🔹داستان تاثرانگیزی که پدرم از احساسات خود در جنگی با یکی از دستههای راهزن برای من حکایت کرد هنوز به خوبی در خاطرم مانده است.
پدرم میگفت: "در اثنای این مبارزه ناگهان آنقدر از اوضاع مغشوش ایران متنفر شدم که عمدا خود را در معرض گلوله دزدان قرار دادم"
پدرم که در آنوقت بر اسب سفیدی سوار بود برای راهزنان هدف بسیار آشکار و آسانی بود ولی هیچ یک از گلولههای آنها به او اصابت نکرد.
باید دید این احساسات پدرم از کجا ناشی شده بود؟
🔹امروز میتوانم او را در برابر دیدگان خویش مجسم کنم که بر اسب سفید خود سوار و از اوضاع اسفناک کشور آثار شرمندگی در چهره مردانه و باصلابت وی نمایان است
🔹به راستی که در آن ایام خاک ایران را نمیشد به نام کشور خطاب کرد، زیرا این خاک پرافتخار حکومت مرکزی شایسته عنوان حکومت نداشت، نواحی بزرگی از ایران تحت تسلط خوانین محلی بود، آنها مختار مطلق بودند، هرچه میخواستند به مردم تعدی و بر فلاکت آنها میافزودند، ارتش مجهز با تشکیلات جدید وجود نداشت، نیروهای مسلحی که بود نسبت به ایران تعهد نداشتند، نظم و امنیت از میان رفته بود و....
📚بسوی تمدن بزرگ، محمدرضا شاه پهلوی
🔵@Mashrootiyat
پدرم میگفت: "در اثنای این مبارزه ناگهان آنقدر از اوضاع مغشوش ایران متنفر شدم که عمدا خود را در معرض گلوله دزدان قرار دادم"
پدرم که در آنوقت بر اسب سفیدی سوار بود برای راهزنان هدف بسیار آشکار و آسانی بود ولی هیچ یک از گلولههای آنها به او اصابت نکرد.
باید دید این احساسات پدرم از کجا ناشی شده بود؟
🔹امروز میتوانم او را در برابر دیدگان خویش مجسم کنم که بر اسب سفید خود سوار و از اوضاع اسفناک کشور آثار شرمندگی در چهره مردانه و باصلابت وی نمایان است
🔹به راستی که در آن ایام خاک ایران را نمیشد به نام کشور خطاب کرد، زیرا این خاک پرافتخار حکومت مرکزی شایسته عنوان حکومت نداشت، نواحی بزرگی از ایران تحت تسلط خوانین محلی بود، آنها مختار مطلق بودند، هرچه میخواستند به مردم تعدی و بر فلاکت آنها میافزودند، ارتش مجهز با تشکیلات جدید وجود نداشت، نیروهای مسلحی که بود نسبت به ایران تعهد نداشتند، نظم و امنیت از میان رفته بود و....
📚بسوی تمدن بزرگ، محمدرضا شاه پهلوی
🔵@Mashrootiyat
tgoop.com/Mashrootiyat/1327
Create:
Last Update:
Last Update:
🔹داستان تاثرانگیزی که پدرم از احساسات خود در جنگی با یکی از دستههای راهزن برای من حکایت کرد هنوز به خوبی در خاطرم مانده است.
پدرم میگفت: "در اثنای این مبارزه ناگهان آنقدر از اوضاع مغشوش ایران متنفر شدم که عمدا خود را در معرض گلوله دزدان قرار دادم"
پدرم که در آنوقت بر اسب سفیدی سوار بود برای راهزنان هدف بسیار آشکار و آسانی بود ولی هیچ یک از گلولههای آنها به او اصابت نکرد.
باید دید این احساسات پدرم از کجا ناشی شده بود؟
🔹امروز میتوانم او را در برابر دیدگان خویش مجسم کنم که بر اسب سفید خود سوار و از اوضاع اسفناک کشور آثار شرمندگی در چهره مردانه و باصلابت وی نمایان است
🔹به راستی که در آن ایام خاک ایران را نمیشد به نام کشور خطاب کرد، زیرا این خاک پرافتخار حکومت مرکزی شایسته عنوان حکومت نداشت، نواحی بزرگی از ایران تحت تسلط خوانین محلی بود، آنها مختار مطلق بودند، هرچه میخواستند به مردم تعدی و بر فلاکت آنها میافزودند، ارتش مجهز با تشکیلات جدید وجود نداشت، نیروهای مسلحی که بود نسبت به ایران تعهد نداشتند، نظم و امنیت از میان رفته بود و....
📚بسوی تمدن بزرگ، محمدرضا شاه پهلوی
🔵@Mashrootiyat
پدرم میگفت: "در اثنای این مبارزه ناگهان آنقدر از اوضاع مغشوش ایران متنفر شدم که عمدا خود را در معرض گلوله دزدان قرار دادم"
پدرم که در آنوقت بر اسب سفیدی سوار بود برای راهزنان هدف بسیار آشکار و آسانی بود ولی هیچ یک از گلولههای آنها به او اصابت نکرد.
باید دید این احساسات پدرم از کجا ناشی شده بود؟
🔹امروز میتوانم او را در برابر دیدگان خویش مجسم کنم که بر اسب سفید خود سوار و از اوضاع اسفناک کشور آثار شرمندگی در چهره مردانه و باصلابت وی نمایان است
🔹به راستی که در آن ایام خاک ایران را نمیشد به نام کشور خطاب کرد، زیرا این خاک پرافتخار حکومت مرکزی شایسته عنوان حکومت نداشت، نواحی بزرگی از ایران تحت تسلط خوانین محلی بود، آنها مختار مطلق بودند، هرچه میخواستند به مردم تعدی و بر فلاکت آنها میافزودند، ارتش مجهز با تشکیلات جدید وجود نداشت، نیروهای مسلحی که بود نسبت به ایران تعهد نداشتند، نظم و امنیت از میان رفته بود و....
📚بسوی تمدن بزرگ، محمدرضا شاه پهلوی
🔵@Mashrootiyat
BY مشـــروطیــت



Share with your friend now:
tgoop.com/Mashrootiyat/1327