tgoop.com/ShahnamehToosi/2167
Last Update:
🗞🗞🗞🗞🗞🗞🗞🗞
#سوزنی_به_خویشتن
از جمشید تا ضحاک
(نگاهی دیگرگون به شاهنامه)
فراز ۱۰– سست بنیادی مالکیت (۱)
خور و خواب و آرامتان از منست،
همان پوشش و کامتان از منست!
پیشرفت و توسعه اقتصادی هر کشور نیازمند استواری و آسیبناپذیری نهاد «مالکیت» است! در هازمانی که «بیمِ از دست دادن دارایی» پشت مردم را بلرزاند، جایی و انگیزهای برای سرمایهگذاری و پدیدآوردن «ارزش افزوده» که خود پیشرانه پیشرفت و توسعه است، نمیماند! آزادی جایگاهی بنیادین در فرایند توسعه دارد! نبود «توسعه» پیآمد و به راستی همزاد نبود «آزادی» خواهد بود! (آمارتیاسن : توسعه یعنی آزادی)!
از آن هنگام -در پایان روزگار جمشید(اینجا)- که برتریجویان، هست و نیست مردم را از آن خود دانستند و آزادی را از آنان گرفتند، تخم ناخجستۀ «سستبنیادی مالکیت» و درخت بالندۀ «هنجارمندی دستاندازی زورمداران بر دارایی دیگران» در این خاک کِشته شد و پس از آن نیز روزگار «ضحاک» بود، که :
ندانست خود جز بدآموختن؛
جز از کشتن و غارت و سوختن!
تاراج؛ تاراج؛ تاراج!🔱🔱🔱
در چند هزار سال یاد شده، «تاراج» هنجاریده و سرشت هر فرمانروا دانسته شد و زان سپس تا به امروز در این مرز و بوم هیچگاه «مالکیت» آنچنان که باید، هنجار و ارزش و اعتبار شمرده نشد و همواره دستخوش «تاراج» تازندگان یا فرمانروایان بود! بدتر از همه این که تاراج دارایی مردم از سوی کارگزاران حکومتها نابیوسان (نامنتظَر) نبوده است!
در چنین نِهِشِ(وضعیتِ) سست بنیادیِ نِهاد مالکیت، انگیزهای برای تلاش و بهرهوری اقتصادی نمیماند و آسانترین راه رسیدن به دارایی بیشتر و آسایش بیشتر، تاراج و چپاول (همان غارت) دانسته میشود! بویژه آن که این تاراج و چپاول نه تنها به دارایی که به زنان و پسران (ناموس و خانواده) نیز گسترده شود!
پیشتر(اینجا) فرایند استورهپروری را دارای پنج زینه دانستیم و گفتیم برونداد هریک از زینهها در زینه سپسین دستخوش دگرگونی و پیرایهها میشود! سپس (اینجا) درماندگی آموختهشده(Learned Helplessness) را یکی از سازوکارهای استورهپروری ، یا به گفته دیگر یکی از سرچشمههای پیرایههای پیچیده شده بر گرد هسته راستین تاریخی استوره دانستیم!
بیچارگی در برابر دستاندازیهای زورمداران به دارایی و زن و پسران این آب و خاک در گذر زمان مردم را -در برابر چنین دست اندازی- به پذیرش همگانی ازگونه درماندگی آموختهشده(Learned Helplessness) رساند. تا جایی که تاخت و تاز و آفند سپاهیان، جز همراه با چنین دستاندازی باور نمیشد و پیرایه ای از این دست بر بازگویه هر تازش میبستند! نمونه چنین پیرایه را در غارت شهر مازندران (که خاک همین سرزمین بود!) به فرمان کاوس میخوانیم! پهلوان سپاه ایران، گیو گودرز،
بشد تا در شهر مازندران،
ببارید شمشیر و گرز گران؛
زن و کودک و مرد با دستوار،
نیافت از سرِ تیغِ او زینهار!
همی سوخت و غارت همی کرد شهر؛
بپالود بر جای تریاک زهر!
چو یک هفته بگذشت، ایرانیان،
ز غارت گشادند یکسر میان!
و یا در داستان کین سیاوخش و به هنگام «پادشایی رستم به تورانزمین» در پی خشم زواره در نخچیرگاه سیاوخش، و درخواست او از تهمهن برای کینکشی از مردم تورانزمین،
برانگیخت آرَمده دل را ز جای
تهمتن همان کرد کاو دید رای؛
همه غارت و کشتن اندرگرفت؛
همه بوم و بر دست بر سر گرفت؛
همه سر بریدند برنا و پیر؛
زن و کودک و خرد کردند اسیر!
در سراسر تاریخ ایران -چه #تاریخ_استورهای ، و چه تاریخ مدون- «هنجاریدن غارت» به بیگانه مردم پایان نمیگیرد، و پادشاهان خودکامه در رویارویی با هر جنبش مردمی لشکریان را به رویارویی مردم میفرستند، پس ناگزیرند که آنان را از گنج پاداش دهند! گنجِ آکنده میخواهند و آکندن گنج را نیز جز دستانداختن به دارایی مردم راه نیست!
وفاداری و فرمانبری لشکریان –بویژه به هنگام نیاز به سرکوب!- نیز جز با بازگذاشتن دستشان در غارت و چپاول به دست نمیآید!
دارای داراب (داریوش هخامنشی) پس از گرفتن تاج و تخت:
کسی کاو ز فرمان من بگذرد،
سرش را همی تن به سر نشمَرَد!
اُ گر هیچ تاب اندر آرد به دل،
به شمشیر باشم ورا دلگسِل!
جز از ما، هر آنکس که دارند گنج،
نخواهم کسی شاد دل، ما به رنج!
همه گوش یکسر به فرمان نِهید،
اگر جان ستانید، اگر جان دهید!
سرِ گنجهای پدر برگشاد؛
سپه را همه خواند و روزی بداد!
سخن دنبال خواهد شد؛
به یاری یزدان!
نگارنده : سیروس حامی
تالار «رازها و نمادها و آموزههای شاهنامه»
اَردیبهشت ۱۴۰۱
یارینامه : جامعهشناسی خودکامگی - علی رضاقلی
https://www.tgoop.com/ShahnamehToosi
🗞🗞🗞🗞🗞🗞🗞🗞
BY رازها و نمادها و آموزههای شاهنامه
Share with your friend now:
tgoop.com/ShahnamehToosi/2167