پادشاه دو نفس کوتاه و سپس نفسی عمیق کشید، آنگاه خاموش شد، همه چیز تمام شد....
📚کهن دیارا، خاطرات فرح پهلوی
🔹لحظهای دراز همه حیران در بهت فرو رفتیم آنگاه والاحضرت اشرف گفت: "چشمانش را ببند" چشمانش را بستم و کیسه محتوی خاک ایران و دعاهایی را که زیر بالش او گذاشته بودیم برداشتم. این دعاها را در سراسر زندگی، در داخل یک پارچه با خود داشت
🔹دکتر پیرنیا حلقه ازدواجمان را از انگشت او بیرون آورد و به من داد، من حلقه را از آنروز به بعد در کنار حلقه خودم بر انگشت دارم
🔹از اتاق بیرون رفتیم و هرکدام به نوبت برای بوسیدن پادشاه به بالین او رفتیم، هنگامی که لبانم را بر پیشانیش گذاشتم، لحظهای احساس کردم که او همچنان زنده است
🔹خبر مرگ او افرادی که اغلب آنها ایرانی بودند و در راهرو انتظار میکشیدند، در غمی خاموش فرو برده بود، همه ما اندوهی مشترک داشتیم، به آنها گفتم:" اعلیحضرت ما را ترک گفت و دیگر در میان ما نیست، اما نباید شهامت خود را از دست بدهیم و لازم است در راهی که او برگزیده بود، به مبارزه ادامه دهیم"
🔹میبایست خبر مرگ پدر را به لیلا و علیرضا بدهیم، به محض رسیدن به قصر قبه، حضور رئیس جمهوری، همسر و دخترش ما را....
📚کهن دیارا، خاطرات فرح پهلوی
🔹لحظهای دراز همه حیران در بهت فرو رفتیم آنگاه والاحضرت اشرف گفت: "چشمانش را ببند" چشمانش را بستم و کیسه محتوی خاک ایران و دعاهایی را که زیر بالش او گذاشته بودیم برداشتم. این دعاها را در سراسر زندگی، در داخل یک پارچه با خود داشت
🔹دکتر پیرنیا حلقه ازدواجمان را از انگشت او بیرون آورد و به من داد، من حلقه را از آنروز به بعد در کنار حلقه خودم بر انگشت دارم
🔹از اتاق بیرون رفتیم و هرکدام به نوبت برای بوسیدن پادشاه به بالین او رفتیم، هنگامی که لبانم را بر پیشانیش گذاشتم، لحظهای احساس کردم که او همچنان زنده است
🔹خبر مرگ او افرادی که اغلب آنها ایرانی بودند و در راهرو انتظار میکشیدند، در غمی خاموش فرو برده بود، همه ما اندوهی مشترک داشتیم، به آنها گفتم:" اعلیحضرت ما را ترک گفت و دیگر در میان ما نیست، اما نباید شهامت خود را از دست بدهیم و لازم است در راهی که او برگزیده بود، به مبارزه ادامه دهیم"
🔹میبایست خبر مرگ پدر را به لیلا و علیرضا بدهیم، به محض رسیدن به قصر قبه، حضور رئیس جمهوری، همسر و دخترش ما را....
tgoop.com/Mashrootiyat/1345
Create:
Last Update:
Last Update:
پادشاه دو نفس کوتاه و سپس نفسی عمیق کشید، آنگاه خاموش شد، همه چیز تمام شد....
📚کهن دیارا، خاطرات فرح پهلوی
🔹لحظهای دراز همه حیران در بهت فرو رفتیم آنگاه والاحضرت اشرف گفت: "چشمانش را ببند" چشمانش را بستم و کیسه محتوی خاک ایران و دعاهایی را که زیر بالش او گذاشته بودیم برداشتم. این دعاها را در سراسر زندگی، در داخل یک پارچه با خود داشت
🔹دکتر پیرنیا حلقه ازدواجمان را از انگشت او بیرون آورد و به من داد، من حلقه را از آنروز به بعد در کنار حلقه خودم بر انگشت دارم
🔹از اتاق بیرون رفتیم و هرکدام به نوبت برای بوسیدن پادشاه به بالین او رفتیم، هنگامی که لبانم را بر پیشانیش گذاشتم، لحظهای احساس کردم که او همچنان زنده است
🔹خبر مرگ او افرادی که اغلب آنها ایرانی بودند و در راهرو انتظار میکشیدند، در غمی خاموش فرو برده بود، همه ما اندوهی مشترک داشتیم، به آنها گفتم:" اعلیحضرت ما را ترک گفت و دیگر در میان ما نیست، اما نباید شهامت خود را از دست بدهیم و لازم است در راهی که او برگزیده بود، به مبارزه ادامه دهیم"
🔹میبایست خبر مرگ پدر را به لیلا و علیرضا بدهیم، به محض رسیدن به قصر قبه، حضور رئیس جمهوری، همسر و دخترش ما را....
📚کهن دیارا، خاطرات فرح پهلوی
🔹لحظهای دراز همه حیران در بهت فرو رفتیم آنگاه والاحضرت اشرف گفت: "چشمانش را ببند" چشمانش را بستم و کیسه محتوی خاک ایران و دعاهایی را که زیر بالش او گذاشته بودیم برداشتم. این دعاها را در سراسر زندگی، در داخل یک پارچه با خود داشت
🔹دکتر پیرنیا حلقه ازدواجمان را از انگشت او بیرون آورد و به من داد، من حلقه را از آنروز به بعد در کنار حلقه خودم بر انگشت دارم
🔹از اتاق بیرون رفتیم و هرکدام به نوبت برای بوسیدن پادشاه به بالین او رفتیم، هنگامی که لبانم را بر پیشانیش گذاشتم، لحظهای احساس کردم که او همچنان زنده است
🔹خبر مرگ او افرادی که اغلب آنها ایرانی بودند و در راهرو انتظار میکشیدند، در غمی خاموش فرو برده بود، همه ما اندوهی مشترک داشتیم، به آنها گفتم:" اعلیحضرت ما را ترک گفت و دیگر در میان ما نیست، اما نباید شهامت خود را از دست بدهیم و لازم است در راهی که او برگزیده بود، به مبارزه ادامه دهیم"
🔹میبایست خبر مرگ پدر را به لیلا و علیرضا بدهیم، به محض رسیدن به قصر قبه، حضور رئیس جمهوری، همسر و دخترش ما را....
BY مشـــروطیــت






Share with your friend now:
tgoop.com/Mashrootiyat/1345