tgoop.com/ShahnamehToosi/1996
Last Update:
#جمشید- تابش ناز و کام
۱۶- نشیب از پس فراز!
پیشتر پنداره «سکولاریزم جمشیدی!» را بررسیدیم و گفتیم (اینجا) که -اگرچند به ناروا!- «موبد» را «پیشوای دینی» بپنداریم، بیت زیر از شاهنامه گواه دینی بودن و نه جدایی دین از پادشاهی است!
«منم» گفت «با فرَّهِ ایزدی،
همم شهریاری و هم موبدی»!
ولی به راستی تا پیش از پیدایی زرتشت، از بنیاد واژۀ «موبد» به مانای «پیشوای دینی نبود» و کاربردش در جای جای شاهنامه گویای برابری آن با «دانا، کاردان، کارشناس، خبره...» است! از بیت بالا فرمانروایی «دانایی و کارشناسی» بر می آید، نه فرمانروایی دینی!!
روزگار جمشید و به راستی دوران «درخشش کام و ناز»، روزگار خردکامگی بود و کاردان سالاری!
این راستینه جاوید بوده و هست که «دایماً یکسان نمانَد حال دوران...»! به گفته حافظ "قضای اسمان این است و دیگرگون نخواهد شد"!
ثعالبی در «غرر اخبار» مینویسد:
چون کار جمشید بالا گرفت و... «دیوان» سر فرود آوردند و فرمانرواییش بزرگ و... روزگارش به درازا کشید، دلش سخت گردید، خودپسند شد، بیداد پیشه کرد و گفت «من پروردگار بزرگ شما هستم»! از بندگی خدا روی برتافت و دعوی خدایی کرد!! (۱)
پس «دیوان کماله» بر رفتار مردمان چیره شدند و امشاسپندان را از زندگی مردمان راندند!
«چندی نگذشت که فروغش بیفروغ و خنگ راهوارش نگون گشت و نیروش کاستی گرفت و شکوهش فروریخت و فرِّه ایزدی از او باز گرفته شد و رخدادهایی بسیار در کشورش پدیدار گشت و عصیانگران سر ز طاعتش بتافتند و بدآمدها به دندانش گزیدند!» (۱)
در اینجا اندک ناهمنوایی میان آبشخورهای دینی و شاهنامه دیده میشود! آبشخورهای دینی، «آغاز گوشتخواری» و نیز «دروغگویی» را بنیاد نشیب جم(مردمان روزگار تابندگی) میدانند! در گاتاها میخوانیم:
«از گناهکاران است جم پسر ویونگهان... که از برای خشنودساختن مردمان گوشت خوردن به آنها آموخت... آموزگار گمراه کننده، شیوه زندگی و آیین را ننگین میسازد...»(۲)
در یشتها آمده:
«... نه سرما بود و نه گرما، نه پیری بود و نه مرگ و نه رشکِ دیو آفریده؛ پیش از آن که دروغ گوید!!... پس فرَّه از او بگسست ، افسرده و سرگشته شد، و در برابر دشمن(یِ دیوان) فروماند و در زمین نهان شد!»(۳)
در باره آنچه در پایان روزگار جمشیدی رخ داد، نخست باید این نکته را در نگر داشت که به هر روی در هر روزگار و در هر سرزمین، کسانی (به پشتوانه توانایی و شایستگیِ سرشتین و گنجاییِ اندیشه از یک سوی و کارآزمودگی از سوی دیگر و نیز کاریزما) سرآمد و ایدهپرداز بودهاند! آنچه که در داستان جمشید شاهنامه «موبد» خوانده میشود نگاه به این دسته از سرآمدان/دانایان/کاردانان/ریش سپیدان/رهبران کاریزماتیک است، نه پیشوایان دینی!
به فراخور ویژگیهای بازدارنده (دیوانِ) درون، آن گروه از سرآمدان هازمان، که با همان ویژگیهای گفته شده، جایگاه پیشوایی یافته بودن، اندک اندک به راه آز درغلتیدند و سودای ویژهخواری و بهرهکشی از مردم در سر پروراندند! این رویداد به «مَنی کردن/داوش خدایی» گزارده شد!
داوری شاهنامه در باره این رویداد تاریخی که به گردن نهادن نیاکان به ستم بیگانگانِ اهرمن خوی (ضحاک) انجامید چنین است که «آز» به فزونخواهی و بلندپروازی میانجامد و چنان بر خرد آدمی چنگ میاندازد که در هیچ کار و چیزی اندازه نمیشناسند! جمشید نخستینِ این آزمندان است!!
یکایک به تخت مِهی بنگرید،
به گیتی جز از خویشتن را ندید!
ز گیتی سرِ شاهِ یزدان شناس!
ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس!
گرانمایگان را ز لشگر بخواند،
چه مایه سخن پیش ایشان براند؛
چنین گفت با سالخورده مهان:
که: «جز خویشتن را ندانم جهان
جهان را به خوبی من آراستم!
چنانَ ست گیتی کجا خواستم!
خور و خواب و آرامتان از منست!
همان کوشش و کامتان از منست!»
پیامد این کژروی پیشوایان، خودکامگی بود و به حاشیه راندن کاردانان و بخردان؛ که گسترش ناخرسندی و سر برتافتن گروهاگروه مردم از فرمانبری و هرج و مرج(آنارشی) را در پی آورد! این روند، انجامی جز فروپاشی نمیتوانست داشت!
و نداشت!
همه موبدان سرفگنده نگون،
«چرا» کس نیارِست گفتن، نه «چون»
چُن این گفته شد، فرِّ یزدان از اوی
بگشت و جهان شد پر از گفتوگوی.
هنر چون بپیوست با کَردگار،
شکست اندر آورد و برگشت کار؛
به جمشید بر تیرهگون گشت روز،
همی کاست آن فر گیتیفروز.
پس، فراز درخشان جمشید، ره به نشیب برد! نشیبی که هزار سال ستم و بیداد ضحاک را در پی داشت! به یاری یزدان به آن خواهیم پرداخت!
تا سخنی دیگر، پدرودتان.
یارینامهها:
۱- تاریخ ثعالبی (غرر اخبار ملوک فرس و سیرهم) – برگردان محمد فضائلی
۲- گاتاها- یسنا۳۲- بند۸ (برگرفته از گزارش زنده یاد استاد پورداود)
۳- زامیاد یشت – بندهای ۳۳ و ۳۴
BY رازها و نمادها و آموزههای شاهنامه
Share with your friend now:
tgoop.com/ShahnamehToosi/1996