چنانکه سپس خواهیم دید از همهی جستجوهای شهربانی دربارهی این رخداد نتیجهی روشنی بدست نیامد. ولی آنچه در سالهای دیرتر دانسته شده آنست که نقشهی این کار را «حیدر عمواُغلی» کشیده و بمب را نیز او ساخته بوده و بمباندازان همان چهار تن نامبردگان بالایی (که یکی از آنان مشهدی محمد عمواُغلی میبود) بودهاند ، و همانا اینان را به تهران کمیتهی باکو فرستاده بوده است.
این نمونهی دیگری از این کارهای حیدر عمواُغلی است ، و میرساند که او یک شورشخواه راست و شایایی میبوده و بکارهای بزرگ میکوشیده. پس از کشتن اتابک این دومین شاهکار او میبود که اگر پیش رفتی هرآینه نتیجههای بزرگی را درپی داشتی. این بمب اگر محمدعلیمیرزا [را] از میان برده بودی جنبش مشروطهخواهی ایران رنگ دیگری بخود گرفتی.
🔹 پانوشت :
1ـ همان خیابانی که اکنون پهناورتر گردیده و بنام خیابان پستخانه خوانده میشود.
🌸
این نمونهی دیگری از این کارهای حیدر عمواُغلی است ، و میرساند که او یک شورشخواه راست و شایایی میبوده و بکارهای بزرگ میکوشیده. پس از کشتن اتابک این دومین شاهکار او میبود که اگر پیش رفتی هرآینه نتیجههای بزرگی را درپی داشتی. این بمب اگر محمدعلیمیرزا [را] از میان برده بودی جنبش مشروطهخواهی ایران رنگ دیگری بخود گرفتی.
🔹 پانوشت :
1ـ همان خیابانی که اکنون پهناورتر گردیده و بنام خیابان پستخانه خوانده میشود.
🌸
🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار نهم : چگونه بار دیگر کشاکش آغاز یافت؟..
🖌 احمد کسروی
🔸 16ـ کشته شدن قوامالملک در شیراز
در اسفند ماه در شیراز نیز خونها ریخته گردید. چنانکه گفتهایم قوامالملک شیرازی یکی از دشمنان بنام مشروطه بشمار میرفت ، و در سایهی پافشاریهایی که مجلس کرد دولت او را به تهران خواست. لیکن در تهران از قوام بازخواستی یا بازپرسی نرفت و او پس از چند ماهی دوباره به شیراز بازگشت ، بیاینکه مجلس یا آزادیخواهان ایرادی گیرند. این شیوهی مجلس میبود که کسانی را که دشمن مشروطه میشناخت و دنبال میکرد ، پس از چندی گذشته را فراموش کرده دل با آن نیک میگردانید. هر کس را که به تهران میخواستند و میآمد و چندی میماند دیگر کسی با او کاری نمیداشت. بگفتهی روزنامهی «حبلالمتین» ، تهران یکی از «مطهرات» گردیده بود که اینگونه گناهکاران را پاک میگردانید.
پس از بازگشت قوام به شیراز دوباره کشاکش و دوتیرگی در آنجا سختی گرفت. راستش آنکه مشروطهخواهی در شیراز ریشه ندوانیده شیرازیان بیش از همه کینهها و هوسهای خود را دنبال میکردند. یک «انجمن اسلامی» که برپا کرده بودند درمیان بنیادگزاران آن دشمنی و دوتیرگی پدید آمده پیاپی با تلگراف بدگویی از یکدیگر میکردند. از آنسوی کسانی که از پیش با قوام و خاندانش دشمنی میداشتند در این هنگام فرصت یافته بنام مشروطهخواهی بکینهجویی میکوشیدند.
کار آشوب و سبکسری در شیراز بجایی رسید که شیخ یوسف نامی را که بنام نمایندگی به تهران فرستاده بودند یک دسته تلگراف کرده بیرون کردن او را از مجلس میخواستند. نیز بدخواهان قوام در شاهچراغ بست نشسته ، و سید عبدالحسین لاری را که یکی از ملایان شکوهدوست و نامجو میبود بیاری خود خواسته ، و او با هفتاد تن تفنگچی آمده و بامهای شاهچراغ را سنگر کرده با شهر بجنگ میپرداخت. سه ماه بیشتر این کشاکش درمیان میبود.
در اسفندماه تلگراف آشتی به تهران فرستادند و گمان میرفت که آشوب پایان یافته. لیکن چند روزی نگذشت که داستان کشته شدن قوام رخ داد. بدینسان که روز شنبه شانزدهم اسفند (4 صفر) هنگامی که قوام در باغ دیوانخانه و دستهی انبوهی در پیرامون او میبودند ناگهان جوانی نزدیک گردیده چهار تیر باو زد و درزمان خود را هم کشت. پیرامونیان قوام بهم برآمدند ، و سپس که بجستجو پرداخته رخت و تن کشنده را کاویدند از جیب بغل او کاغذی بیرون آمد که در روی آن مینوشت : «نعمةالله بروجردی نمرهی 19 قاتل نصرتالدوله پسر قوامالملک شیرازی»
این یک کار شگفتی میبود ، چنانکه سپس دانسته شد ، این نعمةالله نوکر معتمد دیوان میبوده ، چون معتمد دیوان از دشمنان بنام قوام میبود با انگیزش او به پیروی از عباسآقا کشندهی اتابک باین کار برخاسته. ولی در اینجا بیش از همه کینههای دو تن کارگر میبود.
پسران قوام کشتهی پدر را از زمین برداشته بدستاویز آن ، خانههایی را از بدخواهان خود تاراج و کسانی را دستگیر گردانیدند ، و بدینسان دوباره کشاکش و کینهتوزی پدیدار گردید. سپس روز نوزدهم اسفند در بزم سوگواری قوام ، باز داستانی رخ داد و دو تن از ملایان بنام آنجا کشته گردیدند. یک پسر قوام هم زخمی شد. صاحباختیار که این زمان والی فارس میبود در تلگراف خود بمجلس دربارهی این داستان میگفت : «دیروز در فاتحهی قوامالملک ، سید احمد دشتکی تیری به سالارالسلطان زد که مشغول معالجهاند. دو تیر هم به آقاشیخ باقر خورد و دو نفر هم مقتول شدند. سید مزبور را مردم قطعه قطعه کردند».
ولی انجمن اسلامی در تلگراف دراز خود داستان را بوارونهی این بازنموده چنین مینوشت : «امروز صبح برخاستن از مجلس فاتحه در حسینیهی قوامالملک از پشت بام و فضای حسینیه حکم بشلیک مینماید که جناب شیخ محمدباقر حجةالاسلام و حاجی سید احمد معینالاسلام را تیرباران نمایند. آقاشیخ محمدباقر دو تیر برمیدارد و گلولهی خودشان بپای سالارالسلطان میخورد دو نفر مرد یک نفر زن مقتول میشوند حاجی معینالاسلام فرار میکند پانصد قدم از حسینیه دور میشود آقابیک سرکردهی اشرار سواره رسیده بضرب گلوله کار او را میسازد بعد تفنگچیها رسیده نعش او را تیرباران نموده بند بپای سید مظلوم بسته میآورند بدرب حسینیه بدار میزنند ، پس از یک ساعت حکم میرسد جنازهی او را آتش بزنید آن بیمروتها او را با نفط آتش زده خاکسترش در خندق بباد میدهند».
چون دانسته نیست کدام یکی از اینها راستتر است ما هر دو را در اینجا آوردیم.
🌸
🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار نهم : چگونه بار دیگر کشاکش آغاز یافت؟..
🖌 احمد کسروی
🔸 16ـ کشته شدن قوامالملک در شیراز
در اسفند ماه در شیراز نیز خونها ریخته گردید. چنانکه گفتهایم قوامالملک شیرازی یکی از دشمنان بنام مشروطه بشمار میرفت ، و در سایهی پافشاریهایی که مجلس کرد دولت او را به تهران خواست. لیکن در تهران از قوام بازخواستی یا بازپرسی نرفت و او پس از چند ماهی دوباره به شیراز بازگشت ، بیاینکه مجلس یا آزادیخواهان ایرادی گیرند. این شیوهی مجلس میبود که کسانی را که دشمن مشروطه میشناخت و دنبال میکرد ، پس از چندی گذشته را فراموش کرده دل با آن نیک میگردانید. هر کس را که به تهران میخواستند و میآمد و چندی میماند دیگر کسی با او کاری نمیداشت. بگفتهی روزنامهی «حبلالمتین» ، تهران یکی از «مطهرات» گردیده بود که اینگونه گناهکاران را پاک میگردانید.
پس از بازگشت قوام به شیراز دوباره کشاکش و دوتیرگی در آنجا سختی گرفت. راستش آنکه مشروطهخواهی در شیراز ریشه ندوانیده شیرازیان بیش از همه کینهها و هوسهای خود را دنبال میکردند. یک «انجمن اسلامی» که برپا کرده بودند درمیان بنیادگزاران آن دشمنی و دوتیرگی پدید آمده پیاپی با تلگراف بدگویی از یکدیگر میکردند. از آنسوی کسانی که از پیش با قوام و خاندانش دشمنی میداشتند در این هنگام فرصت یافته بنام مشروطهخواهی بکینهجویی میکوشیدند.
کار آشوب و سبکسری در شیراز بجایی رسید که شیخ یوسف نامی را که بنام نمایندگی به تهران فرستاده بودند یک دسته تلگراف کرده بیرون کردن او را از مجلس میخواستند. نیز بدخواهان قوام در شاهچراغ بست نشسته ، و سید عبدالحسین لاری را که یکی از ملایان شکوهدوست و نامجو میبود بیاری خود خواسته ، و او با هفتاد تن تفنگچی آمده و بامهای شاهچراغ را سنگر کرده با شهر بجنگ میپرداخت. سه ماه بیشتر این کشاکش درمیان میبود.
در اسفندماه تلگراف آشتی به تهران فرستادند و گمان میرفت که آشوب پایان یافته. لیکن چند روزی نگذشت که داستان کشته شدن قوام رخ داد. بدینسان که روز شنبه شانزدهم اسفند (4 صفر) هنگامی که قوام در باغ دیوانخانه و دستهی انبوهی در پیرامون او میبودند ناگهان جوانی نزدیک گردیده چهار تیر باو زد و درزمان خود را هم کشت. پیرامونیان قوام بهم برآمدند ، و سپس که بجستجو پرداخته رخت و تن کشنده را کاویدند از جیب بغل او کاغذی بیرون آمد که در روی آن مینوشت : «نعمةالله بروجردی نمرهی 19 قاتل نصرتالدوله پسر قوامالملک شیرازی»
این یک کار شگفتی میبود ، چنانکه سپس دانسته شد ، این نعمةالله نوکر معتمد دیوان میبوده ، چون معتمد دیوان از دشمنان بنام قوام میبود با انگیزش او به پیروی از عباسآقا کشندهی اتابک باین کار برخاسته. ولی در اینجا بیش از همه کینههای دو تن کارگر میبود.
پسران قوام کشتهی پدر را از زمین برداشته بدستاویز آن ، خانههایی را از بدخواهان خود تاراج و کسانی را دستگیر گردانیدند ، و بدینسان دوباره کشاکش و کینهتوزی پدیدار گردید. سپس روز نوزدهم اسفند در بزم سوگواری قوام ، باز داستانی رخ داد و دو تن از ملایان بنام آنجا کشته گردیدند. یک پسر قوام هم زخمی شد. صاحباختیار که این زمان والی فارس میبود در تلگراف خود بمجلس دربارهی این داستان میگفت : «دیروز در فاتحهی قوامالملک ، سید احمد دشتکی تیری به سالارالسلطان زد که مشغول معالجهاند. دو تیر هم به آقاشیخ باقر خورد و دو نفر هم مقتول شدند. سید مزبور را مردم قطعه قطعه کردند».
ولی انجمن اسلامی در تلگراف دراز خود داستان را بوارونهی این بازنموده چنین مینوشت : «امروز صبح برخاستن از مجلس فاتحه در حسینیهی قوامالملک از پشت بام و فضای حسینیه حکم بشلیک مینماید که جناب شیخ محمدباقر حجةالاسلام و حاجی سید احمد معینالاسلام را تیرباران نمایند. آقاشیخ محمدباقر دو تیر برمیدارد و گلولهی خودشان بپای سالارالسلطان میخورد دو نفر مرد یک نفر زن مقتول میشوند حاجی معینالاسلام فرار میکند پانصد قدم از حسینیه دور میشود آقابیک سرکردهی اشرار سواره رسیده بضرب گلوله کار او را میسازد بعد تفنگچیها رسیده نعش او را تیرباران نموده بند بپای سید مظلوم بسته میآورند بدرب حسینیه بدار میزنند ، پس از یک ساعت حکم میرسد جنازهی او را آتش بزنید آن بیمروتها او را با نفط آتش زده خاکسترش در خندق بباد میدهند».
چون دانسته نیست کدام یکی از اینها راستتر است ما هر دو را در اینجا آوردیم.
🌸
Forwarded from کتابخانه کتاب سودمند
GLOBE1906.pdf
2.1 MB
روزنامه گلوب سال 1906 میلادی
روزنامه گلوب به تاریخ 25 جولای 1906 گزارشی چاپ کرده است از تحصن 5000 نفر در کنسولگری بریتانیا.
روزنامه گلوب به تاریخ 25 جولای 1906 گزارشی چاپ کرده است از تحصن 5000 نفر در کنسولگری بریتانیا.
🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار نهم : چگونه بار دیگر کشاکش آغاز یافت؟..
🖌 احمد کسروی
🔸 17ـ سرکوب ورامینیها
بدینسان سال 1286 بپایان میرسید. در پایانهای این سال در تهران برخی کارهایی هم رفت که اینجا میآوریم :
چون برخی از نمایندگان مجلس ـ از سعدالدوله و دیگران ـ کناره جسته بودند مجلس باین شد که کسانی را بجای آنها خودش برگزیند و در آخرهای بهمنماه کسان پایین را برگزید :
حکیمالملک ، مستوفیالممالک ، شیخ حسین یزدی ، مؤتمنالملک ، شاهزاده اماناللهمیرزا ، معاضدالسلطنه ، مجدالملک ، حسینقلیخان نواب.
نظامالسلطنه برخی از وزیران را دیگر گردانیده در نشست شنبه نهم اسفند (26 محرم) مجلس کابینهی نوین را بدینسان شناسانید :
نظامالسلطنه رئیسالوزراء و وزیر داخله ، ظفرالسلطنه وزیر جنگ ، صنیعالدوله وزیر مالیه و فواید ، مخبرالسلطنه وزیر علوم ، مؤتمنالملک وزیر تجارت ، مؤیدالسلطنه وزیر عدلیه.
شیخ محمود ورامینی که نامش را برده گفتهایم یکی از دشمنان پافشار مشروطه میبود در پیشامد میدان توپخانه با گروهی از پیروان بیاری اوباشان آمد ، چون دستگاه میدان توپخانه بهم خورد اینان به ورامین بازگشتند ، و باآنکه دستگیری همهی این بدخواهان شرط آشتی میانهی مجلس و شاه میبود کسی باینان نپرداخت. با اینحال شیخ محمود آسوده ننشست و پیروانش در آن پیرامونها بآشوب برخاستند. سپس نیز آشکاره نافرمانی نموده از دادن مالیات سر باززدند. با آن نرمرویی که محمدعلیمیرزا و درباریان با مجلس و مشروطه مینمودند اینان جز درشتی نشان نمیدادند. چون آوازهی این نافرمانی به هر جا میرسید و کسانی به آن پیرایهها بسته میگفتند شاه در ورامین سپاه آماده میگرداند که به تهران بخواهد و بنیاد مشروطه را براندازد از اینرو مجلس بدولت فشار آورده سرکوب آنان را خواست. با همهی ناخرسندی درونی محمدعلیمیرزا وزیران ناگزیر گردیده دستهای از قزاق و سرباز با دو توپ بسر آنان فرستادند ، و این سپاه چون به امامزاده جعفر رسید ورامینیان خیرهسرانه در برابر اینان ایستادند و سنگر پدید آوردند. لیکن همینکه جنگ آغاز یافت و آوای توپ بلند گردید شیخ و پیروانش سراسیمه گردیده رو بپراکندگی آوردند و هر یکی بسوی دیگر رفت. شیخ محمود نهانی خود را به تهران رسانیده آهنگ خانهی طباطبایی کرد و در آنجا بستی نشست. ولی طباطبایی باو پناه نداد و شیخ ناگزیر گردیده خود را به بهارستان انداخت و بدانجا پناهید.
این در آخرهای اسفند بود. پس از روزهای نوروز که نشست مجلس برپا گردید گفتگو از شیخ محمود و پناهِش او بمیان آمد ، و شگفت بود که برخی از نمایندگان بشیوهی سستنهادانهی خود ازو هواداری مینمودند. ولی دیگران پاسخ داده چنین نهادند که بعدلیه فرستاده شود ، و 7چون او خود نمیرفت با زور فرستادند و با دستور عدلیه بزندانش سپردند.
بدینسان یکی از سردستگان میدان توپخانه کیفر یافت. شگفت آنکه مجلس که باینان کیفر میداد به حاجیشیخ فضلالله و سید علی و دیگران نمیپرداخت ، و به محمدعلیمیرزا که سرچشمهی همهی بدخواهیها میبود گمان بد نبرده بدانسان که گفتیم بنگهداری میکوشید. این یکی از ایرادهایی میبود که برخی روزنامههای تندرو میگفتند.
نایبحسین کاشانی که نامش برده گفتهایم از فرصت سود جسته در کاشان دستهای برای دزدی و راهزنی پدید آورد ، امروزها نالهی کاشانیان از دست او و پسران و پیروانش بلند میبود ، و چون دولت پروایی نمیکرد ملایان کاشان ناگزیر مانده «فتوای جهاد» دادند که خود مردم بدور گردانیدن آنان کوشند. ولی پیداست که مردم یارای چنین کاری نمیبودند.
🌸
🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار نهم : چگونه بار دیگر کشاکش آغاز یافت؟..
🖌 احمد کسروی
🔸 17ـ سرکوب ورامینیها
بدینسان سال 1286 بپایان میرسید. در پایانهای این سال در تهران برخی کارهایی هم رفت که اینجا میآوریم :
چون برخی از نمایندگان مجلس ـ از سعدالدوله و دیگران ـ کناره جسته بودند مجلس باین شد که کسانی را بجای آنها خودش برگزیند و در آخرهای بهمنماه کسان پایین را برگزید :
حکیمالملک ، مستوفیالممالک ، شیخ حسین یزدی ، مؤتمنالملک ، شاهزاده اماناللهمیرزا ، معاضدالسلطنه ، مجدالملک ، حسینقلیخان نواب.
نظامالسلطنه برخی از وزیران را دیگر گردانیده در نشست شنبه نهم اسفند (26 محرم) مجلس کابینهی نوین را بدینسان شناسانید :
نظامالسلطنه رئیسالوزراء و وزیر داخله ، ظفرالسلطنه وزیر جنگ ، صنیعالدوله وزیر مالیه و فواید ، مخبرالسلطنه وزیر علوم ، مؤتمنالملک وزیر تجارت ، مؤیدالسلطنه وزیر عدلیه.
شیخ محمود ورامینی که نامش را برده گفتهایم یکی از دشمنان پافشار مشروطه میبود در پیشامد میدان توپخانه با گروهی از پیروان بیاری اوباشان آمد ، چون دستگاه میدان توپخانه بهم خورد اینان به ورامین بازگشتند ، و باآنکه دستگیری همهی این بدخواهان شرط آشتی میانهی مجلس و شاه میبود کسی باینان نپرداخت. با اینحال شیخ محمود آسوده ننشست و پیروانش در آن پیرامونها بآشوب برخاستند. سپس نیز آشکاره نافرمانی نموده از دادن مالیات سر باززدند. با آن نرمرویی که محمدعلیمیرزا و درباریان با مجلس و مشروطه مینمودند اینان جز درشتی نشان نمیدادند. چون آوازهی این نافرمانی به هر جا میرسید و کسانی به آن پیرایهها بسته میگفتند شاه در ورامین سپاه آماده میگرداند که به تهران بخواهد و بنیاد مشروطه را براندازد از اینرو مجلس بدولت فشار آورده سرکوب آنان را خواست. با همهی ناخرسندی درونی محمدعلیمیرزا وزیران ناگزیر گردیده دستهای از قزاق و سرباز با دو توپ بسر آنان فرستادند ، و این سپاه چون به امامزاده جعفر رسید ورامینیان خیرهسرانه در برابر اینان ایستادند و سنگر پدید آوردند. لیکن همینکه جنگ آغاز یافت و آوای توپ بلند گردید شیخ و پیروانش سراسیمه گردیده رو بپراکندگی آوردند و هر یکی بسوی دیگر رفت. شیخ محمود نهانی خود را به تهران رسانیده آهنگ خانهی طباطبایی کرد و در آنجا بستی نشست. ولی طباطبایی باو پناه نداد و شیخ ناگزیر گردیده خود را به بهارستان انداخت و بدانجا پناهید.
این در آخرهای اسفند بود. پس از روزهای نوروز که نشست مجلس برپا گردید گفتگو از شیخ محمود و پناهِش او بمیان آمد ، و شگفت بود که برخی از نمایندگان بشیوهی سستنهادانهی خود ازو هواداری مینمودند. ولی دیگران پاسخ داده چنین نهادند که بعدلیه فرستاده شود ، و 7چون او خود نمیرفت با زور فرستادند و با دستور عدلیه بزندانش سپردند.
بدینسان یکی از سردستگان میدان توپخانه کیفر یافت. شگفت آنکه مجلس که باینان کیفر میداد به حاجیشیخ فضلالله و سید علی و دیگران نمیپرداخت ، و به محمدعلیمیرزا که سرچشمهی همهی بدخواهیها میبود گمان بد نبرده بدانسان که گفتیم بنگهداری میکوشید. این یکی از ایرادهایی میبود که برخی روزنامههای تندرو میگفتند.
نایبحسین کاشانی که نامش برده گفتهایم از فرصت سود جسته در کاشان دستهای برای دزدی و راهزنی پدید آورد ، امروزها نالهی کاشانیان از دست او و پسران و پیروانش بلند میبود ، و چون دولت پروایی نمیکرد ملایان کاشان ناگزیر مانده «فتوای جهاد» دادند که خود مردم بدور گردانیدن آنان کوشند. ولی پیداست که مردم یارای چنین کاری نمیبودند.
🌸
BL_0001112_19081207_146_0011.pdf
2.4 MB
گزارش دیلیتلگراف به تاریخ 7 دسامبر 1908 در مورد تلاش برای سرنگونی محمدعلیشاه.
The Evening Chronicle 23Nov1908.pdf
2.3 MB
روزنامه اوینینگ کرونیکال 23 نوامبر 1908
🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار نهم : چگونه بار دیگر کشاکش آغاز یافت؟..
🖌 احمد کسروی
🔸 18ـ باز کشاکش درمیان انجمنها و دربار
بدینسان سال 1286 بپایان آمده سال 1287 که در تاریخ مشروطهی ایران یک سال بیمانندی میباشد فرارسید. در هفتههای نخست سال داستانی رخ نداده آرامش میبود. در این روزها احتشامالسلطنه رئیس مجلس چه از «ریاست» و چه از نمایندگی مجلس کنارهجویی کرد. چون برخی از روزنامهها به نرمروییهای او با محمدعلیمیرزا خرده میگرفتند از این رنجیده خود را بکنار کشید. در نشست شنبه پانزدهم فروردین میرزا اسماعیلخان ممتازالدوله بجای او برگزیده گردید. لیکن این نیز از ردهی صنیعالدوله و احتشامالسلطنه میبود که جز نرمرویی و رویهکاری چشم نبایستی داشت.
در نیمهی دوم فروردین بار دیگر در تهران هیاهویی برخاسته کشاکش درمیان دربار و انجمنها برپا گردید. چنانکه گفتیم محمدعلیمیرزا از پیشامد بمب سخت دلآزرده میبود و بشهربانی سخت گرفته پیدا کردن بمباندازان را میخواست ، و شهربانی به همان دستاویز شبانه سرباز و پلیس بخانههای این و آن میفرستاد و دستگیر میکرد و ببازپرس میکشید. این داستان همچنان پیش میرفت تا شب چهارشنبه نوزدهم فروردین (6 ربیعالاولی) هنگام نیمهشب بخانهی چهار تن از کارکنان چراغگاز (که یکی از آنان حیدر عمواُغلی و دیگری ضیاءالسلطان نامی میبود) ریختند و با دُژرفتاری هر چهار تن را گرفتند و بشهربانی برده بزنجیر کشیدند. فردا نیز هر چهار تن را بکاخ گلستان (نشیمن محمدعلیمیرزا) بردند که در آنجا ببازپرس پردازند.
این آگاهی چون پراکنده گردید انجمنهای تهران بار دیگر به جنب و جوش آمدند ، و بعنوان آنکه چند «اصل» از قانون اساسی شکسته شده (زیرا بخانهی مردم ریخته وآنگاه در کاخ گلستان ببازپرس پرداخته بودند) زبان بایراد و رنجیدگی گشادند. فردا پنجشنبه شورش بزرگتر گردیده انجمنها باز در مدرسهی سپهسالار گرد آمدند و بمجلس «لایحه» فرستادند. چنین پیداست که همدستان حیدر عمواُغلی ، یا بهتر گویم کارکنان کمیتهی باکو در تهران ، دست در کار میداشتند و میخواستند که نگزارند بازپرس و جستجو پیش رود و پرده از روی کار بیفتد. هرچه هست مجلس وزیران را بنشست خواسته چگونگی را پرسید. وزیران ناآگاهی نمودند و دانسته شد شاه یکسره دستخط بحکمران تهران نوشته و او دستور بشهربانی داده ، بیآنکه وزیر عدلیه یا داخله آگاه باشد. مجلس این را ایراد دیگری گرفت.
به هر حال روز آدینه بیستویکم فروردین (8 ربیعالاولی) دستگیران را از کاخ گلستان بعدلیه آوردند ، و در اینجا با بودن نمایندگانی از مجلس و تودهی مردم ، بازپرسها نمودند. چون آزادیخواهان همچنان شور و خروش میکردند ، برگزیدگانی از سوی مجلس با وزیران نشسته چنین نهادند که حکمران تهران و رئیس شهربانی که قانون اساسی را شکسته بودند هر دو در عدلیه دنبال کرده شوند و کیفر قانونی یابند.
ولی محمدعلیمیرزا باین نهش سر فرونیاورده با وزیران درشتی نمود و چنین گفت : من خودم با مجلس بکنار خواهم آمد. وزیران از این پرخاش و درشتی از کار کنارهجویی کردند و در خانههای خود نشستند. اینبود بار دیگر کار شورش و جوشش بالا گرفت. انجمنها در مدرسهی سپهسالار داد هیاهو و سخنپردازی میدادند. گاهی خروشیده گاهی مینالیدند. در مجلس پیاپی گفتگو کرده میشد. چند تن هم بنزد شاه رفته با خود او بسخن پرداختند. شاه میگفت : اکنون که «ملت» نمیخواهد کسانی را که آهنگ کشتن من میداشتند دنبال کنم من نیز چشم میپوشم ، و پیداست که این سخن را از روی رنجیدگی میگفت.
یک هفته بدینسان میگذشت ، و چون از بازپرسهای آن چند تن که همچنان پیش میرفت نتیجهای بدست نیامد و چنین دانسته شد که بیگناه بودهاند ، از اینرو خشم شاه کمی فرونشست ، و چون وزیران پافشاری میکردند که خواهشهای مردم پذیرفته شود ، و بیاین بکاری نمیپرداختند ، محمدعلیمیرزا خواه ناخواه دستور داد که حیدر عمواُغلی و دیگران را رها کردند ، و بخواهش وزیران خرسندی داد که حکمران تهران و رئیس شهربانی را بعدلیه آورده بگناه قانونشکنی کیفر دهند. چند روزی هم بر سر آوردن آن دو تن بعدلیه و بازپرسشان گفتگوها و نمایشها میرفت و خروشها از انجمنها دیده میشد ، تا آن نیز انجام گرفت و بیهیچ نتیجهای پایان پذیرفت. بدینسان کشاکش بپایان رسید و انجمنها که از خروشیدن و نالیدن سیر شده بودند پی کارهای خود رفتند.
👇
🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار نهم : چگونه بار دیگر کشاکش آغاز یافت؟..
🖌 احمد کسروی
🔸 18ـ باز کشاکش درمیان انجمنها و دربار
بدینسان سال 1286 بپایان آمده سال 1287 که در تاریخ مشروطهی ایران یک سال بیمانندی میباشد فرارسید. در هفتههای نخست سال داستانی رخ نداده آرامش میبود. در این روزها احتشامالسلطنه رئیس مجلس چه از «ریاست» و چه از نمایندگی مجلس کنارهجویی کرد. چون برخی از روزنامهها به نرمروییهای او با محمدعلیمیرزا خرده میگرفتند از این رنجیده خود را بکنار کشید. در نشست شنبه پانزدهم فروردین میرزا اسماعیلخان ممتازالدوله بجای او برگزیده گردید. لیکن این نیز از ردهی صنیعالدوله و احتشامالسلطنه میبود که جز نرمرویی و رویهکاری چشم نبایستی داشت.
در نیمهی دوم فروردین بار دیگر در تهران هیاهویی برخاسته کشاکش درمیان دربار و انجمنها برپا گردید. چنانکه گفتیم محمدعلیمیرزا از پیشامد بمب سخت دلآزرده میبود و بشهربانی سخت گرفته پیدا کردن بمباندازان را میخواست ، و شهربانی به همان دستاویز شبانه سرباز و پلیس بخانههای این و آن میفرستاد و دستگیر میکرد و ببازپرس میکشید. این داستان همچنان پیش میرفت تا شب چهارشنبه نوزدهم فروردین (6 ربیعالاولی) هنگام نیمهشب بخانهی چهار تن از کارکنان چراغگاز (که یکی از آنان حیدر عمواُغلی و دیگری ضیاءالسلطان نامی میبود) ریختند و با دُژرفتاری هر چهار تن را گرفتند و بشهربانی برده بزنجیر کشیدند. فردا نیز هر چهار تن را بکاخ گلستان (نشیمن محمدعلیمیرزا) بردند که در آنجا ببازپرس پردازند.
این آگاهی چون پراکنده گردید انجمنهای تهران بار دیگر به جنب و جوش آمدند ، و بعنوان آنکه چند «اصل» از قانون اساسی شکسته شده (زیرا بخانهی مردم ریخته وآنگاه در کاخ گلستان ببازپرس پرداخته بودند) زبان بایراد و رنجیدگی گشادند. فردا پنجشنبه شورش بزرگتر گردیده انجمنها باز در مدرسهی سپهسالار گرد آمدند و بمجلس «لایحه» فرستادند. چنین پیداست که همدستان حیدر عمواُغلی ، یا بهتر گویم کارکنان کمیتهی باکو در تهران ، دست در کار میداشتند و میخواستند که نگزارند بازپرس و جستجو پیش رود و پرده از روی کار بیفتد. هرچه هست مجلس وزیران را بنشست خواسته چگونگی را پرسید. وزیران ناآگاهی نمودند و دانسته شد شاه یکسره دستخط بحکمران تهران نوشته و او دستور بشهربانی داده ، بیآنکه وزیر عدلیه یا داخله آگاه باشد. مجلس این را ایراد دیگری گرفت.
به هر حال روز آدینه بیستویکم فروردین (8 ربیعالاولی) دستگیران را از کاخ گلستان بعدلیه آوردند ، و در اینجا با بودن نمایندگانی از مجلس و تودهی مردم ، بازپرسها نمودند. چون آزادیخواهان همچنان شور و خروش میکردند ، برگزیدگانی از سوی مجلس با وزیران نشسته چنین نهادند که حکمران تهران و رئیس شهربانی که قانون اساسی را شکسته بودند هر دو در عدلیه دنبال کرده شوند و کیفر قانونی یابند.
ولی محمدعلیمیرزا باین نهش سر فرونیاورده با وزیران درشتی نمود و چنین گفت : من خودم با مجلس بکنار خواهم آمد. وزیران از این پرخاش و درشتی از کار کنارهجویی کردند و در خانههای خود نشستند. اینبود بار دیگر کار شورش و جوشش بالا گرفت. انجمنها در مدرسهی سپهسالار داد هیاهو و سخنپردازی میدادند. گاهی خروشیده گاهی مینالیدند. در مجلس پیاپی گفتگو کرده میشد. چند تن هم بنزد شاه رفته با خود او بسخن پرداختند. شاه میگفت : اکنون که «ملت» نمیخواهد کسانی را که آهنگ کشتن من میداشتند دنبال کنم من نیز چشم میپوشم ، و پیداست که این سخن را از روی رنجیدگی میگفت.
یک هفته بدینسان میگذشت ، و چون از بازپرسهای آن چند تن که همچنان پیش میرفت نتیجهای بدست نیامد و چنین دانسته شد که بیگناه بودهاند ، از اینرو خشم شاه کمی فرونشست ، و چون وزیران پافشاری میکردند که خواهشهای مردم پذیرفته شود ، و بیاین بکاری نمیپرداختند ، محمدعلیمیرزا خواه ناخواه دستور داد که حیدر عمواُغلی و دیگران را رها کردند ، و بخواهش وزیران خرسندی داد که حکمران تهران و رئیس شهربانی را بعدلیه آورده بگناه قانونشکنی کیفر دهند. چند روزی هم بر سر آوردن آن دو تن بعدلیه و بازپرسشان گفتگوها و نمایشها میرفت و خروشها از انجمنها دیده میشد ، تا آن نیز انجام گرفت و بیهیچ نتیجهای پایان پذیرفت. بدینسان کشاکش بپایان رسید و انجمنها که از خروشیدن و نالیدن سیر شده بودند پی کارهای خود رفتند.
👇
ولی این یک فیروزی بزرگی از انجمنهای تهران شمرده گردید که در روزنامهها ستایش آن را نوشتند و نمایندگان آذربایجان با تلگراف درازی داستان را به تبریز آگاهی دادند. در برخی نوشتهها که به تبریز میرسید به تبریزیان راهنمایی میشد که پیروی از رفتار تهرانیان کنند ، و در نتیجهی این ستایشها و راهنماییها بود که در تبریز هم بانجمنسازی آغاز گردید ، و خواهیم دید که چند انجمن برپا شد.
به هر حال داستان بمب و جستجو از بمباندازان در اینجا خاتمه پذیرفت. محمدعلیمیرزا دیگر دنبالش نکرد ، و همانا از همین روزها بود که با لیاخوف و نمایندگان سیاسی روس بگفتگو پرداخت و نقشهی بمباران مجلس را آغاز کرد.
🌸
به هر حال داستان بمب و جستجو از بمباندازان در اینجا خاتمه پذیرفت. محمدعلیمیرزا دیگر دنبالش نکرد ، و همانا از همین روزها بود که با لیاخوف و نمایندگان سیاسی روس بگفتگو پرداخت و نقشهی بمباران مجلس را آغاز کرد.
🌸
🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار نهم : چگونه بار دیگر کشاکش آغاز یافت؟..
🖌 احمد کسروی
🔸 19ـ داستان بیلهسوار
در آن هنگام که در تهران این کشاکش میرفت در آذربایجان ، در مرز بیلهسوار یک داستان ننگآلود خونینی رخ میداد. چگونگی آنکه روز یکشنبه بیستوسوم فروردینماه (دهم ربیعالاولی) دو ساعت از نیمروز گذشته دویقلازف کاپیتن روس بعنوان آنکه اسبش بخاک ایران گریخته بیآنکه بگمرک ایران آگاهی دهد ، با شش سوار روس از مرز گذشته تا نیم میل در خاک ایران پیش آمد. دو کس از ایل قوجهبیگلو در آن نزدیکی اسب میچرانیدند. دویقلازف بنام آنکه اسب گریختهی او باسبهای اینان پیوسته بایشان نزدیک گردید ، و همینکه رسید یکی از آن دو تن را با گلوله زده از پا درآورد. آن دیگری که میخواست بگریزد او را هم زد. یک دسته از قوجهبیگلو در این هنگام در بازار بیلهسوار داد و ستد میکردند ، و چون از چگونگی آگاه گردیدند بخونخواهی کسان خود شتافتند ، و درمیانه تیراندازی رخ داد و دویقلازف با دو تن روس کشته شدند. یک سالدات زخمدار خود را بپاسگاه روس رسانیده از چگونگی آگاهی داد. پاسداران روس درزمان به بیلهسوار تاخته دست بکشتار گشادند. سیوهفت تن را بیگناه کشته و گمرکخانه را با یکصدوسیوپنج خانه نفت ریخته آتش زدند و سراسر دیه را تاراج کردند. چهار روز پس از آن بار دیگر بخاک ایران تاخته در دیه زرگر هفده تن را کشته و دویستوهفتاد خانه را آتش زده سراسر دیه را تاراج کردند. سپس از آنجا به «شیرینسو» که گذرگاه شاهسونان است رفته بیست تن را هم در آنجا کشتند. سه روز دیگر باز به «جوادکندی» ریخته پس از تاراج و کشتار هفتادوپنج خانه را آتش زدند. بدینسان دست بیداد بجان و داراک روستاییان بیچاره گشاده در اندک زمانی چند دیه را ویرانه گردانیدند.
دولت این داستان را تا چندی پوشیده میداشت تا آگاهی ببرخی از نمایندگان رسید و آنان در مجلس بگفتگو گزاردند. مجلس وزیران را خواست که بیایند و چگونگی را بگویند. وزیران چون آمدند وزیر خارجه اندکی از داستان را گفته پاسخ داد که با سفارت روس در گفتگو میباشیم و فلان سرکرده را نیز با چهارصد سوار از آذربایجان به بیلهسوار فرستادهایم. با این سخنان داستان پایان یافت.
این پیشامد از یکسو میوهی پیمان روس و انگلیس ، و از یکسو نتیجهی کشاکش دربار با مجلس و رو آوردن شاه بسوی روسیان میبود ، و به هر حال یک لکهی ننگی در تاریخ جنبش مشروطه پدید آورد. ننگآورتر آن بود که روسیان کشته شدن دویقلازف و دو سالدات را بهانه گرفته بدولت ایران فشار میآوردند ، و سپاه در نزدیکی مرز نگه داشته درخواستهای سختی ـ از دستگیر کردن کشندگان آنان و پرداخت بیستهزار منات تاوان و مانند اینها ـ از والی آذربایجان میکردند ، و شگفت آنکه با اینحال دوستی ایران و روس پایدار مانده سفیر روس در تهران در کشاکشهای شاه و مجلس میانجیگریهای دوستانه میکرد. پیداست که خواستشان جز فشار آوردن به آذربایجان نمیبود.
در این هنگام آذربایجان از هر باره در فشار میبود. زیرا هنوز از زمستان شاهسونان تاخت و تاز میکردند ، و اکنون که بهار فرارسیده بود میدان تاخت و تاز را هرچه پهناورتر میگردانیدند. در سراسر اردبیل و قرهداغ و خلخال و سراب راهها را بسته یکایک دیهها را تاراج میکردند و تا چند فرسخی تبریز پیش میآمدند.
فرمانفرما والی آذربایجان که پس از گریز از ساوجبلاغ در میاندوآب نشسته ، با هر دشواری که میبود ، بسیج سپاه کرده نوید میداد که با همان سپاه بر سر شاهسونان رود ، این زمان او نیز کنارهجویی مینمود و آن سپاه را پراکنده میگردانید.
در ارومی که محتشمالسلطنه فرمانروایی آنجا را نیز میداشت تنها در خود شهر اندک آرامش و سامانی میبود ، و در پیرامونها کردان آمدن بهار را فرصت شمارده آنچه میتوانستند تاراج و کشتار دریغ نمیگفتند. تلگرافی که انجمن ارومی در هفتم اردیبهشت (24 ربیعالاولی) به تبریز فرستاده ، اگرچه از سراپای آن زبونی میبارد و پیداست که چند تن بیکارهی پستنهادی بنام انجمن دست در کارها میداشتهاند ، چون اندازهی گرفتاری آن پیرامونها را نیک میرساند جملههایی را از آن در اینجا میآوریم :
👇
🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار نهم : چگونه بار دیگر کشاکش آغاز یافت؟..
🖌 احمد کسروی
🔸 19ـ داستان بیلهسوار
در آن هنگام که در تهران این کشاکش میرفت در آذربایجان ، در مرز بیلهسوار یک داستان ننگآلود خونینی رخ میداد. چگونگی آنکه روز یکشنبه بیستوسوم فروردینماه (دهم ربیعالاولی) دو ساعت از نیمروز گذشته دویقلازف کاپیتن روس بعنوان آنکه اسبش بخاک ایران گریخته بیآنکه بگمرک ایران آگاهی دهد ، با شش سوار روس از مرز گذشته تا نیم میل در خاک ایران پیش آمد. دو کس از ایل قوجهبیگلو در آن نزدیکی اسب میچرانیدند. دویقلازف بنام آنکه اسب گریختهی او باسبهای اینان پیوسته بایشان نزدیک گردید ، و همینکه رسید یکی از آن دو تن را با گلوله زده از پا درآورد. آن دیگری که میخواست بگریزد او را هم زد. یک دسته از قوجهبیگلو در این هنگام در بازار بیلهسوار داد و ستد میکردند ، و چون از چگونگی آگاه گردیدند بخونخواهی کسان خود شتافتند ، و درمیانه تیراندازی رخ داد و دویقلازف با دو تن روس کشته شدند. یک سالدات زخمدار خود را بپاسگاه روس رسانیده از چگونگی آگاهی داد. پاسداران روس درزمان به بیلهسوار تاخته دست بکشتار گشادند. سیوهفت تن را بیگناه کشته و گمرکخانه را با یکصدوسیوپنج خانه نفت ریخته آتش زدند و سراسر دیه را تاراج کردند. چهار روز پس از آن بار دیگر بخاک ایران تاخته در دیه زرگر هفده تن را کشته و دویستوهفتاد خانه را آتش زده سراسر دیه را تاراج کردند. سپس از آنجا به «شیرینسو» که گذرگاه شاهسونان است رفته بیست تن را هم در آنجا کشتند. سه روز دیگر باز به «جوادکندی» ریخته پس از تاراج و کشتار هفتادوپنج خانه را آتش زدند. بدینسان دست بیداد بجان و داراک روستاییان بیچاره گشاده در اندک زمانی چند دیه را ویرانه گردانیدند.
دولت این داستان را تا چندی پوشیده میداشت تا آگاهی ببرخی از نمایندگان رسید و آنان در مجلس بگفتگو گزاردند. مجلس وزیران را خواست که بیایند و چگونگی را بگویند. وزیران چون آمدند وزیر خارجه اندکی از داستان را گفته پاسخ داد که با سفارت روس در گفتگو میباشیم و فلان سرکرده را نیز با چهارصد سوار از آذربایجان به بیلهسوار فرستادهایم. با این سخنان داستان پایان یافت.
این پیشامد از یکسو میوهی پیمان روس و انگلیس ، و از یکسو نتیجهی کشاکش دربار با مجلس و رو آوردن شاه بسوی روسیان میبود ، و به هر حال یک لکهی ننگی در تاریخ جنبش مشروطه پدید آورد. ننگآورتر آن بود که روسیان کشته شدن دویقلازف و دو سالدات را بهانه گرفته بدولت ایران فشار میآوردند ، و سپاه در نزدیکی مرز نگه داشته درخواستهای سختی ـ از دستگیر کردن کشندگان آنان و پرداخت بیستهزار منات تاوان و مانند اینها ـ از والی آذربایجان میکردند ، و شگفت آنکه با اینحال دوستی ایران و روس پایدار مانده سفیر روس در تهران در کشاکشهای شاه و مجلس میانجیگریهای دوستانه میکرد. پیداست که خواستشان جز فشار آوردن به آذربایجان نمیبود.
در این هنگام آذربایجان از هر باره در فشار میبود. زیرا هنوز از زمستان شاهسونان تاخت و تاز میکردند ، و اکنون که بهار فرارسیده بود میدان تاخت و تاز را هرچه پهناورتر میگردانیدند. در سراسر اردبیل و قرهداغ و خلخال و سراب راهها را بسته یکایک دیهها را تاراج میکردند و تا چند فرسخی تبریز پیش میآمدند.
فرمانفرما والی آذربایجان که پس از گریز از ساوجبلاغ در میاندوآب نشسته ، با هر دشواری که میبود ، بسیج سپاه کرده نوید میداد که با همان سپاه بر سر شاهسونان رود ، این زمان او نیز کنارهجویی مینمود و آن سپاه را پراکنده میگردانید.
در ارومی که محتشمالسلطنه فرمانروایی آنجا را نیز میداشت تنها در خود شهر اندک آرامش و سامانی میبود ، و در پیرامونها کردان آمدن بهار را فرصت شمارده آنچه میتوانستند تاراج و کشتار دریغ نمیگفتند. تلگرافی که انجمن ارومی در هفتم اردیبهشت (24 ربیعالاولی) به تبریز فرستاده ، اگرچه از سراپای آن زبونی میبارد و پیداست که چند تن بیکارهی پستنهادی بنام انجمن دست در کارها میداشتهاند ، چون اندازهی گرفتاری آن پیرامونها را نیک میرساند جملههایی را از آن در اینجا میآوریم :
👇
🔶 «تاریخ مشروطهی ایران»
🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار نهم : چگونه بار دیگر کشاکش آغاز یافت؟..
🖌 احمد کسروی
🔸 20ـ گریز رحیمخان از تهران
محمدعلیمیرزا نه تنها آرامش آذربایجان را نمیخواست ، برای آنجا گرفتاریهای دیگری نیز میبسیجید و نیرنگها نیز بکار میبرد. یکی از این نیرنگها داستان گریز رحیمخان از تهران و آمدن او به آذربایجان بود که در همین روزها رخ داد. رحیمخان را گفتیم که در نتیجهی شورش تهرانیان دستگیر کرده در عدلیه بزنجیر کشیدند. ولی چون چندی گذشت برخی از نمایندگان و سران آزادی ، بشیوهی فراموشکاری خودشان ، کمکم به رحیمخان نیز دلسوزی مینمودند و آرزوی میانجیگری میداشتند. رحیمخان پیام میفرستاد که اگر پسران من آدم کشتهاند پس چرا من در بند باشم؟! وآنگاه آنچه دربارهی قرهداغ بزبانها انداختند دروغ میبود. چهار تن بیشتر ، آن هم از خود کسان پسرانم ، کشته نشده ، (باآنکه ما تلگراف انجمن تبریز را در آن داستان آوردهایم که شمارهی کشتگان را از مردم بیگناه تا دویست تن میشمرد).
هرچه بود این گفتههای رحیمخان در بسیاری از سران آزادی میهنایید. سپس چون آشوب توپخانه رخ داد اوباشان بزندان عدلیه رفته او را با سالارمفخم بجنوردی رها گردانیدند. لیکن چون سپس مجلس فیروز درآمده محمدعلیمیرزا زبونی و ناتوانی نشان میداد ، برای آنکه رحیمخان را دوباره بزندان بازنگردانند یک دروغی بدینسان پراکنده گردانیدند : «آن روز چون رفتهاند زنجیر رحیمخان را بردارند نگزارده و گفته است مرا «ملت» بند کرده و باید «ملت» آزاد گرداند». یک روزنامهی چاپلوس نیز این را نوشت و بگوش همگی رسانید.
از آنسوی نظامالملک وزیر عدلیه که میدانیم از افزارهای کار محمدعلیمیرزا بشمار میرفت ، چون در پیشامد تاخت و کشتار پسر رحیمخان والی آذربایجان بوده بود ، به بیگناهی رحیمخان در آن باره گواهی میداد ، و یک نوشتهای هم نوشت. اینبود که کمیسیون عدلیه پرگ داد که رحیمخان از بند آزاد گردد. این در آخرهای دیماه بود. پس از چند روزی هم شادروان طباطبایی ، رحیمخان را همراه خود برداشته بمجلس آورد. در آنجا رحیمخان به شیرینزبانیها پرداخته بترکی گفت : «مرا بفرستید زبان میدهم که بمرز ساوجبلاغ رفته کردان را سر کوبم». نمایندگان زودباور فریب این سخنان او را خوردند و حاجی امامجمعهی خویی که درمیانه ترجمان میبود ستایش از او کرد. سپس به رحیمخان سوگند قرآن داده پیمان از او گرفتند که گامی بدشمنی قانون اساسی برندارد.
بدینسان رحیمخان پاک گردیده بشمار مشروطهخواهان درآمد. در تهران آزاد میزیست ، ولی گفته بودند که بیرون نرود. لیکن در آغازهای اردیبهشت ناگهان سراغی ازو از راه قزوین رسید که با شتاب روانهی آذربایجان میبوده ، و هر که را از راهروان میدیده لخت میکرده و در همه جا سیمهای تلگراف را میگسیخته. محمدعلیمیرزا باو دستورهایی داده روانهی آذربایجانش گردانیده بود.
این آگاهی در تهران مایهی افسوس آزادیخواهان گردید. از آنسوی رحیمخان چند روزه خود را به قرهداغ رسانیده بکسان خود پیوست. لیکن هنوز نیرنگ ناانجام میبود ، و میبایست کارهای دیگری نیز کند. اینبود به دیه اسبلان که دو سه فرسخی تبریز است آمده از آنجا نامهای بانجمن نوشت که پشیمانی او را بپذیرند و زینهار بدهند تا به تبریز بیاید و دست بدست «ملت» گزارد.
این نامه چون به تبریز رسید نمایندگان انجمن بسکالش نشسته اینان نیز که در سستنهادی و فراموشکاری همردهی نمایندگان دارالشورا میبودند همگی بهیکزبان از رحیمخان ستایشها کردند ، و نخواستند که مانندهی او «سرکردهی رشید و با کفایتی» را از «ملت» نومید سازند ، و اینبود فردا چهارشنبه شانزدهم اردیبهشت (5 ربیعالاخری) چند تنی از نمایندگان انجمن ایالتی و از دیگران به دیه اسبلان رفتند و رحیمخان را که با دویستوپنجاه تن سواره بآنجا آمده بود دیدار کردند و فردا پنجشنبه او را برداشته بشهر آوردند ، و دو سه روز پس از آنکه نشست برپا گردید رحیمخان در اینجا نیز به شیرینزبانیهایی برخاست و نویدهایی از خود داد. نمایندگان نیز هر یکی بنوبت خوشآمدگوییهایی کردند. کوتاهسخن آنکه رحیمخان در اینجا نیز پاک گردید و یکی از پناهگاههای «ملت» شد.
این مرد بیکبار بیسواد و نادان میبود و از نادانیهای او داستانهای خندهآوری بر سر زبانهاست. با اینحال چه در تهران و چه در تبریز با چاپلوسی و شیرینزبانی نمایندگان کوتاهاندیش سستنهاد را فریفته افزار کار خود گردانید.
👇
🔹 جلد 1 ، بخش 2 ، گفتار نهم : چگونه بار دیگر کشاکش آغاز یافت؟..
🖌 احمد کسروی
🔸 20ـ گریز رحیمخان از تهران
محمدعلیمیرزا نه تنها آرامش آذربایجان را نمیخواست ، برای آنجا گرفتاریهای دیگری نیز میبسیجید و نیرنگها نیز بکار میبرد. یکی از این نیرنگها داستان گریز رحیمخان از تهران و آمدن او به آذربایجان بود که در همین روزها رخ داد. رحیمخان را گفتیم که در نتیجهی شورش تهرانیان دستگیر کرده در عدلیه بزنجیر کشیدند. ولی چون چندی گذشت برخی از نمایندگان و سران آزادی ، بشیوهی فراموشکاری خودشان ، کمکم به رحیمخان نیز دلسوزی مینمودند و آرزوی میانجیگری میداشتند. رحیمخان پیام میفرستاد که اگر پسران من آدم کشتهاند پس چرا من در بند باشم؟! وآنگاه آنچه دربارهی قرهداغ بزبانها انداختند دروغ میبود. چهار تن بیشتر ، آن هم از خود کسان پسرانم ، کشته نشده ، (باآنکه ما تلگراف انجمن تبریز را در آن داستان آوردهایم که شمارهی کشتگان را از مردم بیگناه تا دویست تن میشمرد).
هرچه بود این گفتههای رحیمخان در بسیاری از سران آزادی میهنایید. سپس چون آشوب توپخانه رخ داد اوباشان بزندان عدلیه رفته او را با سالارمفخم بجنوردی رها گردانیدند. لیکن چون سپس مجلس فیروز درآمده محمدعلیمیرزا زبونی و ناتوانی نشان میداد ، برای آنکه رحیمخان را دوباره بزندان بازنگردانند یک دروغی بدینسان پراکنده گردانیدند : «آن روز چون رفتهاند زنجیر رحیمخان را بردارند نگزارده و گفته است مرا «ملت» بند کرده و باید «ملت» آزاد گرداند». یک روزنامهی چاپلوس نیز این را نوشت و بگوش همگی رسانید.
از آنسوی نظامالملک وزیر عدلیه که میدانیم از افزارهای کار محمدعلیمیرزا بشمار میرفت ، چون در پیشامد تاخت و کشتار پسر رحیمخان والی آذربایجان بوده بود ، به بیگناهی رحیمخان در آن باره گواهی میداد ، و یک نوشتهای هم نوشت. اینبود که کمیسیون عدلیه پرگ داد که رحیمخان از بند آزاد گردد. این در آخرهای دیماه بود. پس از چند روزی هم شادروان طباطبایی ، رحیمخان را همراه خود برداشته بمجلس آورد. در آنجا رحیمخان به شیرینزبانیها پرداخته بترکی گفت : «مرا بفرستید زبان میدهم که بمرز ساوجبلاغ رفته کردان را سر کوبم». نمایندگان زودباور فریب این سخنان او را خوردند و حاجی امامجمعهی خویی که درمیانه ترجمان میبود ستایش از او کرد. سپس به رحیمخان سوگند قرآن داده پیمان از او گرفتند که گامی بدشمنی قانون اساسی برندارد.
بدینسان رحیمخان پاک گردیده بشمار مشروطهخواهان درآمد. در تهران آزاد میزیست ، ولی گفته بودند که بیرون نرود. لیکن در آغازهای اردیبهشت ناگهان سراغی ازو از راه قزوین رسید که با شتاب روانهی آذربایجان میبوده ، و هر که را از راهروان میدیده لخت میکرده و در همه جا سیمهای تلگراف را میگسیخته. محمدعلیمیرزا باو دستورهایی داده روانهی آذربایجانش گردانیده بود.
این آگاهی در تهران مایهی افسوس آزادیخواهان گردید. از آنسوی رحیمخان چند روزه خود را به قرهداغ رسانیده بکسان خود پیوست. لیکن هنوز نیرنگ ناانجام میبود ، و میبایست کارهای دیگری نیز کند. اینبود به دیه اسبلان که دو سه فرسخی تبریز است آمده از آنجا نامهای بانجمن نوشت که پشیمانی او را بپذیرند و زینهار بدهند تا به تبریز بیاید و دست بدست «ملت» گزارد.
این نامه چون به تبریز رسید نمایندگان انجمن بسکالش نشسته اینان نیز که در سستنهادی و فراموشکاری همردهی نمایندگان دارالشورا میبودند همگی بهیکزبان از رحیمخان ستایشها کردند ، و نخواستند که مانندهی او «سرکردهی رشید و با کفایتی» را از «ملت» نومید سازند ، و اینبود فردا چهارشنبه شانزدهم اردیبهشت (5 ربیعالاخری) چند تنی از نمایندگان انجمن ایالتی و از دیگران به دیه اسبلان رفتند و رحیمخان را که با دویستوپنجاه تن سواره بآنجا آمده بود دیدار کردند و فردا پنجشنبه او را برداشته بشهر آوردند ، و دو سه روز پس از آنکه نشست برپا گردید رحیمخان در اینجا نیز به شیرینزبانیهایی برخاست و نویدهایی از خود داد. نمایندگان نیز هر یکی بنوبت خوشآمدگوییهایی کردند. کوتاهسخن آنکه رحیمخان در اینجا نیز پاک گردید و یکی از پناهگاههای «ملت» شد.
این مرد بیکبار بیسواد و نادان میبود و از نادانیهای او داستانهای خندهآوری بر سر زبانهاست. با اینحال چه در تهران و چه در تبریز با چاپلوسی و شیرینزبانی نمایندگان کوتاهاندیش سستنهاد را فریفته افزار کار خود گردانید.
👇
در همان روزها مخبرالسلطنه از تهران بوالیگری تبریز برگزیده شده و از راه گیلان و قفقاز روانه گردیده بود و چون روز نوزدهم اردیبهشت (8 ربیعالاخری) به تبریز خواستی رسید ، از سوی انجمن در سر پلآجی پذیرایی باشکوهی کرده شد و چون نام او بنیکی رفته و از تهران سفارشها شده بود مردم نیز شادمانی نمودند. مخبرالسلطنه نیز ارجشناسی نشان داده از راه بانجمن آمد و در آنجا زمانی میبود تا روانهی شمسالعماره گردیده و هم از فردا بکار برخاسته همگی را از خود خشنود گردانید.
در همان روزها یک دُژرفتاری از کارکنان شهربانی رخ داد. چون کسانی بدگویی از اجلالالملک کرده بودند کارکنان شهربانی از سرکردگان و زیردستان بآشوب برخاسته و رختهای دولتی از تن کنده در بازارها و کوچهها بهیاهو و غوغا پرداختند. کسانی در مغازههای مجیدالملک شلیک نموده مردم را هراسان گردانیدند. مخبرالسلطنه بدستیاری انجمن آشوب را فرونشاند. لیکن برخی از ایشان همچنان لگامگسیختگی مینمودند ، و شب یا روز آزار و گزند از مردم دریغ نمیگفتند. از جمله خلیلنام که «ایت خلیل» نامیده میشد ، و خود در بیباکی و دلیری و ستمگری کمتر مانند میداشت و مردی تناور و بلندبالایی میبود ، در گزند و آسیب بمردم اندازه نمیشناخت ، و چون روز روشن مست شده و تپانچه بدست در بازار به بدمستی برخاسته بود ، با دستور مخبرالسلطنه دستگیرش کرده بزندان سپردند. این مرد یکی از لوتیان شمرده میشد و در جنگ گذشته که با دوچی و سرخاب رفت دلیری بسیار از خود نشان داده و سپس یکی از سرکردگان شهربانی گردیده بود ، و چون دادخواهان بسیاری میداشت در همان زندان خفهاش کرده بسزایش رسانیدند. (1)
سپس چون روسیان همچنان فشار میآوردند و دولت میخواست برای دلجویی از آنان لشکری بر سر شاهسونان فرستاده شود مخبرالسلطنه با نمایندگان انجمن گفتگو کرده چنین نهادند که رحیمخان را برای آن کار فرستند ، چیزی که هست دو تن نیز از سوی انجمن همراه او سازند که نگران [=ناظر] کارهایش باشند. بدینسان رحیمخان نقشهی خود را بپایان رسانید ، و انجمن که فریب او را خورده بود ، هشتصد تفنگ و دو توپ و هیجدههزار تومان پول باو داده روانهی قرهداغ گردانید که سواره و سرباز گرد آورده بسر شاهسونان رود. لیکن خواهیم دید که رحیمخان در قرهداغ نشست تا هنگامی که با دستور محمدعلیمیرزا بسر تبریز آمد و آن توپها و تفنگها را در ویرانی انجمن بکار برد.
بیگمان رحیمخان از تهران با دستورهایی از محمدعلیمیرزا و برای همین کار بیرون آمده بود. لیکن دانسته نیست که مخبرالسلطنه آگاهی از آن نیرنگ میداشته یا نمیداشته است.
🔹 پانوشت :
1ـ در پیکرهی 85 در پشت سر محمدخان سرکردهی قزاق (از دست چپ او) دیده میشود.
🌸
در همان روزها یک دُژرفتاری از کارکنان شهربانی رخ داد. چون کسانی بدگویی از اجلالالملک کرده بودند کارکنان شهربانی از سرکردگان و زیردستان بآشوب برخاسته و رختهای دولتی از تن کنده در بازارها و کوچهها بهیاهو و غوغا پرداختند. کسانی در مغازههای مجیدالملک شلیک نموده مردم را هراسان گردانیدند. مخبرالسلطنه بدستیاری انجمن آشوب را فرونشاند. لیکن برخی از ایشان همچنان لگامگسیختگی مینمودند ، و شب یا روز آزار و گزند از مردم دریغ نمیگفتند. از جمله خلیلنام که «ایت خلیل» نامیده میشد ، و خود در بیباکی و دلیری و ستمگری کمتر مانند میداشت و مردی تناور و بلندبالایی میبود ، در گزند و آسیب بمردم اندازه نمیشناخت ، و چون روز روشن مست شده و تپانچه بدست در بازار به بدمستی برخاسته بود ، با دستور مخبرالسلطنه دستگیرش کرده بزندان سپردند. این مرد یکی از لوتیان شمرده میشد و در جنگ گذشته که با دوچی و سرخاب رفت دلیری بسیار از خود نشان داده و سپس یکی از سرکردگان شهربانی گردیده بود ، و چون دادخواهان بسیاری میداشت در همان زندان خفهاش کرده بسزایش رسانیدند. (1)
سپس چون روسیان همچنان فشار میآوردند و دولت میخواست برای دلجویی از آنان لشکری بر سر شاهسونان فرستاده شود مخبرالسلطنه با نمایندگان انجمن گفتگو کرده چنین نهادند که رحیمخان را برای آن کار فرستند ، چیزی که هست دو تن نیز از سوی انجمن همراه او سازند که نگران [=ناظر] کارهایش باشند. بدینسان رحیمخان نقشهی خود را بپایان رسانید ، و انجمن که فریب او را خورده بود ، هشتصد تفنگ و دو توپ و هیجدههزار تومان پول باو داده روانهی قرهداغ گردانید که سواره و سرباز گرد آورده بسر شاهسونان رود. لیکن خواهیم دید که رحیمخان در قرهداغ نشست تا هنگامی که با دستور محمدعلیمیرزا بسر تبریز آمد و آن توپها و تفنگها را در ویرانی انجمن بکار برد.
بیگمان رحیمخان از تهران با دستورهایی از محمدعلیمیرزا و برای همین کار بیرون آمده بود. لیکن دانسته نیست که مخبرالسلطنه آگاهی از آن نیرنگ میداشته یا نمیداشته است.
🔹 پانوشت :
1ـ در پیکرهی 85 در پشت سر محمدخان سرکردهی قزاق (از دست چپ او) دیده میشود.
🌸