به پای درخت بید افتادهام
تا تب لیلی از سرم بپرد
در دارالمجانین این دنیا
غزلهای عاشقانه بهچه کارم میآید
وقتی برف پاکن ماشینها
دستمال فعلگی کودکانی را
به رقص در میآورد
که کارشان از تبعیض گذشته است
و نرگسها دسته دسته
در تقاطع چهار راهها
اشک انتظار را
از چشمان دخترکی میگریند
که دست به دامن پیراهنی است
که چینهایش
در کبودی گلهای حسن یوسف
گم شده است
راستی کدام خیابان
نام مجنون را به دوش میکشد
وقتی زیر سایهی فقر
تمام واژهها
مثل بید میلرزند
#لیلا_ظفری
۱۴۰۳/۰۴/۰۵
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۴۹۹
تا تب لیلی از سرم بپرد
در دارالمجانین این دنیا
غزلهای عاشقانه بهچه کارم میآید
وقتی برف پاکن ماشینها
دستمال فعلگی کودکانی را
به رقص در میآورد
که کارشان از تبعیض گذشته است
و نرگسها دسته دسته
در تقاطع چهار راهها
اشک انتظار را
از چشمان دخترکی میگریند
که دست به دامن پیراهنی است
که چینهایش
در کبودی گلهای حسن یوسف
گم شده است
راستی کدام خیابان
نام مجنون را به دوش میکشد
وقتی زیر سایهی فقر
تمام واژهها
مثل بید میلرزند
#لیلا_ظفری
۱۴۰۳/۰۴/۰۵
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۴۹۹
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#نهاوند_را_باید_دید
#طبیعت_نهاوند_را_باید_دید
#اینجا_نهاوند_است
طبیعت زیبای #گاماسیاب
ویدئو از #عباس_حمیدی
صفحه اینستاگرام ایشون یکی از پیجهاییست که طبیعت نهاوند و ایران رو به زیبایی به تصویر میکشد.
آدرس پیج اینستاگرام آقای #عباس_حمیدی
👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼
https://www.instagram.com/hamidipix?igsh=eWllOWhlYzhzMnky
۱۴۰۳/۰۴/۰۵
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۰۰
#طبیعت_نهاوند_را_باید_دید
#اینجا_نهاوند_است
طبیعت زیبای #گاماسیاب
ویدئو از #عباس_حمیدی
صفحه اینستاگرام ایشون یکی از پیجهاییست که طبیعت نهاوند و ایران رو به زیبایی به تصویر میکشد.
آدرس پیج اینستاگرام آقای #عباس_حمیدی
👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼👇🏼
https://www.instagram.com/hamidipix?igsh=eWllOWhlYzhzMnky
۱۴۰۳/۰۴/۰۵
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۰۰
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#افتخار_آفرینان_نهاوندی
معرفی و بخشی از آثار سرکار خانم #حسنیسادات_عطاری،
فرزند خلف سرکار خانم #منیژه_منشط و جناب آقای #سید_احمد_عطاری
بانویی معلم که در کنار مسئولیت خطیر آموزش و پرورش دانشآموزانش یکی از بانوان موفق و هنرمندی است که رقص رنگ را در بوم تابلوها به زیبایی ترسیم میکند و مقامات علمی و فرهنگی متعددی نیز کسب کردهاست.
۱۴۰۳/۰۴/۰۵
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۰۱
معرفی و بخشی از آثار سرکار خانم #حسنیسادات_عطاری،
فرزند خلف سرکار خانم #منیژه_منشط و جناب آقای #سید_احمد_عطاری
بانویی معلم که در کنار مسئولیت خطیر آموزش و پرورش دانشآموزانش یکی از بانوان موفق و هنرمندی است که رقص رنگ را در بوم تابلوها به زیبایی ترسیم میکند و مقامات علمی و فرهنگی متعددی نیز کسب کردهاست.
۱۴۰۳/۰۴/۰۵
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۰۱
(کافه اپرا)
دوباره مثل همیشه
من-میزدونفره-صندلی روبروییام خالی
فنجان قهوهای سرد
بوسه بر سیگار
□
گوش سکوت
کر میشود
وقتی که
او میآید و
بر این صندلی خالی
مینشیند
و
شعر میخواند.
زندهیاد #قدیر_قیاسوند
۱۴۰۳/۰۴/۰۵
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۰۲
دوباره مثل همیشه
من-میزدونفره-صندلی روبروییام خالی
فنجان قهوهای سرد
بوسه بر سیگار
□
گوش سکوت
کر میشود
وقتی که
او میآید و
بر این صندلی خالی
مینشیند
و
شعر میخواند.
زندهیاد #قدیر_قیاسوند
۱۴۰۳/۰۴/۰۵
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۰۲
« آذر»
قسمت اول
با رشد سریع تکنولوژی، نسل ما مثل سگ اصحاب کهف، اقلا سیصد سالی از قافلهی دنیای دیجیتال عقبترند...
شاید به همین دلیل بیگانگی با تکنولوژی و مشقت در تایپ مطالب است که علیرغم شوق وافر به نوشتن، کمتر مینویسم.
بدی تکنولوژی این است که آدمها را تنبل بار میآورد و کمتر از ذهن و حافظهشان کار میکشند.
نسلهای پیشین انسانهای سختکوشی بودند و با تلاش و پشتکار بر هر مشکلی فائق میآمدند. کسانی که کارشان نوشتن بود، تایپ کردن را هم میآموختند وهر جا که سفر میکردند ماشین تایپشان را هم همراه خود میبردند.
دوران دانشجوئی در #هندوستان دوستی داشتم به نام حجت، انسان فرهیخته و دانشمندی بود، از دانشگاه تهران فوقلیسانس اقتصاد گرفته بود، در هند هم دکترای اقتصاد نفت را اخذ کرد و الان هم در آمریکا استاد دانشگاه است.
حجت ده دوازده سالی از ما بزرگتر بود. بچهی یکی از شهرستانهای کوچک استان فارس بود و در سالهای پیش از انقلاب، به دلیل فعالیتهای فرهنگی و سیاسی پنج سالی مهمان افتخاری رژیم شاه در زندان اوین شده بود. حافظهی عجیبی داشت و به چند زبان زندهی دنیا تسلط کامل داشت. دایره المعارف گویایی بود و کتاب مرجع دوستان برای پاسخ به هر سئوالی.
با من و دوست همخانهام خیلی صمیمی بود و روابط گرم و بی پردهای داشتیم. بنابراین ما هم با دوستان او گرم صمیمی شده بودیم. در حلقهی دوستانش دختری بود بنام سوفیا… سوفیا دختری دو رگه بود، از مادری ایتالیائی و پدری هندی. زیبائی این دختر بی حد و مرز بود. دختری بلند بالا با پوستی تریاکی و چشمان آبی درشت و نافذ و خرمنی موی سیاه که شاید هم جنسانش به این همه توازون در زیبایی به او غبطه میخوردند.
من و دوستم هم با دوستان حجت قاطی شده بودیم. با هم به سینما و پیکنیک و کوهنوردی میرفتیم.
سوفیا صدای دلنشینی داشت، هم آوازهای سوزناک هندی را به زیبایی میخواند و هم ترانههای غربی را.
این دختر همه چیز داشت، زیبائی، متانت، صدای خوش، تحصیلات عالیه، رفاه و ثروت، طنازی، هوای شاعرانه…
حال و هوای شاعرانهاش را از مادر ایتالیائیاش به ارث برده بود و طنازی و شیطنتاش را از تبار هندی پدرش...
با اشکهایش به وقت آواز خواندن، قهرش، عصبانیت و غمزه های لطیفش، قادر بود که روح و روان هر مرد مغروری را به زنجیر بکشد.
در خیل عاشقان سینهچاکش، او دلشیفته و عاشق و واله و شیدای سنگدلی چون حجت شده بود...
همه از این علاقهی سوفیا به حجت خبر داشتند ولی حجت به روی خودش نمیآورد...
سرانجام روزی سوفیا پردهی دلش را گشود و از عشقش به حجت برایم گفت. قرار شد با حجت حرف بزنیم...
با دوستم شامی تدارک دیدیم و به حجت خبر دادیم تا شب پیش هم باشیم. بعد از شام از هر دری حرف زدیم تا در فرصتی مناسب ماجرای سوفیا را مطرح کردیم...
حجت چندین کتاب تالیف کرده بود، اولین کتابش ترجمهی اشعار هوشه مینه رهبر انقلاب ویتنام بود که در روزهای منتهی به انقلاب به بازار نشر آمد.
از وقتش نهایت بهره را میبرد، همیشه یا در حال مطالعه بود یا نوشتن، یا تایپ کردن مطالبش با ماشین تایپی که از #ایران با خودش آورده بود.
آن شب ساعتها با او بحث کردیم ولی زیر بار استدلالهای ما نرفت. میگفت سوفیا بورژوا زاده است، اگرچه الان عاشق و دلباخته است، ولی چند وقت دیگر همین خصلتهای بورژوازیاش عامل اختلافمان میشود.
روزی ماجرا را با سوفیا در میان گذاشتم، رنگ از رخسارش پرید و به آنی اشک و بغضش به هم گره خورد. ساعتی فقط گریه کرد و اشک ریخت. من هم امانش دادم تا اشکهایش تمام شود. این را خوب یاد گرفته بودم که اشک تنها التیامبخش رنج آدمهاست. زیر چشمی میدیدم که با انگشتان ظریف یاسفامش اشک چشمان زیبایش را پاک میکرد.
موقع خداحافظی گفت: من هند نمیمانم و همین کار را هم کرد و هند را به مقصد #ایتالیا برای زندگی با برادرش ترک کرد و پروندهی این عشق آتیشن یکطرفه برای همیشه بسته شد.
راستش من هم از حجت به شدت دلگیر شده بودم. چطور در این دنیای به ظاهر متمدن، توانست آن دختر زیبا را با غمی به وسعت جهان بیرحم تنها بگذارد؟ چرا با بیرحمی باعث شد تا برای این دختر زیبا، این پرندهی کوچک، این دختر ملوس و آشوبگر که با آن صدای بینظیر که زیباترین نغمههای آسمانی را از گلوی سفید و مرمرینش خارج میکرد و دل و دین همه را به تاراج برده بود، تنها دو چیز به یادگار باقی بماند، شوری اشکهای چشمان آبی رنگش که از مادر به ارث برده بود و داغی از این عشق نافرجام...
غمم سنگین بود و کینهام از حجت بیحد و مرز...
طاقت نداشتم که خرد شدن این دختر جاهطلب زیبارو را ببینم.
پس آن بلبل خوش صدای روزهای شیدایی و سرمستیمان را با اشکهایش تنها گذاشتم...
#رحمت_زمانیان
۱۴۰۳/۰۴/۰۵
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۰۳
ادامه دارد…
قسمت اول
با رشد سریع تکنولوژی، نسل ما مثل سگ اصحاب کهف، اقلا سیصد سالی از قافلهی دنیای دیجیتال عقبترند...
شاید به همین دلیل بیگانگی با تکنولوژی و مشقت در تایپ مطالب است که علیرغم شوق وافر به نوشتن، کمتر مینویسم.
بدی تکنولوژی این است که آدمها را تنبل بار میآورد و کمتر از ذهن و حافظهشان کار میکشند.
نسلهای پیشین انسانهای سختکوشی بودند و با تلاش و پشتکار بر هر مشکلی فائق میآمدند. کسانی که کارشان نوشتن بود، تایپ کردن را هم میآموختند وهر جا که سفر میکردند ماشین تایپشان را هم همراه خود میبردند.
دوران دانشجوئی در #هندوستان دوستی داشتم به نام حجت، انسان فرهیخته و دانشمندی بود، از دانشگاه تهران فوقلیسانس اقتصاد گرفته بود، در هند هم دکترای اقتصاد نفت را اخذ کرد و الان هم در آمریکا استاد دانشگاه است.
حجت ده دوازده سالی از ما بزرگتر بود. بچهی یکی از شهرستانهای کوچک استان فارس بود و در سالهای پیش از انقلاب، به دلیل فعالیتهای فرهنگی و سیاسی پنج سالی مهمان افتخاری رژیم شاه در زندان اوین شده بود. حافظهی عجیبی داشت و به چند زبان زندهی دنیا تسلط کامل داشت. دایره المعارف گویایی بود و کتاب مرجع دوستان برای پاسخ به هر سئوالی.
با من و دوست همخانهام خیلی صمیمی بود و روابط گرم و بی پردهای داشتیم. بنابراین ما هم با دوستان او گرم صمیمی شده بودیم. در حلقهی دوستانش دختری بود بنام سوفیا… سوفیا دختری دو رگه بود، از مادری ایتالیائی و پدری هندی. زیبائی این دختر بی حد و مرز بود. دختری بلند بالا با پوستی تریاکی و چشمان آبی درشت و نافذ و خرمنی موی سیاه که شاید هم جنسانش به این همه توازون در زیبایی به او غبطه میخوردند.
من و دوستم هم با دوستان حجت قاطی شده بودیم. با هم به سینما و پیکنیک و کوهنوردی میرفتیم.
سوفیا صدای دلنشینی داشت، هم آوازهای سوزناک هندی را به زیبایی میخواند و هم ترانههای غربی را.
این دختر همه چیز داشت، زیبائی، متانت، صدای خوش، تحصیلات عالیه، رفاه و ثروت، طنازی، هوای شاعرانه…
حال و هوای شاعرانهاش را از مادر ایتالیائیاش به ارث برده بود و طنازی و شیطنتاش را از تبار هندی پدرش...
با اشکهایش به وقت آواز خواندن، قهرش، عصبانیت و غمزه های لطیفش، قادر بود که روح و روان هر مرد مغروری را به زنجیر بکشد.
در خیل عاشقان سینهچاکش، او دلشیفته و عاشق و واله و شیدای سنگدلی چون حجت شده بود...
همه از این علاقهی سوفیا به حجت خبر داشتند ولی حجت به روی خودش نمیآورد...
سرانجام روزی سوفیا پردهی دلش را گشود و از عشقش به حجت برایم گفت. قرار شد با حجت حرف بزنیم...
با دوستم شامی تدارک دیدیم و به حجت خبر دادیم تا شب پیش هم باشیم. بعد از شام از هر دری حرف زدیم تا در فرصتی مناسب ماجرای سوفیا را مطرح کردیم...
حجت چندین کتاب تالیف کرده بود، اولین کتابش ترجمهی اشعار هوشه مینه رهبر انقلاب ویتنام بود که در روزهای منتهی به انقلاب به بازار نشر آمد.
از وقتش نهایت بهره را میبرد، همیشه یا در حال مطالعه بود یا نوشتن، یا تایپ کردن مطالبش با ماشین تایپی که از #ایران با خودش آورده بود.
آن شب ساعتها با او بحث کردیم ولی زیر بار استدلالهای ما نرفت. میگفت سوفیا بورژوا زاده است، اگرچه الان عاشق و دلباخته است، ولی چند وقت دیگر همین خصلتهای بورژوازیاش عامل اختلافمان میشود.
روزی ماجرا را با سوفیا در میان گذاشتم، رنگ از رخسارش پرید و به آنی اشک و بغضش به هم گره خورد. ساعتی فقط گریه کرد و اشک ریخت. من هم امانش دادم تا اشکهایش تمام شود. این را خوب یاد گرفته بودم که اشک تنها التیامبخش رنج آدمهاست. زیر چشمی میدیدم که با انگشتان ظریف یاسفامش اشک چشمان زیبایش را پاک میکرد.
موقع خداحافظی گفت: من هند نمیمانم و همین کار را هم کرد و هند را به مقصد #ایتالیا برای زندگی با برادرش ترک کرد و پروندهی این عشق آتیشن یکطرفه برای همیشه بسته شد.
راستش من هم از حجت به شدت دلگیر شده بودم. چطور در این دنیای به ظاهر متمدن، توانست آن دختر زیبا را با غمی به وسعت جهان بیرحم تنها بگذارد؟ چرا با بیرحمی باعث شد تا برای این دختر زیبا، این پرندهی کوچک، این دختر ملوس و آشوبگر که با آن صدای بینظیر که زیباترین نغمههای آسمانی را از گلوی سفید و مرمرینش خارج میکرد و دل و دین همه را به تاراج برده بود، تنها دو چیز به یادگار باقی بماند، شوری اشکهای چشمان آبی رنگش که از مادر به ارث برده بود و داغی از این عشق نافرجام...
غمم سنگین بود و کینهام از حجت بیحد و مرز...
طاقت نداشتم که خرد شدن این دختر جاهطلب زیبارو را ببینم.
پس آن بلبل خوش صدای روزهای شیدایی و سرمستیمان را با اشکهایش تنها گذاشتم...
#رحمت_زمانیان
۱۴۰۳/۰۴/۰۵
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۰۳
ادامه دارد…
Forwarded from عکس نگار
« آذر»
قسمت دوم
شب را با خیال درد و غمهای سوفیا به صبح رساندم.
صبح خورشید بیتفاوت طلوع کرد. در انوار آن، همان عشق، حرارت و زیبایی وجود داشت، ولی حتما سوفیا حسش نمیکرد.
حس میکردم که حالا زندگی سوفیا مثل تخته پارهای بر امواج دریای متلاطم زندگی این سو و آن سو میرود.
تا مدتها سراغ حجت را نگرفتم تا یک روز به طور اتفاقی در یک کتابفروشی یکدیگر را دیدیم. از هر دری حرف زدیم به جز موضوع سوفیا...
موقع خداحافظی گفت، شب یکشنبه، شام منتظر تو و مسعودم.
اول شب خودمان را به اطاق محقر حجت که از خوابگاههای اساتید دانشگاه بود رساندیم. اطاق را درست و حسابی آب و جارو کشیده بود، دستهای گل سفید رُز داخل لیوان، زیبایی خاصی به آن میز چوبی و آن اطاق محقر دانشجویی بخشیده بود.
بعد از شام که حرفها گل انداخت، حجت گفت: دارم ازدواج میکنم.
به شوخی و طعنه گفتم: مبارک باشه! حالا این دختر خوشبخت کی هست؟
پرید وسط حرفم و گفت: آذر..!
سرم گیج رفت، آذر و حجت چه سنخیتی با هم دارند؟ آذر اهل جنوب و بچهی آبادان بود، دختری زیبا با پوستی برنزه و چشمانی درشت و اندامی متناسب.
حوادث ماههای پایانی انقلاب به اوج خود رسیده بود و همه را متاثر کرده بود، ولی آذر و دوستانش که به قول روشنفکران آن روزی جزو گروههای پرچم سفید بودند، ذرهای از برنامههای دیسکو و رقص و خوشگذرانیهایشان کم نشده بود..!
با عصبانیت سر حجت داد کشیدم، عزیزم، چه وجه مشترکی بین تو و آذر وجود دارد؟ تو یه روشنفکری و او یک پرچم سفید..!
لبخندی زد و گفت: تایپ…
من دنبال یک همکار خوب میگردم، آذر هم دختر زیبا و خوبی است و هم زبان انگلیسیاش خوب است و یه تایپیست حرفهای هم هست.
تا پاسی از نیمه شب با هم جر و بحث کردیم، ولی حجت تصمیم خودش را گرفته بود و آشنایی آذر به تایپ کارساز افتاد و چند ماه بعد این وصلت سر گرفت.
با خودم فکر کردم از زندگی درسها باید گرفت، از سیال بودن امور انسانی، از نامشخص بودن مرز عشقها و دوست داشتنها، از زخمی که از عشقها تنها بر دل یکی از طرفین ماجرا میماند و به قیمت جان بعضیها تمام میشود! و از بی وفائیهای روزگار…
اما ازدواجی که تایپ کردن عامل آن شده بود ماندگار شد و این زوج سالهاست که در آمریکا روزگار میگذرانند.. اگر چه تندبادها و بی رحمیهای زندگی فرزند اولشان را از آنها گرفت.
بعد از سالها الان میفهمم که آنروز دوست دوراندیشم حجت چه میگفت.
اقلا برای نسل ما، تایپ کردن کار دشوار و کشندهای است که فقط آذرها از پس آن برمیآیند.
به نظر میرسد این روزها با گسترش فضای مجازی و نیاز به تایپ مطالب و کندی نسل ما در امور تایپ و برای ارائهی نوشتههای پاکیزهتر، همه ما به نحوی «آذر لازمیم».
با احترام:
#رحمت_زمانیان
۱۴۰۳/۰۴/۰۵
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۰۳
قسمت دوم
شب را با خیال درد و غمهای سوفیا به صبح رساندم.
صبح خورشید بیتفاوت طلوع کرد. در انوار آن، همان عشق، حرارت و زیبایی وجود داشت، ولی حتما سوفیا حسش نمیکرد.
حس میکردم که حالا زندگی سوفیا مثل تخته پارهای بر امواج دریای متلاطم زندگی این سو و آن سو میرود.
تا مدتها سراغ حجت را نگرفتم تا یک روز به طور اتفاقی در یک کتابفروشی یکدیگر را دیدیم. از هر دری حرف زدیم به جز موضوع سوفیا...
موقع خداحافظی گفت، شب یکشنبه، شام منتظر تو و مسعودم.
اول شب خودمان را به اطاق محقر حجت که از خوابگاههای اساتید دانشگاه بود رساندیم. اطاق را درست و حسابی آب و جارو کشیده بود، دستهای گل سفید رُز داخل لیوان، زیبایی خاصی به آن میز چوبی و آن اطاق محقر دانشجویی بخشیده بود.
بعد از شام که حرفها گل انداخت، حجت گفت: دارم ازدواج میکنم.
به شوخی و طعنه گفتم: مبارک باشه! حالا این دختر خوشبخت کی هست؟
پرید وسط حرفم و گفت: آذر..!
سرم گیج رفت، آذر و حجت چه سنخیتی با هم دارند؟ آذر اهل جنوب و بچهی آبادان بود، دختری زیبا با پوستی برنزه و چشمانی درشت و اندامی متناسب.
حوادث ماههای پایانی انقلاب به اوج خود رسیده بود و همه را متاثر کرده بود، ولی آذر و دوستانش که به قول روشنفکران آن روزی جزو گروههای پرچم سفید بودند، ذرهای از برنامههای دیسکو و رقص و خوشگذرانیهایشان کم نشده بود..!
با عصبانیت سر حجت داد کشیدم، عزیزم، چه وجه مشترکی بین تو و آذر وجود دارد؟ تو یه روشنفکری و او یک پرچم سفید..!
لبخندی زد و گفت: تایپ…
من دنبال یک همکار خوب میگردم، آذر هم دختر زیبا و خوبی است و هم زبان انگلیسیاش خوب است و یه تایپیست حرفهای هم هست.
تا پاسی از نیمه شب با هم جر و بحث کردیم، ولی حجت تصمیم خودش را گرفته بود و آشنایی آذر به تایپ کارساز افتاد و چند ماه بعد این وصلت سر گرفت.
با خودم فکر کردم از زندگی درسها باید گرفت، از سیال بودن امور انسانی، از نامشخص بودن مرز عشقها و دوست داشتنها، از زخمی که از عشقها تنها بر دل یکی از طرفین ماجرا میماند و به قیمت جان بعضیها تمام میشود! و از بی وفائیهای روزگار…
اما ازدواجی که تایپ کردن عامل آن شده بود ماندگار شد و این زوج سالهاست که در آمریکا روزگار میگذرانند.. اگر چه تندبادها و بی رحمیهای زندگی فرزند اولشان را از آنها گرفت.
بعد از سالها الان میفهمم که آنروز دوست دوراندیشم حجت چه میگفت.
اقلا برای نسل ما، تایپ کردن کار دشوار و کشندهای است که فقط آذرها از پس آن برمیآیند.
به نظر میرسد این روزها با گسترش فضای مجازی و نیاز به تایپ مطالب و کندی نسل ما در امور تایپ و برای ارائهی نوشتههای پاکیزهتر، همه ما به نحوی «آذر لازمیم».
با احترام:
#رحمت_زمانیان
۱۴۰۳/۰۴/۰۵
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۰۳
امیدوارم هر روز بیشتر شاهد این باشیم که دختر و پسرها برای شروع زندکی کمتر سخت بگیرن، منظورم مهریه، عروسی و...
واقعا چه اشکالی داره با مهریه ای اندک، حلقه نقره، مهمونی مختصر و جهیزیه در حد رفع نیاز،
تو یه خونه کوچیک و معمولی زندگیاتونو شروع کنید؟
اصلا چه اشکالی داره شب عروسی بجای اون شام مفصل، پذیرایی مختصر صورت بگیره؟
در عوض با دل خوش، سبکبار و خوشحال برید سر خونه زندگیاتون.
دو نفرتون هنجار شکنی کنید،
بذارید بقیه ام جرات کنن.
متاسفانه هم هدفو گم کردیم هم راهو و
هم مقصد.
زندگی این نیست که ما میکنیم. این زندگی نسخه تجویز شده فرهنگ مصرفگرایی برای پر شدن جیب سرمایهداراست با این پیام اگه میخوای بهتر، خوبتر و جذاب تر به نظر بیای بیشتر بخر و اونم لوکستر. و البته چشم و هم چشمیهای برآمده از حقارتهای درونمون بستر این چنین آسیبهایی رو فراهم میکنه.
این زندگی مارو از خود واقعیمون خیلی دور کرده. بی معنا و سرگردان
به کجا داریم میریم؟
پس چی شد جواب این سوال؟
از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می روم؟ آخر ننمایی وطنم
#دکتر_علی_میرآقایی
روانشناس و رواندرمانگر
@Nahavand_farhangohonar
واقعا چه اشکالی داره با مهریه ای اندک، حلقه نقره، مهمونی مختصر و جهیزیه در حد رفع نیاز،
تو یه خونه کوچیک و معمولی زندگیاتونو شروع کنید؟
اصلا چه اشکالی داره شب عروسی بجای اون شام مفصل، پذیرایی مختصر صورت بگیره؟
در عوض با دل خوش، سبکبار و خوشحال برید سر خونه زندگیاتون.
دو نفرتون هنجار شکنی کنید،
بذارید بقیه ام جرات کنن.
متاسفانه هم هدفو گم کردیم هم راهو و
هم مقصد.
زندگی این نیست که ما میکنیم. این زندگی نسخه تجویز شده فرهنگ مصرفگرایی برای پر شدن جیب سرمایهداراست با این پیام اگه میخوای بهتر، خوبتر و جذاب تر به نظر بیای بیشتر بخر و اونم لوکستر. و البته چشم و هم چشمیهای برآمده از حقارتهای درونمون بستر این چنین آسیبهایی رو فراهم میکنه.
این زندگی مارو از خود واقعیمون خیلی دور کرده. بی معنا و سرگردان
به کجا داریم میریم؟
پس چی شد جواب این سوال؟
از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می روم؟ آخر ننمایی وطنم
#دکتر_علی_میرآقایی
روانشناس و رواندرمانگر
@Nahavand_farhangohonar
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خداوندا
ترس های بی دلیلم را که ریشه در باور ضعیفم دارد از من بگیر ،
جاری کن چشمه ای از آرامش بی مثال خودت را بر قلبم،
کنارم باش تا یادم بماند که اول و آخر تویی و چون تو هستی پس ترسی نیست …
دستهایم را که بگیری، چشم بسته بدون
ترس و دلهره به دنبالت می آیم ،
اعتماد و ایمان دارم که مرا به بهترین جایی میبری که میدانی ....
درود
بامدادتان نیکو
❤️
@Nahavand_farhangohonar
ترس های بی دلیلم را که ریشه در باور ضعیفم دارد از من بگیر ،
جاری کن چشمه ای از آرامش بی مثال خودت را بر قلبم،
کنارم باش تا یادم بماند که اول و آخر تویی و چون تو هستی پس ترسی نیست …
دستهایم را که بگیری، چشم بسته بدون
ترس و دلهره به دنبالت می آیم ،
اعتماد و ایمان دارم که مرا به بهترین جایی میبری که میدانی ....
درود
بامدادتان نیکو
❤️
@Nahavand_farhangohonar
#مسائل_حقوقی
🔻مبلغ چک اشتباه وارد کردم حالا چکار کنم؟
در این صورت دو حالت وجود دارد :
حالت اول : چک ثبت شده ولی هنوز تایید نشده ، در این صورت لاشه ی چک را به بانک ببرید تا چک ابطال بشه و چک جدید صادر کنید
حالت دوم: چک ثبت و تایید شده ، در این صورت باید دارنده چک به شما در سامانه منتقل کنه و بعد چک را به بانک ببرید و ابطال کنید و چک جدید صادر کنید.
هر دو رو بذار منتها تفکیک کن زیر هم یه فاصله نشانه گذاری بینشون بیزحمت باشه.
دکتر #رامین_کیانی
۱۴۰۳/۰۴/۰۶
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۰۴
🔻مبلغ چک اشتباه وارد کردم حالا چکار کنم؟
در این صورت دو حالت وجود دارد :
حالت اول : چک ثبت شده ولی هنوز تایید نشده ، در این صورت لاشه ی چک را به بانک ببرید تا چک ابطال بشه و چک جدید صادر کنید
حالت دوم: چک ثبت و تایید شده ، در این صورت باید دارنده چک به شما در سامانه منتقل کنه و بعد چک را به بانک ببرید و ابطال کنید و چک جدید صادر کنید.
هر دو رو بذار منتها تفکیک کن زیر هم یه فاصله نشانه گذاری بینشون بیزحمت باشه.
دکتر #رامین_کیانی
۱۴۰۳/۰۴/۰۶
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۰۴
#سفید
سفید تنهاییست
سرخ
سرخ دستهای ماست
کاغذی میخواهم
با خطوطی تازه
تا عشق دوباره جوان شود
بنویس
بنویس باران
تا زمین دوباره سبز شود
جوهر خودکار تو
بگذار دوتا باشد
آبی برای بلرلن
قرمز یرای آتش
یکیبرای آب و یکیبرای خاک
#حسین_طلایی
۱۴۰۳/۰۴/۰۶
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۰۵
سفید تنهاییست
سرخ
سرخ دستهای ماست
کاغذی میخواهم
با خطوطی تازه
تا عشق دوباره جوان شود
بنویس
بنویس باران
تا زمین دوباره سبز شود
جوهر خودکار تو
بگذار دوتا باشد
آبی برای بلرلن
قرمز یرای آتش
یکیبرای آب و یکیبرای خاک
#حسین_طلایی
۱۴۰۳/۰۴/۰۶
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۰۵
کوبهی قلبت را
بر در خانهای بکوب
که بابرکهی شعر
مهتاب صید میکند
که دیگر حوضی
نمانده است
تانقاش قصهها شود
بگو برای غبار روبی چشمها
از چال کدام گونه
پاشویه بسازم
که کرور کرور اشک
خرجش میکنم
وبه یک پول سیاه
شکوفهی لبخندم را نمیخرد
#لیلا_ظفری
۱۴۰۳/۰۴/۰۶
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۰۶
بر در خانهای بکوب
که بابرکهی شعر
مهتاب صید میکند
که دیگر حوضی
نمانده است
تانقاش قصهها شود
بگو برای غبار روبی چشمها
از چال کدام گونه
پاشویه بسازم
که کرور کرور اشک
خرجش میکنم
وبه یک پول سیاه
شکوفهی لبخندم را نمیخرد
#لیلا_ظفری
۱۴۰۳/۰۴/۰۶
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۰۶
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#توجه
#گلایه
#شهر_ما_خانه_ما
✔️ ای کاش چند تا سطل زباله میذاشتن تا شهروند محترمی که شربت میل میکنه، لیوانش رو داخل سطل بندازه.
✔️ ای کاش داوطلبینی از هیئتهای برگزار کننده این جشن کار پاکسازی کف خیابان را از این همه لیوان خالی انجام میدادن.
✔️ ای کاش شهروند گرامی بعد از میل کردن شربت لیوانش رو کف خیابان رها نمیکرد.
✔️ ای کاش کمر هیچ پاکبان محترمی برای برداشتن زبالههایی که ما خودخواهانه کف خیابان و اماکن عمومی رها میکنیم خم نشه.
ای کاش شیرینی و حلاوت چنین جشنی در کام شهروندان خوب با این بد فرهنگی برخی شهروندان تلخ نشه...
#نقی_ایراندوست
۱۴۰۳/۰۴/۰۶
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۰۷
#گلایه
#شهر_ما_خانه_ما
✔️ ای کاش چند تا سطل زباله میذاشتن تا شهروند محترمی که شربت میل میکنه، لیوانش رو داخل سطل بندازه.
✔️ ای کاش داوطلبینی از هیئتهای برگزار کننده این جشن کار پاکسازی کف خیابان را از این همه لیوان خالی انجام میدادن.
✔️ ای کاش شهروند گرامی بعد از میل کردن شربت لیوانش رو کف خیابان رها نمیکرد.
✔️ ای کاش کمر هیچ پاکبان محترمی برای برداشتن زبالههایی که ما خودخواهانه کف خیابان و اماکن عمومی رها میکنیم خم نشه.
ای کاش شیرینی و حلاوت چنین جشنی در کام شهروندان خوب با این بد فرهنگی برخی شهروندان تلخ نشه...
#نقی_ایراندوست
۱۴۰۳/۰۴/۰۶
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۰۷
یا علی ذاتت ثبوت قل هو الله احد
نام تو نقش نگین امرِ اَلله الصّمد
لم یلِد از مادر گیتی و لم یولَد چو تو
در جهان بعد از نبی، مِثلت لهُ کُفواً احد
اثر خطاطی زیبا از
#آزادهسادات_عطاری
۱۴۰۳/۰۴/۰۶
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۰۸
نام تو نقش نگین امرِ اَلله الصّمد
لم یلِد از مادر گیتی و لم یولَد چو تو
در جهان بعد از نبی، مِثلت لهُ کُفواً احد
اثر خطاطی زیبا از
#آزادهسادات_عطاری
۱۴۰۳/۰۴/۰۶
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۰۸
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#نیایش_صبحگاهی
پروردگارا...!
امروز و هر روز مرا
از آرامش ملکوتی خود
بهره مند ساز
به من قدرتی بخش
که در برابر دشمنی، عشق
در برابر زخم زبان، گذشت
در برابر شک و تردید ، ایمان
در برابر نومیدی ، امید
در برابر تاریکی، روشنایی
و در برابر اندوه بتوانم
"شادمانی" نشان دهم!
درود
بامداد نیکو
ایام به کامتان
نیک فرجام باشید
❤
@Nahavand_farhangohonar
پروردگارا...!
امروز و هر روز مرا
از آرامش ملکوتی خود
بهره مند ساز
به من قدرتی بخش
که در برابر دشمنی، عشق
در برابر زخم زبان، گذشت
در برابر شک و تردید ، ایمان
در برابر نومیدی ، امید
در برابر تاریکی، روشنایی
و در برابر اندوه بتوانم
"شادمانی" نشان دهم!
درود
بامداد نیکو
ایام به کامتان
نیک فرجام باشید
❤
@Nahavand_farhangohonar
حرف دل بردن و دل دادن و دل بستن بود
او خودش راوی و روی سخنش با من بود
#مریم_جلالوند
۱۴۰۳/۰۴/۰۷
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۰۹
او خودش راوی و روی سخنش با من بود
#مریم_جلالوند
۱۴۰۳/۰۴/۰۷
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۰۹
#پشت
پشت تیشه ها
به دود کندههایی
گرم است
که دل به خاکاَره دادهاند
وختی که اسب آز
با پایافزار واژگونه
پشت به جنگل میدوید
#لیلا_ظفری
#سپکو
۱۴۰۳/۰۴/۰۷
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۱۰
پشت تیشه ها
به دود کندههایی
گرم است
که دل به خاکاَره دادهاند
وختی که اسب آز
با پایافزار واژگونه
پشت به جنگل میدوید
#لیلا_ظفری
#سپکو
۱۴۰۳/۰۴/۰۷
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۱۰
Forwarded from عکس نگار
و اما چه سود
و اما چه سود که کسانی با قلبهای سیاه؛ به سیاهی شب بی مهتاب جشن جهالت گرفته اند.
و اما چه سود که بیخردان در لباس جهالت خود را آذین بخشیده و سرود مرگ انسانیت سر می دهند .
و اما چه سود که سیه دلان چون ابلیسان در شادی به خاکسپاری انسانیت نشسته اند.
من از این سیه دلان بیخرد گریزانم.
من نمیخواهم چون یک قایق شکستهای در ساحل باشم که امواج همواره پیکر بی رمق آنرا به ساحل بکوبد.
و اما من می خواهم تا در یک شب مهتابی و در فروغ ماه به نجوای امواج آرام دریا گوش فرا دهم، تا مرا با خود به دنیای رویاها و آرزوهایم به دنیای پاکی ها و به دنیای زیبای انسانیت ببرد.
می خواهم تا شادی و هیاهوی کودکانه دختران و پسران را در غروب آفتاب و فروغ ماه نظاره گر باشم و در جشن سادگی و پاکی قلبشان شریکشان شوم
من به نجوای ستارگان در یک شب رویایی و شگفتن گلهای شقایق در دشت های بیکران ایمان دارم.
من به انسانیت ایمان دارم
و به فروغ جاودانگی آن که از پس تیرگی ها چون خورشیدی تابان دل انسانها را روشن و جهان را زیبا و فروزان می کند ایمان دارم.
بله من به آن ایمان دارم.
آی کسانی که در مرگ انسانیت به نظاره نشسته اید هرگز مرگ انسانیت و جشن آنرا نخواهید دید.
عشق به انسانیت چه زیباست.
راستی چه شکوهمند است زمانی که عشق با پاکی و زیبایی هم آغوش می شوند.
#کمال_منوری
۱۴۰۳/۰۴/۰۷
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۱۱
و اما چه سود که کسانی با قلبهای سیاه؛ به سیاهی شب بی مهتاب جشن جهالت گرفته اند.
و اما چه سود که بیخردان در لباس جهالت خود را آذین بخشیده و سرود مرگ انسانیت سر می دهند .
و اما چه سود که سیه دلان چون ابلیسان در شادی به خاکسپاری انسانیت نشسته اند.
من از این سیه دلان بیخرد گریزانم.
من نمیخواهم چون یک قایق شکستهای در ساحل باشم که امواج همواره پیکر بی رمق آنرا به ساحل بکوبد.
و اما من می خواهم تا در یک شب مهتابی و در فروغ ماه به نجوای امواج آرام دریا گوش فرا دهم، تا مرا با خود به دنیای رویاها و آرزوهایم به دنیای پاکی ها و به دنیای زیبای انسانیت ببرد.
می خواهم تا شادی و هیاهوی کودکانه دختران و پسران را در غروب آفتاب و فروغ ماه نظاره گر باشم و در جشن سادگی و پاکی قلبشان شریکشان شوم
من به نجوای ستارگان در یک شب رویایی و شگفتن گلهای شقایق در دشت های بیکران ایمان دارم.
من به انسانیت ایمان دارم
و به فروغ جاودانگی آن که از پس تیرگی ها چون خورشیدی تابان دل انسانها را روشن و جهان را زیبا و فروزان می کند ایمان دارم.
بله من به آن ایمان دارم.
آی کسانی که در مرگ انسانیت به نظاره نشسته اید هرگز مرگ انسانیت و جشن آنرا نخواهید دید.
عشق به انسانیت چه زیباست.
راستی چه شکوهمند است زمانی که عشق با پاکی و زیبایی هم آغوش می شوند.
#کمال_منوری
۱۴۰۳/۰۴/۰۷
@Nahavand_farhangohonar
۱۴۵۱۱
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM