tgoop.com/Seidabadii/2036
Last Update:
اولین باری بود که بعد از تصادف خودم را در آینه میدیدم. «گورت را گم کن. ازت متنفرم!» این را به مرد میانسالی گفتم که از توی آینه به من خیره شده بود. سرش را تراشیده بودند. مرد میانسال یک جمجمه بود با گونههای برجسته. چشمها حوضچهای آبی در زمینهی مهتابی صورت. بریدگی روی گونه و لب. ابروهای نقرهای. سال! تو کجایی؟ زیباییای که نیست و نابود شد. تو یکی دیگر بودی؟ به چه زبانی حرف میزنی؟ تو پسر کسی هستی؟ یا برادر یا پدر کسی؟ کسی تو را به دست آورده و مالکت شده؟ با خانمهای همکارت خوب کنار میآیی؟ به نظر تو همکارانت به چه دردی میخورند؟ تو به چه دردی میخوری... به نظر همکارانت؟ تو آن جایی تا برای آنها کاری کنی یا آنها آنجایند تا برای تو کاری کنند؟ آنها خواستهها و هدفهای تو را خوب جلوه میدهند یا تو خواستههای آنها را توجیه میکنی؟ چطور و از چه طریقی راه هم را میبندید، جلوی هم در میآیید، کار هم را خراب میکنید و یا از هم پشتیبانی میکنید؟ به کدام حزب رأی میدهی؟ تاریخدان خوبی هستی؟ تا حالا فوتبال بازی کردهای؟ کریکت؟ پینگپونگ؟ به مردم توجه میکنی و مشتاق شناختنشان هستی؟ یا روی خط مرزی زندگی گام برمیداری، بیاعتنا و دور، و مهر و محبتی که ظاهراً آدمها به هم دارند، عذابت میدهد؟ مردهای دیگر بهت حسودی میکنند؟ آدم مهربانی هستی؟ تا حالا کسی به تو مهر ورزیده؟ بله، مهر دیدهام و آدم مهربانی هستم ...
مردی که همهچیز را میدید | دبورا لوی | ترجمهی نيلوفر صادقي | چاپ اول ۱۴۰۱، شمیز، رقعی، ۳۱۸ صفحه، ۱۷۰۰۰۰ تومان، #باکتاب.
@agarpub
BY علیاصغر سیدآبادی

Share with your friend now:
tgoop.com/Seidabadii/2036