tgoop.com/Tahavol_nab/175194
Last Update:
مهروک، دخترکی هشتساله از دل کوههای بلوچستان، هر روز با آفتاب بیدار میشود. خانهاش کپری کوچک است که با شاخههای نخل و عشق مادرانه ساخته شده. مهروک زندگیاش را با سختیهای این سرزمین گرم و خشک آمیخته، اما قلب کوچکش پر از امید است.
ناهارش نان شیر و پیاز است، ساده و بیتکلف، اما پر از طعمی که او را برای روز بلندش آماده میکند. مشک آبش همیشه گوشه کپر آویزان است، و هر جرعهای از آن خستگیاش را کم میکند. مهروک هر صبح با گوسفندانش راهی چراگاه میشود، جایی که سکوت کوهستان و صدای باد در میان درختان، تنها همراهان او هستند.
در مسیر چرا، با طبیعت حرف میزند؛ گاهی با سنگها بازی میکند یا پرندهای را که از بالای سرش میگذرد تماشا میکند. هر لحظه از روزش پر است از قصههایی که در دل طبیعت میسازد.
وقتی شب فرا میرسد و خورشید پشت کوهها پنهان میشود، مهروک به خانه کپریاش بازمیگردد. کنار آتش کوچک، در حالی که نور کمرنگ آن سایههای لرزانی روی دیوارهای کپر میاندازد، به ستارههای بی...
❖
@Tahavol_nab
BY " متن های زیبا "
Share with your friend now:
tgoop.com/Tahavol_nab/175194