tgoop.com/SaeedSedghi_ir/1689
Last Update:
چند سالی میشود که شبها رمان میخوانم. قصد یادگرفتن ندارم، قصد ندارم شبها بروم سراغ کتابهایی که «باید بخوانم». دلم میخواهد آخرین لحظههای بیداری را صرف متنهایی کنم که «دلم میخواهد بخوانم». اما مدتی است باید یاد بگیرم و جز همین دو سه ساعت آخر شب، وقتی برای یادگرفتن ندارم.
با این همه دلم برای جهان رمانها تنگ شده بود. برای همین دلم میخواست چیزی بخوانم که تمام این چند وقت دوری از رمان خواندن را بشورد و ببرد. و رفتم سراغ جنت وینترسون. دوست ناشناختهای که از علاقهام به جولین بارنز فهمیده بود پیشنهادش کرد. «اشتیاق» را خواندم. برای شروع بد نبود. اما همان دوست ناشناخته پیشنهاد داده بود نوشتههای روی تن را حتما بخوانم. و من هم رفتم سراغش.
«چرا معیار اندازهگیری عشق، فقدان است؟» چه شروعی! پیشترها جایی خوانده بودم که رماننویسها برای چند خط و چند صفحه ابتدایی کارهایشان بیشتر از تمام اثر وقت میگذارند. و وینترسون با همین یک جمله به هدف زده بود. رمان از آن متنهایی بود که صرفا به مدت خواندنش قانع نمیشد و بعد بسته شدن کتاب، با درون آدمی ادامه پیدا میکرد.
قصه عجیبی است. و چه راوی عجیبی دارد. مرد است یا زن؟ معلوم نیست. رمان در جهان ذهن او میگذرد. در جهان آشفته کسی که حتا اسمش هم مجهول میماند. راوی یک عیاش و ولنگار است. موجودی که مدتها تن به لذت و هوس میدهد و جایی بند نمیماند. از همانهایی است که رابطه و آدمها را برای مصرف خودشان میخواهند فقط. اما ... همه قصهها از همین اما به بعد است که کارشان شروع میشود. راوی گرفتار عشق زنی میشود که قرار است انقلابی در وجود او ایجاد کند.
راوی گرفتار عشق زنی متاهل میشود. به عنصر نامطلوب مردی دیگر تبدیل میشود. و زنی را پیدا میکند که در عین ممنوعه بودن رابطهشان، شبیه آتشی مقدس تمام جان او را تطهیر میکند.
اما این رمان درباره عشق نیست فقط. بیشتر درباره فقدان است. درباره فقدانی که انگار بهترین معرف عشق است. آدمها در نبود چیزی پی به وجود آن میبرند. عین کلیشهی قدر سلامتی را موقع مریضی دانستن است.
و قسمت زیادی از رمان در دوران آشوب فقدان راوی میگذرد. آشوبی که گاه بوی جنون میگیرد. راوی در دوران فقدان، معشوقهی خودش را توی جهان ذهن و درون خودش بازآفرینی میکند. و ...
چه متن درخشانی. چه لحن شاعرانه و جذابی. وینترسن ساختارشکنی دوست داشتنی است. خط به خط توصیف فقدانش توی وجود آدمی لانه میکند.
با خودتان مهربان باشید و این رمان را به چند شب از زندگیتان هدیه کنید. چنان که من کردم.
BY گاهنوشتهها | سعید صدقی
Share with your friend now:
tgoop.com/SaeedSedghi_ir/1689