Telegram Web
باز این چه شورش است که در خلق عالم است | شعر محتشم کاشانی | با…
@RADI0SHER
⚫️ باز این چه شورش است ...

👤شعر : محتشم کاشانی

🎤صدای: حامد شجاعی

🎧موسیقی :حسین علیزاده

🔻متن اشعار خوانده شده در این فایل 👇
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
آقای حاجی!
لامصّب ببین!

محمد حسین کریمی پور

این همه جوان رشید، شهدای فقط یک دبیرستان اند. مدرسه مفید!
من چند تاشان را در دبیرستان و‌ دانشگاه زیارت کرده بودم. الحق یکی از دیگری گل تر! پاک تر! با سواد تر و‌ تواناتر! داغ حسن کریمیان برایم تا ابد زنده خواهد ماند. جوان درخشانی در غایت زیبایی و برازندگی باطن و ظاهر.

خوب بنگر! آقای نمایندهٔ آسمان! آقای قدرت! آقای آیت الله! آقای سردار! آقای قاضی! آقای حاجی! آقای برادر! برادر اطلاعاتی! برادر بازجو! برادر نوپو! برادر سایبری اجاره ای! با تو ام ، ببین!

اینها که بودند و‌چه عزتی به ایران و شیعه دادند؟ شمایان کیستید و‌چه کردید با آبروی طائفه و دعوت آل الله ع؟ هر قدر این شموس و‌اقمار، دلِ آشنا و غریبه را ربودند ، شما زهره بردید و تباهی به پا کردید. بر ظلمات جهان افزودید و نام نیک شهداء را هم خرج قدرت خود کردید. نسل جوان باور نمی کند صفای اینها را! حق شان بر گردن ما را نمی داند. اصلا گوشش بدهکار نیست. برهان قاطعِ عملکرد حکومت شیعی شما، جای حرف نمی گذارد !

خدایتان چاره کند که بد امانت داری بودید، بد!

https://www.tgoop.com/M_H_Karimipour
جدایی طلبی کُردی

محمد حسین کریمی پور

یکی دو روز بعد از بمباران شیمیایی حلبچه ، در قالب یک تیم مهندسی رزمی از خوزستان حرکت کردیم تا به کردستان عراق برویم. این سفر چند روزه برای جوانکی مثل من، یک اکتشاف شگرف بود. سرزمین و مردمی را دیدم که شبیه هیچ چیزدیگر نبودند. صورتی از جنگ در مناطق دارای سکنه را تجربه کردم که برایم تازه و عمیقا موحش بود.
در تمام مسیر، سیل آوارگان بی رمقی که پیاده بسوی ایران می آمدند، به چشم می خورد. پیران و درماندگانی که از سر ناچاری رها شده بودند... کودکان وحشت زده و صورتهای تهی از امید... و کمپ های هلال احمر که در دریای آوارگان غرق بود. فاجعه چنان عظیم بود که یگانهای رزمی هم درگیر امداد بودند.

اما اوج کابوس در خاک عراق منتظرمان بود. جنازه کشتگان حلبچه جمع نشده بود. گاز سیانور همه را در آخرین حالتشان ثابت کرده بود. سیانور را که فرو دهی، نفست دیگر بر نمی گردد. آخرین فریم فیلم متحرک زندگیت، در قاب ثابت مرگ، فیکس می شود. توي بازار حلبچه، پیرمرد پشت دخل دکان به خیابان، خیره بود. انگاری داشت سوالی می پرسید. بیرون شهر، در سه راهی عنب ، وانتی کنار جاده متوقف بود. مسافرانش در آخرین لحظات بیرون ریخته و گریخته بودند. مادر جوانی که طفلک نوزادی به بغل داشت و چنگ در خاک تپه کنار جاده زده بود را از یاد نخواهم برد. و جنازه سیاه شده سربازان عراقی در دجیل که آفتاب بی جان آخر اسفند، روغنشان را در آورده بود. مرگ، تباهی، سیاهی و نیستی ..
واین جهنم تمام عیار، روی زمینه زیباترین طبیعتی که تا آنروز دیده بودم، جریان داشت. بهار سحر آمیز و با شکوه کردستان ... دشت های سبز و تپه های رنگ به رنگ از گلهای وحشی... تپه ماهورهای بازیگوش و دریاچه فیروزه ای دربندیخان، پرنده های مست و هوایی چنان لطیف و عطر آگین که مگو و مپرس.

در اطراف دریاچه با چند پیشمرگه همسفر شدیم. یکی شان علاوه بر تفنگ، کیف پزشکیاری حمل می کرد. دانشجوی چپ جالبی بود که تحصیل پزشکی را در اروپا رها کرده بود و آمده بود با صدام بجنگد. خیلی زود سر صحبتمان باز شد. او و بسیاری دیگر از کردهایی که دیدم، هیچ حسی نسبت به عراق، جز تنفر و دشمنی نداشتند. خود را نه عراقی می دانستند و نه می خواستند عراقی باشند. پشت در پشت، سهم آنها از عراق، چه سلطنتی و چه بعثی، جز تحقیر و سرکوب و ناامنی و فقر نبود. ما را دشمن ارتش بعث می دیدند. این بود که با ما مهربان بودند.
او بمن گفت : " در عراق و سوریه همیشه همین بوده است. جنگ هم که نبود بعثی ها ما را قصابی می کردند. کردها قوم مطرودی اند که تنها سهمشان از بودجه ملی ، مخارج یگانهای نظامی مستقر در کردستان است. این وضعی است که جز با استقلال عوض نمی شود. می خواهم در کشوری زندگی کنم که مرا شهروند اصلی، قلمداد کند."
جوان بودم، مغرور و پرشور! برایش از نقشه های استعمار برای تجزیه کشورهای مسلمان خاورمیانه گفتم . گفتم کردها نباید هیزم این آتش باشند. دیگر نشانی از رفاقت در صدایش نبود. پاسخ داد : " آنقدر هیزم آتش این و آن بوده ایم که ذغال شده ایم. ما سهمی از خاورمیانه شما ، بجز عذاب نداشته ایم. چرا دلمان باید برای قدرت دیگران بسوزد؟ باید دست و پا بزنیم شاید خودمان سهم خودمان را از دنیا بگیریم." رویش را برگرداند و تا پیاده شد، دیگر چیزی بین مان رد و بدل نشد.

حداقل در مورد کردستان عراق، کاملا حق داشت. جز سد دربندیخان، تاسیسات نظامی و جاده های سوق الجیشی ، اثری از تمدن نوین در آن منطقه غنی به عنوان بخشی از یک کشور نفتی ثروتمند، ندیدم. امکانات شهریشان، بدتر از روستاهای ما بود.

من تردید ندارم که "غائله کردستان" منشاء مصایب زیادی برای منطقه ما خواهد بود. بعید می دانم استقلالی که دیکتاتور فاسدی چون کاک مسعود برای تداوم قدرتش کلید زده، برای کردها هم میوه های شیرین ببار آورد. دولت بارزانی ، به بهانه حفظ استقلال، هر صدایی را در شمال عراق خفه کرده و قبل از هرچیز، سر کانتونیسمِ کردِ سوری را به سنگ خواهد کوبید. شک ندارم آمریکا و اسراییل ازین شرایط بهره ها خواهند برد. درک می کنم چرا عقلا در تهران، آنکارا، بغداد و دمشق بلکه در ریاض و اسلام آباد چنین نگرانند. می دانم اشتعال نائره قوم گرایی در کنار جنگ های مذهبی موجود، به کردها ختم نمی شود و منطقه را به سوی سلسله جدیدی از کشمکش های مذهبی- نژادی سوق می دهد.

جدایی طلبی قومی، تنها از فقر، تبعیض و فساد حاکمیت، تغذیه نمی کند. گاهی ریشه هایی بس پیچیده تر در تاریخ و فرهنگ اقوام دارد. جدایی طلبی در فِلاندِربلژیک، کاتالونیای اسپانی و کِبِک کانادا شاهد این مدعاست. اما بی تردید محرومیت، تبعیض و فساد ، عامل اصلی گسترش اغلب نهضت های جدایی طلبی است.

کشوری که اقلیت های قومی و مذهبی در آن خود را شهروندان درجه دو نیابند، کمترین صدمه را ازچنین مصائبی خواهد دید.

https://www.tgoop.com/M_H_Karimipour
گروههای جمعیتی موثر در تحولات آتی ایران - بخش اوّل*
محمد حسین کریمی پور

یک فرد ایرانی ممکن است همزمان کرد تبار، شیعی الاصل و متمایل به چپ باشد. اما ضرورتا عضو یا هوادار تمام حرکت های کردی، شیعی یا چپ نخواهد بود. او بعضی از جریانات اجتماعی مرتبط با ریشه یا عقیده یا منافعش را ترجیح می دهد و در زندگی اجتماعی، کم یا زیاد از آنها حمایت می کند. مثلا تبار کردی، ممکن است در قالب پان ایرانیست یا خود مختاری خواه یا جدایی طلب ظهور کند. بدینسان هر ایرانی خود را عضو یک یا چند جمعیت موثر بر سرنوشتش می داند. این نوشتار تلاش می کند طرح اولیه ای از جمعیت هایی به تصویر کشد که به گمان من پتانسیل نقش آفرینی توده ای در آینده ایران را دارند.
۱-شیعیان ولایت فقیه
این شیعیان، ولیِ فقیهِ حاکمِ ظاهری دارند که قدرتش را مقدس و حفظ و بسط حکومتش را "اولویت اصلی" می بینند. در دهه ۶۰ بخش بزرگی از ایرانیان کم و بیش، پذیرا یا همراه این عقیده بودند. گسترش ارتباطات، گذشت زمان و عملکرد حکومت از سهم این دسته کاسته. اما آنها حالا برادران هم کیش یا مشترک المنافعی در اقصی نقاط خاورمیانه دارند . امروز کم تعدادترند اما از یک شبکه نظامی-امنیتی گسترده با بازوهای خارجی بهره مندند. قدرت اقتصادی و هولدینگ های عظیم دارند و بخش بزرگی از ثروت ملی را کنترل می کنند. ساختار قانونی نوشته و قواعد نانوشته جاری کشور، اختیارات وسیع و مصونیت برایشان فراهم آورده. عملگرایی بی حصر آنها استانداردهای اخلاق ملی را ویران کرده. آنها قاعده حکومت اند و اگرفرضا روزی به ۵٪ جمعیت ایران هم تقلیل یابند، باز برای حفظ یک حکومت خاورمیانه ای کافی خواهند بود. اگر روزی ساختار حکمرانی تغییر کند ، آنها می توانند به اپوزیسیون انرژیک، مسلح و پولداری بدل شوند و با تکیه به شبکه مویرگی میلیشیای خود، همچنان در ایران و خاورمیانه نقش آفرینی کنند.
بسیاری ازین جمعیت از موضع خود منتفع اند اما بخش بزرگی از آنها، بیش از انتفاع، انگیزه عقیدتی دارند. شاید هیچ چیز باندازه روشنگری بین این افراد و تقویت عقلانیت و واقع بینی در آنها، ضامن تولد یک ایران با ثبات و شکوفا نباشد. آنها مرید و تابع رهبرند اما رهبری نیز مجبورست برای حفظشان در خدمت تمایلات آنان باشد. این چرخه، مواضع آنها و شخص اول را تدریجا بسته تر کرده است. برای فهم بهتر آنها، مطالعه تاریخ سال های آغازین جنگ های صلیبی و ملاحظه رابطه پیچیده پاپ، اسقف، شهریار، شهسوار، واعظ، توده صلیبی و عوام مومنین خالی از فایده نیست. این شاخه کوچک ولی اثرگذار جمعیتی، زیر شاخه های موثر و قابل مطالعه ای در سپاه، بسیج، سرویس اطلاعاتی، سازمان روحانیت حکومتی و شبکه مساجد تا جبهه پایداری دارد و بطور سنتی بخش های مهمی از حکمرانی چون مجلس خبرگان، شورای نگهبان، مجمع تشخیص و قوه قضاییه حیاط خلوت آنهاست. خبر بد آن است که قوه عاقله این جریان، امروز مشکل را در راهبرد چهل ساله اش نمی بیند بلکه گمان می کند به اندازه کافی سفت نگرفته و چاره در تسخیر کامل تمام صندلی های حکومت است. مجلس انقلابی و دولت جوان به گمان من کاریکاتوری از بازگشت به فضای دهه ۶۰ است، آنهم در جامعه بدحالی که هاضمه ملتهبش اصلا طاقت شوخی ندارد!
۲-سایر شیعیان
غیر از مدل ولایت فقیه، سازمان سیاسی-اجتماعی بارزی در میان شیعیان ایرانی، شاخص نیست. هرچه هست به بحث های نظری محدودست. گروهی از شیعیان سنتی با حرکت سیاسی میانه ای ندارند و حضور اجتماعی شان به سازمانهای آیینی، خیریه و آموزشی محدودست. گروه رو به تزاید دیگری در گریز از دیدگاه ولایت مطلقه فقیه و در تماس با اندیشه های روحانیونی چون علی سیستانی و موسی صدر از مفاهیمی چون امتناع حکومت دینی بدون معصوم، حاکمیت صندوق ، حکومت در خدمت ملت، حکومت سکولار و سیاست ملی فرا طایفه ای حمایت می کنند. اینها فاقد سازمان منسجم اند. لذا بُروز سیاسی این شیعیان، در زاویه شان با ولایت مطلقه فقیه رخ می نماید. بگمان من این شیعیان می توانند دو کار بزرگ برای آینده ایران بکنند. اول تلاش برای اصلاح مواضع شیعیانِ ولایت فقیه است که بعلت قرابت گفتمانی برای آنها شدنی ترست. من برای حرکت فکری اندیشمندانی چون علی سیستانی، محقق داماد، مرحوم فیرحی و مهدی نصیری ، ارزش ملی قائلم. نزدیکی فقهای بزرگی چون سیستانی، مرحوم منتظری، مرحوم صانعی و شبیری با این جریان، نشانگر ریشه های عریق شیعی این نحله است. دوم تلاش برای تعریف جایگاه تشیع در ایران فرداست . تشیع در کنار ایرانیت و مدرنیته یکی از سه مقومه تمدن ایران امروزست. رویکرد تهاجمی تشیعِ قدرت، تعادل تمدنی این سه مقوله را مختل کرده و این تعادل، محتاج باز تعریفی منطبق با نیاز زمانه است. اگر آنها درین دو کار موفق شوند، لزومی ندارد حرکت بسوی ایرانی بهتر از دالان خونین و طولانی جنگ های مقدس بگذرد!
...ادامه دارد
* منتشره در اسفند۹۹.
https://www.tgoop.com/M_H_Karimipour
گروههای جمعیتی موثر در تحولات آتی ایران - بخش دوّم

۳- اهل سنت

آنها بخش کوچکی از جمعیت ایران اند. اما رابطه آنها با بدنه دنیای سنت و جمعیت های کشورهای همسایه و استقرارشان در مرزها بدانان نقشی بزرگتر می دهد. متاسفانه ساکن مناطق کم توسعه یافته تر و در معرض فقر و تبعیض اند. وقتی هضم حکومتِ دینیِ مرکزی برای هاضمه شیعیان قم و اصفهان ثقیل می نماید، پیش بینی موضع غالب سیاسی در میان اهل سنت دشوار نیست. جامعه اهل سنت ایران مراودات گسترده با امارات، پاکستان، سعودی و اقلیم کردستان دارد . آنها از جریانات فکری و اجتماعی جهان سنت از مدرنیسم اماراتی تا طالبانیسم تا بهار عربی تا خلافت خالده اثر می پذیرند بررسی تعداد و پیشینه کشتگان ایرانی در جنگ های عراق و شامات ( چه سلفی و چه پان کرد) می تواند محل تامل جدی باشد.

۴-غیر مسلمانان

جمعیت کوچک و رو به تقلیل زرتشتیان،مسیحیان و یهودیان ایرانی نقش سیاسی متمایزی ندارند. در تحولات پیش رو شاید بازیگران خارجی و داخلی بیشتر بر بهاییان و نوکیشان متمرکز باشند. اما بزرگترین گروه ایرانیان غیر مسلمان، "دین گریزان"ند. دین گریزی از تبعات مدرنیته و همچنین از میوه های حکومت دینی است. این گروه، طیف های مختلف از خداپرستان شریعت گریز تا طیف رادیکال "ضد دین" دارد. رادیکال های ضد دین که معتقدند دین به هر صورتی، نوعی بیماری بدخیم و محتاج جراحی است به اندازه رادیکال های مذهبی، پتانسیل تمایل به خشونت و انسداد گفتمانی را فراهم می کنند. شعارهای این دسته اخیر در جامعه ای که جمعیت متدین بزرگی دارد، حرکت به جلو را دشوار می کند.

۵-اقوام در معرض جدایی طلبی

جدایی آذری ها، اعراب، کردها و بلوچ ها از ایران، مورد علاقه برخی از باشندگان این مناطق و البته برخی نیروهای خارجی بوده و هست . هر قدر نارضایتی از حکومت مرکزی و نا امیدی از آینده ایران بیشتر شود ، ایده جدایی طلبی شعله ورتر می شود. امیدواری به آینده هم قومان همسایه، سیاست های ناهوشمند در قبال زبان محلی، تبعیض مذهبی، فقر، بیکاری و البته مداخله قدرت های خارجی، بر این آتش می دمد. این گوه ای است که اگر در شکاف های بدنه ایران جاگیر شود، پتانسیلی ویرانگر خواهد داشت.

۶- اردوگاه زندگی

گمان می کنم، بخش اعظم مردم ایران و غالب آحاد دسته های فوق ، عضو این اردویند. مردمی که اولویت شان را با معیشت، امنیت ، رفاه، آرامش و امید به آینده تعریف می کنند. شهروندان درجه دویی که از زندگی در دیگی که بر هیزم خیالات ایدیولوژیک می جوشد خسته اند. مردمانی که از صندوق و از امکان اصلاح، دل بریده و فشار تورم دو رقمی و سقوط آزاد ارزش ریال، بارها خانه خرابشان کرده. آنها بیش از آنکه به دموکراسی بها دهند یا طالب توسعه متوازن یا نگران سرنوشت شامات باشند، تشنه کارآیی حکومت، ثبات، رونق معیشت، فرصت شغلی،رفاه و کامیابی اند. ایرانیانی که می خواهند باندازه همسایگان ترک و اماراتی از مسکن، غذا، حمل و نقل، حق سفر و امکان تزریق واکسن برخوردار باشند. مردمی که طی نیم قرن، حسرتِ ژاپن، بعد کره، بعد مالزی بعد ترکیه بعد چین را خورده اند و حالا می شنوند که باید از اقتصاد بنگلادش الگو بردارند! خبر بد اول آنست که بخش غالب این مردم به جان آمده، متوقعند همه چیز یکی دو ساله سامان یابد. معتقدند زید برود و عمرو بیاید ، مشکل حل شده است. قبول نمی کنند که بهترین حکومت هم از آسمان نازل شود باز برای سر و سامان دادن به اینهمه چالش به چند دهه کار سخت دولت-ملت نیاز است. خبر بد دوم آنست که آنها ده فرقه اند و ده ساز مختلف می زنند. جز در "لزوم تغییر" که همه بر آن متفقند ، در تعریف مساله ایران، اولویت ها و راه حل ها نظرات متباینی دارند. این دو عارضه معنی دار، ریشه های قویم فرهنگی دارد و البته حکومت هم در تشدید آنها موثر است. اگر همین امروز، قدرت به اردوگاه زندگی تسلیم شود، آنها در شکل توده ای، بی برنامه و شرحه شرحه شان آماده نیستند نظامی کارآتر برپا کنند. این مردم از خشم و از آرزوی اصلاح یکشبه و از باور به معجزه آکنده اند. اما مدل متفق علیه ای برای بهبود حکومت ندارند. این آدم های بجان آمده ، مصالح مساعد برای بازی تاج و تخت مدعیانند. تعداد آنها به باور من از اردوگاه انقلابیون بس بیشتر و رو به تزایدست. اما هنوز توان هیچ فرقه ای از آنها به تنهایی با اردوگاه مجهز حامیان حکومت قابل مقایسه نیست.

بگمانم دینامیسم پیش رو، برآیند تلاش اقلیت شیعیان ولایت فقیه برای حفظ و بسط قدرتشان در مقابل اکثریت به جان آمده ای است که برای دستیابی به زندگی متعارف می کوشند. این تنازع در هر دو سو از خارج از مرزها تاثیر خواهد پذیرفت. هم حاکمیت (در خانه مانده و از دنیا رانده) به دنبال حامی خارجی بزرگتر خواهد رفت و هم گروههای جمعیتی ناراضی (بالاخص مشتاقان راهکار جدایی طلبی) شریک قَدر خواهند جست. بسط قصه این تنازع بماند برای بعد!

https://www.tgoop.com/M_H_Karimipour
صد رحمت به مار غاشیه!

محمّد حسین کریمی پور

ابن جُبَیر اندلُسی در امیرنشین شاطِبه (والنسیا) در اسپانیای اسلامی بسال ١١٤٥ میلادی متولد شد. ٤٣٠ سال از فتح اندلس و یک قرن از تقسیم خلافت مقتدر کوردوبا بین امیران مسلمان رقیب می گذشت. اسلام نه تنها در اروپا عقب می نشست بلکه مغول از شرق و صلیبی ها از غرب، بلاد مسلمان را در می نوردیدند.

ابن جبیر درس دین خواند و منشیِ دیوانِ امیرِ گرانادا شد. روزی امیر محض تفریح، هفت جامِ شراب به منشی متدین می نوشاند. گرچه برای دلجویی، هفت جام پر از دینارِطلا بدو می بخشد اما این تحقیر، روح مرد دانشمند را ویران می کند. گرانادا را ترک تا با انجام سفرحج، جانش را پاک کند.

در جبل الطارق بر یک کشتی ایطالی می نشیند و تمام طول مدیترانه را تا اسکندریه مصر می پیماید. صلاح الدین ایوبی، سپهسالار کُرد بر مصر حاکم است. از راه خشکی تا قاهره می رود. از دلتای نیل و از طریق دریای سرخ به جده می رسد. پس از زیارت مکه و مدینه، از طریق بیابان حجاز به بصره و بغداد و موصل می رود. تازه دهسال از مرگ نورالدین زنگی اتابَکِ فاتح تُرک گذشته است. از طریق حلب به دمشق و از جبل عامل به فلسطین می رسد. توصیف دقیق این دولتمرد دانا از احوال دوک نشین های صلیبی حاکم بر شام و لبنان و فلسطین، در تاریخ کم نظیر است. از طریق دریا عزم سیسیل می کند . کشتی اش غرق ، اما نجات می یابد. وقتی قدم به صیقلیه (سیسیل) می نهد، تقریبا صد سال ازسقوط یکی از شکوفاترین دولت های اسلامی اروپا می گذرد. هنوز سیسیل پر است از راه ها، بندرها، قصرها، مدارس، باغ ها و مظاهر میراث علمی و هنری تابناک مسلمانان. سرانجام پس از سه سال به گرانادا باز می گردد.

"سفرنامه ابن جُبَیر" روزنگارِ دقیق و ظریفی از این سفر است. او دو سفر دیگر به شرق می کند که مع الاسف از آنها سفرنامه ای در دست نیست. سرانجام طی سفر سوم، بسال ١٢١٧م. در اسکندریه در سن ٧٢ سالگی می میرد.

٩ سال پس از مرگش، زادگاهش والنسیا در دومینوی سقوط امیرنشین ها از کف می رود. غرناطه آخرین امیر نشین اسلامی اسپانیا است که در ١٤٩٢ فرو‌می ریزد.

قطعه ای از سفرنامه او را در قیاسِ بین حکمرانی صلیبیِ اشغالگر و حکمرانی مسلمانِ خودی، بر اساس مشاهداتش در قریه های لبنان، نقل می کنم :

“صبح روز دوشنبه قریه تِبین را ترک کردیم. خدا سرنگونش کند. تمام مسیرمان از باغهای متصل به هم و آبادیهای مرتب می گذشت. ساکنان همه مسلمان و با سلطه فرنگیان در رفاه بودند. به خدا از فتنه پناه می برم. در هنگام برداشت غله، نصفش ازآن فرنگی ها بود و برای هرنفر یک دینار و اندی، جزیه می ستاندند. البته سهم اندکی از میوهای اشجارهم می بردند. غیر از اینها، مُتعرِضِ مسلمانی نمی شدند. مسلمین مالک خانه خودشان بودند و همه امورشان به خودشان واگذار شده بود. تمام شهرهای ساحلی شام که در دست فرنگیان است، همینگونه بود. روستاها و شهرها و دارایی ها در دست مسلمین باقی مانده و ضبط نشده اند. مسلمانان این نواحی به وضع بد برادرانشان در آبادیهای اسلامی با کارگزاران مسلمان می نگرند. روزگار آنها را بر عکس خودشان، تهی از رفاه و مدارا می یابند. این مقایسه، قلبهاشان را لبریز از فتنه و تردید می کند. و این از فجایعِ واردِ بر مسلمین است. مسلمان ، از ظلم طبقه حاکم مسلمان به فغان است . اما مسلمان، روشِ حکومتِ فرنگیانِ ضدِّ اسلام را می ستاید و به عدالتش اُنس می گیرد. پس، از این حالت به خدا پناه می بریم...”ً

راست می گوید. اگر حکومت، رفاه و عدالت و حاکمیت قانون ببار نیاورد، مردم به مارِ غاشیه پناه می برند. حکومت بد، کاری می کند که مردمِ عاصی، عزت و اصالت وانهند و به هر کس و‌ناکسی آویزان شوند. با غریبه بسازند یا جلای وطن کنند.
نور به قبرش ببارد . سخنانش از پس ٩ قرن، هنوز توصیف حال خاورمیانه است.


https://www.tgoop.com/M_H_Karimipour
Forwarded from شبکه توسعه
🔲⭕️شرح و خلاصه ۲۰ کتاب توسعه ای در یک پادکست
دکتر محمد فاضلی - جامعه‌شناس

پادکست دغدغه ایران از دی‌ماه ۱۳۹۹ با محوریت اندیشه توسعه شروع به کار کرد. این پادکست در ۶۴ اپیزودی که تاکنون منتشر شده ۲۰ کتاب زیر را تشریح کرده است. شاید شما هم بخواهید شنونده شرح این کتاب‌ها باشید.

۱. *ما ایرانیان* . نوشته مقصود فراستخواه. نشر نی. ۱۳۹۹.

۲. *معمای فراوانی: دولت‌های نفتی و رونق‌های نفتی* . نوشته تری لین کارل. ترجمه جعفر خیرخواهان. نشر نی. ۱۳۸۸.

۳. *نظم و زوال سیاسی* . نوشته فرانسیس فوکویاما. ترجمه رحمن قهرمان‌پور. نشر روزنه. ۱۳۹۶.

۴. *دام‌های اجتماعی و مسأله اعتماد* . نوشته بو روثستاین. ترجمه لادن رهبری و همکاران. نشر آگه. ۱۳۹۳.

۵. *تجربه توسعه آسیای شرقی: معجزه، بحران و آینده* . نوشته ها-جون چانگ. نشر ثالث. ۱۳۹۸.

۶. *تاوان نابرابری: چرا برابری به سود همگان است.* نوشته ریچارد ویلکینسون و کیت پیکت. ترجمه سارا افراز. نشر میم. ۱۳۹۳.

۷. *اقتصاد در میدان عمل: دگرگونی اقتصادی و اصلاح دولت در گرجستان ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۲.* نوشته نیکا گیلائوری. انتشارات امین‌الضرب. ۱۴۰۰.

۸. *کتاب توسعه: مرور تلفیقی بر جایگاه ایران در شاخص‌های جهانی توسعه* . نوشته محسن رنانی و همکاران. نشر فرهنگ مردم. ۱۴۰۰.

۹. *مستخدمین بلژیکی در خدمت دولت ایران* . نوشته آنت دُستره. ترجمه منصوره اتحادیه. نشر تاریخ ایران. ۱۳۶۲.

۱۰. *اختناق ایران* . نوشته مورگان شوستر. ترجمه حسن افشار. نشر ماهی. ۱۳۸۶.

۱۱. *مأموریت آمریکایی‌ها در ایران* . نوشته آرتور میلسپو. ترجمه حسن ابوترابیان. ۱۳۵۶.

۱۲. *آمریکایی‌ها در ایران* . نوشته آرتور میلسپو. ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی. نشر البرز.

۱۳. *برنامه‌ریزی و توسعه در ایران* . نوشته جورج بندیکت بالدوین. ترجمه میکائیل عظیمی. نشر علم. ۱۳۹۴.

۱۴. *تورم و اخلاق: کتابی برای همه درباره یک تجربه تاریخی.* ترجمه سیدحسن دیباج. انتشارات دنیای اقتصاد. ۱۳۹۹.

۱۵. *برنامه‌ریزی در ایران: دومین گروه مشاوران هاروارد در ایران.* نوشته تاس مک‌لئود. ترجمه علی‌اعظم محمدبیگی. ۱۳۸۰.

۱۶. *راه ابریشم نوین: اکنون و آینده جهان* . نوشته پیتر فرانکوپن. ترجمه حسن افشار. نشر مرکز. ۱۳۹۹.

۱۷. *ایران و راه ابریشم نوین: از ژئوپلتیک راه تا دیپلماسی راه.* نوشته آرش رئیسی‌نژاد. انتشارات دانشگاه تهران. ۱۴۰۰.

۱۸. *ریشه‌های اقتصادی دیکتاتوری و دموکراسی* . نوشته دارون عجم‌اوغلو و جیمز رابینسون. ترجمه جعفر خیرخواهان و علی سرزعیم. انتشارات کویر. ۱۳۹۰.

۱۹. *توسعه به مثابه توانمندسازی حکومت* . نوشته مت اَندروز، لنت پریچت و مایکل وولکاک. ترجمه جعفر خیرخواهان و مسعود درودی. نشر روزنه. ۱۳۹۸.

۲۰. *چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟ ریشه‌های قدرت، ثروت و فقر* . نوشته دارون عجم‌اوغلو و جیمز رابینسون. ترجمه محسن میردامادی و محمدحسین نعیمی‌پور. نشر روزنه. ۱۳۹۲.

این پادکست را می‌توانید در تلگرام از طریق «کانال رسمی پادکست دغدغه ایران» بشنوید.
Https://www.tgoop.com/dirancast_official

*شنیدن این پادکست از طریق کست باکس*
https://b2n.ir/g98379

*صفحه اینستاگرام پادکست دغدغه ایران*
Https://www.instagram.com/dirancast

☑️⭕️برای توسعه ایران یک گام کوچک آن است که این گنجینه را به اطلاع دیگران برسانید

شبکه توسعه
@I_D_Network
خطراتِ خاطرات !

محمد حسین کریمی پور

آقای من که شما باشی، من معتقدم بزرگترین مخاطره برای آینده بشر “خاطره” است. یک خاطره گاهی می تواند بلایی سر بنی بشر بیاورد که انفجار یک بمب اتم از آن قاصرست.

من خودم ، سابقا کشته مردهٔ خاطره بودم. خودم خاطرات خوب و‌ ماندگاری تولید می کردم. برای خاطره گویی به کمی تجربهٔ حیات و البته کلی تخیل نیاز داری. بچه های من تا به مدرسه نرفتند باور داشتند من اولین ایرانی بودم که اورست را فتح و کانال مانش را با شنا طی کرد. مدرسه که رفتند و خواندن یاد گرفتند، باورهایشان سست شد. کیست که از دشمنی مدرسه و‌کتاب با ایمان و یقین ، ضربه نخورده باشد؟ ما هم یکیش!

در محله ما یک پیرمرد گیلک سلمانی بود که خدای خاطره بود. مردی شریف و انساندوست که از کمک به درماندگان خسته نمی شد. او خود شخصا فارغ از ملاحظات تقویمی، در صحنهٔ بیشتر وقایع تاریخی ۲۰۰ سال اخیر ایران، شاهد عینی بود. سلمانی محبوب من در ماجرای جنگل ، کودک بود و‌ مخفیانه از بالاخانهٔ یک قهوه خانه در کیسم گیلان، نشست استالین با سران جنگل را دید زده بود. من اقلا ۲۵ بار داستان استالین را با ۲۵ روایتِ گونه گون ازو شنیده بودم. و هر بار مسحور خلجان فکر و زایندگی خیال او می شدم. در زمان ناصرالدین شاه از خدمت در قشون، خاطرات شیرین داشت. روزی یک مشتری بی احساس ازو‌ پرسید چطور می تواند در وقایع ۱۳۰ سال پیش حاضر باشد در حالیکه ۷۰ ساله است؟ پاسخ استاد سلمانی شاهکار بود : “یخورده قصه و خاطره چه ضرر دارد؟ سرمان گرم می شود و‌روز به خوشی می گذرد ! “ الغرض فدوی، خود خاطره باف و خاطره دوست قهاری بودم.

تا اینکه مرحوم هاشمی با آن ذهن بازیگوش، آن خاطرهٔ کذائی را در کرد. اذعان دارید بعد از آن خاطره گویی یک دقیقه ای، ایران دیگر ایران نشد. اگر بگوییم آن خاطره، سرنوشت عراق و سوریه و لبنان را هم شخم زد، بگمانم خیلی بیراه نگفته ایم. از آن روز هر کس بخواهد خاطره تعریف کند، یک میلِ شدید به له کردنش با هزار ضربهٔ قند شکن ، وجودم را فرا می گیرد. تراپی هم رفته ام. دکتر هم در قضیه خاطره گویی هاشمی، دچار ترومایی مشابه بود . نشستیم و یکساعت با هم مصیبت خواندیم و‌گریستیم. در سایهٔ بیماری مشترک، داشتیم حسابی رفیق می شدیم که من بی هوا خاطره شنای کانال مانش را برایش تعریف کردم. چرا؟ خودم هم نمی دانم! خواباند تو‌گوشم و‌دست به یقه شدیم. از آن روز صنف روانشناس عکسم را بعنوان مراجعِ مهاجم، اعلامیه کرده از تراپی هم محروم شده ام. محرومیت از موهبت تراپی را هم از چشم مرحوم هاشمی می بینم. تراپی خوب است. می روی می بینی دکتر از خودت دیوانه ترست، آرام می گیری. من که محروم شده ام.

حالا ملتفت شدی خاطره چه چیز موحش و منفوریست؟ شیر فهم شدی یا بروم قند شکن دسته صدفی را بیاورم؟

https://www.tgoop.com/M_H_Karimipour
پرفسور، قیمه، قرمه !

محمّد حسین کریمی پور

خدمتکارِ جدیدِ پرفسور ازو‌ پرسید که قرمه بپزم یا قیمه؟ دو ماه طول کشید تا آقای دکتر جواب دهد. پاسخ، یک دفترچه ۵۹ صفحه ای بود با ۴ دیاگرام و‌ یک جدولِ اکسل پر حجم که نشان می داد اولا برای پاسخ باین سوال، باید ابتدا به ۱۷ سوال بنیادین دیگر جواب داد‌. ثانیا یک‌مطالعه رفتاری سه ماهه روی یک جامعه صد نفری از پرفسورهای ۵۲ الی ۶۰ ساله لازمست. پیوست اقتصادی می گفت این مطالعات ۶۵۰ میلیون تومان هزینه دارد.
گزارش شرح می داد در صورت تامین بودجه، ممکن است ظرف ۱۱ ماه با روایی ۵۳٪ بین قرمه و‌ قیمه انتخاب کرد.

خدمتکار زان پس یاد گرفت دیگر سوال نکند. او با اتکا به سه کلاس سوادش، در ایکی ثانیه با روایی ۱۰۰٪ باین نتیجه رسید که اشکنه هم از سر چنین آدمی زیادست. لذا از آن به بعد، همان را بار می گذاشت. مشکلی هم پیش نیامد.

https://www.tgoop.com/M_H_Karimipour
سازمان رجوی را نباید دست کم گرفت!
محمد حسین کریمی پور

به عنوان یک ناظر غیر متخصص در بابِ سازمان مجاهدین خلق، حس می کنم در تحولات جاری و آتی، آنها بازیگری موثرتر از توقع ما خواهند بود. بگمانم برای تصرف قدرت، بدترین و شاید از بعضی جهات، آماده ترین گزینه اند. گمان می کنم ایرانیان باید این بازیگر قدیمی پنهانکار را پایش کنند. چند نکته از دید من، شایان توجه است:

‏۱-سازمان دیگر پیر نیست!
‏نفرت انباشته ۸۸ تا ۹۸ از حکومت در کنار پروژهٔ تطهیر سابقه سازمان از طریق تبلیغ اعدامهای ۶۷ و همچنین گسترش فقر ، دروازهٔ عضو‌گیری را بر آنها گشود. گویا در اعتراضات ۹۸، در حاشیه تهران هر جا شلوغ می شد، سر و‌کلهٔ تیم های میدانی آنها سبز می شد. در کشورهای غربی هم حضور نسل ۳ و ۴ ، ملموس تر شده است. حالا فقط فسیل هایی چون ابریشمچی و جعفر زاده را نمی بینید، کلی شبنم خانم جوان و فعال دارند.

‏۲- توان میدانی دارد!
‏بگمانم عناصر میدانیش در کشور حالا گویا هزاران نفرند. تنها اپوزیسیون غیر قومیست که اولا تجربه جنگ شهری دارد. ثانیا سابقه تعامل عملیاتی گسترده با ارتش/سرویس دارد. ثالثا پول برای سرباز گیری دارد. ساختار فرقه ای دارو دستهٔ رجوی برای جنگ شهری، مناسبترست. اگر آنها در نظامیگری هم مثل حقوقی و تبلیغات و دیپلماسی سراغ مشاورین متخصص رفته باشند، ممکنست روی زمین، عملکردی بهتر از شکست مرصاد نشان دهند !

‏۳- پول دارد!
‏سازمان یک دورهٔ طلایی حمایت مالی صدام را در کارنامه دارد. زان پس تا زمانی که با میانداری پرنس بندر به خزانه سعودی وصل شد، محدودیت منابع مالی آشکار بود. ولخرجی سالهای اخیر نشان می دهد چیزی که اصلا کم ندارد پول (انارالله برهانه) است!

‏۴- حرفه ای شده!
‏به اسامی وکلا و‌ مشاوران علنی آنها در دنیا بنگرید. حرفه ای و گرانند. فرقه، بلدم بلدم را کنار گذاشته و مثل حشاشین سراغ اهل فن رفته، پول می دهد و کارِ خوب می گیرد. کمپین دیپلماتیک و حقوقی شان به وضوح حرفه ای تر شده و در جذب چهره های سیاسیِ غربی و حذف خود از لیست تروریسم و تله گذاری برای طرف مقابل بهتر شده اند.

‏۵- توان کار با غرب و‌عرب!
‏در کریدورهای قدرت آمریکا و اروپا، لابی موثرتری از ج ا و سلطنت خواهان دارند. عناصری از نسل جدیدشان به دولت، پارلمان، شهرداری ، اتاقهای فکر و آکادمی کشورهای غربی راه یافته اند. کلی رفیق سیاستمدار و خبرنگار و‌ لابییست های گران دارند و فن دشوار لابیگری را که ج ا نیاموخته، آموخته اند. نه تنها بخش مهمی از حزب جمهوریخواه علنا با آنهاست، بلکه گویا گزینهٔ اعراب، لااقل ریاض هم هستند.

‏۶- اعجازِ پروکسی!
‏بین تودهٔ مردم‌ منفورند. لذا بطور موثر خیریه ها، سازمانها و چهره های پروکسی می سازند. آدم قابل طرح را پیدا و پر رنگ و بی سر و‌صدا اداره می کنند. همزمان از موتور تولید نفرت ج ا و پروژه های موفق تبلیغاتی مثل اعدام ۶۷ و‌گردهمایی های پر زرق و برق هم برای اصلاح تدریجی چهره سازمان بهره می برند. خیلی خوب بلدند بعد از استقرار ، وقتی کشور صحنه جنگ خیابانیست، چگونه همه را خفه کنند. ولی تا آن موقع باید چهره های مقبولِ غیر سازمانی برای بازی در صحنه داشته باشند. چهره هایی که اسم زشت سازمان رویشان نباشد. بازی پروکسی را بلدند.

‏۷- نفوذ در ساختار حکومت!
‏ج ا را می شناسند و پرونده هسته ای نشان داد توان نفوذ دارند. یادمان نرود سیا در آخرین جنگ صدام، خیلی از ژنرال ها و‌ مقامات را خریده بود. در تهران، هرچه مشروعیت حکومت کمتر شود، آنها امکان بیشتری برای دلالی چنین معاملات کثیفی دارند.

‏۸- عمل گراتر از ابلیس اند!
‏در رسیدن بقدرت ملاحظه اخلاقی یا ملّی ندارند. ولو بتوانند بر نیمی از یک ایران ویران حاکم شوند، پیش می روند. در لحظه سرنوشت و آنگاه که نایره جنگ خیابانی بر افروخته شود، خیلی از دیگر بازیگران، نگرانِ میزان تلفات غیر نظامی، تجزیه، ویرانی یا وجهه خود می شوند. اما فرقه فقط بر تصاحب قدرت متمرکز خواهد بود، هر جور و به هر بهایی!

بگمانم در مسیر آینده ملت دردکشیدهٔ ایران ، سازمان یک خطر جدی است. در مورد آن نباید اغراق کرد. آنها فرقه ای زشتند و نقاط ضعف مشترک فرقه ها را دارند. اما اصلا و ابدا نباید دست کمشان گرفت.

اگر دردم یکی بودی، چه بودی؟

https://www.tgoop.com/M_H_Karimipour
چطور شديم "جمهوري اسلامي" ؟

محمّد حسين كريمي پور

جمهوري اسلامي، يك نظام سياسي جديد و بيسابقه است. شايد بتوان آنرا پر سر وصداترين تلاش شيعي در پاسخ به مدرنيته دانست.

نظامي كه شماي اوليه اش در درسهاي دهه ٤٠ امام خميني در نجف، شكل گرفت يك "حكومت ديني" برياست فقيه بود. بروايت متن پياده شده آن دروس، هر فقيه عادلي كه حكومت تشكيل داد، اطاعت ازو واجب و ولايتش، همان ولايت انبياء عليهم السلام بود. حكومت اسلامي نه جمهوري و نه سلطنتي ، بلكه حكومت قانون الهي برمردم بود. پارلمان و قانونگزار بشري نداشت و قانون حكومت محدود به قرآن و سنت بود.
گويا در مدل آن زمان مرحوم امام، تغيير صحنه حكمراني بشر از انقلاب فرانسه تا مشروطه، يكسره نفي مي شد. در فضاي آكادميك حوزه كه جهان بيروني، جايي در قرن سوم هجري متوقف شده بود، غير ازينهم انتظار نبود.

اما امام، به شيوه خودش، قدرت مردم را مي شناخت . او از معدود روحانيون "آموزنده" بود كه حرف مرد را يكي نمي دانست. بگمان من در جريان مشاهدات و مراودات سياسي دوران تبعيد، دريافت كه در مدل " حكومت اسلامي" ، بايد جوري، حضور و اثر مردم را پر رنگ تر كند. خيلي طول كشيد تا امام، از نفي جمهوريت دست بكشد . در آستانه انقلاب، عبارت ناشناخته "جمهوري اسلامي" در ادبيات او، پررنگ شد.

وقتي نهضت فراگير شد، سخن از اسقاط سلطنت و ايجاد حكومت مردمي رفت. بين مردم، حرفي از ولايت مطلقه فقيه و مشروعيت متكي به آسمان نبود. حتي بعدها، وقتي مردم به توصيه امام، جمهوري اسلامي را فرياد زدند، روحشان هم احتمال نمي داد كار به ولايت مطلقه و نظارت استصوابي و عصر جنتي بكشد.

سلطنت زودتر از انتظار فروريخت.
روحانيت براي پر كردن خلاء قدرت، سراغ پيوند عجولانه و ناشيانه دو نظام ناساز "ولايت فقيه" و "دموكراسي" رفت. خيلي از مشكلات ما ناشي ازين التقاط است. نظامي ساختند كه منشاء و تكليف قدرت در آن، ابدا معلوم و شفاف نبود. فرض شد دو سلطان (يكي فقيه متكي به لاهوت و ديگري صندوق ريشه در ناسوت) در يك سرير شاهي ، شريك و همساز خواهند شد. و اين از مبنا، نشدني، غلط و محل تنازع بود. قدرت غيورست و شريك بر نمي دارد.

جرات روحانيت در سپردن سرنوشت يك ملت به يك مدل سرهم بندي شده، زاييده "ندانستن و نشناختن " بود. علماء از درجه پيچيدگي كشورداري و حكومت مدرن، اصلا تصوري نداشتند. مراجعه به آراء روحانيون شاخص در سالهاي ٥٦ و ٥٧ در مواردي مثل اقتصاد، بودجه، بانك، صنعت، ارتش، توسعه و روستا ، نشان از عمق اين ناآگاهي دارد. روحانيت ، قبل از تصرف قدرت، مشق شبش را انجام نداده بود. كشور صحنه آموختن حين حكومت شد و بهشت سعي و خطا!

يك مدل حكومتي با ايرادهاي اساسي زاده شد كه عملا فاقد اسناد پشتيبان و مباني فكري قويم بود. نه ديكتاتوري بود و نه دموكراسي و از قضا ايرادات هر دو را هم داشت. اصلاحات قانوني بعدي هم كار را بدتر كرد. امروز بعد از ٤٠ سال، وارث يك ساختار حكومتي پيچيده و شلوغ و در هم و بر همي هستيم كه گيج و نا كارآمد و فاسد است و بيشتر انرژيش در اصطكاك داخلي خودش هدر مي رود. عليرغم انبوه اسناد استراتژيك مصوب، حتي تكليف مدل توسعه مان روشن نيست. داستان دلخراش مدل ايراني اسلامي پيشرفت را يادتان هست؟

شك ندارم مدل "جمهوري اسلامي"، گرفتار آدمهاي اشتباه شد . بد پياده و بد اجرا شد. اما نبايد فراموش كرد كه خود مدل، ايرادات بنيادين جدي داشت .

https://www.tgoop.com/M_H_Karimipour
رمزهای اشتباه پدرها

آدم‌ها وارد فروشگاه می‌شدند و اغلب با دست پر بیرون می‌آمدند اما یک نفر مردد، دم در ایستاده بود. مردم می‌آمدند و می‌رفتند و او همچنان ایستاده بود. یکی دوبار خواست وارد شود اما پشیمان شد و بازگشت. یک بار هم تصمیم گرفت بگذرد و برود اما باز هم نتوانست. آخرش دل به دریا زد و وارد فروشگاه شد.
می‌شناختمش. مردی بود زحمت‌کش و بی‌نهایت محترم. شنیده بودم دستش تنگ است و درآمدش کفاف زندگی‌اش را نمی‌دهد. کارگر بود و در کارگاهی نزدیکی‌های شهر از صبح تا غروب عرق می‌ریخت و غروب به میدان‌ تره‌بار می‌رفت و تا ساعت 10 شب بار خالی می‌کرد.
قدیم‌ها کهنه ماشینی داشت که سر راهش تا خانه، چند نفر را جا به جا می‌کرد اما ماشینش به خرج افتاد و دیگر نتوانست تعمیرش کند. از ماشین پیاده شدم و داخل فروشگاه رفتم.
فروشگاه شلوغ بود و پشت صندوق صف کوچکی تشکیل شده بود. حوالی قفسه مواد غذایی دیدمش. دو بسته ماکارونی، یک قوطی کنسرو، یک بسته قند و شاید یک قوطی رب گوجه فرنگی در دست داشت و در صف صندوق ایستاد. سرش پایین بود و دستانش می‌لرزید.
کارتش را کشید اما موجودی کافی نداشت. جیب‌هایش را گشت و به این بهانه که کارت دیگرش را فراموش کرده، عذرخواهی ‌کرد و پلاستیک خریدهایش را روی میز گذاشت. به فروشنده اشاره کردم که حساب می‌کنم اما متوجه نشد و پیرمرد با شرمندگی از فروشگاه بیرون رفت.
چه لحظه‌های دردناکی بود؛ آن تنه خوردن‌های دم در فروشگاه، حساب و کتاب کردن درباره این‌که چقدر در حسابم پول باقی مانده، آیا می‌توانم برای خانواده‌ام غذایی ببرم؟ و آن شرمندگی پایان کار.

این روزها پدرهای زیادی شرمنده خود و خانوده‌شان می‌شوند و دیدن چنین صحنه‌هایی خیلی دردناک است. پدرهای مغرور و با شرفی که حاضر به پذیرش کمک هیچ‌کس نیستند و از صبح تا شام جان می‌دهند اما باز هم دست خالی به خانه می‌روند. روزهای سختی برای پدرهاست. دستشان را باید بوسید.


***
موتور‌سواری که خریدهای فراموش شده پیرمرد را دستش رساند، ‌گفت هر چه اصرار کردم قبول نکرد، به شرطی پذیرفت که در اولین فرصت حساب و کتاب کند.

☑️محسن جلال‌پور

@mohsenjalalpour
چه چیز دست دیکتاتور را
می بندد؟

محمد حسین کریمی پور

دوستی دانا و مجرب دارم. جز میانسالی و خوش محضری ، تمام مشخصاتش با جغد پیر عاقل قصه ها می خواند. تعریف می کرد:
“سالها طول کشید که از کارشناسی در یک شرکت کوچک متعلق به یک هولدینگ بزرگ، پله پله به ریاست هولدینگ رسیدم. چندسالی به اصلاح وضع پرداختم. سوددهی بیشتر و‌مشکلات کمتر شد. مجمع راضی بود. اما من می دانستم آن ساختار کهنه در دنیای نو‌، دوام نمی آورد. مشاوری برگزیدم و طرح یک انقلاب شرکتی بنیادین را تهیه کردم. وقت موسعی نهادم و تک تک متنفذین مجمع را با این برنامه رادیکال همراه کردم. وقتی مجمع همراه و‌ طالب شد، شرط توفیق این برنامه را تغییر مدیریت عنوان کردم. همه مخالف بودند. فکر می کردند بهترست این برنامه را خودم اجرا کنم. برایشان توضیح دادم این محالست. گفتم اجرای این برنامه محتاج تغییر بسیاری از مدیران عالی و میانی است که توانایی و‌مهارت کافی برای دنیای نو‌ ندارند. منافع برخی از فعالان اقتصادی مرتبط با مجموعه را هم تحت تاثیر قرار می دهد. اینهایی که خانه خراب می شوند، رفقای ۲۰ ساله من هستند. همسر این معاون عزیز (که دوسال تا بازنشستگیش مانده و‌تا خرخره قسط دارد) را خانم‌خودم به او معرفی کرده بود. بچه های آن یک نازنین، مرا عمو صدا می زنند. همانی که به ترغیب من کارخانجاتی احداث کرد که مواد اولیه اش، ضایعات ما بود و حالا قرارست بدبخت شود. من نمی توانم برای ارتقاء منفعت هولدینگ، چشمم را بر زاری این آدمها ببندم. اگر اینکار را هم بکنم، شبکه ارتباطات و اعتبار مدیرتیم چنان مختل می شود که از کار می مانم! اجرای انقلاب کار کسی است که دست و‌پایش به تاریخچه هزار بند، بسته نباشد.“

در سیاست هم همین است. مطالعه آنچه از محمدرضا مانده، نشان می دهد او‌ با ایده ضرورت تحول عمیق در قواعد ، روابط و تیم حکمرانی نا آشنا نبود. آرزو‌داشت حکومتی بهتر و کارآتر داشته باشد. اما حتی وقتی تحولی مناسب را در برنامه داشت، آنقدر نسبت به آدمهای شاخص و شبکه تقسیم منافع ، ملاحظه داشت که غالبا رفرم، مملو از استثنا شده، از اثر می ماند.

هستند موارد نادری از دیکتاتورها که علیه سیستم فاسد خود شوریدند و هزینه این شورش بنفع کشور را با از کف دادن قدرت، پرداختند. ژنرال یاروزلسکی آخرین حکمران کمونیست لهستان یکی از این مردان نادر بود. فرمانده مقتدر ارتش را رئیس حکومت کرده بودند تا نهضت را له کند. پس از کشت و‌کشتار ، او‌ اقدام مردم علیه حکومت مطلقه حزب را برسمیت شناخت و ترتیب انتخابات آزاد را داد. مخالفین کمونیسم آنقدر بالغ بودند که برای جلوگیری از جنگ داخلی، خود ژنرال را کاندیدا کردند. یاروزلسکی اولین رئیس جمهور لهستان آزاد شد. اما یکسال بعد داوطلبانه استعفا داد و انتخابات را تجدید کرد. شاید او‌ می دانست بر کشوری که در آن میلیونها کمونیست قدیمی، شخص او را مسبب لغو‌ امتیازاتشان می دانند، نمی تواند حکومت کند.

این قصه ها آوردم تا یادآور شوم که دیکتاتور کارآزموده در قبال چهره ها و‌ دسته های شاخص حکومتش، اسیر ملاحظات تقسیم قدرت و‌ثروتی می شود که خودش در بنای تدریجی آن شریک بوده. شاهی که به مردم مستظهر نیست به سرداران، قاضیان، دیوانسالاران و شیوخ تکیه می کند. او دوام سلطه خود را در دوام شبکه در هم پیچیده امتیازات آنها می بیند. شاه، اسیر شبکه تیولات عمله قدرت خود می شود. در خرقه سلطنت، اقتصاد سیاسی، کار روح را می کند. الباقی پوست و‌استخوانی بیش نیست.

قاعدتا معمار کهنه کار قفس که پایه قدرتش را در دوام تک تک میله ها و زنجیرها می بیند و‌جز این محاسبات نمی شناسد، میل قلع قفس نخواهد کرد. در بین دیکتاتورها، محمد رضا قاعده و یاروزلسکی استثناست.

https://www.tgoop.com/M_H_Karimipour
Forwarded from دلنوشته ها - رحیم قمیشی (Rahim Ghomeishi)
اِستِیشن

رحیم قمیشی

اِستِیشن یعنی ایستگاه، اما در حوالی اهواز و در نزدیکی کوت‌عبدالله، جایی بود بسیار زیبا که طبق معمول اسمش انگلیسی و با مسما بود، به نام استیشن. برای کارمندهای شرکت نفت.
در آخر خواهم گفت چرا امروز یاد آنجا افتاده‌ام.

آقای میرحسین موسوی در حصری که ۱۳ ساله شده، برادر بزرگش "میرعبدالله موسوی" را از دست داد. قبلا هم در حصر، پدر بزرگوارش را از دست داده بود، که یادم هست به او اجازه شرکت در تشییعش را ندادند.
معلوم است که دل آدم می‌سوزد.

جناب آقای میرحسین!
ما فریادمان را زدیم، بدون ترس، که این حصر ظالمانه است، جنایت است، کینه‌توزی است، ضد بشری است…
ولی فایده‌ای نکرد!
آنها که با تو درافتاده‌اند اصلا عاطفه ندارند. جان برایشان مهم نیست، آنها همه هنرشان در گرفتن جان است و بستن پرونده زندگی.
و امروز، هم تو و هم خانواده‌ات را، از زندگی ساقط کرده‌اند و چنان در نخوت و خودبینی غرقند که عین خیال‌شان نیست.
اجازه ندادند برادر بزرگت را برای آخرین بار ببینی، صورتش را ببوسی، از او حلالیت بگیری، یک خداحافظی ساده. حتی به اندازه یک زندانی محکوم هم، برایت حرمت قائل نیستند.
چه می‌گویم، برخی هنرشان همین است.
حرام کردن زندگانی‌ها!

اما جناب میرحسین عزیز!
نخست وزیر محبوب امام
عضو شورای محترم انقلاب
شخصیت مهم جمهوری اسلامی
خوبست در این مصیبتی که گرفتار شده‌ای، به‌یاد بیاوری، آن موقع که تو در قدرت بودی، آقای شریعتمداری (مرجع تقلید) هم به حصر رفت، و شنیدم برای درمان هم اجازه‌اش ندادند به بیمارستان برود. او را به تلویزیون آوردند تا به گناه ناکرده اعتراف و استغفار کند!
و آن موقع من و شما ساکت بودیم.
چون جان برای ما ارزش نداشت.

وقتی خرمشهر را گرفتیم، و صدام گفت من برگشتم سر مرز و اماده‌ام جنگ را تمام کنیم، شما نخست وزیر بودی، عملیات‌های برون مرزی شروع شد، در رمضان و والفجر مقدماتی و والفجر یک و... چندین هزار شهید دادیم، موفق نبودیم، و همینطور ادامه پیدا کرد.
و من و شما فریاد نزدیم، چرا این همه شهید برای اهداف بلندپروازانه‌ای که هرگز به ان نمی‌توانید برسید.
مگر جان بهایی ندارد، چه عراقی چه ایرانی!
و بابت این سکوت‌مان نیز، هرگز عذرخواهی نکردیم!

و سپس آقای منتظری، آقای صانعی و واکسن کرونا، و هواپیما، و تظاهرات، و سپس هر که دوستش نداشتیم.
"جان" چه ارزشی دارد!؟
و‌ما ساکت بودیم.

اما میرحسین عزیزِ دردکشیده!
موضوع اِستِیشن را تنها می‌توانم خیلی خلاصه‌ بگویم، تا دردهایمان بیش از این با خاطرات تلخ انبوه‌تر نشود.
برادر!
همان موقع که تو نخست‌وزیر بودی، خانواده‌ای در استیشن اهواز زندگی می‌کردند، که چهار دختر داشتند، یکی از یکی زیباتر و مهربان‌تر، که اتفاقا هم‌بازی‌های کودکی‌ام بودند.
یکی‌شان نشریه مجاهد برده بود دبیرستان، که گرفتندش، و بردند به زندان.
یک دختر ۱۸ ساله.
و من و تو ساکت بودیم.

ایکاش ماجرا همین جا تمام می‌شد.
سال ۶۷ به مادرش می‌گویند برود و لوازمش را از زندان تحویل بگیرد.
که او مُرده!
و بعد انتهای بهشت‌آباد اهواز، تپه‌خاکی را نشانش می‌دهند، که دخترت اینجاست، او اعدام شد.
و من و تو ساکت بودیم.

کاش قصه آن ساکن نگون‌بخت استیشن، همین جا تمام شده بود.
مادر باور نمی‌کند.
نیمه شب گورکن خبر می‌کند، پول خوبی به او می‌دهد، تا مخفیانه برایش قبر را بشکافد.
مگر می‌شود دختر ۱۸ ساله اعدام شده باشد، سربه‌سرش گذاشته‌اند تا او بترسد!
اما گورکن که گور را می‌کَنَد دختری آنجا خوابیده بوده. در لباس زندان!
دخترش...

مادرش به من می‌گفت، دختر نوجوانم را بخاطر یک نشریه گرفتید؟ زندان کردید! اعدامش کردید!؟
او مسلمان بود، چرا غسلش ندادید، چرا کفنش نکردید…

جناب آقای مهندس موسوی
و ما همچنان داشتیم نفس می‌کشیدیم
و تماشا می‌کردیم.
و به مردم می‌گفتیم آن دوران طلایی…
و فرصت نمی‌کردیم بگوییم؛ مردم ما را ببخشید.
سکوت‌مان را، که خودش همکاری بود در جنایت!

من امروز با تو در فوت برادر عزیزت همدردم، ناراحتم، عذاب می‌کشم.
ولی بالاخره پیام‌های تسلیت برایت سرازیر می‌شود، می‌دانی مراسم برایش می‌گیرند، تشییع جنازه، و احترام، اما باز دل‌مان برایت می‌سوزد، از این‌همه کینه‌توزی‌ دشمنانت.
میرحسین جان!
آن مادر، که دق کرد و رفت پیش خدایش چه بگوید؟

همیشه می‌گویم خوش به‌حال آنهایی که در همین دنیا متوجه کارهای اشتباه‌شان می‌شوند، چه سرنوشت بدی دارند آنهایی که همین فرصت معذرت‌خواهی و طلب بخشش از مردم و بازگشت را پیدا نمی‌کنند!

و‌من خوشحالم که امروز تو با تحمل این رنج‌ها، متوجه می‌شوی این عاقبت رضایت ما بوده در آن زمانی که قدرت داشتیم، صدا داشتیم، و فریاد نزدیم.

خدا کند آزاد شوی، با هم برویم استیشن، خانه آنها را نشانت بدهم.
همان‌جا که در کودکی با آن دختر نازنین، قایم باشک بازی می‌کردم، یا به زبان بچگی‌هایم قایم موشک.
حالا او قایم شده
و من هرگز نمی‌توانم پیدایش کنم...

@ghomeishi3
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔲⭕️این زن نگاه نکرد، شروع کرد و سپس ...
مجتبی لشکربلوکی

این فیلم ضبط شده از یک رخداد واقعی را نگاه کنید.
دقت کنید
▫️چگونه کسانی شروع کردند،
▫️چگونه کسانی پیوستند
▫️و چگونه یک موقعیت پیچیده، به سامان رسید.

آینده جامعه را کسانی می سازند که
▫️امیدوارند
▫️کنشگرند (در دایره امکان دست به اقدام می زنند)
▫️خود تعمیم یافته دارند (وجودشان را در خود محدود نکرده اند)
▫️مسئولیت پذیرند (در قبال جامعه احساس مسئولیت می کنند).

همانگونه که در کتاب استراتژی توسعه ایران گفته شده باید از نسل توسعه خواه به نسل توسعه آگاه و توسعه آفرین گذر کرد.


@Dr_Lashkarbolouki
دسترسی به تمام جستارها، محتواهای صوتی و تصویری و گزارش های رایگان
yek.link/Lashkarbolouki
من سیاوش کسرائی
را دیده ام!


محمد حسین کریمی پور

آقای من که شما باشی، روزگار همیشه هم آن روی سگی فابریکش را بالا نمی آورد. لابلای پاچه گیری و‌خشتک درانی ها، گاه گداری، از سر رندی، عسل بکامت می کند. میگی نه؟ تحویل بگیر:

در نمایشگاه تجاری مسکو شرکت کرده بودم. جوانی آمد و بفارسی فاخر، رخصت مذاکره خواست. با مترجم ما، روسی را با لهجه سره مسکوویت صحبت می کرد. روی کارتش نوشته بود : مانلی کسرائی! معلوم بود در مسکو بزرگ شده و فارسی را در خانواده ای اهل فرهنگ و طهرانی آموخته. اما کدام طهرانی الاصل مسکونشینی ممکنست اسمی مهجور و باستانی را بر پسرش نهد؟ شاید کسی که عاشق نیما یوشیج و قصه مانلی باشد!

در تمام یکی دو ثانیه ای که شرلوک هلمز وار به تحلیل ذهنی سرگرم بودم، نام فامیل او روی کارت ویزیتش، همانجا جلوی چشم های بابا قوری بی صاحابم بود: کسرائی!
بالاخره دوگوله مبارکه بکار افتاد: سیاوش کسرایی!
فراری های حزب توده!
لامصب، اینجا مسکوست!

تقریبا داد زدم : “شما پسر سیاوش هستید؟” مردجوان ، محجوب و‌طبعا آزرده پاسخ داد: “بله! ایرادی که ندارد؟”
ایراد داشت. به این سوی چراغ ، سر تا پایش ایراد بود. مراوده با کس و‌کار یک عضو‌ سابق دفتر مرکزی حزب توده برای یک جوانک حزب الهی کله خراب، خود ایراد بود. اما آنکه آنجا ایستاده بود، پسر سراینده آرش بود.
.. آری آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرینه پا بر جاست
گر بیفروزیش،
رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه خاموشست
و ‌خاموشی گناه ماست!..

من با جادوی این شعر، بزرگ شده بودم. قهرمان دنیای پسرانه نسل من، آرش بود. یعنی می شد شاعر را دید؟ و‌با او سخن گفت؟ و قیامت آرش را از زبان خود ساحر کبیر شنید؟
درست مثل شیخ پارسایی که دل و‌ دین به غمزه چشم سیاهی باخته باشد، بدون لحظه ای تردید، پاسخ دادم : “چه ایرادی؟ بفرمایید.”

قصه درازست. با مانلی قرارداد بستم و‌در کمال مرد رندی، خودم را به خانه شان، دعوت کردم. مودب تر از آن بود که امتناع کند.در آن دو سه دیدار، در آن آپارتمانی که پنجره هایش رو به انبوه درختان فروزنسکایا گشوده می شد چه بر من گذشت، بماند! سیاوش و همسرش با آدم زمخت پر مدعای کم دانی مثل من، پذیرا، فروتن و‌مهربان بودند. راستش بعدها فهمیدم، انگاری آنها را یک جوری یاد طهران عزیزشان می انداخته ام. حالا یاد کدام بخش طهران؟ روم سیاه. دانشگاه، کتابخانه ملی، کافه نادری، تجریش و‌ تئاتر شهر نبوده حکما! اما بکار یادآوری سد اسمال، بیخ دیفالی، آب زرشک، معرکه گیری و‌اتوبوس دو طبقه که می آمدم.

از کسرائی یاد گرفتم ایرانیانی با عقاید مختلف ، وقتی در دامن “مادر ایران” بنشینند، چیزهای خوب مشترک زیادی دارند. با آنها نشستم . فردوسی و ناصر خسرو و سعدی و‌حکمت خسروانی و قابوسنامه و نیما و صد چیز خوب ایرانی بما پیوستند.
بزمی شد مصفا چنانکه افتد و دانی.

خانم کسرایی، مودبانه توصیه کرد از بستنی خانگی نخورم. با نگرانی گفت: “چیزی به بستنی می زنم که کمی الکل دارد. شما احتمالا اجتناب می کنید.” یاد گرفتم به دیگران، عقاید و‌نگرانی هایشان از صمیم قلب باید احترام نهاد.

شوروی و بلوک شرق فروریخته بود. سیاوش هم دست در دست تاریخ، از تجربه کمونیسم توتالیتر عبور کرده بود. صادقانه و فروتنانه از یافته ها و‌تجدید نظر هایش می گفت. هنوز عمیقا چپ بود. به شیوه خاص خودش چپ عدالتخواه و عمیقا نگران مردم. ما کمتر از سیاست گفتیم. تناسبی بین قد و دانش او و‌ کوتاهی من نبود تا دیالوگی جدی در گیرد. اما کریمانه از ایران و از شعر و ادب با من گفت. اینها حیطه هاییست که ما عوام با خدایان سخن، همزبانی داریم.
خانه شان پر بود از دلتنگی برای ایران و‌طهران. هر ذره سخن در مورد ایران و تحولات فکری و ادبی میهن را می بلعید. بعضی قسمت های نقشه طهران که بدیوار نصب شده بود، پاک شده بود. از بس زن و‌شوهر، با انگشت روی مسیر کوچه و‌خیابانهای خاطرات جوانی گشته بودند.

کاش می شد هر کدام از ما ۸۰ میلیون کله گنده ای که مرغمان یک پا دارد، ساعتی با سیاوش خلوت می کردیم. شاید می توانست نشانمان دهد هنوز، در “ایران” مشترکیم. این، کم میراثی نیست. هنوز می شود در دامان مهر “ننه ایران” نشست و آدم وار گفت و شنید و مهربانی کرد‌ و‌ خرمی دید و آموخت و خراب نکرد و آباد کرد. نکند دامان مادر را آتش بزنیم، ما بچه های تخس ایران!

https://www.tgoop.com/M_H_Karimipour
سیلیِ ۸۸ !
محمد حسین کریمی پور

۱۴ سالست نظام هر ضربه ای می خورد، اوّل می گوید وای از ۸۸ ! حتی در اعتراضات سال مهسا، نظام گویا خطر را هنوز در جریان اصلاحات و معترضان ۸۸ می جوید. در روزگاری که موسوی مدتهاست از اصلاح عبور کرده، طالب رفراندوم بین المللی برای تعیین نوع نظامست. در زمانه ای که حتی خاتمیِ همیشه امیدوار هم، امیدی نمی بیند. در ایامی که جوانان نه گوششان به خاتمی بدهکارست نه نگاهشان به موسوی نگران! در روزگاری که دیگر سالهاست هیچ آدم موجهی امیدی به اصلاح این قُبُل منقل ندارد!

پس چرا دردِ سیلی ۸۸ ، التیام نمی یابد؟
بگمانم توجه به چند نتیجه جنبش ۸۸، به یافتن پاسخ کمک می کند:

۱- افولِ مشروعیت دینی حکومت

ولایت فقیه انتخاب جریانِ اصلیِ حوزهٔ شیعی در مسالهٔ حکومت نبوده و نیست. قبلا درین باب نوشته ام. اما به هر حال با غلبهٔ آ خمینی بر حکومت ایران، گفتمان ولایت فقیه نزد تودهٔ شیعی، سطحی از مشروعیت یافت. در نهضت سبز موجی از ایرانیان بر علیه ولی فقیه به خیابان ریختند که غالبا مذهبی بودند. وقتی سرکوب خشن در سراسر کشور شروع شد، شعارها از مطالبهٔ حق رای فراتر رفت و تدریجا مسلمانان سبز به موضع ایرانیان غیر مذهبی در مطالبهٔ پایان حکومت دینی، نزدیک شدند. کم کم رهبران جنبش بالاخص موسوی هم بهمین راه رفتند. ج ا تتمه اعتبارِ دینیِ نسبی خود را در میان بخش بزرگی از مسلمانان ایرانی از دست داد. مسلمانانی که ولایت فقیه را نه متناسب با منافع ایران می دیدند نه همخوان با تعالیم اسلام. حالا حکومت سکولار دموکراتیک، تنها مطالبهٔ بی دین ها نبود!

۲- عریان شدن ذات حکمرانی

ج ا هیچگاه حکومت اخلاق مندی نبود. اما در ۸۸ در سطح کل کشور تقریبا همهٔ جامعهٔ شهری از نزدیک شاهد و متاثر از سطح نازل و خشنی از اخلاق حکمرانی شد. سازماندهی هزاران اوباش جهت سرکوب تظاهرات و عملکرد قضاتی مثل مرتضوی و ایجاد کهریزک ها، آبرویی برای نظام نگذاشت. کمتر فامیل ایرانی، تجربهٔ دست اولی از خشونت حکومت دینی بر تن و بدن عزیزانش نداشت. حتی زنان به کرات در خیابان کتک خوردند. ارتباط عاطفی بخش بزرگی از ملت با سپاه و بسیج که در زمان جنگ شکل گرفته بود، گسست. پس از ۸۸، نظام لخت و عور و نازیبا در وسط معرکه ایستاده بود.

۳- تسری بی اعتمادی در قاعدهٔ نظام

از ۸۸ به بعد آنهاکه به دلایل مذهبی با ج ا همراه بودند مدام در معرض فرسایش اند. این دسته از حزب الهی ها، سرمایه اصلی نظامند. آنها با مسلمانان متدین و روحانیونی روبرویند که گاهی در گوشی و‌ زمانی علنی از مضرات حکومت دینی و‌ هتک حرمت مذهب می گویند. حکومت که قبلا با محمود سالاری کم اعتبار شده بود حالا با قدرت گیری نظامیان هر روز از محیط زیستی ها تا آبان تا مهسا تا اوقاف افتضاح جدیدی بار می آورد و‌ حجت را تمام می کرد. ریزش در جامعه مذهبی ادامه داشت و دارد.

۴- ریزش اعتبار بین المللی

جهان فرض می کرد اکثریت مردم ایران، حامی نظامند. وقایع ۸۸ و راهپیمایی سکوت، اعتبار هسته اصلی قدرت را در دنیا شکست. تا جایی که وقتی نظام تصمیم‌گرفت با دنیا تعامل کند، مجبور شد دست بدامن دولتی شود که وامدار جنبش سبز بود. دنیا روحانی و ظریف را رفرمیست می دید که با آنها در آن سطح تعامل کرد.

۵- ترس از رفراندوم بین المللی

نظام بهتر از من و شما می داند نهضت اصلاحات تمام شده است. اما باور دارد تودهٔ عظیمی که برای حرکت بسوی یک زندگی بهتر بدان دل بستند و ناامید شدند، نمرده اند. مردمانی که ربع قرن از صندوق نیمه جان ناامید نشدند، هنوز راه حل بدون خشونت را ترجیح می دهند. اما دیگر گول شعبده انتخابات استصوابی را نمی خورند.
نظام می بیند این مردم از رفتار اپوزیسیون در ماههای اخیر ناامیدند اما می دانند ادامه دیکتاتوری موجود هم دارد کارِ ایران را تمام می کند. ملت می داند باید فورا کاری بکند تا کشور نپاشد! اما چکار؟ بگمانم نظام از گزینهٔ رفراندوم تحت نظر نهادهای مستقل بین المللی خوف دارد. می ترسد روزی مطالبهٔ عمومی این باشد و اپوزیسیون معتبری در داخل ایران برای تامین آن شکل گیرد. شاید فکر می کند ممکنست حتی امثال موسوی روزی تسهیلگر این امر شوند. البته با این ملت چل تکه و این حکومت متصلب، این گزینه از دید شخص من دور ازدسترس می نماید.

بهرحال، حق بدهید آقایان سیلی ۸۸ را فراموش نکنند. بعد از آن بارشان، بار نشد که نشد.

@M_H_Karimipour
2024/11/27 06:54:09
Back to Top
HTML Embed Code: