Telegram Web
کی توانم نور دیده بی تو تنها سر کنم؟
در نظر گاهم نگاهی بر رخ دیگر کنم

هر دم و هر آینه درد آشنای من تویی
جامه‌ای پوشم ز نور و تیرگی را در کنم

#سمیعه_نهاوندی
۱۴۰۳/۰۴/۱۷

@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۵۱
Forwarded from عکس نگار
‍ ‍ قصه های خونه مامان ملوک

این قصه: #عمو_نامدار


اکثر همسایه های خونه قدیمی مامان ملوک پیرمردها و پیرزنهای تنها بودند که یا زن و بچه ای نداشتند یا از بی وفایی بچه ها تنهایی رو انتخاب کرده بودند و به زندگی ساده توی یکی از اتاقهای این خونه خشتی راضی بودند.

مامان ملوک خیلی هوای همسایه هاشو داشت، محال بود غذایی تو خونه ش پخته بشه و سهم تک تک همسایه ها رو نبره...
هر کسی رو هم به عنوان مستاجر قبول نمیکرد به قول خودش با یک نگاه میفهمید طرف آدم بی آزاریه؟
چشم پاکه؟
دستش کجه یانه؟
بعد مجوز سکونت می داد

یکی از این همسایه ها پیرمرد تنهایی بود که
" عمو نامدار " صداش می کردیم، ناشنوا بود و برای اینکه چیزی رو بهش بفهمونیم باید داد میزدیم یا ایما و اشاره میکردیم.
#عمو_نامدار کفاش بود، صبح زود بساطش رو برمیداشت و میرفت و غروب برمیگشت.
میومد لب حوض استکان نعلبکیشو میشست و چای و غذای مختصری میپخت و میخورد و زود هم میخوابید. گاهی که سرحال بود سر به سر آقا ماشالله میذاشت و باهم شوخی میکردند.
ناشنوا بودنش معمولا مشکلی براش ایجاد نمیکرد چون همه میشناختنش و هواشو داشتن جز یکبار؛

یه روز عمو نامدار بقچه حمومش را جمع میکنه و راهی حموم پای قلعه که نزدیک خونه بود میشه.
ساعت خلوتی بوده و کسی توی حموم سرد نبوده حتی حمام چی هم به هر دلیلی اونجا ننشسته بوده (و صدایی رو هم که نمی شنیده)
این بنده خدا لباساشو درمیاره و میذاره توی کمدهای چوبی و وسایل استحمامشو برمیداره و قدم به حموم گرم میذاره غافل از اینکه اون روز حموم زنونه بوده!
یهو چند خانم که توی حمام بودند با دیدنش جیغ میزنند و به خیال اینکه این مرد مزاحمه هر کدوم به سمتی فرار میکنند!
عمو نامدار بیچاره که شوکه شده بوده دو تا پا قرض میکنه و میپره تو حموم سرد، لباساشو دستش میگیره و بدون اینکه بپوشه از حموم میپره توی خیابون!
تصور اینکه چه شوکی بهش وارد شده هم خنده دار بود هم متاثرمون کرده بود تا مدتها هر وقت اسم حموم پای قلعه میومد یاد عمو نامدار و شاهکارش میفتادیم...
طفلک تا مدتها جرات نمی کرد حموم بره!
روح عمو نامدار و همه رفتگان شاد..

پ.ن: اطاق سمت راست پایین محل زندگی عمو نامدار بود که متاسفانه از خودش عکسی نداریم.

این قصه ادامه دارد...

#سمیرا_قیاسی
۱۴۰۳/۰۴/۱۷

@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۵۲
#گدازه_عشق

می پرسم از عاشقی که یخبندان را
سفر کرده است
چه سودائی در دل داری؟
با نگاه منجمدش
حوض مواج ایستاده را در دور دست
نشانه می رود.
که هنوز ماهیانی در بلوری آرام
عشق می ورزند
شاید ترک های یخین را دل بسته اند.

#طه_نهاوندی
۱۴۰۳/۰۴/۱۷

@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۵۳
Forwarded from عکس نگار
« از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر»

دوشنبه شب هفته ی گذشته حنجره ی زخمی زاگرس، فرهنگسرای بهمن را به آتش کشید.
نُه سال از آخرین باری که اجرای استاد #ایرج_رحمانپور را در جشنواره ی موسیقی اقوام در پارک هنرمندان خیابان ایرانشهر دیده بود گذشته است.
در آن شب جشنواره ی اقوام که اولین باران پائیزی جانی تازه به درختان پارک هنرمندان داده بود و نسیم خوشایند خنکای هوا و نوای گوش نواز ساز کمانچه که حکایت از اندوه و حرمان و شادی های قوم لُر دارد، با طنین صدای حزن انگیز استاد که روایتگر دلاوری های سرداران بزرگی چون #علیمردان_خان و #ملک_احمد_خان بود، تماشاچیان را به سیر کمال و دگرگونی احوال رسانده بود. 
آن روز چهره ی استاد رحمانپور پر از شوق بود و برق شادی در چشمانش پیدا بود. اما دوشنبه شب در فرهنگسرای بهمن، وقتی استاد رحمانپور به همراه اعضای گروهش روی صحنه آمد، قبل از شروع برنامه در سخنان کوتاهی از دو پزشک حاضر در کنسرت تشکر کرد که مواظب سلامتی اش هستند.
اگر چه هنوز آوای صدای استاد که با اندوهی مردانه در هم تنیده است، با بیانی عارفانه
می موئید و یادآور نوای سرفرازی ِ عاشقی دلتنگ بود که غم عشق را با قامتی چون سرو می سرود، اما در صدایش آن قدرت و قوت همیشگی نبود. راوی ترانه ها و آهنگ های گمشده ی حاشیه ی #زاگرس، همان بلبل نغمه خوان همیشگی نبود.
در برق چشمانش نشانی از آن آتش سوزان همیشگی نبود. به سختی قدم بر می داشت و‌ در حرکاتش کندی موج میزد.
خانمی که کنار همسرم و آیدا نشسته بود و با آنها وارد بحث شده بود و من هم صدایش را می شنیدم، می گفت: من هم روستایی و‌ همسایه ی #ایرج_رحمانپور، #سهراب_آزادی و‌ #نسرین_شاه_کرمی، مادر #نیکا_شاه_کرمی ام. من و مادر نیکا، شاگردان ایرج رحمانپور و سهراب ازادی بودیم که در اوایل دهه ی شصت این دو معلم پر تلاش را بخاطر تفکرات چپ اخراج کردند. سال ها در سکوت به کارهای پژوهشی در موسیقی لرستان مشغول بودند و حاصل تلاش پانزده ساله اشان انتشار چند کتاب شعر از رحمانپور و‌جمع آوری فلکلورهای ریتمک قوم لر است. وقتی من با زبان لری سئوالی او پرسیدم و او خوشحال شد که همزبانی یافته، گفت استاد بیمار است و‌ مشکل حنجره دارد و چهار سال است که هیچ کنسرتی برگزار نکرده و هدف از برگزاری کنسرت های اخیر، تامین هزینه ی جراحی پیش رویش است.
گفتم: پس خوشحالم که از راهی طولانی در این بزم عاشقانه شرکت کرده ایم.
گفت: این که راهی نیست. من از کرمان به همراه دو فرزندم که اصلا با زبان لری و فرهنگ لرستان آشنا نیستند، خودم را به این برنامه رسانده ام.
در آخرین قسمت کنسرت، استاد رحمانپور آهنگ « توز سر ره» را اجرا کرد. با اولین بیت آن، جمعیت بیاری صدای استاد شتافتند که لرزان بود و نا توان.
موج جمعیت با بغضی درگلو و اشک در چشم، این اهنگ زیبا را خواندند و استاد نوروزی هم با نوای آسمانی کمانچه، جمعیت را همراهی کرد.
استاد در سکوت مطلق، سرش را میان دو دست پنهان کرده و چشمانش را از جمعیت پنهان کرده بود. در پایان آهنگ، تمام قد بلند شد و در برابر جمعیت سر خم کرد و گفت: هیچ وقت ‌ این آهنگ را به این زیبایی نشنیده بودم، چون، «هیچ صدایی زیباتر و دلنشین تر و رساتر از صدای مردم نیست». ما که در ردیف دوم نشسته بودیم در پایان برنامه خودم را به استاد رساندم که با تعدادی از حاضرین در جلسه در حال گفتگو بود. گفتم استاد، من نهاوندی ام، زبانم‌ لری است. 
با زبان لکی زیاد آشنا نیستم. اما کلام شما آنقدر صمیمانه و آهنگین بود که انگار هر کلمه را فهمیدم. از این همه رنج و رشادت شما، با هر کلامی‌که از حنجره ی زخمی نان بیرون آمد، اشک ریختم و هم زمان بغض گلویم را فشرد و‌ نتوانستم ادامه بدهم.
فروتنانه پیشانیم را بوسید و‌ من در دل برایش دعا کردم...

#رحمت_زمانیان
۱۴۰۳/۰۴/۱۷

@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۵۴
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بعضی روزها
حال آدم یک جور عجیبی خوب است
خوب که می گویم نه اینکه مشکل نباشد ها ، نه.
خوب یعنی خدا دستت را می گیرد
مقابل غم ها
میگوید " امروز بنده ام باید خوشحال باشد سراغش نیایید "
و تو هی ذوق میکنی
از خوشی های کوچک زندگی ات
از اتفاقاتی که انتظارش را نداری و میشود

من ،هر روزی که بی انتظار و شاکر چشم گشودم حالم خوب بود"
خوب که می گویم
نه اینکه به تمام آرزوهایم رسیده باشم ها ! نه
خوب یعنی خدا را رأس آرزوهایم قرار دادم و همه چیز را به او سپردم

امیدوارم حال دلتون خوب باشه و کاراتون روی روال بیفته...


درود
بامدادتان نیکو
❤️

@Nahavand_farhangohonar
#مهدی_آذریزدی (زادهٔ ۲۷ اسفند ۱۳۰۰ در یزد - وفات ۱۸ تیر ۱۳۸۸) نویسندهٔ کودک و نوجوان اهل محله خرمشاه یزد در ایران بود. او هرگز ازدواج نکرد و هیچ‌گاه به کار دولتی مشغول نشد. در واقع، تنها لذت زندگی‌اش، کتاب خواندن بود. او اولین نویسنده‌ای است که در ایران به فکر نوشتن داستان برای کودکان و نوجوانان افتاد. به همین دلیل است که عنوان «#پدر_ادبیات_کودک_و_نوجوان_ایران» را به ایشان داده‌اند. همچنین به خاطر آثار ارزشمند او در حوزه کتاب کودک، روز درگذشتش یعنی هجدهم تیرماه را به نام #روز_ملی_ادبیات_کودک_و_نوجوان نام‌گذاری نموده اند.
معروف‌ترین اثر او مجموعهٔ «#قصه_های_خوب_برای_بچه_های_خوب» نام دارد. او جایزهٔ یونسکو و نیز جایزهٔ سلطنتی کتاب سال را پیش از انقلاب۵۷ دریافت کرده و سه کتاب او توسط شورای کتاب کودک به‌عنوان کتاب برگزیدهٔ سال انتخاب شده است.
آذر یزدی در سال ۱۳۰۰ در محله خرمشاه در یزد در خانواده‌ای تازه مسلمان با اجدادی زرتشتی زاده شد. او از هشت سالگی همراه پدرش در زمین رعیتی کار کرد. در بیست سالگی از کار بنایی به کار در کارگاه جوراب بافی یزد کشیده شد. پس از آنکه صاحب کارگاه جوراب بافی تصمیم به تأسیس دومین کتابفروشی شهر یزد گرفت، او را از میان شاگردان کارگاه به کتاب‌فروشی منتقل و کار در کتابفروشی زمینه آشنایی او با اهالی شعر و ادب را فراهم کرد. پس از مدتی که به تهران منتقل شد، با معرفی همشهری خود حسین مکی در چاپخانه حاج محمد علی علمی واقع در خیابان ناصرخسرو مشغول به‌کار گردید.
در سال ۱۳۳۵ و در سن ۳۵ سالگی، پس از آنکه قصه‌ای از انوار سهیلی در چاپخانه توجه‌اش را به خود جلب کرد، به فکر ساده‌نویسی قصه آن طور که مناسب کودکان باشد افتاد. این ایده، زمینه‌ساز خلق جلد اول کتاب قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب شد.
او افزون بر نویسندگی به امور غلط گیری و فهرست اَعلام‌نویسی تا سال‌های آخر زندگی‌اش ادامه داد. او مدتی پیش از مرگش گفته بود که نوشته‌های دیگری هم دارد که به دلیل عدم صدور مجوز انتشار هنوز منتشرشان نکرده‌است.
شمار آثار مهدی آذر یزدی به نظم و نثر به بیش از ۳۰ اثر می‌رسد که آن‌ها را می‌توان چنین نام برد:
دوره هشت جلدی «قصه های خوب برای بچه های خوب» شامل دفترهای «قصه‌های کلیله و دمنه»، «قصه‌های مرزبان نامه»، «قصه‌های سندباد نامه و قابوس نامه»، «قصه‌های مثنوی مولوی»، «قصه‌های قرآن»، «قصه‌های شیخ عطار»، «قصه‌های گلستان و ملستان» و «قصه‌های چهارده معصوم»؛ وی اولین کتاب از مجموعهٔ ۸ جلدی قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب را در سال ۱۳۳۵ توسط موسسه انتشاراتی امیرکبیر منتشر کرد. برخی از کتاب‌های این مجموعه از سوی شورای کتاب کودک به عنوان کتاب برگزیده سال پذیرفته شده‌اند. این اثر به زبان اسپانیایی، ارمنی، چینی و روسی ترجمه شده‌است. این مجموعه تاکنون ۶۴ بار تجدید چاپ شده‌است.
#مهدی_آذریزدی در سال ۱۳۴۳ به سبب نگارش کتاب«#قصه_های_خوب_برای_بچه_های_خوب» از سوی «سازمان جهانی یونسکو» به دریافت جایزه نایل آمد. او در سال ۱۳۷۹ به سبب نگاشتن داستان‌های قرآنی و دینی، «خادم قرآن» شناخته شد. پس از مرگش، در شهر یزد به همت حوزه هنری استان یزد و با همکاری ادارهٔ پست آن شهر، تمبر یادبودی با شمارگان ۱۶۰۰ چاپ شد.
روحش شاد و یادش گرامی باد🌹

@Nahavand_farhangohonar
#مسائل_حقوقی


مقابل درب منزل و مغازه شما، ملک خصوصی شما نیست!..؛

قرار دادن موانع از سوی کسبه، نگهبانان ادارات و یا هر شخص دیگر در کنار کوچه، خیابان، مقابل مغازه یا منزل و ممانعت از پارک خودروهای دیگر نقض آشکار حقوق شهروندی است؛
مسدود کردن کوچه و خیابان جرم است و هیچ‌کس نمی‌تواند کوچه و خیابان‌هایی که بن بست یا مسدود نیست را تحت تملک قرار دهد.
بنابراین نصب هرگونه تابلو پارک ممنوع، یا تهدید به پنجری خودروها در کوچه و خیابان‌های شهر می‌تواند با جمع سایر شرایط جرم محسوب شود.

دکتر #رامین_کیانی
۱۴۰۳/۰۴/۱۸

@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۵۵
کاش می شد
دل تنگی هایم را نقاشی کنم
چشم انتظاری هایم را سایه بزنم
شاید با نگاه کردنش کمی ارامتر شوم
و بسپارمش به خدا، 
بگویم تو حافظش باش
ای آرامترین نام ها...

#گیتی_کوچک
۱۴۰۳/۰۴/۱۸

@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۵۶
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شعر با گویش نهاوندی

شعر و خوانش از دوست همشهری
#علی_جهانیان
۱۴۰۳/۰۴/۱۸

@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۵۷
#توجه

درود و ارادت خدمت همشهریان عزیز و مهربان نهاوندی

به استحضار اعضای محترم گروه و کانال خاطرات، فرهنگ و هنر نهاوند می‌رساند

با توجه به اهداف و روال سالهای گذشته این کانال و گروه سه هفته در ماه، روزهای دوشنبه ساعت ۹ شب،
فایل‌های صوتی تحت عنوان
#شبی_با_شاهنامه به منظور آشنایی هرچه بیشتر با #شاهنامه #فردوسی
در کانال خاطرات، فرهنگ و هنر نهاوند منتشر می‌شود.


مطالب و فایل‌ها این جلسه توسط آقای
#دکتر_علیرضا_قیامتی گردآوری، نگارش و خوانش خواهد شد.

با تشکر از ایشان،
امیدواریم با نظرات، پیشنهادات و انتقادات خود مثل همیشه با ما همراه باشید.



@Nahavand_farhangohonar
#متروکترین_امپراتوری_بهار

چاپ کتاب شعر #متروکترین_امپراتوری_بهار
مجموعه اشعار زنده یاد #روح_الله_صالحی ادمین گروه، کانال و صفحه اینستاگرامی #خاطرات_فرهنگ_و_هنر_نهاوند توسط همسر ایشان #مانا_پوراسد به چاپ رسید.

جهت سفارش کتاب با آی دی
@Poormana77
سرکار خانم #مانا_پوراسد ارتباط بگیرید.

@Nahavand_farhangohonar
#پا

پاهایت تاول می‌چیند
از دل خیابان
و دستهایت پینه
از پیشانی خستگی
با چند بوسه‌ی سپاس
رنج از سفره‌ی دل نان آوَرَد
پاپس می‌کشد

#لیلا_ظفری
#سپکو

#به_نام_پدر

۱۴۰۳/۰۴/۱۸

@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۵۸
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#شبی_با_شاهنامه
قسمت نهم

بررسی جایگاه مادران در #شاهنامه
و فرهنگ ایران زمین در طول تاریخ


ویژه همشهریان عزیز نهاوندی

با توضیحات جناب آقای دکتر #علیرضا_قیامتی

۱۴۰۳/۰۴/۱۸

@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۵۹
جایگاه مادران در شاهنامه و فرهنگ ایران زمین
دکتر علیرضا قیامتی
فایل صوتی
#شبی_با_شاهنامه
قسمت نهم

بررسی جایگاه مادران در #شاهنامه و فرهنگ ایران زمین در طول تاریخ


ویژه همشهریان عزیز نهاوندی

با توضیحات جناب آقای دکتر #علیرضا_قیامتی

۱۴۰۳/۰۴/۱۸

@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۶۰
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پــروردگارا

در ثانیه های ناامیدی، پاهایم از حرکت می‌ایستند ؛
دلم از خواستن تهی میشود ؛
اما دستانم باز هم به سمت توست...

خدای من
تا تو را دارم و دلی که صدایت میزند؛
نا امید نخواهم بود.
میدانم همیـن روزها مثل همیشه،
نگاه مهربانت مرهم خستگی هایم خواهد شد.

مهربان من
می دانم که تو فراموشم نکرده ای؛
همین روزها باز هم مات و مبهوت تمام نشانه هایت میشوم.
نشانه هایی که آرام می کنند دلم را...

خدایـا
من صدایت می زنم چرا که جز خودت هیچکس را گره گشای مشکلاتم نمیدانم.
من " تو" را دارم و دلی که یقین دارد به بودنت.
یقینی که آرامم می کند...

یقین دارم خـدایم مرا رهـا نخواهد کرد...

درود
بامدادتان نیکو
❤️

@Nahavand_farhangohonar
#خاطرات_تلخ_و_شیرین
قسمت اول


فروردین ۱۳۵۴ در جاده قدیمی کم عرض و دوطرفه #همدان - #نهاوند با کامیونی که راننده‌اش خواب بود، شاخ به شاخ شدم.
در این تصادف پدرم به رحمت خدا رفت و فک خودم خرد شد، ارتودنسی به سبک قدیم عذاب‌آور بود و در ده جلسه بدون بی حسی و بیهوشی انجام گرفت. تحمل این جراحی وحشتناک فقط به واسطه لطف و محبت دوستانی بود که مثل پروانه دور من می‌چرخیدند.
چهل روز در بیمارستان پهلوی همدان بستری بودم و در این مدت دوستان عزیزم برای اینکه بتوانم زیر این جراحی سنگین تاب بیاورم، نگذاشتند من از فوت پدرم مطلع شوم.
می گفتند :
به #تهران اعزام شده و تحت درمان است.
سخت ترین قسمت جراحی جلسه آخر و جفت کردن استخوان‌ها بود، با وجود تزریق مرفین دو نفر دستانم را محکم می‌گرفتند ولی از شدت درد من، حالشان بد می‌شد و طاقت نمی‌آوردند.
دو نفر دیگر به جای آنها می‌آمد، این عزیزان چهار دفعه تعویض شدند.
همه دوستانم زحمت کشیدند ولی زنده‌یاد #علی_غلامی و شادروان #شاپور_قبادی و #وحید همیشه زنده، در حقم برادری کردند. همینطور دوست و برادر بزرگوارم حاج #شمس‌الدین_حمیدی برایم سنگ تمام گذاشت.
خودم را مدیون این عزیزان میدانم.
روزهای سختی بود از نظر جسمی و به ویژه روحی به شدت صدمه دیدم، مخصوصاً در خرداد ماه به علت غیبت طولانی از شرکت در امتحانات ترم دوم محروم شدم و حسابی به هم ریختم.
نیمه دوم تیر ماه جهت بررسی جوش خوردن استخوان‌های فکم به همدان رفتم. بعد از عکسبرداری و معاینه، تصمیم گرفتم به بیمارستان بروم و از زحمات پرسنل و پرستاران بیمارستان قدردانی کنم. غمگین و ناراحت، غرق در افکار خودم، داشتم وارد بیمارستان می‌شدم که پیرزنی را دیدم کنار دیوار دراز کشیده، چند قدمی از آنها فاصله نگرفته بودم که ندایی از درون به من هشدار داد که برگرد!
سلام کردم و پهلوی آنها نشستم، پیرزن با چهره‌ای مغموم و پر از چین و چروک، سرش روی پای پسرش بود که او هم حال و روزی بهتر از مادرش نداشت!
غم بی‌کسی و تنهایی در چشمان آنها موج می‌زد. پیرزن سخت مریض بود، درد امانش را بریده بود و بی تابی می‌کرد، بندگان خدا شب سختی را بدون پوشاک مناسب و غذا سپری کرده بودند، با آب میوه و کمپوت ته دلی گرفتند و سر حال آمدند، پیرزن را دلداری دادم و گفتم: بهت قول میدم که خیلی زود خوب میشی.
وارد بیمارستان شدم و از زحمات پرستاران در ماه‌های بهار تشکر کردم، آنگاه با توضیحات من فوراً پیرزن را به اورژانس آوردند و بعد از معاینه بستری کردند، بنده خدا به محض بستری شدن آرام گرفت و دیگه آن نگرانی، آشوب و اضطراب را نداشت.
اسمم را پرسید، خودم را معرفی کردم، پدرم را شناخت، زیرا آن روزگار ماشین شخصی کم بود و مردم با #اتوملایر یا #اتوتاج مسافرت می‌کردند، پدرم مدیر اتوتاج بود و چون خون‌گرم و مردم‌دار بود، بیشتر مردم او را می‌شناختند، لذا از مرگ پدرم در تصادف اطلاع داشت و اظهار تاسف کرد، و آنچنان گرم صحبت شدیم که مریضی را فراموش کرد،
مرتب با لهجه (خِلِ خَصِ) ناونی مرا دعا می‌کرد، موقع خاموشی فرا رسید، دلم نمی‌خواست آنها را تنها بگذارم و به خانه بروم!
وقتی از بیمارستان خارج شدم حال عجیبی داشتم و بر عکس دو سه ماه گذشته، نعمت ارزشمند آرامش را توی وجودم حس می‌کردم، شور و شعف خاصی در من ایجاد شده بود، انگار روی زمین راه نمی‌رفتم، راه رفتنم با حس سبکی و بی وزنی همراه بود، صدای گرم و دعاهای خالصانه این مادر رنجدیده گوش‌هایم را نوازش می‌داد، سرشار از نیرویی لایزال، در اقیانوسی از نور و اشراق‌های ناگهانی و احساسات جوشان شنا می‌کردم، حس و حالی که تا آن زمان تجربه نکرده بودم و از وجودش بی‌خبر بودم، از همه متعلقات دنیا جدا شده بودم، غم مرگ پدر و غصه محرومیت از امتحانات خرداد #دانشسرا را فراموش کرده بودم و در خلسه‌ی آرامشی وصف‌ناپذیر، ساعت‌ها بدون هدف قدم می‌زدم تا اینکه از #گنجنامه سر درآوردم...

خدایا این حال خوب را از من نگیر و نصیب همه بگردان، صبح زود بیدار شدم و هنگامی که به حال عادی باز آمدم، ساعت‌ها گذشته بود ولی جان و روحم از سرچشمه فیض الهی سیراب و از عشق به ذات لایزالش لبریز شده بود، با یک دسته گل به عیادتش رفتم، باز هم شروع کرد به قدردانی و دعا...، برایش توضیح دادم که من وسیله‌ای بیش نیستم و خدا خودش ارحمه راحمین و سبب ساز است.
خوشبختانه بعد از یک هفته بهبود یافت، پیر زن دیگر پریشان و آشفته نبود. دم به دم دعا می‌کرد.


#کامران_شهبازی
۱۴۰۳/۰۴/۱۹

@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۶۱
ادامه دارد…
#خاطرات_تلخ_و_شیرین
قسمت دوم


چقدر خوب و آرامش‌بخش است، آرامش بخشیدن به دیگران.
از آن خاطره پنجاه سال می‌گذرد و اگر تظاهر نباشد در حد وسع و توانم در امور خیریه شرکت می‌کنم.
با اینکه آثار و برکاتش برایم مشهود است، ولی نمی‌دانم چرا دیگر آن حس و حال نصیبم نمی‌شود، نمی‌دانم شاید عملکرد آن روزم بدون ریا و خودنمایی بوده، شاید آن روز تمام پس‌اندازم را با دل و جان، بدون چشم‌داشت هزینه کرده‌ام.
شاید دعای خیر آن مادر رنجدیده کارساز بود...


خدایا توفیقات کارهای خیرمان را روز افزون کن
خدایا خودت هوای دل ما را داشته باش.

اگر نیکی کنی نیکی ببینی
هزاران میوه نیکی بچینی


#کامران_شهبازی
۱۴۰۳/۰۴/۱۹

@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۶۱
2024/09/11 08:10:57
Back to Top
HTML Embed Code: