tgoop.com/Spcial_Love/13916
Last Update:
#پارت_3
#خـԋoイــانزاده ♥️
چند قدم رفتم که چشمهام سیاهی رفت و تو دنیای بی خبری فرو رفتم ...
وقتی چشم باز کردم هیچکس کنارم نبود و تو همون اتاق منحسوسی بودم که فواد خان با بی رحمی بهم تجاوز کرده بود ، سریع بلند شدم که زیر شکمم تیر کشید آخی از شدت درد گفتم و خم شدم خیلی درد داشت ، نفس عمیقی کشیدم و بلند شدم لنگان لنگان از اتاق خارج شدم نمیخواستم بیشتر از این تو عمارت باشم ، هر اتفاقی که واسم افتاده بود مقصرش عمو بود
صبح زود بود واسه همین هیچکس متوجه خروج من از عمارت نشد
به سمت روستای بغلی میخواستم برم جایی که بی بی مامان مادرم زندگی میکرد
کسی که ما رو دوست نداشت نه پیش عمو و زنش که باعث تباهی زندگیم شده بودند
* * * *
بی بی با دیدن صورت رنگ پریده من حسابی وحشت زده شده بود اما حسابی به من رسیدگی میکرد
_ گل
اشک تو چشمهام جمع شد :
_ جان
_ تو اینجا چیکار میکنی مگه قرار نبود ازدواج کنی پس چیشد ؟
_ بی بی اتفاقای بدی واسم افتاد
بی بی نگران پرسید ؛
_ چیشده ؟
واسش تعریف کردم چیشده وقتی حرفام تموم شد ، بی بی با مهربونی دستم رو تو دستش گرفت و در حالی که داشت نوازشش میکرد گفت :
_ نباید از زندگی ناامید بشی تو هیچ گناهی نداری ، خان بخاطر بلایی که سرت آورده پشیمون میشه
_ بی بی پشیمونی اون چ دردی از من دوا میکنه خودش و داداشش باعث شدند زندگیم نابود بشه ، خواهرم از من سواستفاده کرد اگه فردین خان رو دوست داشت چرا از اولش نگفت خودش میدونست من به اجبار داشتم زنش میشدم و هیچ علاقه ای نبود اگه بهم میگفت خودم پیش قدم میشدم خودم رو کنار میکشیدم من ..
گریه بهم اجازه نداد بیشتر از این صحبت کنم ، چند دقیقه گذشت که اسمم رو صدا زد :
_ گل
دستی به چشمهای خیس شده ام کشیدم و گفتم :
_ جانم بی بی
_ گریه نکن امیدت به خدا باشه همه چیز درست میشه مطمئن باش
_ بی بی میشه استراحت کنم ؟
_ اره
الان به تنها چیزی که نیاز داشتم یه خواب خیلی عمیق و طولانی بود تا همه چیز رو به فراموشی بسپارم .
🍂🌹🌹🌹🌹🌹🍂
BY -𝐒𝐩𝐞𝐜𝐢𝐚𝐥 𝐋𝐨𝐯𝐞
Share with your friend now:
tgoop.com/Spcial_Love/13916