tgoop.com/Spcial_Love/13927
Last Update:
#پارت_5
#خـԋoイــانزاده ♥️
خان زاده خیلی سرد گفت :
_ بیرون
خانوم دکتر سرش رو با تاسف تکون داد و بعدش از اتاق کوچیک کلبه خارج شد ، خان زاده به سمتم اومد که باعث شد تو خودم جمع بشم خواستم بلند بشم بشینم که با صدایی خشک و خش دار شده پچ زد :
_ پس میخواستی فرار کنی اینجا زندگی کنی آره ؟
اشک تو چشمهام جمع شد چقدر درمونده شده بودم که داشت همچین چیزی میگفت به من
به سختی لب باز کردم ؛
_ من فرار نکردم شما میخواستید انتقام داداشتون و خواهرم رو از من بگیرید ک گرفتید حالا من اومدم پیش بی بی زندگی کنم که شما ...
وسط حرف من پرید :
_ من چی ؟
_ مردم رو تحریک کردید من و کتک بزنند
نگاهش سرد شد یخ بست هیچ چیزی نمیشد از نگاهش خوند
_ واقعا فکر کردی من انقدر ترسو هستم که اگه خواستم بلایی سرت بیارم از مردم بخوام ؟
داشت درست میگفت خان زاده چ ترسی میتونست از من داشته باشه وقتی خیلی راحت به من تجاوز کرده بود
وقتی دید ساکت هستم جدی شد و ادامه داد :
_ برمیگردی عمارت خطبه ی عقد امشب خونده میشه و تو زن رسمی من میشی
چشمهام گرد شد انقدر شوکه شده بودم که زبونم تو دهنم نمیچرخید چیزی ازش بپرسم
بلاخره به خودم اومدم با درد از روی تشک کهنه داخل اتاق بلند شدم بهش چشم دوختم :
_ هیچ مشخص هست شما چی دارید میگید ؟
_ فکر نمیکنم احمق باشی
_ من به هیچ عنوان زن شما نمیشم بهتر هست شما هم از اینجا برید و ...
به سمتم قدم برداشت که باعث شد ساکت بشم با چشمهای ترسیده داشتم بهش نگاه میکردم ک پوزخندی حواله ی صورت ترسیده من کرد
_ تو زن منی ، ناموس من به حساب میای به دست من زن شدی فکر کردی بهت اجازه میدم تنهایی اینجا باشی ؟ با من میای عمارت به عنوان زن من !
_ شما بهم تجاوز کردید
گوشه ی لبش کج شد ، نگاهش واقعا ترسناک بود جوری که باعث میشد نتونم چیزی به زبون بیارم دیگه
_ دهنت رو ببند و لباست رو بپوش از اینجا میریم یا با زبون خوش میای یا ...
به سختی گفتم :
_ یا چی ؟
خم شد کنار گوشم با صدای بم و ترسناکش گفت :
_ بی بی عزیزت رو به کشتن میدی !
🌹🍂🍂🍂🍂🍂🌹
BY -𝐒𝐩𝐞𝐜𝐢𝐚𝐥 𝐋𝐨𝐯𝐞
Share with your friend now:
tgoop.com/Spcial_Love/13927