tgoop.com/KjarOfficialChannel/18627
Last Update:
💢برای #وریشه_مرادی و #پخشان_عزیزی
تو برای ما همان «عقاب سربلندی»
«مواجهه» کلمهای بنیادین است؛ این را چند روز پیش به یکی از دوستانم میگفتم. مواجهه با کسی، فضایی یا مکانی و پا گذاشتن از عالم ذهنی و عینیت یافتگی «چیزها» دستت را میگیرد میاندازد توی حقیقتی که روزی فکرش را هم نمیکردی آن را زندگی کنی. حقیقتی مثل زیستن زیر یک سقف با یک «اعدامی»؛ کارهای روزمره را کردن با یک «اعدامی»، خندیدن و گریستن با یک «اعدامی»، سرودخواندن با یک «اعدامی».
چند ماه از آمدنشان به بند نسوان گذشته بود که آزاد شدم. پشت سر من ایستاده بودند و سرود آزادی میخواندند. موقع خداحافظی به رسم زندانیها که از اندک داشتههایشان به همبندیها میبخشند، عطرم را برداشتم و رفتم پیش «جوانا» که بیرون از زندان به «وریشه» معروف است. همیشه از کنارش که رد میشدم میگفت: «تو همیشه بوی خوبی میدی، اسمت عطرت چیه؟» و من میگفتم:«من عاشق عطرم، اینو همه دوستام میدونن.» وقتی موقع رفتن عطرم را به او دادم، چشمانش خندید و بغلم کرد. گفتم زود میآیی بیرون، دستدردست پخشان و آنوقت با هم عطرهای زیادی را بو خواهیم کرد. آنموقع هنوز خبری از حکم اعدام نبود. یعنی من که با پخشان والیبال بازی میکردم، یا با جوانا از کنگفو -که خوب بلدش بود- حرف میزدیم و بعد میگفتم «رقص کوردی یادم بده»، آن موقع نمیدانستم که دارم با دو «محکوم به اعدام» روز را شب میکنم.
روزی دفتری از بیرون زندان به دستم رسید که نشانی از کوردستان داشت؛ بارها آن را ورق زدم اما نمیتوانستم چیزی در آن بنویسم. یک شب حوالی ساعت ۱۱، یک ساعت مانده به خاموشی بند، همان ساعتی که زندانیها تندتند چای میخورند و حرف میزنند تا ساعت ۱۲ به تختشان بروند و بند در سکوت فرو رود، پخشان و جوانا سر میزِ معروف به میزِ نسرین جون نشسته بودند و حرف میزدند. دفترم را بردم و بیمقدمه نشستم. معمولا این کار را نمیکردم؛ گذاشته بودم صمیمیت خودش راهی پیدا کند میانمان. انگار آن شب وقتش بود؛ دفتر را بردم و از داستان آن گفتم. گفتم میخواهم در این دفتر بنویسم، اما نمیتوانم. جوانا دفتر را گرفت، بو کرد و گفت من برایت مینویسم و تو بعد از آن شروع کن. و نوشت:
لای هه لۆی به رزه فری برزه مژی چون بژی شرطه نه وه ک چه نده بژی
ژینی کۆرت و بۆئەلویی مردن نه ک په نا بو قه لی رو رهش بردن
قهل ههزار ساڵ ژیا بهم تهرزه بهڵام ئێستا ههڵۆ سهر بهرزه
در نزد عقاب بلند پرواز آسمانها، چگونه زیستن مهم است، نه چهاندازه زیستن
کوتاه زندگی کردن...
کلاغ به این شیوه زندگی کرد اما الان عقاب سربلند است.اما پایین شعر فقط اسم خودش را ننوشت نوشت جوانا و پخشان وقتی دفتر را گرفتم و اسم جفتشان را دیدم خندیدم و گفتم پس دیگر شروع میکنم مدت زیادی از نوشتن این شعر دراین دفتر نگذشته بود که آزاد شدم فرصت نوشتن در آن در زندان از دست رفت و حالا چند ماهی است که هر چند روز یک بار آن را بر میدارم بو میکنم و دست میکشم روی شعر و اسم آن دو نفر. چند وقت پیش در یک مهمانی دست دوستم را گرفتم و گفتم بیا کوردی برقصیم مهمانان نگاه می کردند و لابد با خودشان میگفتند اینها که کورد نیستند و من در دلم میگفتم به یاد پخشان به یاد جوانا و بغض قورت میدادم و میخندیدم.
شنیده ام محکمند؛ حتی همان روزهای لعنتی که حکمشان را ابلاغ کردند هم محکم بوده اند.
شنیده ام جوانا این روزها بیشتر غصه نرگس را میخورد تا خودش که با پای جراحی شده به بند برگردانده شده و نمیتواند از تخت پایین بیاید و من این بیرون دست بسته اینها را میشنوم و فقط بغض میکنم و لال نشسته ام سرجايم بعد فاجعه خودش را محکم میکوبد توی صورتم فاجعه ای به نام اعدام که نوشتن از آن از سخت ترین هاست...
🖍ناشناس
#جامعەی_زنان_آزاد_شرق_کوردستان
🆔 @KjarOfficialChannel
BY kjar جامعه زنان آزاد شرق کوردستان
Share with your friend now:
tgoop.com/KjarOfficialChannel/18627