tgoop.com/JAAMEbaaz/2950
Last Update:
🏴 وقتی ماه محرم و صفر میآمد هنگام جولان و خودنمایی آبجی خانم میرسید...
▫️داستان کوتاه آبجی خانم
از #صادق_هدایت
آبجی خانم خواهر بزرگ ماهرخ بود، ولی هر کس که سابقه نداشت و آنها را میدید ممکن نبود باور بکند که با هم خواهر هستند. آبجی خانم بلند بالا، لاغر، گندمگون، لبهای کلفت، موهای مشکی داشت و روی هم رفته زشت بود. در صورتی که ماهرخ کوتاه، سفید، بینی کوچک، موهای خرمایی و چشمهایش گیرنده بود و هر وقت میخندید روی لبهای او چال میافتاد. از حیث رفتار و روش هم آنها خیلی با هم فرق داشتند. آبجی خانم از بچگی ایرادی، جنگره و با مردم نمیساخت حتی با مادرش دو ماه سه ماه قهر میکرد بر عکس خواهرش مردمدار، تو دل برو، خوشخو و خندهرو بود، ننه حسن همسایهشان اسم او را (خانم سوگلی) گذاشته بود. مادر و پدرش هم بیشتر ماهرخ را دوست داشتند که تهتغاری و عزیز نازنین بود. از همان بچگی آبجی خانم را مادرش میزد و با او میپیچید ولی ظاهرن روبهروی مردم روبهروی همسایهها برای او غصهخوری میکرد دست روی دستش میزد و میگفت: «این بدبختی را چه بکنم، هان؟ دختر به این زشتی را کی میگیرد؟ میترسم آخرش بیخ گیسم بماند! یک دختری که نه مال دارد، نه جمال دارد و نه کمال. کدام بیچاره است که او را بگیرد؟» از بس که از اینجور حرفها جلو آبجی خانم زده بودند او هم کلی ناامید شده بود و از شوهر کردن چشم پوشیده بود، بیشتر اوقات خود را به نماز و طاعت میپرداخت: اصلن قید شوهر کردن را زده بود یعنی شوهر هم برایش پیدا نشده بود. یک دفعه هم که خواستند او را بدهند به کل حسین شاگرد نجار، کل حسین او را نخواست. ولی آبجی خانم هر جا مینشست میگفت: «شوهر برایم پیدا شد ولی خودم نخواستم. پوه، شوهرهای امروزه همه عرقخور و هرزه برای لای جرز خوبند! من هیچوقت شوهر نخواهم کرد.»
ظاهرن از این حرفها میزد، ولی پیدا بود که در ته دل کل حسین را دوست داشت و خیلی مایل بود که شوهر بکند. اما چون از پنج سالگی شنیده بود که زشت است و کسی او را نمیگیرد، از آنجایی که از خوشیهای این دنیا خودش را بیبهره میدانست میخواست به زور نماز و طاعت اقلن مال دنیای دیگر را دریابد. از اینرو برای خودش دلداری پیدا کرده بود. آری این دنیای دو روزه چه افسوسی دارد اگر از خوشیهای آن برخوردار نشوی؟ دنیای جاودانی و همیشگی مال او خواهد بود، همه مردمان خوشگل همچنین خواهرش و همه آرزوی او را خواهند کرد.
وقتی ماه محرم و صفر میآمد هنگام جولان و خودنمایی آبجی خانم میرسید، در هیچ روضهخوانی نبود که او در بالای مجلس نباشد. در تعزیهها از یک ساعت پیش از ظهر برای خودش جا میگرفت، همه روضهخوانها او را میشناختند و خیلی مایل بودند که آبجی خانم پای منبر آنها بوده باشد تا مجلس را از گریه، ناله و شیون خودش گرم بکند...
ادامه در فایل ضمیمه
#مکانیسمهای_دفاعی
#فلسفه_زندگی
#فلسفه_عزاداری
#فلسفه_دین
#ملت_گریه
#کتاب_صوتی
#داستان
#ادبی
#روانشناسی
@SHARRomid | تضاد لذائذ
@mghlte | عصر روشنگری
.
.
BY جامعه باز و دشمنان آن ( فلسفهی علوم اجتماعی )
Share with your friend now:
tgoop.com/JAAMEbaaz/2950