tgoop.com/Nuclear_ph_ysics/427
Last Update:
امروز سر میز ناهار، وقتی داشتم فکر میکردم که دقیقا چه چیزی برای این کانال و در ادامه ی آخرین پست بنویسم، میشود گفت گیج شده بودم. خیلی گرسنه بودم، یک فکر احمقانه مرا آزار میداد: ادامه ی بحث را از کدام سمت و سو، از کدام طریق پیش ببرم؟
در همین احوالات بودم که پیش خودم گفتم: احمق! فعلا کانال را بیخیال، کلی کار مهم تر داری! باید سریع تر غذایت را بخوری و تا آخر شب بیرون از خانه کار داری! قرار کاری داری!
اصلا اینها به درک! غذا سرد شد…!
از آنجایی که من راست دستم، اصولا باید قاشق در سمت راست بشقاب غذا و چنگال در سمت چپ بشقاب باشد، اما برعکس بود. چنگال سمت راست و قاشق سمت چپ بود. اعتراضی نکردم، حتی در درون خودم کسی و یا چیزی را سرزنش نکردم، فقط بی هدف دستانم به سمت چنگال و قاشق رفتند. چون چنگال در راست بشقاب بود، دست راستم چنگال را برداشت و دست چپم هم قاشق را؛ حس عجیبی داشتم، انگار تعادل نداشتم. همان موقع بود که یاد دوران کودکی افتادم، یادش بخیر، از سر کنجکاوی بود که یک رفتار هنجار شکنانه را از خود بروز میدادم. گاهی بجای قاشق، با چنگال برنج میخوردم! علتش را درست نمیدانم، شاید از روی کنجکاوی، شاید نقض عادت های بزرگتر ها برای فهمیدن بهتر علت کارشان و یا شاید حتی بخاطر تجربه ی چیزهای بیشتر برای فهم بهتر کارها و زندگی ام! نمیدانم!
فقط میدانم که هر چه سن کمتر باشد، این مدل رفتارهای غیرعادی، هنجارشکنانه و البته غیر معمول در مقابل عادت های روزمره مان، بیشتر به چشم میخورند.
دومین لقمه از برنج را با چنگال در دهانم گذاشتم، سوالی پیش آمد: چرا دومین بار این کار را کردم؟ چه چیز باعث شد دومین بار را بتوانم تکرار کنم؟ سومی را هم با چنگال خوردم، سوال کمی عمیق تر شد: چرا هیچ فرآیندی قابل برگشت نیست؟
خودم را کودکی خردسال دیدم که دارد از نگاه بزرگتر ها بازیگوشی میکند، اما هرگز اینطور نیست!
ما به پدیده های روزمره ی تکرار شونده عادت کردیم، به فرآیندهای یک طرفه و یکسویه، به طبیعت و به شگفت انگیزترین، عجیب ترین و مهم ترین چیز ها، از جمله: زمان!
زمان چیست؟
آیا وجود دارد؟
آیا وجود ندارد؟
آیا تا بینهایت بار میشود زمان را تقسیم کرد؟ یا مثل ماده، مسافت و طول نمیشود به تعداد دلخواه تقسیمش کرد؟
بگذارید سوال را این گونه در یک سطر جمع و جورش کنیم: آیا زمان بنیادین است؟
واقعا پاسخ چیست؟ چه چیزی میتواند باشد؟
بنظر میرسد که توالی منظمی از رویدادهای مرتبط به هم در جهان وجود دارد که رابطه ی میان این رویداد ها را زمان گذاشته ایم. اما این اصلا تعریف کاملی نیست، پیشبینی هایش ناقص از آب در خواهند آمد. مثلا یک سوال دیگر را بوجود می آورد: بین رویدادی مثل وزیدن باد و آمدن ابرها و باریدن باران یک فاصله ی قابل اندازه گیری وجود دارد که عوامل مختلف دیگری در همین فاصله، در تمام رویداد بارش باران و وزش باد بر کل رویداد مد نظر تاثیر میگذارند. این فاصله چیست؟ این هم زمان است! پس درواقع این تعریف در سطح بزرگ مقیاس بی معناست، اصلا درست نیست!
اما آیا اگر به سطوح بنیادین تر برویم، میتوانیم به توالی پدیده ها برسیم تا ببینیم عمیقا، زمان چیست؟
این خاصیت «قابل پیشبینی بودن پدیده ها» در جریان رویدادهای قبلی، بر اساس زمان امکان پذیر میشوند. اما این زمان خودش چیست که توانسته رویدادها را ترتیب ببخشد تا رویداد بعدی را قابل پیشبینی کند؟
و آیا اصلا هدف ما از بررسی زمان، استفاده ابزاری از آن برای مثلا همین پیشبینی آینده است؟
این کارکردگرایی افراط گونه در دل فیزیک چه میخواهد؟!
صبر کنید!
بیایید برگردیم به چند قرن پیش، آن زمان کلیسا ابهتی داشت!
گالیله نمیدانست همان کلیسا با آن چلچراغ با شکوهش، قصد جانش را خواهد کرد.