Forwarded from پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد
درباره ترور احمد کسروی در عمارت دادگستری
س- راجع به قتل احمد کسروی اگر شما خاطراتی دارید برای ما توضیح بفرمایید چون این مسئلهای است که جایی به دقت ثبت نشده که به وسیلهی ناظری گفته شده باشد.
ج- بنده یک صبحی از منزلم که آنوقت سه راه امینحضور بود [...] به دادگستری آمدم. آنموقع بنده معاون ادارهی بازرسی وزارت دادگستری بودم که رئیس نداشت تقریباً بنده کفیل آن اداره بودم. چون رئیس قبلیاش آقای فولادوند برای انتخابات رفته بود وکیل بشود. عمارت دادگستری هم هنوز در اختیار دادگستری نبود فقط قسمت دادسرا آنجا آمده بود و همین ادارهی بازرسی فقط. [...] بنده همینجور که توی اتاقم نشسته بودم که مشرف به حیاط بود [...] دیدم صدای الله اکبری میآید و شلوغ شده.
بنده پا شدم نگاه کردم شلوغ است به پیشخدمت گفتم برو ببین چه خبر شده. رفت برگشت گفت آقا کسرایی را کشتند. ما یک بازپرسی داشتیم بازپرس شعبهی یک دادسرای تهران به اسم کسرایی. بنده خیلی ناراحت شدم دویدم آمدم پایین که بروم ببینم چی شده، رفتم توی آن قسمت دادسرا دیدم جلوی شعبهی هفت بازپرسی شلوغ است. خب بنده پرسیدم گفتند نخیر کسروی کشته شده. بنده وارد شدم آن پیشخدمتها چون راه باز کردند بنده رفتم توی اتاق دیدم دم در اتاق یک جوانی افتاده کارد خورده و مرده که معلوم شد بادیگارد سید احمد کسروی است و وسط اتاق هم کسروی افتاده از شکمش مقدار زیادی روده اینطور چیزها بیرون آمده، دندان مصنوعیاش افتاده بیرون و فوت کرده و زیر میز هم آقای بلیغ بازپرس شعبه هفت غش کرده افتاده.
بنده آقای بلیغ را با پیشخدمتها کشیدیم بیرون و بردیم اتاق دیگر. دادستان تهران -که آقای مجلسی بود- آمدند. بعد ایشان تلفن کرد که خود بنده هم توی اتاق بودم تلفن کردیم به فرماندار نظامی چون جرمی واقع شده بود در صلاحیت فرماندار نظامی آنوقتها بود. سرگرد شجره از دادسرای حکومت نظامی آمد. بنده کاری که کردم تلفن کردم به وزارتخانه و گفتم چنین وضعی شده گفتند شما اجازه بدهید ما امروز دادسرا را تعطیل کنیم [...] بعد جلوی این راهروی شعبهی هفت را هم بنده بستم پیشخدمتهای دادگستری گذاشتم تا کسی نرود تا تکلیف جنازه ایشان معلوم بشود.
یکوقت دیدم یک جوانی آمد مشت زد صف را باز کرد رفتم گفتم آقا چه خبره؟ گفت آقا کجاست؟ پدر من کجا افتاده است؟ گفتم پدر شما کی هست؟ گفت کسروی، من البته سلام به ایشان کردم معلوم شد که آقای جلال کسروی است پسر [احمد] کسروی. تسلیت گفتم و خب او را من بردم توی اتاق دید جنازه پدرش را. معلوم شد که آن روز کسروی را برای ادای توضیحاتی برای توضیحات راجع به همین کتاب شیعهگری و ظاهراً اهانتهایی که به امام جعفر صادق شده است یا… بازپرس احضار کرد. البته این احضار کردن او در خارج منعکس شده بود و بنابراین دستهی فدائیان اسلام میدانست که کسروی آن روز به دادگستری خواهد آمد. یک روز هم همین آقایانی که آن روز آمدند و باعث قتل کسروی شدند، امامیها در درشکه به کسروی حمله کرده بودند.
ولی آن روز بهطوری که خود بلیغ بعداً به من گفت و من از او پرسیدم گفت که وقتی که کسروی نشست و من شروع کردم که از او تحقیق بکنم و یقیناً دو نفر وارد شدند. یکی آمد بالای سر کسروی با کارد آخته به گردن ایشان زد و وقتی که کارد زد آن بادیگارد کسروی که دم در نشسته بود از این به قول ما میگفتیم «پیشتو» از چیزهای روسی داشت بلند کرد که این ضارب را بزند ولی برادر این امامی که دم در بود او با کارد زد به دست آن حدادپور. اسمش هم حدادپور بود اگر حافظهام یاری بکند که دست این تکان خورد به جای اینکه این گلوله بخورد به ضارب، خورد به شکم کسروی و از توی شکم کسروی بیرون میآید و میخورد به رادیاتور شوفاژ و میخورد به سقف که پوکهاش توی اتاق بود.
و ظاهراً در فرمانداری نظامی دادگاه هم همین بساط را درست کردند که باعث قتل کسروی آن گلولهای است که منشیاش زده، آن کارد باعث قتلش نشده، باعث قتل آن گلوله شده بنابراین آنها را روی اعمال نفوذی که کردند دستگاهی که از فدائیان اسلام حمایت میکردند که آن ضاربین تبرئه شدند و مجازات نشدند. ما گرفتار شدیم آقای دکتر! توی همین جریانات. برای اینکه این جنازه کسروی را هیچ مسجدی و هیچ قبرستانی حاضر نبود قبول بکند و روی همین سروصدا. تا بالاخره چهار بعدازظهر با زحمتی آن آقای مهندس متین که آنوقت رئیس انتظامات دادگستری بود و بنده هم بودم و اقدام کردیم تا بالاخره این جنازه را از دادگستری بردند. [...] این اطلاعی بود که میخواستم بگویم.
بخشی از مصاحبه نصرتالله امینی (۱۲۹۴-۱۳۸۸) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار سیزدهم
تاریخ مصاحبه: ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۲
مصاحبه کننده: ضیاء صدقی
#تکه_مصاحبه
https://www.tgoop.com/tarikh_shafahi_iran_project
س- راجع به قتل احمد کسروی اگر شما خاطراتی دارید برای ما توضیح بفرمایید چون این مسئلهای است که جایی به دقت ثبت نشده که به وسیلهی ناظری گفته شده باشد.
ج- بنده یک صبحی از منزلم که آنوقت سه راه امینحضور بود [...] به دادگستری آمدم. آنموقع بنده معاون ادارهی بازرسی وزارت دادگستری بودم که رئیس نداشت تقریباً بنده کفیل آن اداره بودم. چون رئیس قبلیاش آقای فولادوند برای انتخابات رفته بود وکیل بشود. عمارت دادگستری هم هنوز در اختیار دادگستری نبود فقط قسمت دادسرا آنجا آمده بود و همین ادارهی بازرسی فقط. [...] بنده همینجور که توی اتاقم نشسته بودم که مشرف به حیاط بود [...] دیدم صدای الله اکبری میآید و شلوغ شده.
بنده پا شدم نگاه کردم شلوغ است به پیشخدمت گفتم برو ببین چه خبر شده. رفت برگشت گفت آقا کسرایی را کشتند. ما یک بازپرسی داشتیم بازپرس شعبهی یک دادسرای تهران به اسم کسرایی. بنده خیلی ناراحت شدم دویدم آمدم پایین که بروم ببینم چی شده، رفتم توی آن قسمت دادسرا دیدم جلوی شعبهی هفت بازپرسی شلوغ است. خب بنده پرسیدم گفتند نخیر کسروی کشته شده. بنده وارد شدم آن پیشخدمتها چون راه باز کردند بنده رفتم توی اتاق دیدم دم در اتاق یک جوانی افتاده کارد خورده و مرده که معلوم شد بادیگارد سید احمد کسروی است و وسط اتاق هم کسروی افتاده از شکمش مقدار زیادی روده اینطور چیزها بیرون آمده، دندان مصنوعیاش افتاده بیرون و فوت کرده و زیر میز هم آقای بلیغ بازپرس شعبه هفت غش کرده افتاده.
بنده آقای بلیغ را با پیشخدمتها کشیدیم بیرون و بردیم اتاق دیگر. دادستان تهران -که آقای مجلسی بود- آمدند. بعد ایشان تلفن کرد که خود بنده هم توی اتاق بودم تلفن کردیم به فرماندار نظامی چون جرمی واقع شده بود در صلاحیت فرماندار نظامی آنوقتها بود. سرگرد شجره از دادسرای حکومت نظامی آمد. بنده کاری که کردم تلفن کردم به وزارتخانه و گفتم چنین وضعی شده گفتند شما اجازه بدهید ما امروز دادسرا را تعطیل کنیم [...] بعد جلوی این راهروی شعبهی هفت را هم بنده بستم پیشخدمتهای دادگستری گذاشتم تا کسی نرود تا تکلیف جنازه ایشان معلوم بشود.
یکوقت دیدم یک جوانی آمد مشت زد صف را باز کرد رفتم گفتم آقا چه خبره؟ گفت آقا کجاست؟ پدر من کجا افتاده است؟ گفتم پدر شما کی هست؟ گفت کسروی، من البته سلام به ایشان کردم معلوم شد که آقای جلال کسروی است پسر [احمد] کسروی. تسلیت گفتم و خب او را من بردم توی اتاق دید جنازه پدرش را. معلوم شد که آن روز کسروی را برای ادای توضیحاتی برای توضیحات راجع به همین کتاب شیعهگری و ظاهراً اهانتهایی که به امام جعفر صادق شده است یا… بازپرس احضار کرد. البته این احضار کردن او در خارج منعکس شده بود و بنابراین دستهی فدائیان اسلام میدانست که کسروی آن روز به دادگستری خواهد آمد. یک روز هم همین آقایانی که آن روز آمدند و باعث قتل کسروی شدند، امامیها در درشکه به کسروی حمله کرده بودند.
ولی آن روز بهطوری که خود بلیغ بعداً به من گفت و من از او پرسیدم گفت که وقتی که کسروی نشست و من شروع کردم که از او تحقیق بکنم و یقیناً دو نفر وارد شدند. یکی آمد بالای سر کسروی با کارد آخته به گردن ایشان زد و وقتی که کارد زد آن بادیگارد کسروی که دم در نشسته بود از این به قول ما میگفتیم «پیشتو» از چیزهای روسی داشت بلند کرد که این ضارب را بزند ولی برادر این امامی که دم در بود او با کارد زد به دست آن حدادپور. اسمش هم حدادپور بود اگر حافظهام یاری بکند که دست این تکان خورد به جای اینکه این گلوله بخورد به ضارب، خورد به شکم کسروی و از توی شکم کسروی بیرون میآید و میخورد به رادیاتور شوفاژ و میخورد به سقف که پوکهاش توی اتاق بود.
و ظاهراً در فرمانداری نظامی دادگاه هم همین بساط را درست کردند که باعث قتل کسروی آن گلولهای است که منشیاش زده، آن کارد باعث قتلش نشده، باعث قتل آن گلوله شده بنابراین آنها را روی اعمال نفوذی که کردند دستگاهی که از فدائیان اسلام حمایت میکردند که آن ضاربین تبرئه شدند و مجازات نشدند. ما گرفتار شدیم آقای دکتر! توی همین جریانات. برای اینکه این جنازه کسروی را هیچ مسجدی و هیچ قبرستانی حاضر نبود قبول بکند و روی همین سروصدا. تا بالاخره چهار بعدازظهر با زحمتی آن آقای مهندس متین که آنوقت رئیس انتظامات دادگستری بود و بنده هم بودم و اقدام کردیم تا بالاخره این جنازه را از دادگستری بردند. [...] این اطلاعی بود که میخواستم بگویم.
بخشی از مصاحبه نصرتالله امینی (۱۲۹۴-۱۳۸۸) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار سیزدهم
تاریخ مصاحبه: ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۲
مصاحبه کننده: ضیاء صدقی
#تکه_مصاحبه
https://www.tgoop.com/tarikh_shafahi_iran_project
Telegram
پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد
در این کانال مصاحبههای پروژه تاریخ شفاهی ایران به کوشش حبیب لاجوردی در دانشگاه هاروارد در اختیار علاقهمندان قرار میگیرد.
این کانال زیرنظر مدیران پروژه اصلی نیست.
@AmirHAzad
آدرس سایت: https://iranhistory.net/
این کانال زیرنظر مدیران پروژه اصلی نیست.
@AmirHAzad
آدرس سایت: https://iranhistory.net/
نسیم جنوب ۱۱۱۲.pdf
1.4 MB
نسیم جنوب ۱۱۱۲.pdfنسخه الکترونیکی
*هفته نامه نسیم جنوب*
سال بیست و هفتم
شماره ۱۱۱۲
🌺🌺🌺🌺
*نسیم جنوب، دیرپاترین نشریه تاریخ بوشهر*
زبادِ جنوبی در آمد نسیم
دل رهروان رست زاندوه و بیم (نظامی)
«برای مشاهده نسخه الکترونیکی نسیم جنوب از برنامه PDF استفاده کنید.»
تلفن تماس و ارسال مطلب از طریق واتساب:
۰۹۱۷۷۷۲۳۹۰۹
@Saeed_Maadani
*هفته نامه نسیم جنوب*
سال بیست و هفتم
شماره ۱۱۱۲
🌺🌺🌺🌺
*نسیم جنوب، دیرپاترین نشریه تاریخ بوشهر*
زبادِ جنوبی در آمد نسیم
دل رهروان رست زاندوه و بیم (نظامی)
«برای مشاهده نسخه الکترونیکی نسیم جنوب از برنامه PDF استفاده کنید.»
تلفن تماس و ارسال مطلب از طریق واتساب:
۰۹۱۷۷۷۲۳۹۰۹
@Saeed_Maadani
کشوری گرفتار در چنبرهی اعدام و ترور
✍سعید معدنی
خبر شوکه کننده ترور دو قاضی مشهور دهههای اخیر جامعه را به بهت و سوالات زیادی فرو برده و هرکس با توجه به زیست در زیر سایه این قضات واکنش نشان میدهد. گروهی تسلیت میگویند گروهی شاد هستند و گروهی هم عقلانی میاندیشند و حل معضل جامعه را در ترور نمیبینند.
ترور این دو قاضی در ۲۹ دی ۱۴۰۳ اتفاق افتاد. دقیقا ۶۰ سال پیش چند جوان که یکی از انها محمد بخارایی نام دارد، بنا به فتوایی اسلحه بر میدارند و در روز اول بهمن ۱۳۴۳ حسنعلی منصور نخستوزیر شاه را در مقابل مجلس ترور می کنند. آیت الله خمینی تازه تبعید شده، قانون کاپیتولاسیون تصویب شده، هنوز سینه ها از اعدام نواب صفوی و سایر اعدامیهای پس از کودتای ۲۸ مرداد که ده سالی از آن نگذشته پر از کینه است که این خشم و کینه با ترور حسنعلی منصور خالی میشود.
عامل اصلی ترور محمد بخارایی است. در این واقعه عدهای از همدستانش هم دستگیر میشوند. به همراه محمد بخارایی سه تن دیگر - صادق امانی، رضا صفار هرندی و مرتضی نیکنژاد - اعدام می شوند. اما در این میان نام شخصی به نام اسدالله لاجوردی جوان هم ذکر می شود. ظاهرا نقشی در این ترور داشت که در سال ۱۳۴۴ به ۱۸ ماه زندان محکوم میشود. این لاجوردی، که بعدها نیز چند باری توسط ساواک دستگیر میشود، همان لاجوردی است که در سالهای آغازین پس از انقلاب اسلامی دادستان و رئیس زندان اوین می شود که بازجوییها و اعترافگیریهایش زبانزد جامعه است.
زمانی که محمد بخارایی در حیاط منزل شان قدم میزند و نگران درست انجام دادن ترور نخستوزیر است. برادر کوچک ده ساله اش که احمد نام دارد احتمالا - به تخیل نگارنده - از پشت پنجره خانه نظاره گر حرکات برادر است. او نمیداند در آینده چه سرنوشت تلخی در انتظار برادر و خودش است. او نمیداند در این سرزمین شوم خون و اعدام و ترور، خود نیز بعدها روزی در ماههای بهار انقلاب اسلامی توسط دوست و همرزم برادرش به مرگ محکوم و اعدام انقلابی خواهد شد. احمد بخارایی ده- یازده ساله نگاههایش بدرقه راه برادر است . محمد بخارایی می رود تا نخست وزیری را ترور کند و سپس خود نیز اعدام شود.
زمان می گذرد و در دهه پنجاه شمسی قرار داریم. دههی گروههایی با عملیات چریکی. احمد بخارایی در راه مبارزه با شاه به سازمان مجاهدین خلق که کارشان ترور است میپیوندد تا شاید انتقام خون برادرش محمد بخارایی و همه کشته شدگان دوره پهلوی را بگیرد. احمد زنده میماند و رفتن شاه و جشن سقوط پهلوی را میبیند و لبخند میزند و خدا را شاکر است که دیگر دوره گل و سوسن و یاسمن رسیده است. اما غافل از اینکه منطق کثیف تقابل ترور و اعدام در این سرزمین شوم پایان ندارد. دوباره سازمان مجاهدین خلق اعلام تداوم عملیات مسلحانه را صادر و همچون دوره پهلوی علیه نظام جدید هم به قهر و خشونت متوسل می شود. احمد بخارایی هم عضو مجاهدین خلق میماند.
سال ۱۳۶۰ فرا می رسد او دستگیر می شود و زیر فشار بازجویان لاجوردی مجبور به اعتراف تلویزیونی میشود. اما این اعتراف باعث تخفیف مجازات نمیشود لذا احمد بخارایی به درخواست دوست و همرزم برادرش - دادستان اسدالله لاجوردی - به همراه بسیاری دیگر در آن سالها به جوخه اعدام سپرده میشوند تا چرخهی شوم انتقام تداوم یابد. لاجوردی در سال ۱۳۶۳ به خاطر شکایت از خشونتهای بیحد و مرزش از دادستانی برکنار می شود. ۱۴ سال بعد در ۶۳ سالگی توسط دو تن از اعضای مجاهدین خلق به نام های علی اصغر غضنفرنژاد جلودار و اکبر دهبالایی در بازار در مقابل حجره و اطاقی ترور می شود عامل ترور هم دستگیر و بعدا اعدام میشود. تا همچنان این چرخهی نکبت ادامه داشته باشد.
با خود می گویم اگر مثلا یکصد سال پیش قانون منع اعدام در کشور ما تصویب و مجازات حبس جایگزین می شد، شاید در این صورت از چرخه خشونت کاسته میشد. اگر اعدام های بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ افرادی مثل نواب صفوی، حسین فاطمی، مرتضی کیوان و دیگران نبود شاید شاهد کاهش انتقامها و ترورها بودیم. اگر ترورها و تروریستها قابل کنترل نیستند اعدام ها که دست حکومتهاست. حکومت ها می توانند با کاهش اعدام از تکرار بخشی از این ترورها جلوگیری کنند. شاید اگر حکم اعدام توسط رازینی و مقیسه کمتر صادر می شد، آنها ترور نمیشدند. شاید این فراز از نوشته را خیالی و رمانتیک بدانید ولی واقعا خیال و رمانتیسم بخشی لازم در زندگی بشر است. الان پخشان عزیزی، افراد موسوم به بچههای اکباتان و برخی دیگر زیر تیغ اعدام هستند. حکومتها میتوانند دور اندیشتر و با تامل با قضایا برخورد کنند تا شاید جلو بخش بزرگی از تولید و بازتولید چرخه خشونت را بگیرند. البته اگر عقلانیتی در میان باشد.
دوم بهمن ۱۴۰۳
#سعید_معدنی
#حسنعلی_منصور
#محمد_بخارایی
#ترور
#اعدام
@Saeed_Maadani
✍سعید معدنی
خبر شوکه کننده ترور دو قاضی مشهور دهههای اخیر جامعه را به بهت و سوالات زیادی فرو برده و هرکس با توجه به زیست در زیر سایه این قضات واکنش نشان میدهد. گروهی تسلیت میگویند گروهی شاد هستند و گروهی هم عقلانی میاندیشند و حل معضل جامعه را در ترور نمیبینند.
ترور این دو قاضی در ۲۹ دی ۱۴۰۳ اتفاق افتاد. دقیقا ۶۰ سال پیش چند جوان که یکی از انها محمد بخارایی نام دارد، بنا به فتوایی اسلحه بر میدارند و در روز اول بهمن ۱۳۴۳ حسنعلی منصور نخستوزیر شاه را در مقابل مجلس ترور می کنند. آیت الله خمینی تازه تبعید شده، قانون کاپیتولاسیون تصویب شده، هنوز سینه ها از اعدام نواب صفوی و سایر اعدامیهای پس از کودتای ۲۸ مرداد که ده سالی از آن نگذشته پر از کینه است که این خشم و کینه با ترور حسنعلی منصور خالی میشود.
عامل اصلی ترور محمد بخارایی است. در این واقعه عدهای از همدستانش هم دستگیر میشوند. به همراه محمد بخارایی سه تن دیگر - صادق امانی، رضا صفار هرندی و مرتضی نیکنژاد - اعدام می شوند. اما در این میان نام شخصی به نام اسدالله لاجوردی جوان هم ذکر می شود. ظاهرا نقشی در این ترور داشت که در سال ۱۳۴۴ به ۱۸ ماه زندان محکوم میشود. این لاجوردی، که بعدها نیز چند باری توسط ساواک دستگیر میشود، همان لاجوردی است که در سالهای آغازین پس از انقلاب اسلامی دادستان و رئیس زندان اوین می شود که بازجوییها و اعترافگیریهایش زبانزد جامعه است.
زمانی که محمد بخارایی در حیاط منزل شان قدم میزند و نگران درست انجام دادن ترور نخستوزیر است. برادر کوچک ده ساله اش که احمد نام دارد احتمالا - به تخیل نگارنده - از پشت پنجره خانه نظاره گر حرکات برادر است. او نمیداند در آینده چه سرنوشت تلخی در انتظار برادر و خودش است. او نمیداند در این سرزمین شوم خون و اعدام و ترور، خود نیز بعدها روزی در ماههای بهار انقلاب اسلامی توسط دوست و همرزم برادرش به مرگ محکوم و اعدام انقلابی خواهد شد. احمد بخارایی ده- یازده ساله نگاههایش بدرقه راه برادر است . محمد بخارایی می رود تا نخست وزیری را ترور کند و سپس خود نیز اعدام شود.
زمان می گذرد و در دهه پنجاه شمسی قرار داریم. دههی گروههایی با عملیات چریکی. احمد بخارایی در راه مبارزه با شاه به سازمان مجاهدین خلق که کارشان ترور است میپیوندد تا شاید انتقام خون برادرش محمد بخارایی و همه کشته شدگان دوره پهلوی را بگیرد. احمد زنده میماند و رفتن شاه و جشن سقوط پهلوی را میبیند و لبخند میزند و خدا را شاکر است که دیگر دوره گل و سوسن و یاسمن رسیده است. اما غافل از اینکه منطق کثیف تقابل ترور و اعدام در این سرزمین شوم پایان ندارد. دوباره سازمان مجاهدین خلق اعلام تداوم عملیات مسلحانه را صادر و همچون دوره پهلوی علیه نظام جدید هم به قهر و خشونت متوسل می شود. احمد بخارایی هم عضو مجاهدین خلق میماند.
سال ۱۳۶۰ فرا می رسد او دستگیر می شود و زیر فشار بازجویان لاجوردی مجبور به اعتراف تلویزیونی میشود. اما این اعتراف باعث تخفیف مجازات نمیشود لذا احمد بخارایی به درخواست دوست و همرزم برادرش - دادستان اسدالله لاجوردی - به همراه بسیاری دیگر در آن سالها به جوخه اعدام سپرده میشوند تا چرخهی شوم انتقام تداوم یابد. لاجوردی در سال ۱۳۶۳ به خاطر شکایت از خشونتهای بیحد و مرزش از دادستانی برکنار می شود. ۱۴ سال بعد در ۶۳ سالگی توسط دو تن از اعضای مجاهدین خلق به نام های علی اصغر غضنفرنژاد جلودار و اکبر دهبالایی در بازار در مقابل حجره و اطاقی ترور می شود عامل ترور هم دستگیر و بعدا اعدام میشود. تا همچنان این چرخهی نکبت ادامه داشته باشد.
با خود می گویم اگر مثلا یکصد سال پیش قانون منع اعدام در کشور ما تصویب و مجازات حبس جایگزین می شد، شاید در این صورت از چرخه خشونت کاسته میشد. اگر اعدام های بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ افرادی مثل نواب صفوی، حسین فاطمی، مرتضی کیوان و دیگران نبود شاید شاهد کاهش انتقامها و ترورها بودیم. اگر ترورها و تروریستها قابل کنترل نیستند اعدام ها که دست حکومتهاست. حکومت ها می توانند با کاهش اعدام از تکرار بخشی از این ترورها جلوگیری کنند. شاید اگر حکم اعدام توسط رازینی و مقیسه کمتر صادر می شد، آنها ترور نمیشدند. شاید این فراز از نوشته را خیالی و رمانتیک بدانید ولی واقعا خیال و رمانتیسم بخشی لازم در زندگی بشر است. الان پخشان عزیزی، افراد موسوم به بچههای اکباتان و برخی دیگر زیر تیغ اعدام هستند. حکومتها میتوانند دور اندیشتر و با تامل با قضایا برخورد کنند تا شاید جلو بخش بزرگی از تولید و بازتولید چرخه خشونت را بگیرند. البته اگر عقلانیتی در میان باشد.
دوم بهمن ۱۴۰۳
#سعید_معدنی
#حسنعلی_منصور
#محمد_بخارایی
#ترور
#اعدام
@Saeed_Maadani
Forwarded from موسیقی و اندیشه
غولهای فناوری در مراسم تحلیف ترامپ حضور یافته و پشت سر و کنار او ایستادند.
حال در ایران قرار است در سه مرحله فیلترینگ را بردارند تا کمی دنیای فناوری از خفگی خارج شود، آنهم اندکی.
بله تفکر شما از دنیای امروز خیلی دور است خیلی دور.
قدرت امروز، قدرت رسانه و فناوری است.
@mosighi_andishe
حال در ایران قرار است در سه مرحله فیلترینگ را بردارند تا کمی دنیای فناوری از خفگی خارج شود، آنهم اندکی.
بله تفکر شما از دنیای امروز خیلی دور است خیلی دور.
قدرت امروز، قدرت رسانه و فناوری است.
@mosighi_andishe
عارف قزوینی
"محمدعلی جمالزاده" مینویسد: من آخرین بار "عارف" را در اواخر اسفند ۱۳۱۱ در همدان در خلوت منزلِ مرحوم "بدیع الحکما"، بسیار پیر و لاغر، عبا به دوش و کلاه نمدی بر سر دیدم.
گریهام گرفت و او هم اشکریزان مرا در آغوش خود جای داد. مجلس پرتأثری بود، به طوری که همسرم هم که اصلاً آلمانی است به گریه افتاد.
"عارف" در ۵۵ سالگی به واپسین سال زندگیاش رسید. عمری که به سر آمد و او تمام هستیاش را در راه وطن نیست کرد. "عارف" در مناعت طبع و عزت نفس شخصیتی ممتاز داشت. یارِ دیرینش "حشمت الملک" بیمار شده بود و قبل از مرگ، پسرش عباس را نزد "عارف" فرستاد تا دو دانگ از ملک روستای صلوات آباد را به نام "عارف" کند. "عارف" در نامهای در مهر ۱۳۱۲ چند ماه پیش از مرگش به عباس نوشت: به پدرت بگو خاک بر سرت. هزار بار از تو به مرگ نزدیکترم، آنوقت مِلکَم برای چیست؟ من با هر سختی و زحمت ساخته، خود را در این آخر عمر به مال دنیا آنهم مفت، آلوده نخواهم کرد. در این قضیه وساطت و نصیحتِ "بدیع الکما" نیز کارساز نشد. "عارف" حتی پاکتِ پولِ "مهدیقلی مخبرالسلطنه" را پس فرستاد و روی آن نوشت: من از کُشندهی خیابانی پول نمیگیرم. پنج قران هم به فراشِ پست انعام داد.
"عارف" که گویی مرگ خود را در فصل زمستان سال ۱۳۱۲ پیشبینی کرده بود، میگوید: حالم بد است، گرفتاریهای خیالی و روحی، جسمی، دماغی، داخلی و خارجی آرامم را بریده، روزها گاهی مثل مرده، بیاختیار افتاده و به خوابِ مرگ فرو میروم. در تمامِ مدتِ این ۶ ماه که بدتر از آن را در عالمِ خواب و خیال هم ندیدم، با هر سختی ساخته و هر فشاری را بر خود هموار ساختهام. فقط یک دلخوشی دارم که عمرم تمام شده، به حمدالله چیزی از آن باقی نمانده است. این خیال روزبهروز قوت میگیرد که این زمستان خواهم مرد. تا زندهام آرزومندِ دیدارِ تهران نیستم، بلکه از نامش هم بیزار و گریزانم. امیدوارم عمرم در همین گوشه و کنار تمام شده، روی تهران و روی یک عده مردمانِ هزاررویِ بیحقیقت را نبینم. وانگهی تا بهار انشاءلله زنده نمانم. دیگر از عمرِ من چیزی باقی نمانده و خیلی زود خواهم مرد. تنها تدارکِ مرگ دیده و خود را برای مردن حاضر و مهیا میکنم.
"مهدی بدیع الحکما" حال عمومی و وضع جسمیِ "عارف" را که در دی ماه رو به وخامت نهاده بود، چنین توصیف میکند:
"عارفِ" آزاد، سراپا پاک و بیآلایش، از همه کس و همه چیز کنارهگیری نموده، در کنجی با کمال سختی ولی شرافتمندانه به سر میبَرد. البته اینگونه زندگانی روزبهروز از قوتِ بدنی او میکاست. چند بار به مالاریای سخت مبتلا و ضعف، ناتوانی، افکارِ پریشان و آزردگیهای مادی و معنوی دست به دستِ هم داده و او را از پای درآورد. درمان دردهایش غیرممکن بود. از اوایل دی حالاتش روزبهروز بدتر شد. در تاریخ ۲۰ دی ۱۳۱۲ حالت او کاملاً یأسآور بود، یعنی علائمِ مرگ آشکار گردید. با تدبیرِ ممکنه تا دوم بهمن ۱۳۱۲ از او نگهداری شد، مثل شمعی که تا آخرِ دمی که فتیلهاش روغن دارد میسوزد، او هم تا آن دمِ آخر که میسوخت حواسش بجا بود. عاقبت ساعت ۱۲ روز دوم بهمن ۱۳۱۲ روح او به عالمِ بالا پرواز کرد و به زحماتِ زندگیِ او خاتمه داد.
"جیران"، آخرین لحظات "عارف" را چنین نقل میکند.؛ "عارف" به من گفت: بیا زیر بغلِ مرا بگیر و دم پنجره ببر تا برای آخرین بار آفتابِ جهانتاب و آسمانِ میهنم را ببینم. وقتی که او را دمِ پنجره آوردم، در حالی که میلرزید قدری به آسمان خیره شد و چنین سرود:
ستایش مر آن ایزدِ تابناک
که پاک آمدم، پاک رفتم به خاک
@mosighi_andishe
@Saeed_Maadani
"محمدعلی جمالزاده" مینویسد: من آخرین بار "عارف" را در اواخر اسفند ۱۳۱۱ در همدان در خلوت منزلِ مرحوم "بدیع الحکما"، بسیار پیر و لاغر، عبا به دوش و کلاه نمدی بر سر دیدم.
گریهام گرفت و او هم اشکریزان مرا در آغوش خود جای داد. مجلس پرتأثری بود، به طوری که همسرم هم که اصلاً آلمانی است به گریه افتاد.
"عارف" در ۵۵ سالگی به واپسین سال زندگیاش رسید. عمری که به سر آمد و او تمام هستیاش را در راه وطن نیست کرد. "عارف" در مناعت طبع و عزت نفس شخصیتی ممتاز داشت. یارِ دیرینش "حشمت الملک" بیمار شده بود و قبل از مرگ، پسرش عباس را نزد "عارف" فرستاد تا دو دانگ از ملک روستای صلوات آباد را به نام "عارف" کند. "عارف" در نامهای در مهر ۱۳۱۲ چند ماه پیش از مرگش به عباس نوشت: به پدرت بگو خاک بر سرت. هزار بار از تو به مرگ نزدیکترم، آنوقت مِلکَم برای چیست؟ من با هر سختی و زحمت ساخته، خود را در این آخر عمر به مال دنیا آنهم مفت، آلوده نخواهم کرد. در این قضیه وساطت و نصیحتِ "بدیع الکما" نیز کارساز نشد. "عارف" حتی پاکتِ پولِ "مهدیقلی مخبرالسلطنه" را پس فرستاد و روی آن نوشت: من از کُشندهی خیابانی پول نمیگیرم. پنج قران هم به فراشِ پست انعام داد.
"عارف" که گویی مرگ خود را در فصل زمستان سال ۱۳۱۲ پیشبینی کرده بود، میگوید: حالم بد است، گرفتاریهای خیالی و روحی، جسمی، دماغی، داخلی و خارجی آرامم را بریده، روزها گاهی مثل مرده، بیاختیار افتاده و به خوابِ مرگ فرو میروم. در تمامِ مدتِ این ۶ ماه که بدتر از آن را در عالمِ خواب و خیال هم ندیدم، با هر سختی ساخته و هر فشاری را بر خود هموار ساختهام. فقط یک دلخوشی دارم که عمرم تمام شده، به حمدالله چیزی از آن باقی نمانده است. این خیال روزبهروز قوت میگیرد که این زمستان خواهم مرد. تا زندهام آرزومندِ دیدارِ تهران نیستم، بلکه از نامش هم بیزار و گریزانم. امیدوارم عمرم در همین گوشه و کنار تمام شده، روی تهران و روی یک عده مردمانِ هزاررویِ بیحقیقت را نبینم. وانگهی تا بهار انشاءلله زنده نمانم. دیگر از عمرِ من چیزی باقی نمانده و خیلی زود خواهم مرد. تنها تدارکِ مرگ دیده و خود را برای مردن حاضر و مهیا میکنم.
"مهدی بدیع الحکما" حال عمومی و وضع جسمیِ "عارف" را که در دی ماه رو به وخامت نهاده بود، چنین توصیف میکند:
"عارفِ" آزاد، سراپا پاک و بیآلایش، از همه کس و همه چیز کنارهگیری نموده، در کنجی با کمال سختی ولی شرافتمندانه به سر میبَرد. البته اینگونه زندگانی روزبهروز از قوتِ بدنی او میکاست. چند بار به مالاریای سخت مبتلا و ضعف، ناتوانی، افکارِ پریشان و آزردگیهای مادی و معنوی دست به دستِ هم داده و او را از پای درآورد. درمان دردهایش غیرممکن بود. از اوایل دی حالاتش روزبهروز بدتر شد. در تاریخ ۲۰ دی ۱۳۱۲ حالت او کاملاً یأسآور بود، یعنی علائمِ مرگ آشکار گردید. با تدبیرِ ممکنه تا دوم بهمن ۱۳۱۲ از او نگهداری شد، مثل شمعی که تا آخرِ دمی که فتیلهاش روغن دارد میسوزد، او هم تا آن دمِ آخر که میسوخت حواسش بجا بود. عاقبت ساعت ۱۲ روز دوم بهمن ۱۳۱۲ روح او به عالمِ بالا پرواز کرد و به زحماتِ زندگیِ او خاتمه داد.
"جیران"، آخرین لحظات "عارف" را چنین نقل میکند.؛ "عارف" به من گفت: بیا زیر بغلِ مرا بگیر و دم پنجره ببر تا برای آخرین بار آفتابِ جهانتاب و آسمانِ میهنم را ببینم. وقتی که او را دمِ پنجره آوردم، در حالی که میلرزید قدری به آسمان خیره شد و چنین سرود:
ستایش مر آن ایزدِ تابناک
که پاک آمدم، پاک رفتم به خاک
@mosighi_andishe
@Saeed_Maadani
در جایی خواندم؛
« بزرگترین خدمت مائو به چین
جالب بدونید مائو تسهتونگ ( رهبر انقلاب کمونیستی چین) در سالِ ۱۹۷۶ به تنهایی و فقط با یک حرکتِ ساده ۷۰۰ میلیون چینی را از زیرِ خطِ فقر نجات داد!
و اما آن حرکت چه بود؟!
او مُرد. همین!
بدین ترتیب سیاستِ تعارضِ او با جهان، به سیاستِ تعامل با جهان تبدیل شده و اقتصادِ چین شکوفا گردید... »
@Saeed_Maadani
« بزرگترین خدمت مائو به چین
جالب بدونید مائو تسهتونگ ( رهبر انقلاب کمونیستی چین) در سالِ ۱۹۷۶ به تنهایی و فقط با یک حرکتِ ساده ۷۰۰ میلیون چینی را از زیرِ خطِ فقر نجات داد!
و اما آن حرکت چه بود؟!
او مُرد. همین!
بدین ترتیب سیاستِ تعارضِ او با جهان، به سیاستِ تعامل با جهان تبدیل شده و اقتصادِ چین شکوفا گردید... »
@Saeed_Maadani
نسیم جنوب ۱۱۱۳.pdf
1.1 MB
نسیم جنوب ۱۱۱۳.pdfنسخه الکترونیکی
*هفته نامه نسیم جنوب*
سال بیست و هفتم
شماره ۱۱۱۳
🌺🌺🌺🌺
*نسیم جنوب، دیرپاترین نشریه تاریخ بوشهر*
زبادِ جنوبی در آمد نسیم
دل رهروان رست زاندوه و بیم (نظامی)
«برای مشاهده نسخه الکترونیکی نسیم جنوب از برنامه PDF استفاده کنید.»
تلفن تماس و ارسال مطلب از طریق واتساب:
۰۹۱۷۷۷۲۳۹۰۹
@Saeed_Maadani
*هفته نامه نسیم جنوب*
سال بیست و هفتم
شماره ۱۱۱۳
🌺🌺🌺🌺
*نسیم جنوب، دیرپاترین نشریه تاریخ بوشهر*
زبادِ جنوبی در آمد نسیم
دل رهروان رست زاندوه و بیم (نظامی)
«برای مشاهده نسخه الکترونیکی نسیم جنوب از برنامه PDF استفاده کنید.»
تلفن تماس و ارسال مطلب از طریق واتساب:
۰۹۱۷۷۷۲۳۹۰۹
@Saeed_Maadani
■ اشاره:
در پی نقل مطلبی چند روز پیش در این کانال در باره عارف قزوینی، یکی از همراهان کانال هفت اقلیم مطلبی تحت عنوان "عارف قزوینی به روایت احمد کسروی" ارسال کردهاند که در نوع خود جالب است. این نوشته را باهم مرور می کنیم.👇👇
@Saeed_Maadani
در پی نقل مطلبی چند روز پیش در این کانال در باره عارف قزوینی، یکی از همراهان کانال هفت اقلیم مطلبی تحت عنوان "عارف قزوینی به روایت احمد کسروی" ارسال کردهاند که در نوع خود جالب است. این نوشته را باهم مرور می کنیم.👇👇
@Saeed_Maadani
■ اشاره:
در پی نقل مطلبی چند روز پیش در این کانال در باره عارف قزوینی، یکی از همراهان کانال هفت اقلیم مطلبی تحت عنوان "عارف قزوینی به روایت احمد کسروی" ارسال کردهاند که در نوع خود جالب است. این نوشته را باهم مرور می کنیم.
عارف قزوینی به روایت احمد کسروی
✍جواد قهرمانی
کسروی درکتاب«زندگانی من» ضمن شرح سفرش به همدان در زمستان سال ١٣٠٨در قالب «هیئت تفتیشیهٔ غرب» از سوی «ادارهٔ بازرسی کل» عدلیه، می نویسد : «... یکی از نتیجه های این سفر آشنایی و دوستی با شادروان عارف قزوینی بود. عارف از زندگی خود را کنار گردانیده و در همدان به گوشه گیری پرداخته بود. من با یکی از همسفران گفتگو کردیم که چون به او سخت می گذرد پولی ازمیان خود و دوستانمان گردآورده به او بدهیم. عارف این را شنیده و دل آزرده شده بود. به نزد من آمده گله نمود. این گرد نفرازی و بی نیازی او به من خوش افتاد و همین مایهٔ دوستی میانه من و او شد که تا زنده میبود نامه نویسی ها با هم می کردیم...» (ص٣١١)
کسروی در مقدمهٔ مقالهٔ «آذربایگان» (١٣٠٩) می نویسد: «زمستان گذشته که من در شهرهای غربی ایران مسافرت می کردم یکی ازخوشی های سفرم بود که در همدان آقای میرزا ابوالقاسم عارف، شاعر بنام ایران، را ديدار کردم. آقای عارف پشت به جهان و جهانیان زده و در گوشهٔ همدان روزگار می گذراند ولی چندچیزاست که دل عارف ترک آنها را نگفته و دمی ازیاد آنها غافل نیست. از جمله عارف فریفتهٔ سرزمین ما آذربایگان است و به گفتهٔ خود او «آذرها به جان از عشق آذربایجان دارد» وچون با یک تن آذربایجانی می نشین پیوسته به ثنا و ستای آن سرزمین ترزبان است.
من چون برخاستهٔ آذربایگانم به نوبت خود به آقای عارف سپاس گزارده واینک مقاله ای را که در پیرامون نام «آذربایگان» نگاشته ام به آن شاعر بنام، هدیه می نمایم»
کسروی وقتی خبردرگذشت عارف را شنید در یادداشتی در ماهنامه پیمان نوشت :
«هفتهٔ گذشته مرد یکرنگی از جهان درگذشت. عارف قزوینی شاعر معروف دورهٔ مشروطه بدرود زندگی گفت... درشش سال پیش که من او را شناختم مردی دیدم آزاده و یکرنگ، غیرتمند و دلیر، ارجی به مال و توانگری نمی گذاشت و سختی را بر خود هموار کرده، منت ازکسی نمی پذیرفت. هرگز دروغ نمی گفت و هیچگاه نادرستی نمی کرد. از دورویی سخت برکنار بود و آنچه در دل داشت همان را بر زبان می راند. هر که را که به نیکی می شناخت به هواخواهی او بر می خاست و هر که را بد می دانست دشمنی فرو نمی گذاشت. آنچه را که رواشمرده می کرد از کسی پوشیده نمی داشت و آنچه را نیکو باور می کرد ازکسی نکوهش گوش نمی داد. این ها خوی های برگزیده ای است که در کمتر کسی می توان سراغ گرفت.
زبان عارف بی دین بود ولی آداب دین همین است که او داشت.... در پاکی و پیراستگی عارف همان بس که همکاران او در آن هرج و مرج مشروطه توانگری اندوختند و هر یکی امروز آسایش برای خود دارد ولی عارف باهمهٔ تقدمی که بر دیگران داشت از آن بازار تهیدست درآمد و با آن سختی سال های آخر عمر خود را به سرداد. خدا روان او را شاد گرداند.»
اهمیت سخنان کسروی دربارهٔ عارف در این است که
اولأ کسروی میانه ای با شعر و شاعری و به ویژه شاعران نداشت و ازمیان همهٔ شاعرانِ فارسی زبان تنها فردوسی و عارف، و تا حدودی ناصر خسرو مطلوب طبع او بودند!
ثانیاً کمتر کسی از معاصران و معاشران و حتی نزدیکانش از تیغ زبانِ گزنده و نقد بُرنده و بی امان او در امان بودند. هرگز اهل مجیزگویی و به اصطلاح «نان قرض دادن» به کسی نبود، دررفتار و گفتارش (چه خوشایند و چه ناخوشایند برای دیگران) صادق بود، و به خاطر همین صراحت لهجه، دوستانی نسبتاً کم، و در عوض دشمنان بسیاری داشت! آنچه دربارهٔ ویژگی های اخلاقی و رفتاری عارف نوشته درمورد خود او نیز صدق می کرد، وبه همین جهت عارف را این چنین مورد ستایش قرار داده، ستایشی که از زبان و قلم کسروی نصیب کمتر کسی شده است!
منبع
١.زندگانی من، احمدکسروی، انتشارات بنیاد، ١٣۵۵
٢.کاروَندکسروی، مجموعهٔ مقاله هاوگفتارها، به کوشش یحیی ذکاء، سازمان کتاب های جیبی١٣۵٢
٣. پژوهشگران معاصر ایران، جلد۴، هوشنگ اتحاد، فرهنگ معاصر،١٣٨٠
۴.مجله بخارا، شماره ١٣٧
@Saeed_Maadani
در پی نقل مطلبی چند روز پیش در این کانال در باره عارف قزوینی، یکی از همراهان کانال هفت اقلیم مطلبی تحت عنوان "عارف قزوینی به روایت احمد کسروی" ارسال کردهاند که در نوع خود جالب است. این نوشته را باهم مرور می کنیم.
عارف قزوینی به روایت احمد کسروی
✍جواد قهرمانی
کسروی درکتاب«زندگانی من» ضمن شرح سفرش به همدان در زمستان سال ١٣٠٨در قالب «هیئت تفتیشیهٔ غرب» از سوی «ادارهٔ بازرسی کل» عدلیه، می نویسد : «... یکی از نتیجه های این سفر آشنایی و دوستی با شادروان عارف قزوینی بود. عارف از زندگی خود را کنار گردانیده و در همدان به گوشه گیری پرداخته بود. من با یکی از همسفران گفتگو کردیم که چون به او سخت می گذرد پولی ازمیان خود و دوستانمان گردآورده به او بدهیم. عارف این را شنیده و دل آزرده شده بود. به نزد من آمده گله نمود. این گرد نفرازی و بی نیازی او به من خوش افتاد و همین مایهٔ دوستی میانه من و او شد که تا زنده میبود نامه نویسی ها با هم می کردیم...» (ص٣١١)
کسروی در مقدمهٔ مقالهٔ «آذربایگان» (١٣٠٩) می نویسد: «زمستان گذشته که من در شهرهای غربی ایران مسافرت می کردم یکی ازخوشی های سفرم بود که در همدان آقای میرزا ابوالقاسم عارف، شاعر بنام ایران، را ديدار کردم. آقای عارف پشت به جهان و جهانیان زده و در گوشهٔ همدان روزگار می گذراند ولی چندچیزاست که دل عارف ترک آنها را نگفته و دمی ازیاد آنها غافل نیست. از جمله عارف فریفتهٔ سرزمین ما آذربایگان است و به گفتهٔ خود او «آذرها به جان از عشق آذربایجان دارد» وچون با یک تن آذربایجانی می نشین پیوسته به ثنا و ستای آن سرزمین ترزبان است.
من چون برخاستهٔ آذربایگانم به نوبت خود به آقای عارف سپاس گزارده واینک مقاله ای را که در پیرامون نام «آذربایگان» نگاشته ام به آن شاعر بنام، هدیه می نمایم»
کسروی وقتی خبردرگذشت عارف را شنید در یادداشتی در ماهنامه پیمان نوشت :
«هفتهٔ گذشته مرد یکرنگی از جهان درگذشت. عارف قزوینی شاعر معروف دورهٔ مشروطه بدرود زندگی گفت... درشش سال پیش که من او را شناختم مردی دیدم آزاده و یکرنگ، غیرتمند و دلیر، ارجی به مال و توانگری نمی گذاشت و سختی را بر خود هموار کرده، منت ازکسی نمی پذیرفت. هرگز دروغ نمی گفت و هیچگاه نادرستی نمی کرد. از دورویی سخت برکنار بود و آنچه در دل داشت همان را بر زبان می راند. هر که را که به نیکی می شناخت به هواخواهی او بر می خاست و هر که را بد می دانست دشمنی فرو نمی گذاشت. آنچه را که رواشمرده می کرد از کسی پوشیده نمی داشت و آنچه را نیکو باور می کرد ازکسی نکوهش گوش نمی داد. این ها خوی های برگزیده ای است که در کمتر کسی می توان سراغ گرفت.
زبان عارف بی دین بود ولی آداب دین همین است که او داشت.... در پاکی و پیراستگی عارف همان بس که همکاران او در آن هرج و مرج مشروطه توانگری اندوختند و هر یکی امروز آسایش برای خود دارد ولی عارف باهمهٔ تقدمی که بر دیگران داشت از آن بازار تهیدست درآمد و با آن سختی سال های آخر عمر خود را به سرداد. خدا روان او را شاد گرداند.»
اهمیت سخنان کسروی دربارهٔ عارف در این است که
اولأ کسروی میانه ای با شعر و شاعری و به ویژه شاعران نداشت و ازمیان همهٔ شاعرانِ فارسی زبان تنها فردوسی و عارف، و تا حدودی ناصر خسرو مطلوب طبع او بودند!
ثانیاً کمتر کسی از معاصران و معاشران و حتی نزدیکانش از تیغ زبانِ گزنده و نقد بُرنده و بی امان او در امان بودند. هرگز اهل مجیزگویی و به اصطلاح «نان قرض دادن» به کسی نبود، دررفتار و گفتارش (چه خوشایند و چه ناخوشایند برای دیگران) صادق بود، و به خاطر همین صراحت لهجه، دوستانی نسبتاً کم، و در عوض دشمنان بسیاری داشت! آنچه دربارهٔ ویژگی های اخلاقی و رفتاری عارف نوشته درمورد خود او نیز صدق می کرد، وبه همین جهت عارف را این چنین مورد ستایش قرار داده، ستایشی که از زبان و قلم کسروی نصیب کمتر کسی شده است!
منبع
١.زندگانی من، احمدکسروی، انتشارات بنیاد، ١٣۵۵
٢.کاروَندکسروی، مجموعهٔ مقاله هاوگفتارها، به کوشش یحیی ذکاء، سازمان کتاب های جیبی١٣۵٢
٣. پژوهشگران معاصر ایران، جلد۴، هوشنگ اتحاد، فرهنگ معاصر،١٣٨٠
۴.مجله بخارا، شماره ١٣٧
@Saeed_Maadani
در تاریخ میخوانیم؛
محمدرضا شاه و جیمی کارتر
مجله تايم در آخرين شماره ژانويه 1979 (بهمن 1357) خود نوشت: شاه كه تهران را ترک گفته و در مصر بسر مي برد گفته است كارتر (رئيس جمهور وقت آمريكا) بود كه به او اشاره كرد اگر در برابر تظاهركنندگان و اعتصابات شدّت عمل نشان دهد نمي تواند روي حمايت آمريكا حساب كند. شاه افزوده بود مخالفان او كه متوجه اين قضيه شده بودند بر شدت مخالفت و تظاهرات خياباني و اعتصابات افزودند و اكثريت ساكت و بي تفاوت جامعه را هم به حركت درآوردند و امور کشور فلج شد. به نوشته تايم، شاه گفته بود: كارتر تصور مي كند (مي كرد) كه ديگر نيازي نيست كه ايران ژاندارم خليج فارس باشد و اين كار را ناوگان آمريكا بدون واسطه (بدون ايران) هم مي تواند انجام دهد. به علاوه، شاه تنها عاملي در ايران نيست كه بتوان به وجود او و به ويژه براي ایجاد سد در برابر گسترش نفوذ مسکو در آسیای غربی متكي بود و ....
شاه در مصاحبه دیگری کارتررا فاقد تفکر سیاسی و احاطه بر رویدادهای تاریخ حتی تاریخ قرون 19 و 20 خوانده و گفته بود کارتر به دلیل بی اطلاعی از اوضاع جهان، تحت تاثیر و نفوذ اطرافیانش است و کارهای او تحت تلقین دیگران برای آمریکا مشکلاتی خواهد آفرید که دهها سال ادامه خواهند داشت.
شاه پس از ترك ايران، يك بار هم گفته بود كه كارتر مذاكرات محرمانه سران غرب در «گوادالوپ» را كه قرار بود درباره چين و شوروي باشد به بحث درباره ناآرامي هاي ايران تبديل كرده بود و نظر موافق شركت كنندگان را به رفتن او! از ايران جلب كرده بود. شاه گفته بود كه اين اطلاعات را از منابع نزديك به صدراعظم آلمان كه در مذاكرات گوادالوپ شركت كرده بود و نظر ديگري داشت به دست آورده بود و در اين جلسات، ژيسكار دستن رئيس جمهور فرانسه از نظر كارتر حمايت كرده بود زيرا كه فرانسه به ايران بدهكار بود و مي خواست كه به صورتي اين پول را پس ندهد.
اصحاب نظر در تفسیر اظهارات شاه به مجله تايم که اواخر ژانويه 1979 انتشار يافت (پاراگراف اول اين مطلب که در بالا آمده است) گفته بودند که اعتراف شاه به اینکه حرف شنو آمریکا بوده «تاریخ» اورا خرابتر کرده است. به باور اين مفسزان، «تاريخ» كه اين اعترافات ديرهنگام شاه را ثبت خواهد کرد، آنها را دليل ديگري بر وابسته بودن و عدم استقلال او بشمار خواهدآورد. شاه كه سلطنت و هم حكومت مي كرد بايد فردي مستقل بود و بر پايه منافع كشور و خواست ملت عمل مي كرد و بر سر اين دو اصل معامله نمي كرد و آنها را وجه المصالحه قرار نمي داد. مقامي كه «آريامهر» خطاب مي شد نبايد از بيگانه حرف شنوي مي داشت و ....
منبع:iranianshistoryonthisday.com
@Saeed_Maadani
محمدرضا شاه و جیمی کارتر
مجله تايم در آخرين شماره ژانويه 1979 (بهمن 1357) خود نوشت: شاه كه تهران را ترک گفته و در مصر بسر مي برد گفته است كارتر (رئيس جمهور وقت آمريكا) بود كه به او اشاره كرد اگر در برابر تظاهركنندگان و اعتصابات شدّت عمل نشان دهد نمي تواند روي حمايت آمريكا حساب كند. شاه افزوده بود مخالفان او كه متوجه اين قضيه شده بودند بر شدت مخالفت و تظاهرات خياباني و اعتصابات افزودند و اكثريت ساكت و بي تفاوت جامعه را هم به حركت درآوردند و امور کشور فلج شد. به نوشته تايم، شاه گفته بود: كارتر تصور مي كند (مي كرد) كه ديگر نيازي نيست كه ايران ژاندارم خليج فارس باشد و اين كار را ناوگان آمريكا بدون واسطه (بدون ايران) هم مي تواند انجام دهد. به علاوه، شاه تنها عاملي در ايران نيست كه بتوان به وجود او و به ويژه براي ایجاد سد در برابر گسترش نفوذ مسکو در آسیای غربی متكي بود و ....
شاه در مصاحبه دیگری کارتررا فاقد تفکر سیاسی و احاطه بر رویدادهای تاریخ حتی تاریخ قرون 19 و 20 خوانده و گفته بود کارتر به دلیل بی اطلاعی از اوضاع جهان، تحت تاثیر و نفوذ اطرافیانش است و کارهای او تحت تلقین دیگران برای آمریکا مشکلاتی خواهد آفرید که دهها سال ادامه خواهند داشت.
شاه پس از ترك ايران، يك بار هم گفته بود كه كارتر مذاكرات محرمانه سران غرب در «گوادالوپ» را كه قرار بود درباره چين و شوروي باشد به بحث درباره ناآرامي هاي ايران تبديل كرده بود و نظر موافق شركت كنندگان را به رفتن او! از ايران جلب كرده بود. شاه گفته بود كه اين اطلاعات را از منابع نزديك به صدراعظم آلمان كه در مذاكرات گوادالوپ شركت كرده بود و نظر ديگري داشت به دست آورده بود و در اين جلسات، ژيسكار دستن رئيس جمهور فرانسه از نظر كارتر حمايت كرده بود زيرا كه فرانسه به ايران بدهكار بود و مي خواست كه به صورتي اين پول را پس ندهد.
اصحاب نظر در تفسیر اظهارات شاه به مجله تايم که اواخر ژانويه 1979 انتشار يافت (پاراگراف اول اين مطلب که در بالا آمده است) گفته بودند که اعتراف شاه به اینکه حرف شنو آمریکا بوده «تاریخ» اورا خرابتر کرده است. به باور اين مفسزان، «تاريخ» كه اين اعترافات ديرهنگام شاه را ثبت خواهد کرد، آنها را دليل ديگري بر وابسته بودن و عدم استقلال او بشمار خواهدآورد. شاه كه سلطنت و هم حكومت مي كرد بايد فردي مستقل بود و بر پايه منافع كشور و خواست ملت عمل مي كرد و بر سر اين دو اصل معامله نمي كرد و آنها را وجه المصالحه قرار نمي داد. مقامي كه «آريامهر» خطاب مي شد نبايد از بيگانه حرف شنوي مي داشت و ....
منبع:iranianshistoryonthisday.com
@Saeed_Maadani
Forwarded from متفکران مسلمان
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شریعتی و آینده سیاست در ایران
🎙میلاد دخانچی
برخلاف نظر مشهور، میلاد دخانچی معتقد است آنچه در وضعیت امروز تجربه میکنیم حاصل اندیشههای شریعتی نبوده است؛ بلکه برعکس، حاصل انحراف از اندیشههای وی بوده است. بر همین اساس دخانچی در این گفتوگو از ضرورت بازخوانی انتقادی شریعتی دفاع میکند. به نظر دخانچی، شریعتی یک سنت انتقادی دیالکتیکی به ایرانیان عرضه داشت که هم بومی بود و ضداستعماری و هم برای اختیار آدمی ارزشی ویژه قائل بود؛ انسانگرایی شریعتی در پیوند با مذهب، اختیار آدمی را تعمیق میبخشد و رادیکالیزه میکند. وی اقتدارگرایی دولت مرکزی را ناگزیر میداند و اسلامیسم را کارآمدترین جریان در ادارهی دولت مدرن ایرانی تلقی میکند؛ با این تبصره که باید از اسلامیسم عبور کرد و با اصلاحاتی به ایستگاه پسا_اسلامیسم رسید. در نگاه وی که متأثر از شریعتیست، آزادی و ارادهی انسان در دولت مدرن بسیار حائز اهمیت است و باید تکثر را به رسمیت شناخت.
فرهیختگان
تماشا در یوتیوب: اینجا
🎙میلاد دخانچی
برخلاف نظر مشهور، میلاد دخانچی معتقد است آنچه در وضعیت امروز تجربه میکنیم حاصل اندیشههای شریعتی نبوده است؛ بلکه برعکس، حاصل انحراف از اندیشههای وی بوده است. بر همین اساس دخانچی در این گفتوگو از ضرورت بازخوانی انتقادی شریعتی دفاع میکند. به نظر دخانچی، شریعتی یک سنت انتقادی دیالکتیکی به ایرانیان عرضه داشت که هم بومی بود و ضداستعماری و هم برای اختیار آدمی ارزشی ویژه قائل بود؛ انسانگرایی شریعتی در پیوند با مذهب، اختیار آدمی را تعمیق میبخشد و رادیکالیزه میکند. وی اقتدارگرایی دولت مرکزی را ناگزیر میداند و اسلامیسم را کارآمدترین جریان در ادارهی دولت مدرن ایرانی تلقی میکند؛ با این تبصره که باید از اسلامیسم عبور کرد و با اصلاحاتی به ایستگاه پسا_اسلامیسم رسید. در نگاه وی که متأثر از شریعتیست، آزادی و ارادهی انسان در دولت مدرن بسیار حائز اهمیت است و باید تکثر را به رسمیت شناخت.
فرهیختگان
تماشا در یوتیوب: اینجا
Forwarded from موسیقی و اندیشه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چهل و چند سال بعد ...
چهل و چند سال بعد؛ امریکا همان امریکاست، ایران اما دیگر همان ایران نیست...
آنچه در این فاصله تغییر کرد، ایران بود نه امریکا...!!
این از ویژگی های انقلاب است که به یکباره نیرویی خارق العاده آزاد می کند و رهبران را دچار توهم می کند که می توانند دنیا را با همان نیرو زیر و رو کنند...
حمایت بیوقفهٔ میلیون ها شهروند، در ظاهر از آنها “ابرمردانی سیاسی” می سازد با این تصور که می توانند با اشاره یک انگشت، دنیا را در هم بریزند و آن را از نو بسازند!...
کلیپ : صدای هاشمی رفسنجانی مرد شماره دو قدرتمند دهه نخست انقلاب بر روی تصاویری از گروگان های امریکایی در سفارت امریکا
#تاریخ_معاصر_ایران
#مهرداد_حجتی
@mosighi_andishe
چهل و چند سال بعد؛ امریکا همان امریکاست، ایران اما دیگر همان ایران نیست...
آنچه در این فاصله تغییر کرد، ایران بود نه امریکا...!!
این از ویژگی های انقلاب است که به یکباره نیرویی خارق العاده آزاد می کند و رهبران را دچار توهم می کند که می توانند دنیا را با همان نیرو زیر و رو کنند...
حمایت بیوقفهٔ میلیون ها شهروند، در ظاهر از آنها “ابرمردانی سیاسی” می سازد با این تصور که می توانند با اشاره یک انگشت، دنیا را در هم بریزند و آن را از نو بسازند!...
کلیپ : صدای هاشمی رفسنجانی مرد شماره دو قدرتمند دهه نخست انقلاب بر روی تصاویری از گروگان های امریکایی در سفارت امریکا
#تاریخ_معاصر_ایران
#مهرداد_حجتی
@mosighi_andishe
اِ جوک فور یو!
از این به بعد تصمیم گرفته ایم جهت تفریح، سخنانی را که تعجباور است به صورت نقل قول مستقیم از سایتها در اینجا بیاورم تا شاید در این اوضاع لبخندی بر لبان شما بنشیند. نمی دانم شاید عده ای نخندند و به جاش تعجب کنند و یا عصبی شوند و یا شاید عده ای هم همنظر با گویندهی سخن باشند.ربطی به ما ندارد. ما فقط نقل قول میکنیم!
#ajoke4u
@Saeed_Maadani
از این به بعد تصمیم گرفته ایم جهت تفریح، سخنانی را که تعجباور است به صورت نقل قول مستقیم از سایتها در اینجا بیاورم تا شاید در این اوضاع لبخندی بر لبان شما بنشیند. نمی دانم شاید عده ای نخندند و به جاش تعجب کنند و یا عصبی شوند و یا شاید عده ای هم همنظر با گویندهی سخن باشند.ربطی به ما ندارد. ما فقط نقل قول میکنیم!
#ajoke4u
@Saeed_Maadani
اِ جوک فور یو!
🔴 رسول بخشی، نماینده مجلس:
⏺ما میتونیم به راحتی ابرقدرت جهان بشیم برای همین هم آمریکا از ترس میخواد باهامون صلح کنه.
⏺جای مذاکره با آمریکا باید روی ابرقدرت شدنمون تمرکز کنیم.
#ajoke4u
@iran_times
🔴 رسول بخشی، نماینده مجلس:
⏺ما میتونیم به راحتی ابرقدرت جهان بشیم برای همین هم آمریکا از ترس میخواد باهامون صلح کنه.
⏺جای مذاکره با آمریکا باید روی ابرقدرت شدنمون تمرکز کنیم.
#ajoke4u
@iran_times
Forwarded from عکس نگار
🌎«جامعهشناسی علم شناخت واقعیت اجتماعی است»
اتحادیه جامعه شناسان ایرانی در تلگرام (اِجادَت)، فهرست زیر را در شاخههای گوناگون علوم اجتماعی تدارک دیدهاست. با انتشار آن در کانالهای مختلف، به ترویج بینش جامعهشناختی یاری برسانیم.
🔰پنجشنبه ۱۴۰۳/۱۱/۱۱🔰
✍مریم زارعیان
🔰اجتماع و سیاست در ایران
🆔@maryamzareian97
✍مصلح فتاح پور
🔰تحلیل آسیبهای اجتماعی
🆔@Analysisisocialproblems
✍سودابه حیدری
🔰رادیولوگ؛ پادکستِ اجتماعی، علمی و فلسفی
🆔@Radio_Log
✍بیتا مدنی
🔰مطالعات فمینیستی تفسیری پرگمتیستی
🆔@sociology_of_sport
✍حجت اله عباسی
🔰مطالعات رسانه و ارتباطات
🆔@mediaresearches
✍محمدحسن علایی
🔰آکادمی وفاق؛ رویکردهای جامعهشناختی
🆔@sociologicalperspectives
✍ح.ا. تنهایی
🔰جامعهشناسی تفسیریپرگمتیستی، نظری و درمانی
🆔@hatanhai
✍اصغر ایزدی جیران
🔰موسسهی مردمنگار
🆔@Mardomneghar
✍مسعود زمانی مقدم
🔰روش و پژوهش کیفی
🆔@qualitative_methodology
✍آرش احدی مطلق
🔰جامعهشناسی و اخلاق
🆔@Sociology_of_Ethics
✍فریبا نظری
🔰جامعهشناسی گروههای اجتماعی
🆔@Sociologyofsocialgroups
✍عادل سجودی
🔰جستاری در جامعه شناسی
🆔@GILsociologist
✍کاوه فرهادی
🔰انسانشناسی یاریگری، توسعه پایدار و زیستبومداری
🆔@kaveh_farhadi
✍فاطمه موسوی ویایه
🔰زنان و مسائل اجتماعی ایران
🆔@womensocialproblemsofIran
✍سعید معدنی
🔰هفت اقلیم
🆔@Saeed_Maadani
✍مسعود زمانی مقدم
🔰نوشتهها، مقالات و دورههای آموزشی
🆔@masoudzamanimoghadam
✍علی نوری
🔰خانواده ایرانی و مسائل اجتماعی
🆔@iranian_familyy
✍نعمت الله فاضلی
🔰تحلیل فرهنگی جامعه ایران
🆔@DrNematallahFazeli
✍احمد فعال
🔰تحلیلهای نظری در جامعهشناسی و سیاست
🆔@bayane_azadi
🔻Click here to join us:
🆔@madanibita
🆔@dr_shirinvalipouri
🆔@Mohamadzeinaliunari
اتحادیه جامعه شناسان ایرانی در تلگرام (اِجادَت)، فهرست زیر را در شاخههای گوناگون علوم اجتماعی تدارک دیدهاست. با انتشار آن در کانالهای مختلف، به ترویج بینش جامعهشناختی یاری برسانیم.
🔰پنجشنبه ۱۴۰۳/۱۱/۱۱🔰
✍مریم زارعیان
🔰اجتماع و سیاست در ایران
🆔@maryamzareian97
✍مصلح فتاح پور
🔰تحلیل آسیبهای اجتماعی
🆔@Analysisisocialproblems
✍سودابه حیدری
🔰رادیولوگ؛ پادکستِ اجتماعی، علمی و فلسفی
🆔@Radio_Log
✍بیتا مدنی
🔰مطالعات فمینیستی تفسیری پرگمتیستی
🆔@sociology_of_sport
✍حجت اله عباسی
🔰مطالعات رسانه و ارتباطات
🆔@mediaresearches
✍محمدحسن علایی
🔰آکادمی وفاق؛ رویکردهای جامعهشناختی
🆔@sociologicalperspectives
✍ح.ا. تنهایی
🔰جامعهشناسی تفسیریپرگمتیستی، نظری و درمانی
🆔@hatanhai
✍اصغر ایزدی جیران
🔰موسسهی مردمنگار
🆔@Mardomneghar
✍مسعود زمانی مقدم
🔰روش و پژوهش کیفی
🆔@qualitative_methodology
✍آرش احدی مطلق
🔰جامعهشناسی و اخلاق
🆔@Sociology_of_Ethics
✍فریبا نظری
🔰جامعهشناسی گروههای اجتماعی
🆔@Sociologyofsocialgroups
✍عادل سجودی
🔰جستاری در جامعه شناسی
🆔@GILsociologist
✍کاوه فرهادی
🔰انسانشناسی یاریگری، توسعه پایدار و زیستبومداری
🆔@kaveh_farhadi
✍فاطمه موسوی ویایه
🔰زنان و مسائل اجتماعی ایران
🆔@womensocialproblemsofIran
✍سعید معدنی
🔰هفت اقلیم
🆔@Saeed_Maadani
✍مسعود زمانی مقدم
🔰نوشتهها، مقالات و دورههای آموزشی
🆔@masoudzamanimoghadam
✍علی نوری
🔰خانواده ایرانی و مسائل اجتماعی
🆔@iranian_familyy
✍نعمت الله فاضلی
🔰تحلیل فرهنگی جامعه ایران
🆔@DrNematallahFazeli
✍احمد فعال
🔰تحلیلهای نظری در جامعهشناسی و سیاست
🆔@bayane_azadi
🔻Click here to join us:
🆔@madanibita
🆔@dr_shirinvalipouri
🆔@Mohamadzeinaliunari
🔺تصویری از برگزاری رفراندوم ششم بهمن ۱۳۴۱ در یکی از روستاهای شهرستان ساوجبلاغ - استان البرز
کارکردهای پنهان اصلاحات ارضی
(یادداشت)
✍سعید معدنی
.....بدین ترتیب با انجام اصلاحات ارضی و آمدن سپاهیان دانش به روستاها از سویی و کندن از روستا و آمدن برخی از پدران و اجداد ما به شهرها از سوی دیگر، اتفاقات مهمی را برای نسلهای بعدی رقم زد. طبعا هدف اصلاحات ارضی این نبود اما این اتفاق که از دل آن اقشار مدرن شهری مثل کارخانهدار و نویسنده و فیلمساز و مهندس و دکتر و دانشگاهی و امثالهم بیرون آمد حاصل همان کارکرد پنهان اصلاحات ارضی بود. اگر اصلاحات ارضی نبود این تغییرات اجتماعی و رشد جامعه شهری ایران احتمالا چند دهه دیرتر و به شکلهای متفاوتی اتفاق میافتاد. البته این روند برای محمدرضا شاه و رژیماش چندان هم مبارک نبود! زیرا فرزندان اکثریت همان طبقه متوسط شهری و یا روستازادههای باسواد و دانشگاه رفته، بعدها در قالب عضویت در گروههای مبارز و سازمانهای چریکی مخالف شاه، نقشی مهم در سرنگونی نظام پهلوی در انقلاب ۱۳۵۷ داشتند.
...متن کامل یادداشت...👇👇
#سعید_معدنی
#اصلاحات_ارضی
#انقلاب_سفید
#رفراندم
#پهلوی
@Saeed_Maadani
کارکردهای پنهان اصلاحات ارضی
(یادداشت)
✍سعید معدنی
.....بدین ترتیب با انجام اصلاحات ارضی و آمدن سپاهیان دانش به روستاها از سویی و کندن از روستا و آمدن برخی از پدران و اجداد ما به شهرها از سوی دیگر، اتفاقات مهمی را برای نسلهای بعدی رقم زد. طبعا هدف اصلاحات ارضی این نبود اما این اتفاق که از دل آن اقشار مدرن شهری مثل کارخانهدار و نویسنده و فیلمساز و مهندس و دکتر و دانشگاهی و امثالهم بیرون آمد حاصل همان کارکرد پنهان اصلاحات ارضی بود. اگر اصلاحات ارضی نبود این تغییرات اجتماعی و رشد جامعه شهری ایران احتمالا چند دهه دیرتر و به شکلهای متفاوتی اتفاق میافتاد. البته این روند برای محمدرضا شاه و رژیماش چندان هم مبارک نبود! زیرا فرزندان اکثریت همان طبقه متوسط شهری و یا روستازادههای باسواد و دانشگاه رفته، بعدها در قالب عضویت در گروههای مبارز و سازمانهای چریکی مخالف شاه، نقشی مهم در سرنگونی نظام پهلوی در انقلاب ۱۳۵۷ داشتند.
...متن کامل یادداشت...👇👇
#سعید_معدنی
#اصلاحات_ارضی
#انقلاب_سفید
#رفراندم
#پهلوی
@Saeed_Maadani
کارکردهای پنهان اصلاحات ارضی
✍سعید معدنی
ششم بهمن ۱۳۴۱ بود که رژیم پهلوی و شخص محمدرضا شاه رفراندومی برگزار کرد تا نظر مردم را در باره اصلاحات ارضی که بعدها «انقلاب شاه و ملت» یا «انقلاب سفید» نام گرفت جویا شود.
این رفراندوم به این خاطر برگزار شد که هم ملاکان و هم بخشی از روحانیون با این اقدام مخالف بودند. همچنین بخش اعظم نمایندگان مجلس که از ملاکان بوده و یا تحت نفوذ و مورد حمایت ملاکان قرار داشتند با این قانون مخالفت کردند. شاه پهلوی به دفعات آن را اصلاح و حک و تعدیل کرد تا اینکه به رفراندوم گذاشته شد. درصد بالایی از افراد شرکت کننده رای مثبت دادند و این مهر تاییدی مهم برای شاه بود. این رفراندوم یک اتفاق مهم دیگر هم درپی داشت، آن اینکه زنان برای اولین بار اجازه شرکت در نظردهی و رفراندوم را داشتند که امتیاز بزرگی برای زنان در آن جامعه جهان سومی و کمسواد ۶۰ سال پیش ایران بود. اگرچه این مشارکت محدود زنان با مخالفت هایی از سوی بخشی از مذهبیها و تفکرات سنتی مواجه شد.
در باره اصلاحات ارضی و پیامدهای مثبت و منفی آن بسیار سخن گفته و مطالب زیادی نوشته شده است. اغراق نیست که بگوییم در این ۶۰ سال بیش از ۶۰ هزار مطلب در باره آن در قالب کتاب، مقاله، تحقیق، پایاننامه، سخنرانی و.... وجود داشته باشد. هر چه بود این اتفاق سرنوشت ایران را عمیقا تحت تاثیر قرار داد و کارکردهای آشکار و پنهان فراوانی با خود بههمراه داشت. همچنین اولین جرقههای مخالفت علنی آیت الله خمینی با رژیم شاه در مقام مخالفت با انقلاب سفید یا اصلاحات ارضی و محتوای قوانین و نحوه اجرای آن بوجود آمد. همان آیتاللهی که بعدها رهبر انقلاب ۱۳۵۷ شد و امام خمینی نام گرفت و شهرت جهانی یافت.
یکی از کارکردهای پنهان این اصلاحات موسوم به انقلاب، تسریع مهاجرت پدران و پدربزرگهای ما به شهرها بود که اگر چه نسل اول غالبا در مناطق محروم شهرها ساکن شدند اما برخی فرزندان شان در آینده تحصیل کرده و معلم و نظامی و مهندس و دکتر شدند. اگر اصلاحات ارضی نمیشد و اگر یکی از قوانین آن یعنی فرستادن سپاه دانش به روستاها نبود شاید بسیاری از نسل ما که الان در این موقعیتها هستیم این نبودیم.
سالها پیش زندگینامه و خاطرات شهیدی از شهدای جنگ ایران و عراق را میخواندم. این شهید بزرگوار متولد ۱۳۳۰ بوده در خاطراتاش نکتهای را گفته بود که اگر اصلاحات ارضی و رهایی از یوغ اربابان نبود معلوم نبود سرنوشت نسل ما چگونه رقم میخورد. این شهید گفته بود قبل از اصلاحات ارضی هروقت معلم به روستا میآمد نماینده ارباب، ما کودکان در سنین تحصیل را میتاراند و به خارج از روستا میفرستاد و به معلم میگفتند بچهها سر مزرعه هستند. یا بهانههای مختلف میآوردند تا ما باسواد نشویم. هم ملای مکتبی ده که مکتبخانه اش بیرونق میشد موافق نبود و هم خانها از ترس اینکه آگاهی مردم بالا برود، ما را از درس و مشق و مدرسه دور نگه میداشتند.
بدین ترتیب با انجام اصلاحات ارضی و آمدن سپاهیان دانش به روستاها از سویی و کندن از روستا و آمدن برخی از پدران و اجداد ما به شهرها از سوی دیگر، اتفاقات مهمی را برای نسلهای بعدی رقم زد. طبعا هدف اصلاحات ارضی این نبود اما این اتفاق که از دل آن اقشار مدرن شهری مثل کارخانهدار و نویسنده و فیلمساز و دانشجو و مهندس و دکتر و استاد دانشگاه و امثالهم بیرون آمد که حاصل همان کارکرد پنهان اصلاحات ارضی بود. اگر اصلاحات ارضی نبود این تغییرات اجتماعی و رشد جامعه شهری ایران احتمالا چند دهه دیرتر و به شکلهای متفاوتی اتفاق میافتاد. البته این برای محمدرضا شاه و رژیماش چندان هم مبارک نبود! زیرا فرزندان اکثریت همان طبقه متوسط شهری و یا روستازادههای باسواد و دانشگاه رفته، بعدها در قالب عضویت در گروههای مبارز و سازمانهای چریکی مخالف شاه، نقشی مهم در سرنگونی نظام پهلوی در انقلاب ۱۳۵۷ داشتند.
دوازدهم بهمنماه ۱۴۰۳
#سعید_معدنی
#اصلاحات_ارضی
#انقلاب_سفید
#رفراندم
#پهلوی
@Saeed_Maadani
✍سعید معدنی
ششم بهمن ۱۳۴۱ بود که رژیم پهلوی و شخص محمدرضا شاه رفراندومی برگزار کرد تا نظر مردم را در باره اصلاحات ارضی که بعدها «انقلاب شاه و ملت» یا «انقلاب سفید» نام گرفت جویا شود.
این رفراندوم به این خاطر برگزار شد که هم ملاکان و هم بخشی از روحانیون با این اقدام مخالف بودند. همچنین بخش اعظم نمایندگان مجلس که از ملاکان بوده و یا تحت نفوذ و مورد حمایت ملاکان قرار داشتند با این قانون مخالفت کردند. شاه پهلوی به دفعات آن را اصلاح و حک و تعدیل کرد تا اینکه به رفراندوم گذاشته شد. درصد بالایی از افراد شرکت کننده رای مثبت دادند و این مهر تاییدی مهم برای شاه بود. این رفراندوم یک اتفاق مهم دیگر هم درپی داشت، آن اینکه زنان برای اولین بار اجازه شرکت در نظردهی و رفراندوم را داشتند که امتیاز بزرگی برای زنان در آن جامعه جهان سومی و کمسواد ۶۰ سال پیش ایران بود. اگرچه این مشارکت محدود زنان با مخالفت هایی از سوی بخشی از مذهبیها و تفکرات سنتی مواجه شد.
در باره اصلاحات ارضی و پیامدهای مثبت و منفی آن بسیار سخن گفته و مطالب زیادی نوشته شده است. اغراق نیست که بگوییم در این ۶۰ سال بیش از ۶۰ هزار مطلب در باره آن در قالب کتاب، مقاله، تحقیق، پایاننامه، سخنرانی و.... وجود داشته باشد. هر چه بود این اتفاق سرنوشت ایران را عمیقا تحت تاثیر قرار داد و کارکردهای آشکار و پنهان فراوانی با خود بههمراه داشت. همچنین اولین جرقههای مخالفت علنی آیت الله خمینی با رژیم شاه در مقام مخالفت با انقلاب سفید یا اصلاحات ارضی و محتوای قوانین و نحوه اجرای آن بوجود آمد. همان آیتاللهی که بعدها رهبر انقلاب ۱۳۵۷ شد و امام خمینی نام گرفت و شهرت جهانی یافت.
یکی از کارکردهای پنهان این اصلاحات موسوم به انقلاب، تسریع مهاجرت پدران و پدربزرگهای ما به شهرها بود که اگر چه نسل اول غالبا در مناطق محروم شهرها ساکن شدند اما برخی فرزندان شان در آینده تحصیل کرده و معلم و نظامی و مهندس و دکتر شدند. اگر اصلاحات ارضی نمیشد و اگر یکی از قوانین آن یعنی فرستادن سپاه دانش به روستاها نبود شاید بسیاری از نسل ما که الان در این موقعیتها هستیم این نبودیم.
سالها پیش زندگینامه و خاطرات شهیدی از شهدای جنگ ایران و عراق را میخواندم. این شهید بزرگوار متولد ۱۳۳۰ بوده در خاطراتاش نکتهای را گفته بود که اگر اصلاحات ارضی و رهایی از یوغ اربابان نبود معلوم نبود سرنوشت نسل ما چگونه رقم میخورد. این شهید گفته بود قبل از اصلاحات ارضی هروقت معلم به روستا میآمد نماینده ارباب، ما کودکان در سنین تحصیل را میتاراند و به خارج از روستا میفرستاد و به معلم میگفتند بچهها سر مزرعه هستند. یا بهانههای مختلف میآوردند تا ما باسواد نشویم. هم ملای مکتبی ده که مکتبخانه اش بیرونق میشد موافق نبود و هم خانها از ترس اینکه آگاهی مردم بالا برود، ما را از درس و مشق و مدرسه دور نگه میداشتند.
بدین ترتیب با انجام اصلاحات ارضی و آمدن سپاهیان دانش به روستاها از سویی و کندن از روستا و آمدن برخی از پدران و اجداد ما به شهرها از سوی دیگر، اتفاقات مهمی را برای نسلهای بعدی رقم زد. طبعا هدف اصلاحات ارضی این نبود اما این اتفاق که از دل آن اقشار مدرن شهری مثل کارخانهدار و نویسنده و فیلمساز و دانشجو و مهندس و دکتر و استاد دانشگاه و امثالهم بیرون آمد که حاصل همان کارکرد پنهان اصلاحات ارضی بود. اگر اصلاحات ارضی نبود این تغییرات اجتماعی و رشد جامعه شهری ایران احتمالا چند دهه دیرتر و به شکلهای متفاوتی اتفاق میافتاد. البته این برای محمدرضا شاه و رژیماش چندان هم مبارک نبود! زیرا فرزندان اکثریت همان طبقه متوسط شهری و یا روستازادههای باسواد و دانشگاه رفته، بعدها در قالب عضویت در گروههای مبارز و سازمانهای چریکی مخالف شاه، نقشی مهم در سرنگونی نظام پهلوی در انقلاب ۱۳۵۷ داشتند.
دوازدهم بهمنماه ۱۴۰۳
#سعید_معدنی
#اصلاحات_ارضی
#انقلاب_سفید
#رفراندم
#پهلوی
@Saeed_Maadani