Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تاریخ فلسفه غرب: فیثاغورس و هراکلیتوس
▪️فیثاغورس دو جنبه مختلف شخصیت داشت. یکی به عنوان فیلسوف و پیامبرِ دین، دیگری به عنوان ریاضیدان مطلق. شخصیت فیثاغورس در هر دو مورد بیاندازه مؤثر بود.
▫️هراکلیتوس پایداری و ثبات در عنصرهای جهان را رد میکرد و معتقد بود همه چیز در جهان در سیلان است؛ تا آنجا که وی گفتهاست: «هیچکس نمیتواند در یک رودخانه دوبار گام بنهد». با وجود تغییر و سیلانی که از نظر هراکلیتوس در تمامیِ چیزهایِ جهان وجود دارد، وی لوگوس را تنها چیزِ ثابت و ایستای جهان میدانست. پژوهشگران لوگوسِ مورد اشارهٔ هراکلیتوس را «قانونِ حاکم بر جهان» میدانند. قانونی که تضاد، نمودِ اصلیِ آن است. ستیز و کشاکش میانِ اضداد، از نظر هراکلیتوس یگانه واقعیت و عدالتِ جهانی بود.
#پیشاسقراطیان
#فیثاغورس
#هراکلیتوس
@NazariyehAdabi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تاریخ فلسفه غرب: پارمنیدس
▪️برخلاف هراکلیتوس که مبهم و رازوار سخن میگفت، پارمنیدس به فهم افراد از افکارش بسیار اهمّیّت میداد. وی اندیشههای فلسفی خود را به نظم کشید. این اشعار مشتمل بر یک «مقدمه» و دو بخش به نامهای «راه حقیقت» (way of truth) و «راه ایمان یا عقیده» (way of belief or opinion) میباشد. (تاریخ فلسفه کاپلستون، جلد اول)
▫️به نظر پارمنیدس، از آنجا که وقتی میاندیشیم دربارهٔ چیزی میاندیشیم، و وقتی که نامی را به کار میبریم، آن نام متعلق به چیزی است؛ پس لازمست که هم اندیشه و هم زبان موضوعاتی خارج از خود داشته باشند؛ و چون میتوانیم در هر زمان که بخواهیم دربارهٔ چیزی بیندیشیم، یا از چیزی نام ببریم، پس هرچه بتواند اندیشیده شود، یا دربارهاش سخنی گفته شود، باید در هر زمانی وجود داشته باشد؛ یعنی اندیشه تنها به هستی تعلق میگیرد و هستی نیز که در زمان نامتناهی است. در نتیجه تغییر و تغیٌر نمیتواند صورت بگیرد؛ زیرا که تغییر به وجود آمدن و از میان رفتن چیزهاست. (تاریخ فلسفه غرب، برتراند راسل- جلد اول)
#پیشاسقراطیان
#پارمنیدس
@NazariyehAdabi
فاشیسم اوباش و نخبگان را توامان به کار می گیرد. فاشیسم هیچ حوزهی خصوصی را در حیات و زندگی اجتماعی انسان برنمیتابد و مقدمه ساز بروز جنبش های توتالیتر می شود از ویژگیهای مهم چنین شرایطی اتحاد «نخبگان و اوباش» است. جنبشهای توتالیتر نه تنها برای اوباش، برای نخبگان جامعه نیز سخت جاذبه دارند...نخبگان جنبشهای توتالیتر، صفات مشخص اوباش را دارا هستند و تجربههای گذشته نشان میدهد که اتحاد موقتی نخبگان با اوباش، بیشتر مبتنی بر این است که نخبگان با یک شعف راستین تماشاگر صحنه نابودی تشخص و فردیت به وسیله اوباشاند».
توتالیتاریسم
#هانا_آرنت
@NazariyehAdabi
توتالیتاریسم
#هانا_آرنت
@NazariyehAdabi
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
مستند «زمان در من میوزد»- سال ساخت: 2015
▪️کارگردان: مریم عرفان
▫️سیری در جهان شاهرخ مسکوب (پژوهشگر، شاهنامهپژوه، مترجم و نویسنده ایرانی).
#شاهرخ_مسکوب
@NazariyehAdabi
آنچه در این نقّاشی بینظیر هدایت، مایهی شهرت و پیوندش با ادبیّات تا بدانجا شده که شفیعیکدکنی هم روی جلد دفتر شعر خود: «هزارهی دوم آهوی کوهی»، تصویر آن را چاپ کرده است، همان مبحث «حیوانیّت» دلوزی است. پیشتر از هر چیزی آن نکتهی آشناییزدایانه و فرمیکی را که در این تصویر باید به یاد داشت، شاخهای بلند و انحنای بادخوردهی آهوست که در حقیقت تداعیگر گیسوان باددادهی معشوق در ادبیّات کلاسیک است: زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم! (حافظ). میبینیم که حیوان سینه در سینهی باد محکم و استوار مقاومت ورزیده و بیاعتنا به جریان مخالف آن، سربلند و مغرور نگاهش نه به اطراف خود و زمین بلکه به سوی آسمان است!، یادآور «زن اثیری» بوف کور و غرور دوستداشتنی معشوق سنتی! امّا آهوی مادّه که شاخی به این بلندی ندارد! پارادوکس تصویر همینجاست، این آهوا هرمافرودیت و دو جنسی است و بین دو جنس نر و مادّه در رفت و آمد است. ظرافت دست و پاها و باریکی کمر، به جای دست و پا و کمر عضلانی بیشتر مادینگی را به ذهن متبادر میکند تا نرینگی. در جایی گفته بودم که اوّلین کسی که «حیوان» را از مرحلهی «حیوانیّت» سنّتی که در واقع نماد و تمثیلی از ایدئولوژی بشر سنّتی بود، درآورد هدایت است که با کار درخشانش در «سگ ولگرد»، چیزی در مایههای «مسخ» کافکا نوشت که یقیناً بیتاثیر از او نیست و چوبک هم بعدها «انتری که لوطیش مرده بود» را با الهام از سگ ولگرد پرداخت. اینجا هم اگرچه «آهو» عناصری از لحاظ شکل و صورت از ادبیّات سنتی و معشوق را داراست، امّا شاخهای آختهی حیوان، علاوه بر تأکید بر جنس نر آهو، با نگاهی فرویدی تداعیگر قضیب هم هست! چنین چیزی را ما هم در «راوی بوف کور» میبینیم که خود را با مادر و زنعمو خود یکی میبیند و هم در «زن اثیری» که شباهتهای نزدیکی با راوی دارد! در حقیقت این حیوان، معشوق هست و نیست! تنهایی و غربتی که در تصویر دیده میشود، بیشتر حیوان انسانزدوده و بیسوژهای را منعکس میکند که خاصیّت «حیوانیّت» در عصر مدرن است. تناقضی که اجازه نمیدهد ذهن مخاطب بر یک جنسِ واحد تمرکز کرده و آن را نماد عاشق یا معشوق سنتی بپندارد، همان عبارت شفیعی: هزارهی دوّم آهوی کوهی! بیشتر از این، زمینهی سیاه بدن آهو است که خالهای سفید روی آن بهجای آنکه بر زیبایی آن بیفزاید، تصویر را مالیخولیاییتر و روانیتر میکند، درخشش ستارههایی مات در آسمانی تاریک! میبینیم که از: «آهوی کوهی در دشت چگونه دوذا»ی ابوحفص سغدی و «الا ای آهوی وحشی» حافظ، تا این آهوی هدایت، «حیوانیّت» چه فاصلهای را طی کرده است.
«اسد آبشیرینی»
@NazariyehAdabi
«اسد آبشیرینی»
@NazariyehAdabi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تاریخ فلسفه غرب: امپدوکلس، آناکساگوراس
▪️امپدوکلس عناصر اربعه را «سرچشمهٔ» زندگی مادّی میخواند. عناصر اربعه جاویدانند، ولی ممکن است به نسبتهای مختلفی با هم آمیخته شوند و مواد مرکبی را که ما در طبیعت میبینیم، به وجود آورند. تغییر، تجلّی درآمیختن و جداشدن مواد است. «مهر» یا «عشق» عنصرها را به درآمیختن با هم، و «نفرت» یا «کین» عنصرها را به گسستن دوباره از هم وامیدارد. مهر و کین نیز عنصرهایی مادیاند.
▫️آناکساگوراس باور داشت که عناصر مختلف ریشهها و به وجود آورندههای گوناگون دارند؛ بهطوری که هر ماده از تخمهٔ مخصوص به خودش به وجود آمده و مثلاً آب به وجود آورندهٔ آتش نیست. آناکساگوراس «نیروی زندگی» را که به دنیای مادّه جان میبخشد و سرچشمهٔ نیرو و رهبر انسان به سوی حقیقت است؛ نوس (عقل یا روح) نامیدهاست. نوس متمایز کنندهٔ زنده از بیجان است؛ امّا در جانوران و انسان تفاوتی نمیکند. برتری هوش انسان بر جانوران، نه به خاطر نوس؛ بلکه به خاطر برتری جسم اوست. ارسطو از آناکساگوراس انتقاد میکرد که چرا پس از طرح مفهوم نوس، از آن چندان استفاده نکردهاست.
#پیشاسقراطیان
#امپدوکلس
#آناکساگوراس
@NazariyehAdabi
هنگامی که از گذشتهی کهنی هیچ چیز به جا نمیماند، پس از مرگ آدمها، پس از تباهی چیزها، تنها بو و مزه باقی میمانند که نازکتر اما چابکترند، کمتر مادیاند، پایداری و وفایشان بیشتر است، دیر زمانی چون روح میمانند و به یاد میآورند، منتظر، امیدوار، روی آوار همهی چیزهای دیگر میمانند و بنای عظیم خاطره را بیخستگی روی ذرههای کم و بیش لمس نکردنیشان حمل میکنند.
▪️مارسل پروست، طرف خانه سوان، از مجموعه در جستجوی زمان از دست رفته- تصویر: کلود مونه
#مارسل_پروست
@NazariyehAdabi
▪️مارسل پروست، طرف خانه سوان، از مجموعه در جستجوی زمان از دست رفته- تصویر: کلود مونه
#مارسل_پروست
@NazariyehAdabi
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جناب تی.اس.الیوت تنها دو سال پیش از فروغ فرخزاد از دنیا رفت اما بسی زودتر از او به دنیا آمده و کارهای درخشانش را عرضه نمودهست [چهارشنبه خاکستر او توسط جناب هوشنگ ایرانی در ۱۳۳۵ به فارسی برگردانده شد] شباهت میان آثار الیوت و فرخزاد چیزی بیش از نزدیکیست: الیوت مینویسد «جسدی که کاشتی پارسال در باغچهات، جوانه زد، شکوفه میدهد امسال یا سرمای زودرس خراب کرد خوابش را؟» و فروغ چنین مینگارد که «دستهایم را در باغچه میکارم، سبز خواهم شد، میدانم، میدانم، میدانم. الیوت نوشته است که «تا نهایت شب میخوانم» فروغ مینویسد که «من از نهایت شب حرف میزنم» و البته مثالها برای هر هشیاری بسیارند اما من که ندیدهام یا نخواندهام جایی فروغ فرخزاد ابراز ارادتی به تی اس الیوت کند یا متنی را به ایشان تقدیم! در خوشبینانهترین حالت او مقلدیست بیاندازه حرفهای و در منصفانهترین فرمها سارقی در روز روشن که دلخوش به درد نخواندن داشتن همیشگی ایرانیان بوده ...
«شهروز مرکباتی»
پ.ن:
و این منم مردی پیر در آستانه ماهی خشک «تی اس الیوت»
و فروغ مینگارد: و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد
@NazariyehAdabi
«شهروز مرکباتی»
پ.ن:
و این منم مردی پیر در آستانه ماهی خشک «تی اس الیوت»
و فروغ مینگارد: و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد
@NazariyehAdabi
به یاد محمد قاضی (۲۴ دی ۱۳۷۶ تهران-۱۲ مرداد ۱۲۹۲ مهاباد) پدر ترجمه نوین در ایران، که با آثارش روح و جان زبان فارسی را در دل خوانندگانش دمید و ترجمههای ماندگار او دریچهای نو به دنیای ادبیات جهان گشود.
امروز در سالروز وداع با این مترجم عاشق و ادیب توانا، به پاس زحمات و اندیشههایش، یادش را گرامی میداریم و بر این باوریم که ادبیات، همچنان با صدای او زنده است. تصاویر مربوط به ترجمههای اوست که توسط انتشارات خوارزمی منتشر شدهاند.
از ترجمههای ماندگار دیگر قاضی میتوان به ترجمهی دن کیشوت، سپید دندان، شازده کوچولو، شاهزاده و گدا، نان و شراب، دکامرون و ... اشاره کرد.
#محمد_قاضی
#نشر_خوارزمی
@NazariyehAdabi
امروز در سالروز وداع با این مترجم عاشق و ادیب توانا، به پاس زحمات و اندیشههایش، یادش را گرامی میداریم و بر این باوریم که ادبیات، همچنان با صدای او زنده است. تصاویر مربوط به ترجمههای اوست که توسط انتشارات خوارزمی منتشر شدهاند.
از ترجمههای ماندگار دیگر قاضی میتوان به ترجمهی دن کیشوت، سپید دندان، شازده کوچولو، شاهزاده و گدا، نان و شراب، دکامرون و ... اشاره کرد.
#محمد_قاضی
#نشر_خوارزمی
@NazariyehAdabi
لئوکیپوس از لحاظ تاریخی تا حدود زیادی تحتالشعاع دموکریت قرار گرفته است. از زندگانی و افکار او اطلاعات چندانی در دست نیست و حتی اپیکور منکر وجود چنین شخصی بودهاست. با این وجود از آنجا که در برخی آثار ارسطو از لئوکیپوس نقل قولهایی آمده، اکثر مورخان فلسفه بر این عقیدهاند که او واقعاً وجود داشتهاست.
مشخص نیست که چه اندازه از مکتب اتمگرایی از لئوکیپوس و چه اندازه از دموکریت بودهاست؛ با این حال، به نظر میرسد که هستهٔ مرکزی اتمگرایی را نخستین بار لئوکیپوس بیان کرده و پس از او دموکریت به بسط و شرح و دفاع از آن پرداختهاست.لئوکیپوس به عقیده برخی مورخان پایه گذار مکتب اتمیسم بود و به عقیده دیگران چنین شخصی هیچگاه وجود نداشته و دموکریتوس به دلیل اینکه در امان باشد و بهتر بتواند اندیشه خودش رو بست و گسترش بدهد از نام لوکیپوس به عنوان ناشر استفاده کرده است. در هر صورت به صورت قطع نمیشه گفت او وجود داشته یا وجود نداشته.
دموکریت در آبدرا در تراس یونان متولد شد. سال تولد دموکریت را از این جملهٔ خود او که گفته «در هنگام کهنسالی آناکساگوراس، من جوان بودم. حدفاصل ۴۳۰ تا ۴۶۰ پیش از میلاد حدس زدهاند.
دموکریت برای تحصیل دانش سفرهای بسیاری در سرزمینهای شرقی و جنوبی کرد. مورخان احتمال میدهند که مدتی را در مصر به سر برده باشد، و مسلم است که به ایران نیز سفر کرده بودهاست.محققان و مستشرقین بسیاری او را شاگرد بلاواسطه اوستانوس که به فارسی هوشتانه نامیده میشود میدانند و معروف است نظریه تجزیه ناپذیری اتم را از استاد ایرانی اش آموختهاست.
وی سپس به آبدرا بازگشت و با افکار لئوکیپوس آشنا شد. زمانی که مکتب اتمگرایی شهرت یافت، به آتن سفر کرد. از پروتاگوراس معاصر او، در آتن با شوق بسیار استقبال شده بود؛ امّا دموکریت میگوید که «من به آتن رفتم و هیچکس مرا نشناخت.
در آتن مدتها به فلسفهٔ دموکریت توجّهی نشد. برنت مینویسد: «روشن نیست که افلاطون از دموکریت اطّلاعی داشته باشد، لیکن ارسطو او را خوب میشناخت.» دیوگنس لائرتیوس مینویسد که افلاطون چنان از دموکریت بدش میآمده که میخواسته همهٔ کتابهای او را بسوزاند.
#پیشاسقراطیان
#دموکریتوس
#لئوکیپوس
#اتمیان
@NazariyehAdabi
مکتب اَتمیان: لئوکیپوس و دموکریتوس
لئوکیپوس از لحاظ تاریخی تا حدود زیادی تحتالشعاع دموکریت قرار گرفته است. از زندگانی و افکار او اطلاعات چندانی در دست نیست و حتی اپیکور منکر وجود چنین شخصی بودهاست. با این وجود از آنجا که در برخی آثار ارسطو از لئوکیپوس نقل قولهایی آمده، اکثر مورخان فلسفه بر این عقیدهاند که او واقعاً وجود داشتهاست.
مشخص نیست که چه اندازه از مکتب اتمگرایی از لئوکیپوس و چه اندازه از دموکریت بودهاست؛ با این حال، به نظر میرسد که هستهٔ مرکزی اتمگرایی را نخستین بار لئوکیپوس بیان کرده و پس از او دموکریت به بسط و شرح و دفاع از آن پرداختهاست.لئوکیپوس به عقیده برخی مورخان پایه گذار مکتب اتمیسم بود و به عقیده دیگران چنین شخصی هیچگاه وجود نداشته و دموکریتوس به دلیل اینکه در امان باشد و بهتر بتواند اندیشه خودش رو بست و گسترش بدهد از نام لوکیپوس به عنوان ناشر استفاده کرده است. در هر صورت به صورت قطع نمیشه گفت او وجود داشته یا وجود نداشته.
دموکریت در آبدرا در تراس یونان متولد شد. سال تولد دموکریت را از این جملهٔ خود او که گفته «در هنگام کهنسالی آناکساگوراس، من جوان بودم. حدفاصل ۴۳۰ تا ۴۶۰ پیش از میلاد حدس زدهاند.
دموکریت برای تحصیل دانش سفرهای بسیاری در سرزمینهای شرقی و جنوبی کرد. مورخان احتمال میدهند که مدتی را در مصر به سر برده باشد، و مسلم است که به ایران نیز سفر کرده بودهاست.محققان و مستشرقین بسیاری او را شاگرد بلاواسطه اوستانوس که به فارسی هوشتانه نامیده میشود میدانند و معروف است نظریه تجزیه ناپذیری اتم را از استاد ایرانی اش آموختهاست.
وی سپس به آبدرا بازگشت و با افکار لئوکیپوس آشنا شد. زمانی که مکتب اتمگرایی شهرت یافت، به آتن سفر کرد. از پروتاگوراس معاصر او، در آتن با شوق بسیار استقبال شده بود؛ امّا دموکریت میگوید که «من به آتن رفتم و هیچکس مرا نشناخت.
در آتن مدتها به فلسفهٔ دموکریت توجّهی نشد. برنت مینویسد: «روشن نیست که افلاطون از دموکریت اطّلاعی داشته باشد، لیکن ارسطو او را خوب میشناخت.» دیوگنس لائرتیوس مینویسد که افلاطون چنان از دموکریت بدش میآمده که میخواسته همهٔ کتابهای او را بسوزاند.
#پیشاسقراطیان
#دموکریتوس
#لئوکیپوس
#اتمیان
@NazariyehAdabi
Telegram
attach 📎
آرنت میگوید توتالیتاریسم صرفا شکلی از استبداد نیست. او تصویری نیرومند از تمایز میان استبداد و توتالیتاریسم عرضه میکند. استبداد یک صورت سیاسی است که شبیه برهوت است، و واجد شرایطی است که زندگی انسان را دشوار میکند. اما توتالیتاریسم یک «توفان شن» است که همهی زندگی را مدفون و جهان را خفه و محو و نابود میکند.
▪️فلسفهی هانا آرنت، پاتریشیا آلتنبرند جانسون
#هانا_آرنت
#توتالیتاریسم
@NazariyehAdabi
▪️فلسفهی هانا آرنت، پاتریشیا آلتنبرند جانسون
#هانا_آرنت
#توتالیتاریسم
@NazariyehAdabi