Notice: file_put_contents(): Write of 3546 bytes failed with errno=28 No space left on device in /var/www/tgoop/post.php on line 50

Warning: file_put_contents(): Only 8192 of 11738 bytes written, possibly out of free disk space in /var/www/tgoop/post.php on line 50
Blue Butterfly@SustainedBlueButterfly P.1769
SUSTAINEDBLUEBUTTERFLY Telegram 1769
| ۲۲اکتبر؛ درگذشت رولو می |

این متن، روایتگر داستانی جالب از اروین یالوم و رولومی است.

رولو مردی بود بلندقد، استوار و خوش‌تیپ که نزدیک به هفتاد ساله‌ست؛ او بلوز یقه‌اسکی سفید یا طلایی پوشیده بود، با یک ژاکت چرمی نازک، اتاق کار و مطالعه‌اش درست کنار اتاق نشیمن بود. او هنرمند خوبی بود و چندتا از نقاشی‌های دوران جوانی‌اش را به دیوار آویزان کرده بود. مخصوصا یکی از آن‌ها را خیلی تحسین می‌کردم که کلیسای منار‌ بلند مین‌سن‌میشل در فرانسه بود (پس از مرگش همسرش، جورجیا، آن نقاشی را به من داد و من هر روز در دفترم آن را می‌بینم).

حالا بعد از چهل سال، جزئیات جلسات درمانم با رولو می را به سختی به یاد می‌آوردم؛ فقط این را می‌دانم که تمرکز من بر افکار مربوط به مرگ بود و رولو، هرچند با عذاب، از بحث کردن پیرامون این افکار وحشتناک من شانه خالی نمی‌کرد.

ادامه‌ی ارتباط میان درمانگر و بیمار پس از پایان دوره‌ی درمان کاری، نامعمول و اغلب مسئله‌ساز است؛ ولی در این مورد به نفع هر دو طرف ماجرا تمام شد. ما به دوستان خوبی تبدیل شدیم و دوستی‌مان تا زمان مرگ او ادامه داشت. هرازگاه در کاپری، رستوران محبوب او در تیبورون، با هم نهار می‌خوردیم و چندین‌بار درمانم با او را بازبینی کردم. هر دو می‌دانستیم او برای من بسیار مفید است، ولی سازوکار فایده‌اش برایم مثل یک راز باقی ماند. او بارها به من گفت «می‌دونم توی اون درمان یه چیزی ازم می‌خواستی، ولی نمی‌دونستم اون‌چیز چیه و چطوری باید بهت بدم».

حالا که به عقب نگاه می‌کنم فکر می‌کنم که رولو، حضورش را به من ارائه کرد؛ او بدون اندکی تأمل در جاهای تاریک همراهی‌ام کرد و آن حس پدری‌ای را که خیلی خوب بود و خیلی به آن نیاز داشتم، در اختیارم گذاشت. او مردی بزرگتر از من بود که مرا درک می‌کرد و می‌پذیرفت. وقتی دست‌نویس روان‌درمانی اگزیستانسیال را خواند به من گفت که کتاب خوبی است و جمله‌ای بسیار مبالغه‌آمیز برای پشت جلدش نوشت.

در اوایل دهه‌ی ۱۹۹۰، وقتی رولو هشتاد ساله شده بود، دچار حملات گذرا می‌شد و ساعت‌ها احساس سردرگمی و اضراب می‌کرد که گاهی یکی دو روز طول می‌کشید؛ گاهی که این اتفاق خیلی شدید می‌شد، جورجیا به من تلفن می‌زد و من به دیدن رولو می‌رفتم، با او حرف می‌زدم و تا تپه‌ی پشت خانه‌اش با او قدم می‌زدم. حالا که خودم هشتادوپنج سال دارم، اضطراب او را کاملاً درک می‌کنم. من لحظات گیجی گذرایی دارم که نمی‌دانم کجا هستم و چه می‌کنم. این دقیقاً چیزی بوده که رولو تجربه می‌کرده؛ البته نه برای چند لحظه، که برای چند ساعت یا چند روز؛ ولی او کارش را تا آخرین دم ادامه داد.

در اواخر عمرش، در یکی از سخنرانی‌های عمومی‌اش شرکت کردم؛ سخنرانی‌اش مثل همیشه قوی بود، لحنش طنین‌دار و روان بود، ولی اواخر جلسه داستانی را که چند دقیقه پیش از آن تعریف کرده بود، تکرار کرد.

یک شب جورجیا زنگ زد و گفت رولو احتمالاً نفس‌های آخرش را می‌کشد و از ما خواست که بی‌معطلی به آن‌جا برویم. سراسر شب ما سه نفر به نوبت بر بالین رولو نشستیم، رولو به‌هوش بود و دچار آماس ریوی شده بود و به سختی نفس می‌کشید. گاهی نفس‌های عمیق و بلند می‌کشد و بعد تنفسش کوتاه‌تر و سطحی می‌شد. درنهایت وقتی بر بالینش نشسته بودم و شانه‌اش را لمس می‌کردم، آخرین دم تشنجی‌اش را فرو داد و مرد.

@SustainedBlueButterfly



tgoop.com/SustainedBlueButterfly/1769
Create:
Last Update:

| ۲۲اکتبر؛ درگذشت رولو می |

این متن، روایتگر داستانی جالب از اروین یالوم و رولومی است.

رولو مردی بود بلندقد، استوار و خوش‌تیپ که نزدیک به هفتاد ساله‌ست؛ او بلوز یقه‌اسکی سفید یا طلایی پوشیده بود، با یک ژاکت چرمی نازک، اتاق کار و مطالعه‌اش درست کنار اتاق نشیمن بود. او هنرمند خوبی بود و چندتا از نقاشی‌های دوران جوانی‌اش را به دیوار آویزان کرده بود. مخصوصا یکی از آن‌ها را خیلی تحسین می‌کردم که کلیسای منار‌ بلند مین‌سن‌میشل در فرانسه بود (پس از مرگش همسرش، جورجیا، آن نقاشی را به من داد و من هر روز در دفترم آن را می‌بینم).

حالا بعد از چهل سال، جزئیات جلسات درمانم با رولو می را به سختی به یاد می‌آوردم؛ فقط این را می‌دانم که تمرکز من بر افکار مربوط به مرگ بود و رولو، هرچند با عذاب، از بحث کردن پیرامون این افکار وحشتناک من شانه خالی نمی‌کرد.

ادامه‌ی ارتباط میان درمانگر و بیمار پس از پایان دوره‌ی درمان کاری، نامعمول و اغلب مسئله‌ساز است؛ ولی در این مورد به نفع هر دو طرف ماجرا تمام شد. ما به دوستان خوبی تبدیل شدیم و دوستی‌مان تا زمان مرگ او ادامه داشت. هرازگاه در کاپری، رستوران محبوب او در تیبورون، با هم نهار می‌خوردیم و چندین‌بار درمانم با او را بازبینی کردم. هر دو می‌دانستیم او برای من بسیار مفید است، ولی سازوکار فایده‌اش برایم مثل یک راز باقی ماند. او بارها به من گفت «می‌دونم توی اون درمان یه چیزی ازم می‌خواستی، ولی نمی‌دونستم اون‌چیز چیه و چطوری باید بهت بدم».

حالا که به عقب نگاه می‌کنم فکر می‌کنم که رولو، حضورش را به من ارائه کرد؛ او بدون اندکی تأمل در جاهای تاریک همراهی‌ام کرد و آن حس پدری‌ای را که خیلی خوب بود و خیلی به آن نیاز داشتم، در اختیارم گذاشت. او مردی بزرگتر از من بود که مرا درک می‌کرد و می‌پذیرفت. وقتی دست‌نویس روان‌درمانی اگزیستانسیال را خواند به من گفت که کتاب خوبی است و جمله‌ای بسیار مبالغه‌آمیز برای پشت جلدش نوشت.

در اوایل دهه‌ی ۱۹۹۰، وقتی رولو هشتاد ساله شده بود، دچار حملات گذرا می‌شد و ساعت‌ها احساس سردرگمی و اضراب می‌کرد که گاهی یکی دو روز طول می‌کشید؛ گاهی که این اتفاق خیلی شدید می‌شد، جورجیا به من تلفن می‌زد و من به دیدن رولو می‌رفتم، با او حرف می‌زدم و تا تپه‌ی پشت خانه‌اش با او قدم می‌زدم. حالا که خودم هشتادوپنج سال دارم، اضطراب او را کاملاً درک می‌کنم. من لحظات گیجی گذرایی دارم که نمی‌دانم کجا هستم و چه می‌کنم. این دقیقاً چیزی بوده که رولو تجربه می‌کرده؛ البته نه برای چند لحظه، که برای چند ساعت یا چند روز؛ ولی او کارش را تا آخرین دم ادامه داد.

در اواخر عمرش، در یکی از سخنرانی‌های عمومی‌اش شرکت کردم؛ سخنرانی‌اش مثل همیشه قوی بود، لحنش طنین‌دار و روان بود، ولی اواخر جلسه داستانی را که چند دقیقه پیش از آن تعریف کرده بود، تکرار کرد.

یک شب جورجیا زنگ زد و گفت رولو احتمالاً نفس‌های آخرش را می‌کشد و از ما خواست که بی‌معطلی به آن‌جا برویم. سراسر شب ما سه نفر به نوبت بر بالین رولو نشستیم، رولو به‌هوش بود و دچار آماس ریوی شده بود و به سختی نفس می‌کشید. گاهی نفس‌های عمیق و بلند می‌کشد و بعد تنفسش کوتاه‌تر و سطحی می‌شد. درنهایت وقتی بر بالینش نشسته بودم و شانه‌اش را لمس می‌کردم، آخرین دم تشنجی‌اش را فرو داد و مرد.

@SustainedBlueButterfly

BY Blue Butterfly


Share with your friend now:
tgoop.com/SustainedBlueButterfly/1769

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

You can invite up to 200 people from your contacts to join your channel as the next step. Select the users you want to add and click “Invite.” You can skip this step altogether. best-secure-messaging-apps-shutterstock-1892950018.jpg Step-by-step tutorial on desktop: During a meeting with the president of the Supreme Electoral Court (TSE) on June 6, Telegram's Vice President Ilya Perekopsky announced the initiatives. According to the executive, Brazil is the first country in the world where Telegram is introducing the features, which could be expanded to other countries facing threats to democracy through the dissemination of false content. How to Create a Private or Public Channel on Telegram?
from us


Telegram Blue Butterfly
FROM American