KHOLALFORAJ Telegram 210
وعده‌گاه

وقتی چشم‌هایش را بست، خطوط نازکِ متلونی را در پس‌زمینه‌ای قیرآلود تماشا کرد. خط سرخی که خط زردی را قطع می‌کرد، خطی آبی که به‌موازات خطی سبز داشت از کادرِ معوجِ تاریک خارج می‌شد، و او گمان می‌کرد دارد از چشمِ راستش خارج می‌شود. این‌ها را ـــ ساده‌لوحانه ـــ گذاشت به پای اشکِ بی‌حسابی که ریخته بود. آن‌قدر اشک داشت که سرریز کرد، و از دماغ و گوش‌هایش هم جاری شد، و به‌شکل آبِ کدرِ رقت‌انگیزی از منافذ پوست سرانگشتانِ دستش هم بیرون زد و تهِ سیگارش را مرطوب‌تر و بدمزه‌تر کرد. آن خطوط متلون عارضه‌ی اشکی بود که همین‌طور ریخت و پس داد؟ غرق در بازی خط‌های نازک، انگشتی به پلکش کشید، و نمِ انگشت را به پلک منتقل کرد، یا خیال کرد چنین کرده است. به این نتیجه رسید که آدم‌آهنی‌ها ـــ شاید هم آدم‌فضایی‌ها ـــ اگر اندوهگین بشوند و بخواهند اشک بریزند، به این سرنوشت مبتلا می‌شوند: اشک‌شان سرریز می‌کند، و در بیداری خوابِ خطوط متلونِ نازک می‌بینند؛ سرانگشتان فلزی یا لزج‌شان هم اشک‌آلود می‌شود. اما خطوط داشتند هرچه نازک‌تر می‌شدند، محو‌تر. داشتند رنگ می‌باختند، و در سیاهچاله‌شان حل می‌شدند، یا می‌رفتند تا در موقعیتی بهتر دوباره از اعماق بازگردند، گویی ریشه‌های اشکی باشند که هر از چندی باید ریخته می‌شد، یا پس داده می‌شد. اما بالأخره چشم‌هایش را باز کرد، و ردّ محوی از آن خطوط ـــ این‌بار بی‌رنگ ـــ چیزها را تَرَک انداخت، از جمله صفحه‌ی عمیق تلویزیون را. اشکی نمانده بود، فعلاً. دیگر باید مهمانش سر می‌رسید، و پس از آن مهمان دیگرش، دیرتر، سر می‌رسید؛ چون خانه‌اش وعده‌گاه همه‌ی دوستانی بود که می‌خواستند کمی غر بزنند، شکایت کنند، خشم‌شان را تف کنند، یا از کابوس‌هایی که تازگی دیده بودند روایت‌هایی جعلی به دست بدهند. چشم‌هایش را یک لحظه بست و به‌قدر نیم ثانیه آن خطوط نازکِ متلون را دید، که بعد مثل برق‌و‌باد در دام سیاهچاله افتادند، و باز چشم باز کرد. چند بار پلک زد تا تَرَک صفحه‌ی تلویزیون ـــ به‌جای تاریخ ـــ به خیال بپیوندد. سگش خمیازه‌ی پوزه‌داری کشید، بی‌خبر از اتفاق‌هایی که در چشمان صاحبش می‌افتاد، وگرنه این‌قدر آسوده نلمیده بود. صدای زنگِ دربا‌ز‌کُن بلند شد. بلند شد و خودش را تا درباز‌کن کشاند. تصویر کدرِ دوستش در صفحه‌ پیدا بود. دیگر اولین مهمانش سر رسیده بود. دکمه را زد، با انگشتی که به نظر نم‌دار می‌رسید، و دید درِ آپارتمان با تردید باز شد.ــــ

http://www.tgoop.com/kholalforaj



tgoop.com/KholalForaj/210
Create:
Last Update:

وعده‌گاه

وقتی چشم‌هایش را بست، خطوط نازکِ متلونی را در پس‌زمینه‌ای قیرآلود تماشا کرد. خط سرخی که خط زردی را قطع می‌کرد، خطی آبی که به‌موازات خطی سبز داشت از کادرِ معوجِ تاریک خارج می‌شد، و او گمان می‌کرد دارد از چشمِ راستش خارج می‌شود. این‌ها را ـــ ساده‌لوحانه ـــ گذاشت به پای اشکِ بی‌حسابی که ریخته بود. آن‌قدر اشک داشت که سرریز کرد، و از دماغ و گوش‌هایش هم جاری شد، و به‌شکل آبِ کدرِ رقت‌انگیزی از منافذ پوست سرانگشتانِ دستش هم بیرون زد و تهِ سیگارش را مرطوب‌تر و بدمزه‌تر کرد. آن خطوط متلون عارضه‌ی اشکی بود که همین‌طور ریخت و پس داد؟ غرق در بازی خط‌های نازک، انگشتی به پلکش کشید، و نمِ انگشت را به پلک منتقل کرد، یا خیال کرد چنین کرده است. به این نتیجه رسید که آدم‌آهنی‌ها ـــ شاید هم آدم‌فضایی‌ها ـــ اگر اندوهگین بشوند و بخواهند اشک بریزند، به این سرنوشت مبتلا می‌شوند: اشک‌شان سرریز می‌کند، و در بیداری خوابِ خطوط متلونِ نازک می‌بینند؛ سرانگشتان فلزی یا لزج‌شان هم اشک‌آلود می‌شود. اما خطوط داشتند هرچه نازک‌تر می‌شدند، محو‌تر. داشتند رنگ می‌باختند، و در سیاهچاله‌شان حل می‌شدند، یا می‌رفتند تا در موقعیتی بهتر دوباره از اعماق بازگردند، گویی ریشه‌های اشکی باشند که هر از چندی باید ریخته می‌شد، یا پس داده می‌شد. اما بالأخره چشم‌هایش را باز کرد، و ردّ محوی از آن خطوط ـــ این‌بار بی‌رنگ ـــ چیزها را تَرَک انداخت، از جمله صفحه‌ی عمیق تلویزیون را. اشکی نمانده بود، فعلاً. دیگر باید مهمانش سر می‌رسید، و پس از آن مهمان دیگرش، دیرتر، سر می‌رسید؛ چون خانه‌اش وعده‌گاه همه‌ی دوستانی بود که می‌خواستند کمی غر بزنند، شکایت کنند، خشم‌شان را تف کنند، یا از کابوس‌هایی که تازگی دیده بودند روایت‌هایی جعلی به دست بدهند. چشم‌هایش را یک لحظه بست و به‌قدر نیم ثانیه آن خطوط نازکِ متلون را دید، که بعد مثل برق‌و‌باد در دام سیاهچاله افتادند، و باز چشم باز کرد. چند بار پلک زد تا تَرَک صفحه‌ی تلویزیون ـــ به‌جای تاریخ ـــ به خیال بپیوندد. سگش خمیازه‌ی پوزه‌داری کشید، بی‌خبر از اتفاق‌هایی که در چشمان صاحبش می‌افتاد، وگرنه این‌قدر آسوده نلمیده بود. صدای زنگِ دربا‌ز‌کُن بلند شد. بلند شد و خودش را تا درباز‌کن کشاند. تصویر کدرِ دوستش در صفحه‌ پیدا بود. دیگر اولین مهمانش سر رسیده بود. دکمه را زد، با انگشتی که به نظر نم‌دار می‌رسید، و دید درِ آپارتمان با تردید باز شد.ــــ

http://www.tgoop.com/kholalforaj

BY خلل‌فرج




Share with your friend now:
tgoop.com/KholalForaj/210

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Over 33,000 people sent out over 1,000 doxxing messages in the group. Although the administrators tried to delete all of the messages, the posting speed was far too much for them to keep up. The Channel name and bio must be no more than 255 characters long The best encrypted messaging apps Find your optimal posting schedule and stick to it. The peak posting times include 8 am, 6 pm, and 8 pm on social media. Try to publish serious stuff in the morning and leave less demanding content later in the day. Other crimes that the SUCK Channel incited under Ng’s watch included using corrosive chemicals to make explosives and causing grievous bodily harm with intent. The court also found Ng responsible for calling on people to assist protesters who clashed violently with police at several universities in November 2019.
from us


Telegram خلل‌فرج
FROM American