Warning: mkdir(): No space left on device in /var/www/tgoop/post.php on line 37

Warning: file_put_contents(aCache/aDaily/post/SaeedSedghi_ir/--): Failed to open stream: No such file or directory in /var/www/tgoop/post.php on line 50
گاه‌نوشته‌ها | سعید صدقی@SaeedSedghi_ir P.1708
SAEEDSEDGHI_IR Telegram 1708
خیره مانده‌ام اما به این‌ها فکر نمی‌کنم. به چیزی فکر نمی‌کنم. صرفا ماتم برده و پلک نمی‌زنم. در همین حالم که چیزی به سمت صورت سایه می‌اندازد. فاصله احساس آن سایه و درد عجیبی که به تمام صورت‌ام حمله می‌کند خیلی سریع است. آنقدر سریع که پس از احساس اصابت توپ است که فرصت می‌کنم دست‌ها را روی صورت‌ام بگیرم و به پایین خم شوم. توپ سنگین بسکتبال صاف خورده به بینی و چشم‌هایم. درد شدیدی دارم. مایعی لزج و نسبتا گرمی را روی صورت‌ام احساس می‌کنم. بینی‌ام خونریزی کرده است لابد. صدای بازی قطع شده است. یا لااقل من دیگر صدایی نمی‌شنوم. ابرهای سیاهی انگار همه‌جا را گرفته‌اند. توان تکان خوردن و حتا ناله کردن ندارم. صدای معلم ورزش را وسط آن سکوت و درد تشخیص می‌دهم: «خوبی؟ ببینم، بذار ببینم چی شده؟ بریم صورتت رو بشوریم. نگران نباش، نشکسته.» آب سردی را روی صورت‌ام حس می‌کنم. هنوز توان باز کردن چشم‌ها را ندارم. حرکت دستمال و بعد از آن نفوذ یک پنبه به مجرای بینی. خونریزی قطع شده و حالا چشم‌ها را آرام باز می‌کنم. اشک زیادی از چشم‌هایم سرازیر می‌شوند. گریه نمی‌کنم. واکنش طبیعی چشم‌هاست لابد، به آن ضربه. معلم ورزش به اشتباه فکر می‌کند از درد و ترس دارم گریه می‌کنم. اشک‌ها را با دستمال کاغذی پاک می‌کند. «طوری نیست، خوب میشه، نترس».
و همان لحظه است که اتفاق عجیبی می‌افتد: معلم در آغوش‌ام می‌گیرد. صورت‌ام توی شانه چپ‌اش. پارچه زمخت گرم‌کن ورزشی‌اش را حس می‌کنم. دست‌هایش را روی کمرم حلقه شده‌اند را هم. بوی تن عرق کرده‌اش عطر جالبی دارد. این اولین‌بار است. اولین‌بار است که آغوش کسی را تجربه می‌کنم. پس باید چنین چیزی باشد! گرما و لذت عجیبی توی وجودم می‌خزد. حس غریبی از وسط جناغ سینه به سمت پایین سُر می‌خورد. چشم‌ها را بسته‌ام. دردی حس نمی‌کنم. آن چند ثانیه به قدر توقف زمان عجیبی در جهان من اتفاق می‌افتد.
از آغوشش بیرون می‌آیم. دستی روی سرم می‌کشد. اشک می‌ریزم. دیگر واکنش طبیعی چشم‌ها به ضربه نیستند. معلم فرق آن دو نوع گریه را نمی‌فهمد. اما من مابین آن دو نوع متفاوت اشک ریختن است که به موجود جدیدی تبدیل می‌شوم انگار. حالا دیگر می‌دانم بغل شدن یعنی چه. از آن لحظه است که دیگر رفتار سرد پدری که هیچ وقت محبتی نشان نداد (چون شاید احساسی در این مورد نداشت) یا مادری که جز وضع قوانین و مقررات و تبدیل خانه به یک پادگان خصوصی چیزی به تنها فرزندش نمی‌داد، برایم عادی به نظر نمی‌رسند. چرا هیچ موقع چنین تجربه‌ای نداشتم؟ چرا از آغوش محروم مانده‌ام؟ توی حیاط خالی از دانش‌آموزان مانده‌ام و دارم به این‌ها فکر می‌کنم.
و چه خاصیت عجیبی دارد احساس لذت. مجابت می‌کند برای تجربه مکررش تلاش کنی. شاید برای همین خاصیت تکرارخواهی لذت است که زنگ بعدی و زنگ‌های بعدی روزهای بعد همان جای قبلی می‌ایستم. می‌ایستم تا شاید دوباره توپ دیگری توی صورت‌ام بخورد. تا بلکه آن تجربه عجیب بار دیگر تکرار شود. حالا دیگر حواسم پرت نیست. تمام مدت تمام بازی‌ها را با دقت نگاه می‌کنم و آرزوی یک پرتاب اشتباه به پایین بسکت توی وجودم تنوره می‌کشد. شاید دوباره آن توجه و شفقت معلم ورزش و آن لحظه عجیب در آغوش گرفته شدن تکرار شود. شاید باز فرصتی شود که گرما و بوی خوب بدنش را، دستانی که دور کمرم به هم می‌رسیدند، و لذت در آغوش کشیده شدن را تجربه کنم. کاش می‌شد دوباره آن سکوت و سکون و احساس امن به سراغم می‌آمد.
حالا که به آن روز و آن توپ فکر می‌کنم، متوجه محرومیت شدید عاطفی کودکی خودم هستم. حالا می‌توانم درد آن همه سرمای عاطفی خانه را احساس کنم. درمانگرم می‌گوید علامت خوبی است. احساس آن خلا و درد و رنج ناشی از آن، آغاز تلاش من برای این است که برای جلب محبت و آغوش و توجه و نوازش، منتظر توپ‌های بسکتبال زندگی نمانم. این تمایز، حس این فقدان و تجربه دردناکی آن محروم ماندگی عمیق، قدم بزرگی برای بهبودی است. درمانگرم که اینطور فکر می‌کند.



tgoop.com/SaeedSedghi_ir/1708
Create:
Last Update:

خیره مانده‌ام اما به این‌ها فکر نمی‌کنم. به چیزی فکر نمی‌کنم. صرفا ماتم برده و پلک نمی‌زنم. در همین حالم که چیزی به سمت صورت سایه می‌اندازد. فاصله احساس آن سایه و درد عجیبی که به تمام صورت‌ام حمله می‌کند خیلی سریع است. آنقدر سریع که پس از احساس اصابت توپ است که فرصت می‌کنم دست‌ها را روی صورت‌ام بگیرم و به پایین خم شوم. توپ سنگین بسکتبال صاف خورده به بینی و چشم‌هایم. درد شدیدی دارم. مایعی لزج و نسبتا گرمی را روی صورت‌ام احساس می‌کنم. بینی‌ام خونریزی کرده است لابد. صدای بازی قطع شده است. یا لااقل من دیگر صدایی نمی‌شنوم. ابرهای سیاهی انگار همه‌جا را گرفته‌اند. توان تکان خوردن و حتا ناله کردن ندارم. صدای معلم ورزش را وسط آن سکوت و درد تشخیص می‌دهم: «خوبی؟ ببینم، بذار ببینم چی شده؟ بریم صورتت رو بشوریم. نگران نباش، نشکسته.» آب سردی را روی صورت‌ام حس می‌کنم. هنوز توان باز کردن چشم‌ها را ندارم. حرکت دستمال و بعد از آن نفوذ یک پنبه به مجرای بینی. خونریزی قطع شده و حالا چشم‌ها را آرام باز می‌کنم. اشک زیادی از چشم‌هایم سرازیر می‌شوند. گریه نمی‌کنم. واکنش طبیعی چشم‌هاست لابد، به آن ضربه. معلم ورزش به اشتباه فکر می‌کند از درد و ترس دارم گریه می‌کنم. اشک‌ها را با دستمال کاغذی پاک می‌کند. «طوری نیست، خوب میشه، نترس».
و همان لحظه است که اتفاق عجیبی می‌افتد: معلم در آغوش‌ام می‌گیرد. صورت‌ام توی شانه چپ‌اش. پارچه زمخت گرم‌کن ورزشی‌اش را حس می‌کنم. دست‌هایش را روی کمرم حلقه شده‌اند را هم. بوی تن عرق کرده‌اش عطر جالبی دارد. این اولین‌بار است. اولین‌بار است که آغوش کسی را تجربه می‌کنم. پس باید چنین چیزی باشد! گرما و لذت عجیبی توی وجودم می‌خزد. حس غریبی از وسط جناغ سینه به سمت پایین سُر می‌خورد. چشم‌ها را بسته‌ام. دردی حس نمی‌کنم. آن چند ثانیه به قدر توقف زمان عجیبی در جهان من اتفاق می‌افتد.
از آغوشش بیرون می‌آیم. دستی روی سرم می‌کشد. اشک می‌ریزم. دیگر واکنش طبیعی چشم‌ها به ضربه نیستند. معلم فرق آن دو نوع گریه را نمی‌فهمد. اما من مابین آن دو نوع متفاوت اشک ریختن است که به موجود جدیدی تبدیل می‌شوم انگار. حالا دیگر می‌دانم بغل شدن یعنی چه. از آن لحظه است که دیگر رفتار سرد پدری که هیچ وقت محبتی نشان نداد (چون شاید احساسی در این مورد نداشت) یا مادری که جز وضع قوانین و مقررات و تبدیل خانه به یک پادگان خصوصی چیزی به تنها فرزندش نمی‌داد، برایم عادی به نظر نمی‌رسند. چرا هیچ موقع چنین تجربه‌ای نداشتم؟ چرا از آغوش محروم مانده‌ام؟ توی حیاط خالی از دانش‌آموزان مانده‌ام و دارم به این‌ها فکر می‌کنم.
و چه خاصیت عجیبی دارد احساس لذت. مجابت می‌کند برای تجربه مکررش تلاش کنی. شاید برای همین خاصیت تکرارخواهی لذت است که زنگ بعدی و زنگ‌های بعدی روزهای بعد همان جای قبلی می‌ایستم. می‌ایستم تا شاید دوباره توپ دیگری توی صورت‌ام بخورد. تا بلکه آن تجربه عجیب بار دیگر تکرار شود. حالا دیگر حواسم پرت نیست. تمام مدت تمام بازی‌ها را با دقت نگاه می‌کنم و آرزوی یک پرتاب اشتباه به پایین بسکت توی وجودم تنوره می‌کشد. شاید دوباره آن توجه و شفقت معلم ورزش و آن لحظه عجیب در آغوش گرفته شدن تکرار شود. شاید باز فرصتی شود که گرما و بوی خوب بدنش را، دستانی که دور کمرم به هم می‌رسیدند، و لذت در آغوش کشیده شدن را تجربه کنم. کاش می‌شد دوباره آن سکوت و سکون و احساس امن به سراغم می‌آمد.
حالا که به آن روز و آن توپ فکر می‌کنم، متوجه محرومیت شدید عاطفی کودکی خودم هستم. حالا می‌توانم درد آن همه سرمای عاطفی خانه را احساس کنم. درمانگرم می‌گوید علامت خوبی است. احساس آن خلا و درد و رنج ناشی از آن، آغاز تلاش من برای این است که برای جلب محبت و آغوش و توجه و نوازش، منتظر توپ‌های بسکتبال زندگی نمانم. این تمایز، حس این فقدان و تجربه دردناکی آن محروم ماندگی عمیق، قدم بزرگی برای بهبودی است. درمانگرم که اینطور فکر می‌کند.

BY گاه‌نوشته‌ها | سعید صدقی


Share with your friend now:
tgoop.com/SaeedSedghi_ir/1708

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

Done! Now you’re the proud owner of a Telegram channel. The next step is to set up and customize your channel. Activate up to 20 bots Telegram offers a powerful toolset that allows businesses to create and manage channels, groups, and bots to broadcast messages, engage in conversations, and offer reliable customer support via bots. Hashtags are a fast way to find the correct information on social media. To put your content out there, be sure to add hashtags to each post. We have two intelligent tips to give you: Telegram channels enable users to broadcast messages to multiple users simultaneously. Like on social media, users need to subscribe to your channel to get access to your content published by one or more administrators.
from us


Telegram گاه‌نوشته‌ها | سعید صدقی
FROM American