tgoop.com/RahimMohamadi/2065
Last Update:
♦️من و شریعتی /۲
✍حسن محدثیی گیلوایی
۸ آذر ۱۴۰۳
رفتم سربازی و همچنان شریعتی خواندم؛ البته با ترس و احتیاط، چون کتابهایش ممنوع بود. سه ماه در پادگان سلطنتآباد (صفر شیش) آموزشی را گذراندم. بعد ما را فرستادند به پادگان دیگری که میگفتند: صفر یک. چهل و پنج روز هم آنجا آموزش دیدم و رسته ام شد پیاده. امتحانی میگرفتند از سربازان تا تقسیمشان کنند. نمرهی من جوری بود که نمیتوانستم در پادگانهای تهران بیافتم ولی انقدر هم بد نبود و افتادم صفر پنج کرمان و شدم سرباز کمک مربی. ولی باز هم شریعتی میخواندم. یکسال گذشت و بخشنامه آمد که آنهایی که یک سال در پادگانها خدمت کرده اند، بقیهی خدمتشان باید بروند به جبهه. منی که جنگ را قبول نداشتم (تصور کنید که نوزده یا بیست ساله بودم)، باید میرفتم جبههی جنگ. تقسیممان کردند و افتادم به یکی از بدنامترین لشکرهای کشور: لشکر ۸۸ زاهدان (بهخاطر مصرف مواد مخدر بدنام بود).
لاجرم رفتم زاهدان و خود ام را به لشکر معرفی کردم و از انجا اعزام شدم جبههی جنگ. ولی باز هم در ته ساک و کوله ام کتابهای شریعتی بود. یواشکی در جبهه شریعتی میخواندم. هشت ماه در دستهی شناساییی گردان صد و نود و چند لشکر ۸۸ خدمت کردم و هر شبی که به شناسایی میرفتیم امکان مرگ یا اسارت بود. به خاطر دیپلم، شده بودم گروهبان دوی وظیفه و شده بودم فرماندهی گروه شناسایی. باز هم یواشکی و با ترس و لرز شریعتی میخواندم. بعد مدتی جای مرا عوض کردند و افتادم گروهان ادوات و شدم فرمانده یک قبضه مینیکاتیوشا و به خاطر کمبود سرباز چهار ماه به خدمت ما اضافه کردند و هشت ماه هم در گروهان ادوات (روی هم ۱۶ ماه در جبههی جنگ) خدمت کردم و باز هم یواشکی شریعتی میخواندم. در ۳۱ تیر ۱۳۶۷ (بعد از ۲۸ ماه خدمت) ترخیص شدم، در حالیکه یازده روز بعد از ترخیص من و در طیی حملهی سراسریی عراق به خطوط ایران اغلب همگروهانیی من اسیر شدند.
برگشتم به روستای کرباسده در حالی که از آثار یک موج انفجار که به خطا از سوی جبههی خودی شلیک شده بود، آزار میدیدم و با کمی سر و صدا عصبی میشدم. همینکه در جنگ زنده مانده بودم و طوری ام نشده بود، برای من شبیه معجزه بود.
باز هم شریعتی میخواندم و آرامآرام در طول این چند سال شریعتیخوانی به اهمیت علوم انسانی پی برده بودم. ولی هنوز تهماندهای از رویای پزشک دانشمند در وجود ام مانده بود. یکی دو بار دیگر در کنکور پزشکی شرکت کردم و باز هم در سه رشتهی دلخواه ام قبول نشدم. بالاخره تصمیم گرفتم در علوم انسانی شرکت کنم. تا اینکه دفترچه آمد و من میخواستم جامعهشناسی را انتخاب کنم. اما در دفترچه رشتهای به نام جامعهشناسی نبود و علوم اجتماعی بود و من نمیدانستم این همان است. در آثار شریعتی با تاریخ و روانشناسی هم آشنا شده بودم و به آنها هم علاقه پیدا کرده بودم. من که شک داشتم علوم اجتماعی همان جامعهشناسی است، بیت انتخاب اول را زدم تاریخ و بیست انتخاب دوم را زدم روانشناسی. حالا نوبت بیست انتخاب سوم بود که از گزینهی چهل ام شروع میشد. بیستتای سوم را زدم علوم اجتماعی. گزینهی چهل ام رشتهی علوم اجتماعیی دانشگاه تهران بود و من در کمال تعجب در انتخاب چهل ام قبول شدم و شدم دانشجوی رشتهی پژوهشگریی علوم اجتماعی در دانشگاه تهران در مهر سال ۱۳۶۹.
حالا من یک دانشجوی سربازی رفته بودم با ۲۴ سال سن و با لهجهی غلیظ گیلکی در دانشکدهی علوم اجتماعیی دانشگاه تهران در میدان بهارستان؛ دانشجویی که اکثر کتابهای شریعتی را دو بار یا بیشتر خوانده و همچنان شریعتی میخواند و حالا در کلاسها مدام به شریعتی استناد میکند، در کنار جوانهایی که مستقیم از مدرسه به دانشگاه آمده بودند و هرگز این همه کتاب نخوانده بودند. من یک سر و گردن از همه بالاتر بودم و از بس سوال میکردم که همکلاسیها عصبانی میشدند. استادان به خاطر لهجهی گیلکی متوجه سوال ام نمیشدند و دائم میگفتند: چی؟ و من باز سوال ام را تکرار میکردم و گاهی بچهها از وسط کلاس سوال ام را به لهجهی تهرانی برای استاد ترجمه میکردند!
من در این سالها که شریعتی بهشدت ممنوع بود پر از شریعتی بودم و بعد بقیه را هم کم و بیش خوانده بودم. دورهای سیاه و بسیار دشوار بود و خفقان شدیدی بر دانشگاهها حاکم بود و نام بردن از شریعتی اصلا خوشآیند نبود.
ادامه دارد.👇👇👇
#علی_شریعتی
#رحیم_محمدی
@NewHasanMohaddesi
BY جامعه ایرانی
Share with your friend now:
tgoop.com/RahimMohamadi/2065