tgoop.com/IDS_Psy/385
Last Update:
یک مورد واقعی از اختلال افسردگی: داستان آنا- قسمت اول
آنا، زنی 35 ساله بود که به نظر میرسید زندگی کاملی دارد. شغلی موفق، خانوادهای دوستداشتنی و گروهی از دوستان صمیمی داشت. اما در پشت این ظاهر شاد، آنا با احساسات عمیقی از غم، بیارزشی و ناامیدی دست و پنجه نرم میکرد.
شروع ماجرا:
همه چیز از زمانی شروع شد که آنا شغل جدیدی را پذیرفت. فشار کاری زیاد و مسئولیتهای جدید باعث شد که او احساس خستگی و فرسودگی کند. کم کم، علاقه او به کار و فعالیتهایی که قبلاً لذت میبرد از بین رفت. آنا احساس میکرد که دیگر قادر به انجام هیچ کاری نیست و هیچ ارزشی ندارد.
توسعه علائم:
با گذشت زمان، علائم افسردگی آنا تشدید شد. او احساس غمگینی شدیدی میکرد که هر روز شدیدتر میشد. بیخوابی، کاهش اشتها، خستگی مفرط و بیحالی از دیگر علائمی بودند که زندگی روزمره آنا را مختل کرده بودند. او از حضور در جمعهای اجتماعی خودداری میکرد و ترجیح میداد بیشتر اوقات را در خانه تنها بگذراند.
تاثیر بر زندگی:
افسردگی به شدت بر زندگی آنا تأثیر گذاشته بود. او روابط خود را با خانواده و دوستانش از دست داده بود و احساس میکرد که یک بار اضافی برای آنها است. افکار خودکشی نیز به سراغ او میآمد و او احساس میکرد که زندگی کردن دیگر ارزشی ندارد.
جستجوی کمک:
پس از مدتی، آنا با اصرار خانوادهاش به یک روانشناس مراجعه کرد. روانشناس با تشخیص اختلال افسردگی ماژور، درمان شناختی-رفتاری (CBT) و دارودرمانی را برای آنا تجویز کرد. در طول درمان، آنا یاد گرفت که افکار منفی خود را به چالش بکشد، مهارتهای مقابله با استرس را بیاموزد و فعالیتهای لذتبخش را در زندگی خود بگنجاند.
@IDS_Psy
@IDSchools
BY روانشناسی و علوم شناختی - مدارس میانرشتهای
Share with your friend now:
tgoop.com/IDS_Psy/385