tgoop.com/SaeedSedghi_ir/1703
Last Update:
نیلای سه یا چهار سال بیشتر ندارد. ظهر یک روز پاییزی است. از سر و کول من بالا میرود. با شیطنت توی بغلام مینشیند. چیزی اما این وسط درست پیش نمیرود. کلافهام و دل و دماغ لازم را ندارم. با خندههای قشنگش تلاش میکند بازی ابداعیمان دکمهبازی را شروع کنیم. او باید قسمتی از صورتم را مثل فشار دادن دکمهای لمس کند و من باید قلقلکش بدهم. چیزی درست پیش نمیرود. دستهایم توان کافی ندارند. میخواهم بلندش کنم و بگذارمش زمین. کلافهام. اما دستانم یاری نمیکنند. از این احساس ناتوانی و بیحوصلگی، غم شدیدی تمام وجودم را چنگ میزند. اشک میریزم. نیلای متوجه میشود. با دستهای کوچکش اشکهایم را پاک میکند.
افسردگی است. دارد آرام آرام به جانم نفوذ میکند. بغض کردنها و تمایل به گریه، احساس کلافگی و ملال شدید، انرژی بدنی خیلی پایین، افکار پریشان و تاریک... فردای همان روز به روانپزشک مراجعه میکنم و اولین دوز سیتالوپرام را شروع میکنم. اما باید چیز بیشتری هم باشد. شروع میکنم به حرف زدن با خودم. گفتگوهایی توام با همدلی. از همه چیزهایی که در این سالها از روانشناسی خواندن یاد گرفتهام را به مدد میگیرم. به لیس زدن یک گربه، روی جای زخم خودش میماند. افاقه میکند. ازش عبور میکنم.
این اولین مواجهه من با اختلال افسردگی نبود. آخرینش هم شاید نباشد. انگار در مقاطعی از زندگی باید منتظرش باشم. شاید همین تجربه چندباره مبتلا شدن به افسردگی شوق بیشتری به درمانگر شدن در من ایجاد کرده باشد. شاید همین تجربهی زیسته است که توان درک و همدلی با مراجعینم را بیشتر کرده.
به این تصویر در تمام مدت خواندن کتاب مارشا لینهان فکر کردهام. به تصویر اشکهای آن روزم مقابل دختر سه یا چهار سالهام. در برابر داستان زندگی هولناک ِ لینهان چیزی نیست اصلا. اما هر کسی داستان خودش را دارد.
«ساختن زندگی که ارزش زیستن دارد» قصهی ورود و خروج به جهنم است. جهنمی که یکی از بزرگترین درمانگران حال حاضر جهان آن را تجربه کرده و زیسته. دختری که در ۱۶ سالگی به مدت دو سال در بیمارستان روانی بستری میشود. در آن مدت به دفعات به خودجرحی و خودسوزی پرداخته، چندباری از روی میز عمدا با سر به سمت زمین شیرجه زده و تمایل شدیدی به خودکشی داشته. قصه دختری که در تاریکترین لحظات زندگیاش با خدایش عهدی میبیند: خودم را این جهنم بیرون میکشم و به دیگران هم کمک میکنم از جهنمشان بیرون بیایند.
و موفق میشود. سالها بعد در کسوت دکتر روانشناس به همان بیمارستان روانی برمیگردد تا برای حاضرین درباره زندگی خودش و تولد رفتار درمانی دیالکتیکی سخنرانی کند. او مبدع روشی با بیشترین پشتوانه پژوهشی در درمان اختلال شخصیت مرزی و کاهش گرایش به خودکشی در بیماریهای مختلف روانی است.
کتاب روایت دست اولی از امید و مبارزه و اراده است. کتابی که نه فقط همه درمانگران لازم است بخوانند، که هر مخاطب عام هم از خواندنش لذت خواهد بود. کتابی که میتواند موضع «درمانگر - مراجع» یا «پزشک - بیمار» را به موضع «انسان - انسان» نزدیک کند. در دو جای کتاب لینهان شعری از ریلکه را خطاب به همه درمانگران استفاده میکند:
باور نکنید کسی که درصدد تسلای شماست
در میان کلمات ساده و آرامی که گاهی تسکینتان میدهد
زندگی آرام و بیدردسری دارد.
زندگی او نیز پُر از سختی و اندوه است ...
اگر چنین نبود
این کلمات تسلیبخش هرگز به ذهنش نمیرسیدند.
BY گاهنوشتهها | سعید صدقی
Share with your friend now:
tgoop.com/SaeedSedghi_ir/1703