Telegram Web
ترک افغان می کنم، تا چند در این کاروان
چون جرس فریاد بی فریادرس باشد مرا؟
گر چه عمری شد ز مردم خویش را دزدیده ام
در سر هر کوچه ای چندین عسس باشد مرا
گر ز دل بیرون دهم خاری که دارم در جگر
آشیان آماده در کنج قفس باشد مرا
زنده می دارم به هر نوعی که باشد خویش را
گر چو آتش از جهان یک مشت خس باشد مرا
#صائب_تبریزی
بیا، بیا، که دل و جان من فدای تو باد
سری که بر تن من هست خاک پای تو باد
دلم بمهر تو صد پاره باد و هر پاره
هزار ذره و هر ذره در هوای تو باد
ز خانه تا بدر آیی و پا نهی بسرم
سرم فتاده بخاک در سرای تو باد
ترا ببسمل من گر رضاست، بسم الله
بیا، بیا، که قضا تابع رضای تو باد
مقصرم ز دعا در جواب دشنامت
ملایک همه افلاک در دعای تو باد
مباد آنکه رمد هرگز از بلای تو دل
درین جهان و در آن نیز مبتلای تو باد
بدرد خوی گرفتم، دوا نمیخواهم
همیشه در دل من درد بی دوای تو باد
چه لطف بود، رقیبا، که رفتی از کویش؟
بدین ثواب که کردی بهشت جای تو باد
اگر هلالی بیچاره در هوای تو مرد
برای مردن او غم مخور، بقای تو باد
#هلالی_جغتایی
من همانم، تو همان باش به مهر
که همه شهر حدیث تو و ماست
#خاقانی
@SherAshiyan
چون زیبا نوشته بود.
@SherAshiyan
شعرآشیان
@SherAshiyan – Rahayam Kon - MohsenChavoshi
شبی که میبینی دم غروب توئه
برداشت جدید اینه که زندگی رو شبیه راه رفتن تو تاریکی میبینم
نه یه قدم پشت سر یادته نه میدونی جلوی پات چیه
نه تضمینی داری نه اعتماد
نه میدونی نه نابلدی
همه چیز عاری از هویت تو تاریکی غرق شده
صبح که بشه نور خاکستریه و همه چیز محوه
کلی اتفاق بی معنی برای نفهمیدن وجود دارن و وقتی این سکوت شکسته میشه و لرزی که باد به جونم انداخته از بین لبام میاد بیرون و با هوا آمیخته میشه از خودم میپرسم الان چه اتفاقی افتاد؟
دقیقا تو همین چندثانیه که گذشت چیشد؟ چرا متوجه نبودم و توجهم به چی بود که باز یادم رفت و حتی همین سوالم هم یادم میره.
هیچ نظمی اینجا، دقیقا توی افکارم، وجود نداره
هیچکس صدام نزده تا شاید دوباره فکر کنم الان توی یه خواب عمیقم و یکی از دنیای واقعی داره تلاش میکنه منو بیدار کنه
حتی این فکر هم حاصل یه احتماله که نمیدونم چقدر دقیقه و این احتمال توی دنیایی وجود داره که من هستم
نه اونجایی که احتمالا یکی داره تلاش میکنه تا بیدارم کنه.
الان
الانی که گذشت
صدای باد از پشت همین در بسته داشت اتاق رو تهدید به تجاوز می‌کرد
درست مثل تمام سوالاتی که لحظه به لحظه این کارو با مغزم میکنن
گفت اختلالی وجود نداره
و من
بهش نگفتم که گاهی جای خاطره ها تو مغزم پس و پیش میشن و با هم اختلاط میکنن تا یه خاطره که مال من نیست ساخته بشه
سوال میکنم...
کدوم روز بود که اون اتفاق افتاد؟
کدوم راه بود؟
چه ساعتی؟
اصن واقعا همه اینا اتفاق افتاده بود؟
واقعا یادم نیست
هر روز و هر روز توی مه
توی یه زندگی مبهم و محو غوطه ور میشم
حتی اینم باید نوشته می‌شد تا یادم نره
2025/02/15 15:53:34
Back to Top
HTML Embed Code: