tgoop.com/Ghorabaatv/42825
Last Update:
#قصه_و_داستان
ورود برخدای کریم
مردی حکیم از گذرگاهی عبور میکرد. گروهی را دید که میخواهند جوانی را به خاطر گناه و فساد از منطقه بیرون کنند، و زنی به شدت از پی او گریه میکرد.
پرسید: این زن کیست؟
گفتند: مادر اوست.
دلش به رحم آمد و نزد جمعیت برای جوان شفاعت کرد و گفت: این بار او را ببخشید، اگر باز به گناه و فساد بازگشت، آنگاه میتوانید او را از شهر بیرون کنید.
حکیم میگوید: پس از مدتی به آن ناحیه بازگشتم. از پشت در صدای نالهای شنیدم و گمان کردم شاید آن جوان به خاطر ادامه گناه از شهر بیرون شده و مادر از فراق او مینالد. در زدم، مادر در را باز کرد. از حال جوان پرسیدم.
گفت: از دنیا رفت. ولی چگونه رفتنی؟ وقتی اجلش نزدیک شد گفت:
مادر، همسایگان را از مرگ من آگاه مکن. آنان مرا به خاطر گناهانم سرزنش و شماتت کردهاند و نمیخواهم در کنار جنازهام حاضر شوند. خودت عهدهدار تجهیز من باش و این انگشتر را که مدتها پیش خریدهام و بر آن «بسم اللّه الرحمن الرحیم» نقش بسته است، با من دفن کن. کنار قبرم نزد خدا شفاعت کن که مرا بیامرزد و از گناهانم درگذرد.
به وصیتش عمل کردم. وقتی از دفنش برمیگشتم، گویی شنیدم: «مادر، برو آسوده باش، من بر خدای کریم وارد شدم.»
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
● 𝗝𝗢𝗜𝗡 : @Ghorabaatv ●
BY غـربــاء | Ghorabaa
Share with your friend now:
tgoop.com/Ghorabaatv/42825