HASSANMORTAZAVI Telegram 23
بخشودگی حقوقی در مقابل بخشودگی روحی

کتاب قلمرو برزخ که به تازگی ترجمه کردم و منتشر شد، غیر از مواردی که در پست اول این کانال مطرح کردم، از یک جنبه‌ی مهم اخلاقی برای من اهمیت داشت چرا که کتاب سوال بسیار مهمی را مطرح می‌کند: این سوال چون نخ سرخی در سراسر کتاب کشیده شده و معلوم است نونا فرناندز، نویسنده‌ی کتاب نیز سخت با آن کلنجار می‌رود. می‌توانم قاطعانه بگویم که او سرانجام به جواب نمی‌رسد. پرسش بنیادی کتاب این است: یک مامور امنیتی مادون که مستقیم و غیرمستقیم در شکنجه و قتل و آوارگی‌ انسان‌هایی نقش داشته، خود به دلایلی، که قاعدتا بی‌اهمیت نیست، دچار عذاب وجدان می‌شود و خودش با پای خویش نزد دیگران یا به واقع دشمنانش صادقانه اعتراف می‌کند و با این عمل پایه‌های دیکتاتوری خشن پینوشه را به سهم خودش سست می‌کند (قهرمان این داستان که واقعی است یکی از مهم‌ترین شواهد در دادگاه پینوشه بود). مسلما از لحاظ حقوقی او بخشوده است. دست کم به این دلیل که اعترافی خودخواسته داشته. اما از لحاظ انسانی چطور؟ او به هر حال انسان‌هایی را زجر داده، در حمله به خانه چریک‌ها نقش داشته، در زندان نگهبان زندانیانی بود که ناگزیر بودند ۴۸ ساعت نه بخورند نه بخوابند نه حرف بزنند. این جنبه‌ی انسانی چه می‌شود؟

در واقع جنبش دادخواهی شیلی (با ۳۴۰۰۰ پرونده در خصوص شکنجه و اعدام در زمان پینوشه) با این تناقض عظیم روبرو بود. آنها می‌خواستند بچه‌های مفقود خود را بیابند و از این رو یکسره جای گمشدگان خود را طلب می‌کردند و می‌خواستند مجریان آدمکشی حرف بزنند. انها دنبال بچه‌های خود بودند نه دنبال ادمکش‌ها. (در مجازات‌های بعد از دوران پینوشه تعداد اندکی حبس‌های سنگین گرفتند.) در واقع روشن شدن ماجرای آن سال‌های سیاه صدبار مهم‌تر از انتقام‌گیری‌شان بود.

ما دو تجربه‌ی دیگر داریم: جنبش دادخواهی در مراکش بعد از مرگ دیکتاتور و نیز آفریقای جنوبی. در مراکش مردم خواهان آن بودند که چه سرنوشتی فرزندان‌شان داشتند. به توافقی با پسر دیکتاتور که حالا سلطان شده بود رسیدند: هر روز رادیو سر ظهر بعد از نماز به روی دادخواهان گشوده بود که آنچه را بر آنان رفته بود بیان کنند اما به یک شرط: کسی نباید نامی از افسران مسئول ارتش ببرد. می‌گویند در مراکش سر ظهر در خیابان‌ها پرنده پر نمی‌زد و همه از رادیو به سخنانی موحش و عذاب‌آور درباره‌ی شکنجه‌ها گوش می‌دادند. نظیر این اتفاق، هر چند بدون آن شرط، در آفریقای جنوبی افتاد. می‌گویند احساس آسودگی در میان مردم بعد از این دادگاه‌های علنی و شنیدن قساوت‌ها و شکنجه‌ها بسیار عظیم بوده است.

با این همه، آیا آن احساس عمیق انسانی که شاهد درد و شکنجه‌ی همنوعانت بوده‌ای یا خودت کشیده‌ای با دیدن شکنجه‌گری که حتی صادقانه اعتراف کرده چه می‌شود؟ با آن چه باید کرد؟ در قطعه‌ای از کتاب آمده:
میم درباره‌ی کتاب فرانکنشتاین حرف می‌زند. در حال بازخوانی کتاب است و اکنون به یاد می‌آورد که در پایان هیولای مری شلی به قطب شمال می‌رود تا دور از چشم جهان پنهان شود و از خودش و جنایت‌هایش فرار کند. میم می‌گوید او هیولاست. فقط خودش خوف و وحشت کارهایی که کرده می‌داند، برای همین هم تصمیم می‌گیرد ناپدید شود.
همان‌طور که چنگال‌ها و قاشق‌ها را آب می‌کشم، فکر می‌کنم درست می‌گوید، هیولا هیولا است. اما با یک قید و شرط: او چیزی را که هست انتخاب نکرد. او بخشی از یک آزمایش هولناک بود. دکتر فرانکنشتاین جسدی را از اجساد بخیه زد و موجودی را که با بوی مرگ خودش تسخیر شده بود، زنده کرد.
میم که ماهی‌تابه‌ی کثیفی را با اسکاچ سیمی می‌سابد، پاسخ می‌دهد که این فقط اعمالش را توضیح می‌دهد، اما او را از هیولا‌بودن معاف نمی‌کند. اگر این منطق را بپذیریم، همه‌ی هیولاها از گذشته‌شان معاف می‌شوند.
من منظره‌ی سفیدپوش‌ قطب شمال و موجودی نیمه‌جانور، نیمه‌انسان را تصور می‌کنم که در خلأ سرگردان است و محکوم به تنهایی و استشمام بویی که هرگز از آن خلاص نخواهد شد چرا که بخشی از وجود اوست. پافشاری می‌کنم: هیولا توبه کرد. به همین دلیل در قطب شمال پنهان می‌شود. آیا معنایی در این کار نهفته نیست؟
میم می‌گوید شاید. اما این فقط او را به هیولایی نادم تبدیل می‌کند.



tgoop.com/HassanMortazavi/23
Create:
Last Update:

بخشودگی حقوقی در مقابل بخشودگی روحی

کتاب قلمرو برزخ که به تازگی ترجمه کردم و منتشر شد، غیر از مواردی که در پست اول این کانال مطرح کردم، از یک جنبه‌ی مهم اخلاقی برای من اهمیت داشت چرا که کتاب سوال بسیار مهمی را مطرح می‌کند: این سوال چون نخ سرخی در سراسر کتاب کشیده شده و معلوم است نونا فرناندز، نویسنده‌ی کتاب نیز سخت با آن کلنجار می‌رود. می‌توانم قاطعانه بگویم که او سرانجام به جواب نمی‌رسد. پرسش بنیادی کتاب این است: یک مامور امنیتی مادون که مستقیم و غیرمستقیم در شکنجه و قتل و آوارگی‌ انسان‌هایی نقش داشته، خود به دلایلی، که قاعدتا بی‌اهمیت نیست، دچار عذاب وجدان می‌شود و خودش با پای خویش نزد دیگران یا به واقع دشمنانش صادقانه اعتراف می‌کند و با این عمل پایه‌های دیکتاتوری خشن پینوشه را به سهم خودش سست می‌کند (قهرمان این داستان که واقعی است یکی از مهم‌ترین شواهد در دادگاه پینوشه بود). مسلما از لحاظ حقوقی او بخشوده است. دست کم به این دلیل که اعترافی خودخواسته داشته. اما از لحاظ انسانی چطور؟ او به هر حال انسان‌هایی را زجر داده، در حمله به خانه چریک‌ها نقش داشته، در زندان نگهبان زندانیانی بود که ناگزیر بودند ۴۸ ساعت نه بخورند نه بخوابند نه حرف بزنند. این جنبه‌ی انسانی چه می‌شود؟

در واقع جنبش دادخواهی شیلی (با ۳۴۰۰۰ پرونده در خصوص شکنجه و اعدام در زمان پینوشه) با این تناقض عظیم روبرو بود. آنها می‌خواستند بچه‌های مفقود خود را بیابند و از این رو یکسره جای گمشدگان خود را طلب می‌کردند و می‌خواستند مجریان آدمکشی حرف بزنند. انها دنبال بچه‌های خود بودند نه دنبال ادمکش‌ها. (در مجازات‌های بعد از دوران پینوشه تعداد اندکی حبس‌های سنگین گرفتند.) در واقع روشن شدن ماجرای آن سال‌های سیاه صدبار مهم‌تر از انتقام‌گیری‌شان بود.

ما دو تجربه‌ی دیگر داریم: جنبش دادخواهی در مراکش بعد از مرگ دیکتاتور و نیز آفریقای جنوبی. در مراکش مردم خواهان آن بودند که چه سرنوشتی فرزندان‌شان داشتند. به توافقی با پسر دیکتاتور که حالا سلطان شده بود رسیدند: هر روز رادیو سر ظهر بعد از نماز به روی دادخواهان گشوده بود که آنچه را بر آنان رفته بود بیان کنند اما به یک شرط: کسی نباید نامی از افسران مسئول ارتش ببرد. می‌گویند در مراکش سر ظهر در خیابان‌ها پرنده پر نمی‌زد و همه از رادیو به سخنانی موحش و عذاب‌آور درباره‌ی شکنجه‌ها گوش می‌دادند. نظیر این اتفاق، هر چند بدون آن شرط، در آفریقای جنوبی افتاد. می‌گویند احساس آسودگی در میان مردم بعد از این دادگاه‌های علنی و شنیدن قساوت‌ها و شکنجه‌ها بسیار عظیم بوده است.

با این همه، آیا آن احساس عمیق انسانی که شاهد درد و شکنجه‌ی همنوعانت بوده‌ای یا خودت کشیده‌ای با دیدن شکنجه‌گری که حتی صادقانه اعتراف کرده چه می‌شود؟ با آن چه باید کرد؟ در قطعه‌ای از کتاب آمده:
میم درباره‌ی کتاب فرانکنشتاین حرف می‌زند. در حال بازخوانی کتاب است و اکنون به یاد می‌آورد که در پایان هیولای مری شلی به قطب شمال می‌رود تا دور از چشم جهان پنهان شود و از خودش و جنایت‌هایش فرار کند. میم می‌گوید او هیولاست. فقط خودش خوف و وحشت کارهایی که کرده می‌داند، برای همین هم تصمیم می‌گیرد ناپدید شود.
همان‌طور که چنگال‌ها و قاشق‌ها را آب می‌کشم، فکر می‌کنم درست می‌گوید، هیولا هیولا است. اما با یک قید و شرط: او چیزی را که هست انتخاب نکرد. او بخشی از یک آزمایش هولناک بود. دکتر فرانکنشتاین جسدی را از اجساد بخیه زد و موجودی را که با بوی مرگ خودش تسخیر شده بود، زنده کرد.
میم که ماهی‌تابه‌ی کثیفی را با اسکاچ سیمی می‌سابد، پاسخ می‌دهد که این فقط اعمالش را توضیح می‌دهد، اما او را از هیولا‌بودن معاف نمی‌کند. اگر این منطق را بپذیریم، همه‌ی هیولاها از گذشته‌شان معاف می‌شوند.
من منظره‌ی سفیدپوش‌ قطب شمال و موجودی نیمه‌جانور، نیمه‌انسان را تصور می‌کنم که در خلأ سرگردان است و محکوم به تنهایی و استشمام بویی که هرگز از آن خلاص نخواهد شد چرا که بخشی از وجود اوست. پافشاری می‌کنم: هیولا توبه کرد. به همین دلیل در قطب شمال پنهان می‌شود. آیا معنایی در این کار نهفته نیست؟
میم می‌گوید شاید. اما این فقط او را به هیولایی نادم تبدیل می‌کند.

BY جغد مینروا


Share with your friend now:
tgoop.com/HassanMortazavi/23

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Select: Settings – Manage Channel – Administrators – Add administrator. From your list of subscribers, select the correct user. A new window will appear on the screen. Check the rights you’re willing to give to your administrator. Today, we will address Telegram channels and how to use them for maximum benefit. Members can post their voice notes of themselves screaming. Interestingly, the group doesn’t allow to post anything else which might lead to an instant ban. As of now, there are more than 330 members in the group. Some Telegram Channels content management tips
from us


Telegram جغد مینروا
FROM American