tgoop.com/HQADERI/366
Last Update:
✍🏻✍🏻✍🏻
✅مارکس یا هگل: روح مردمی یا روح طبقاتی؟
هگل زمانی مفهومِ "روح مردم" را به عنوان معیاری برای تحلیل پذیرفت و دولت را نمایشی از روح قومی دانست. اصطلاح "ملت و ناسیونالیسم" را می توان از "روح عامیانه" مشتق کرد.
اما مارکس، ناسیونالیسم را پدیده ای مدرن می دانست که توسط سرمایه داری ایجاد شده و به روح ملت اعتقادی نداشت، زیرا برای او معیار و نیروی محرکۀ تاریخ، تقسیم طبقاتی بود.
اکنون تجربه تاریخی دویست سال اخیر کدام نظریه را تایید می کند؟
آیا وابستگی طبقاتی معیار رفتار سیاسی جمعیت است یا روحیه ملی؟
با توجه به اینکه مقایسۀ هگل و مارکس مقایسه واقعیت و آرمان است، می توان گفت کارگران جهانی مارکس، مفهومی انتزاعی است که هرگز در واقعیت جایی پیدا نکرده، اما روحیه ی عامیانه و ناسیونالیسم هگل، معیار رفتار سیاسی دولت ها حتی در جوامع کمونیستی مانند چین و اتحاد جماهیر شوروی شده است. آیا کارگران آلمان و انگلیس در جنگ جهانی اول و دوم به هم پیوستند یا کارگران هر کشور با سرمایه داران و مدیران ملت خود علیه کارگران دیگر کشورها مبارزه کردند؟ کارگران آلمانی و انگلیسی با هم متحد نشدند، بلکه با سرمایه داران ملیت خود اتحاد کردند. به این ترتیب طبقه گرایی تنها یک ایدئولوژی است و جنبه شخصیتی ندارد و هرگز معیار رفتار سیاسی بین المللی در طول تاریخ نبوده است. کاملاً بلعکس: اساس مبارزه طبقاتی تضاد قومی بوده و هست.
در بسیاری از جوامع از آمریکا و آلمان امروزی گرفته تا یونان و مصر باستان، طبقات فرودست (پرولتاریا) از کشورهای خارجی می آیند و طبقه حاکم (بورژوازی) مردم حاکم هستند. این ستودنی است که مارکسیسم نیروی محرکه جنبش های اخلاقی و سیاسی علیه سرمایه داری و ناسیونالیسم است، اما همانطور که هگل اشاره کرد، درک واقعیت فلسفه به معنای آشتی دادن ایده و مفهوم با واقعیت است، نه با ایده آلی که مارکس برای تغییر آن تلاش می کرد. تضاد بین پرولتاریا و سرمایه داران یا طبقات پایین و بالا که مارکس آن را اساس تحولات تاریخی می داند نیز بر اساس درگیری های قومی است. حتی در حال حاضر و با وجود تمام ظواهر حقوق بشر، اکثر کارگران سطح پایین در کشورهای توسعه یافته، مهاجران خارجی هستند. در کشورهای خاورمیانه، گروههای قومی مسلط سیاسی از نظر اقتصادی و طبقاتی در صدر قرار دارند، در حالی که گروههای قومی بدون تابعیت در میان طبقات پایین قرار دارند. در نتیجه، استدلال های هگل واقعیت سیاسی را جامع تر توصیف می کند. علاوه بر این، باید در نظر گرفت که ایده مارکس ممکن است با تاریخ غرب که اساس اجتماعی دولت های طبقاتی است سازگار باشد اما در خاورمیانه اینگونه نیست زیرا اساس حکومت ها طبقاتی نمی باشد بلکه قومیتی است و موتور محرکه تاریخ نه تضاد طبقاتی بلکه تضاد قومی-قبیله ای است که در آن طبقه حاکم به دلیل انحصار دولت از نظر قومی به طبقه غالب تعلق دارد. همچنین قدرت تولید در انحصار دولت است و قدرت سیاسی راه رسیدن به قدرت اقتصادی است نه بلعکس.
به عقیده هگل، عقل یا همان روح عقلانی خاستگاه جهان است و همه واقعیت ها چیزی جز رشد و تحقق عقل نیست و دولت تحقق آزادی نیست، بلکه آشکارسازی عقل سیاسی توسط مردم است. از سوی دیگر هر دولتی تشکیلات یک قوم خاص است، دولت همان بروز و بیان یک قوم خاص است که من به جای روح مردم که مفهومی انتزاعی است، از مفهوم شخصیت ملی استفاده میکنم که از نظر جامعهشناسی و آماری قابل اثبات است. چون مفهوم آزادی در دین و دولت وجود دارد پس مردمی که تصور بدی از خدا دارند، ناچارا دولت بد، حکومت بد و قوانین بد دارند اما شخصیت ملی یا به قول هگل روح ملی لزوماً تابع روح دینی نیست، بلکه روح دینی را شکل می دهد و تغییر مذهب روحیه ملی را تغییر نمی دهد.
🆔@HQADERI
✅SHARE US
BY Hersh Qaderi / هێرش قادری
Share with your friend now:
tgoop.com/HQADERI/366