Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
- Telegram Web
Telegram Web
معنای زندگی

احمد شهدادی



- من به عشق دو‌ست‌دخترم زندگی می‌کنم.

- من به خاطر پول زندگی می‌کنم.

- من برای رسیدن به رؤیاهام زندگی می‌کنم.

- من به دو دلیل زندگی می‌کنم. ۱. به دنیا آمدم. ۲. هنوز نمردم.


باب‌اسفنجی


معنای زندگی برای هرکس چیزی است و آن را «شأن وجودی» او تعیین می‌کند. اینکه هرکس از زندگی چه می‌خواهد، بسته به این است که او کیست. سؤال سهمگین معنای زندگی، دیر یا زود یقه ما را می‌گیرد. حتی ممکن است در پایان عمر به سراغمان بیاید: این چه زندگی بود که از سر گذراندم؟ چرا زندگی کردم؟ چرا این‌گونه زندگی کردم؟ رنج مواجهه با این پرسش‌ها کم از رنج مواجهه با مرگ نیست.

هرکس باید معنای شخصی و متفرد و منحصر به فرد و یکه و یگانه خودش را پیدا کند. معنا نمی‌تواند دست دوم، تقلبی، تقلیدی، کورکورانه، اجباری، سطحی، ناپایدار، غیراخلاقی، نامعقول، موهوم و قراردادی باشد. یازده صفت برای معنای ناکارآمد و بی‌معنای زندگی گفتم. مثال‌هایش را خودتان می‌آورید لطفاً؟

@Truestoiclife
مرده‌های خوب

احمد شهدادی



آدم باید خوب باشد، اما نه از سر ترس یا اجبار یا وظیفه یا تقلید یا طمع. آدم باید با آزادی و انتخاب خود خوب باشد. بتواند بد باشد و بد رفتار کند، اما خوبی را انتخاب کند. از خوبی لذت ببرد و خوب باشد نه اینکه با درد و رنج، خوبی را به خود تحمیل کند.

آدم بی‌انتخاب بی‌هویت و بی‌معنا می‌شود. وقتی دیگری ما را به کاری اجبار کند و فرمان دهد، پیش از همه چیز آزادی ما را می‌کشد. و وقتی آزادی بمیرد، هیچ فضیلتی باقی نمی‌ماند.

مارشال روزنبرگ این طور آدم‌های خوب اما مجبور و برده و بی‌اختیار را «مرده‌های خوب» می‌نامد. و این سخن درستی است. خوبی با اختیار و انتخاب معنا دارد وگرنه همه مرده‌ها خوب و بی‌خطر و بی‌آزارند.

@Truestoiclife
زندگی سالم

احمد شهدادی



ماکس نیف، اقتصاددان شیلیایی، نه ویژگی را شرط‌های زندگی سالم و طبیعی می‌داند:

معیشت؛ محافظت؛ محبت؛ فهم؛ مشارکت؛ اوقات فراغت؛ خلاقیت؛ هویت؛ آزادی.

به نظر او این شروط، ارکان سلامت زندگی هستند.بدون این‌ها زندگی به فاجعه تبدیل می‌شود.

آدم باید معیشت در حد کفایت داشته باشد. از خودش مراقبت کند. به خود و دیگران محبت کند. دیگران را بفهمد. در امور گروهی و اجتماعی مشارکت کند. اوقات فراغت داشته باشد. خلاقیت از خود نشان دهد. هویت اصیل و نه تقلیدی و تصنعی داشته باشد. آزاد باشد.

هرکس خودش می‌داند که در زندگی شخصی کدام‌یک از این شروط را دارد. در سطح زندگی اجتماعی هم مثل روز روشن است کدام‌یک از این ویژگی‌ها در جامعه هست و کدام نیست.

خوش‌بختی و خوش‌وقتی ما آدم‌ها شروطی دارد. بدا به حال آن فرد و آن جامعه‌ای که از حداقل این شروط محروم باشند.

@Truestoiclife
توهمات

احمد شهدادی


خیلی از ما دچار توهمیم. انواع و اقسام توهم. درباره خودمان، صفاتمان، توانایی‌هایمان، کمالاتمان، عقلمان، جامعه‌مان. توهماتی داریم درباره جهان، انسان، خدا، دین، سیاست، قدرت، مرگ، موفقیت، شر، شادی و خلاصه خیلی چیزهای دیگر.

الیور ساکس، عصب‌شناس و مغزپژوه، توهم را این طور تعریف می‌کند: «به طور کلی، توهم ادراکی است که در غیاب هرگونه واقعیت بیرونی ایجاد می‌شود. به عبارتی، دیدن یا شنیدن چیزهایی که وجود خارجی ندارند.»

یکی از سخت‌ترین مراحل رشد فکری و عاطفی و شخصیتی، پی بردن به توهمات خود و بعد بیرون آمدن از آن‌هاست. این کار به مدد گفتگوی پردامنه و عمیق با ارباب معرفت، از طریق خواندن و نوشتن و آگاهی‌ یافتن ممکن می‌شود. آن هم به این شرط که تبدیل به بیماری نشده باشد.

توهمات ما را وادار می‌کنند کارهای خطرناک بکنیم و حرف‌های خطرناک بزنیم. توهم در دین، موجب تعصب و تکفیر و تفتیش عقاید و قشری‌گری و خشونت می‌شود. توهم در سیاست، به ویرانی و نابودی عصرها و نسل‌ها و شهرها و عمرها می‌انجامد. توهم در علم، باب سحر و جادو و فصد و زالو را باز می‌کند. توهم در خود، مایه خودشیفتگی و غرور و قهرمان‌بازی و زورگویی و استبداد رأی می‌شود.

توهمات درد بی‌درمان نیستند، اما تا ریشه عمیق در جانمان ندوانده‌اند باید فکری به حالشان بکنیم.

چه فکری؟ خواندن، آگاه شدن، با دانشوران و صاحب‌نظران گفتگو کردن، عقاید پوسیده و کهنه را دور ریختن، با جهان‌های دیگر آشنا شدن، از محیط‌ها و آدم‌های توهم‌زا گریختن. توهم را باید درمان کرد. خیلی خیلی زود.

@Truestoiclife
زندگی روی دور تند

احمد شهدادی

آیا شما هم حس می‌کنید زندگی شتاب دارد و روی دور تند می‌‌گذرد؟ سرعت عجیب آمدن و رفتن روزها و شب‌ها، بعد هفته‌ها و ماه‌ها. چشم به هم می‌زنی امروز رفته و فردا آمده، این هفته رفته و هفته بعدی رسیده و آذر رفته و دی آمده.

شما هم حال کسی را دارید که روی دور تند تردمیل دارد می‌دود و از این سرعت سرگیجه گرفته؟ از غذا خوردن و سر کار رفتن و وظایف روزمره فردی و اجتماعی را انجام دادن، تا خرید و تفریح و مهمانی، اغلب درگیر «جنون سرعت» شده‌ایم و همین مزه زندگی آهسته، یعنی کندزیستی(Slow living) را از ما می‌گیرد. دیگر «چشیدن طعم وقت» برای ما ممکن نیست.

آیا فکر میکنید دور تندی در کار نیست، یا هست و ایرادی ندارد؟ اگر هست و ایراد دارد، چه پیشنهادهای عملی دارید برای کند کردن دور تند زندگی؟

@Truestoiclife
تصدقت شوم، حقت را نمی‌دهم!

احمد شهدادی


قربان‌صدقه زن رفتن، گرامی‌داشت زن نیست. گرامی‌داشت زن، ادای حقوق ذاتی و طبیعی و انسانی اوست. به جای سخنرانی در مدح و ستایش زن و بیان مقام و ارزش او، که نتیجه نگاه مردپرستانه است، حقوق او را محترم بشمارید و ارج بگزارید.

متأسفانه خطابه و انشانویسی درباره فضیلت چیزی یا کسی، جای عمل و اقدام می‌نشیند. و ما ملتی هستیم که به جای عمل حرف می‌زنیم، چون آسان‌تر است، عواقب ندارد، بی‌خطر است و تازه وجدانمان را هم راضی می‌کند که چه مردمان (مردان!) با فرهنگی هستیم که به شأن و مقام زن پی‌برده‌ایم.


۲ دی ۱۴۰۳

@Truestoiclife
رؤیا‌فروشان

احمد شهدادی

آیا تا به حال از کسی رؤیا خریده‌اید؟ در طول زندگی کسان زیادی پیدا می‌شوند که با تبلیغ و تحمیق و زبان‌بازی و حقه‌بازی، و به قول مولانا: «خرفروشانه»، می‌خواهند به آدم توهم یعنی رؤیا بفروشند. بساطشان هم پر است از انواع کالاهای معنوی و مادی.

- این کتابو بخونی به راز قانون جذب پی می‌بری.
- سه ماهه می‌تونی انگلیسی رو عین بلبل حرف بزنی.
- با این معجون یه ماهه بیست کیلو لاغر میشی.
- این نمازو بخونی تمام گناهات مثل برگ درخت می‌ریزه.
- این مدرکو بگیری می‌تونی واسه خودت شرکت بزنی.
- روزی یه نخود تریاک قند و فشارتو میزون می‌کنه.
- با تو ازدواج کنم دیگه هیچ غصه‌ای تو دنیا ندارم.
- دکتر ناخدازاده با یه نسخه درمانت می‌کنه.
- این شغلو بگیرم زندگیم از این رو به اون رو میشه.

کسانی که رؤیا می‌خرند هیچ وقت عملی شدن رؤیاشان را نمی‌بینند. رؤیا فقط می‌تواند انگیزه‌ای درونی برای حرکت به سمت هدفی باشد. آن هم نه اهداف نامعقول، ناممکن و ناسالم. رؤیا می‌خریم، انگار ظهر تابستان یخ خریده باشیم. ساعتی بعد همه امیدمان جلوی چشممان آب می‌شود.

رؤیا داشته باشیم خوب است. اما نه به جای واقعیت. بعد هم لازم است برای عملی کردن آن زحمت بکشیم. هیچ فرمولی نیست که فرد و جامعه را یک‌شبه سعادتمند کند.

@Truestoiclife
زمان امری سیاسی است

احمد شهدادی

زمان شأن سیاسی دارد و امری سیاسی است. زمان و سیاست در هم تنیده‌اند و آن‌ها را نمی‌توان از هم جدا کرد. سیاست زمان (دوره، عصر، روزگار) خودش را دارد و آن را به عنوان ابزاری برای بسط و توسعه خود به کار می‌گیرد. دقت کرده‌اید که هر سیاستی یا می‌خواهد آینده را جلو بیندازد و زودتر محقق کند، یا می‌خواهد از تحقق آینده‌ای جلوگیری کند؟ سیاست چون امری زمانمند است، وجهه تاریخی دارد و بی‌تاریخ ممکن نمی‌شود. تاریخ‌زدایی از سیاست ناممکن است. سیاست همیشه می‌خواهد گلوی خود را برای خوردن جهان گشادتر و حلقش را برای بلعیدن انسان فراخ‌تر کند.

سیاست چنان زمان را سیاست‌زده می‌کند که تبدیل به نوعی گاه‌شماری می‌شود: «در عصر سلطنت فلان پادشاه؛ در دوره سلطه بهمان قوم؛ در تاریخ تشکیل بیسار سلسله».

سیاست شیشه عمر همه ما را می‌شکند و زمان محبوس در آن را سر می‌کشد تا از این طریق بتواند ماناتر و پایاتر، عمری طولانی داشته باشد. عمر ما را می‌نوشد تا خودش بیشتر عمر کند.

کنش‌های سیاسی هم زمانمندند. بدون زمان هیچ کنش سیاسی رخ نمی‌دهد. رژیم‌های سیاسی تاریخی‌اند یعنی موقت‌اند، چون زمان سیالیت ذاتی دارد. دینامیسم زمان هر هسته سختی را از درون پوک می‌کند.

سیاست همواره می‌خواهد نظم زمانی خاصی را خلق کند. قدرت را هم بر اساس همین نظم زمانی تعریف می‌کند و توسعه می‌دهد. اما از یک موج زمانی متولد می‌شود و در یک موج زمانی می‌میرد. سیاستی که سیالیت زمان و لحظه نو را فهم نکند زودتر می‌میرد. ایدئولوژی‌ها در گورستان ابدی زمان به خواب می‌روند.

@Truestoiclife
سفر در جستجوی معنا

احمد شهدادی

در جلسه دیشب بحث «معنای زندگی» به دو نکته مهم در معنای زندگی اشاره کردم. زندگی: ۱. سفر است. ۲. جستجو است.

سفر یعنی حرکت. از مبدئی به مقصدی رفتن. بدون سفر پویایی و تغییری محقق نمی‌شود. این سفر بیشتر انفسی و درونی است تا آفاقی و بیرونی. هرچند سفر بیرونی هم تجربه‌ای ارزشمند و گاه تغییردهنده است.

نکته مهم دیگر جستجو است. جستجو فرض یافتن و پی بردن و گشتن و پرسیدن و وارسی کردن و امثال این‌ها را در خودش دارد. جستجو همواره جستجوی امر مجهول است. آدم که دنبال امر معلوم نمی‌گردد. جستجو در پی نایافته‌ای است. اگر یافته‌ای در مشت من باشد، چه چیز را جستجو کنم؟

تلاش برای سفر جستجوگرانه در زندگی، معنای زندگی را می‌سازد، آن را عمیق‌تر می‌کند و به آن شادابی و امید می‌دهد.

بی‌سفر، بی‌جستجو، رود می‌خشکد و به هرزآبی بدل می‌شود.
بعد یادمان باشد:

 تا در طلب گوهر کانی، کانی
 تا در هوس لقمه نانی، نانی

 این نکته رمز اگر بدانی، دانی 
هر چیز که در جستن آنی، آنی


@Truestoiclife
عهد صغارت

احمد شهدادی

تصور ما درباره دوران کودکی آسایش و آرامش و بازی و شادی است. با عینک نوستالژی به کودکی نگاه می‌کنیم و گاه افسوس سال‌های از دست رفته آن را می‌خوریم.

نکته‌ای که می‌خواهم بگویم حتماً مخالفان زیادی دارد. اما دست‌کم از منظر فلسفی مهم و درخور بحث و گفتگوست. عصاره سخنم این جمله است:

«کودکی تاریک‌ترین و تباه‌ترین دوران زندگی هر آدمی است.»

ولی چرا؟

۱. کودکی فصل نیاز است. نیازهایی که دیگران عهده‌دار رفع آن‌ها می‌شوند و کودک نمی‌تواند خودش آن‌ها را برطرف کند.

۲. کودکی دوران جهل است. آدم در این دوران هیچ چیز نمی‌داند. انسان و جهان و تاریخ و شعر و داستان و علم و معرفت را نمی‌شناسد و نمی‌بیند. الفبای یادگیری آن‌قدر کند و بی‌فایده و پردردسر آموخته می‌شود که اغلب همراه با ملالت و کسالت است.

۳. کودکی زمان عجز است. آدم در کودکی هیچ تصمیمی نمی‌تواند بگیرد. نمی‌تواند چیزی بسازد، خطری را از خودش دور کند یا فایده‌ها را بررسی و انتخاب کند.

این سه نقص در دوران کودکی آن را سیاه و تباه می‌کنند. کودکی عهد صغارت است و دیگران برای آدم تصمیم می‌گیرند و انتخاب می‌کنند. کودکی یعنی ناتوانی در کاربست عقل و فهم. این بدترین خصلت آن است. تشرف به مقام بلوغ، آدمی می‌سازد مستقل، عاقل، دارای انتخاب و تصمیم. البته این‌ها مسئولیت‌آور است و دلهره‌خیز. اما انسان بالغ تمنای بازگشت به عهد صغارت ندارد.

۱۰ دی ۱۴۰۳

@Truestoiclife
متافیزیک جنگ

احمد شهدادی

ژیژک در سایت kyivindependent.com مطلب جالبی نقل کرده. آنتون آلیخانوف، فرماندار منطقه کالینینگراد روسیه، که نام فعلی کونیگسبرگ زادگاه کانت است، گفته:

«کانت به سبب «بی‌خدایی و فقدان ارزش‌های متعالی» مسئول ایجاد شرایط اجتماعی - فرهنگی است که به جنگ جهانی اول و درگیری فعلی میان روسیه و اوکراین منجر شده‌ است.

جنگ جهانی اول با آثار کانت شروع شد. ... و مبانی اخلاقی و ارزشی منازعه فعلی نیز دقیقاً در کتاب‌های «نقد عقل محض» و «بنیاد مابعدالطبیعهٔ اخلاق» کانت ریشه دارد.

کانت «خالق روحانی غرب مدرن» است و مسئول ایده‌هایی مانند «آزادی، حاکمیت قانون، لیبرالیسم و اتحادیهٔ اروپا». اوکراین در دفاع از این ارزش‌ها در برابر روسیه مقاومت می‌کند. پس فلسفهٔ کانت به‌طور غیرمستقیم پشتوانهٔ مقاومت اوکراینی‌هاست.»

جناب فرماندار درست می‌گوید. جنگ بدون متافیزیک نیست و ریشه‌های هر جنگی ابعاد متافیزیکی و فلسفی دارد. اما برای نظام تمامیت‌خواه، خود متافیزیک هم میدان جنگ است. «الکساندر دوگین‌»های بیگانه و وطنی در حال صورت‌بندی نظریاتی درباره جنگ‌های متافیزیکی‌اند.

https://kyivindependent.com/slavoj-zizek-ukraines-fight-against-russia-is-a-metaphysical-struggle-for-survival/

@Truestoiclife
«اگه یه روز بری سفر...»

احمد شهدادی

۱. همین اول بگویم که من به هیچ وجه مخالف سفر نیستم و سفرهراسی (Hodophobia) ندارم.

۲. بعضی‌ها سفرهای نرفته را جزو زندگی نزیسته‌شان می‌دانند. سفر معنای زندگیشان است. اما به گمانم سفر بدون همسفر خوش نیست. خاطره را ساختمان‌ها و درخت‌ها نمی‌سازند، آدم‌ها می‌سازند. اگر همسفر نباشد سفر بی‌معناست.

۳. وقت‌هایی هست که سفر می‌رویم اما دردها را هم با خود می‌بریم. درست می‌خواند هر که می‌خواند: «اما سفر نیست علاج این درد».

۴. منکر نیستم که سفر لذت‌های خودش را برای طرفداران خودش دارد. آدم‌های جدید، ساختمان‌های متفاوت، غذا، بازار، سوغاتی. همه این‌ها هست.
اما فلاکت و حقارت سفر هم جای خودش. مثل کولی‌ها راه افتادن، پشت وانت، کمپ کنار جاده و پارک و توالت شهری و خوردن دیزی در کافه‌های چرب، خریدن سوغات بنجل و سرما خوردن وسط غربت و گرما و سرما و خستگی و زق زق پا و گز گز دست و کمردرد و یبوست و بوی عرق و احیانا مسافرخانه و هتل بی‌ستاره و ملافه‌‌های چرک‌مرده با بوی پوست تن آدم‌ها و قاشق‌های رفته در حلق‌ها. سفر بدبختی‌های خودش را هم دارد.

۵. آدمی که مدام سفر می‌رود دارد از چیزی فرار می‌کند. نمی‌تواند در خانه‌اش بند شود. یک جای کارش می‌لنگد.

۶. بعد آشنایی داشتم که زیاد سفر می‌رفت و قیافه‌ای حکیمانه می‌گرفت که جهان‌دیده شده، اما خر سر جای اول بسته بود.

۷. این شاعر هم خوب گفته:

آیین سفر در خویش باید ز تو آموزند
کاین گونه به خویش از خویش دائم سفری داری

درست مثل کتاب اگزویه دومستر( ۱۷۶۳-۱۸۵۲) که بعد از یک دوئل مجبور شد ۴۲ روز در یک اتاق محبوس بماند. پس سفرنامه‌ای نوشت با عنوان «سفر به دور اتاقم». او می‌گوید سفر چیزی جز تغییر در نگرش به واقعیت نیست. او در این سفرنامه به جزئیاتی از اشیا و محیط اطرافش توجه می‌کند که پیش از آن نمی‌دیده.  از فرم خاص پایه صندلی‌اش تا خاطرات خوبی و بدی که موقع نشستن روی آن داشته است.
پاسکال فرانسوی می‌گفت: تمام مشکلات آدم‌ها به این خاطر است که نمی‌توانند به‌تنهایی در اتاقشان بنشینند و شاد باشند.

۸. اما شاهکار مال مولاناست. سفر خوب آن است که از عزا به عروسی برویم. آیا کسی بلیت یک‌طرفه دارد برای چنین سفری؟

خیزید عاشقان، که سوی آسمان رویم
دیدیم این جهان را، تا آن جهان رویم

نی نی که این دو باغ اگر چه خوش است و خوب
زین هر دو بگذریم و بدان باغبان رویم

زین کوی تعزیت به عروسی سفر کنیم
زین روی زعفران به رخ ارغوان رویم

از بیم اوفتادن لرزان چو برگ و شاخ
دل‌ها همی‌‌تپند، به دارالامان رویم

راهی پر از بلاست ولی عشقْ پیشواست
تعلیممان دهد که دَرو بَر چه سان رویم


@Truestoiclife
سفر به ناسوت

احمد شهدادی

به روایت مولانا، ما پیش از اینکه به دنیای ناسوت بیاییم، جایی در ناکجاآبادی، در کنار محبوب ازلی و ابدی، در عالم وحدت، نشسته بودیم و شراب محبت از دست یار می‌گرفتیم.

روزی معشوق به ما گفت: آماده سفر به عالم جسمانی شوید. گفتیم: آنجا دیگر کجاست؟ ما همین‌جا خوشیم. کجا برویم بهتر از اینجا؟ از اوج عرش به حضیض فرش برویم؟

معشوق با لطف و مهربانی لبخندی زد و گفت: نترسید. این همه هراس برای چیست؟ من مراقب شما هستم. مگر نظر خود را از شما دریغ می‌کنم؟ درست است که آنجا دیار غربت است، اما وقتی من با شما باشم هیچ غریبی نمی‌کشید و نمی‌بینید، هیچ خطری هم برای شما ندارد. شما بزرگ‌تر از این حرف‌ها هستید. تازه این سفر، از اول تا آخرش، برای شما نعمت است. اصلاً تفریح و تفرجی است برای خودش. می‌روید به عالم ناسوت، و آنجا سیر می‌کنید و ترقی می‌کنید. این سفر شما را پخته می‌کند. باور کنید تا به این سفر نروید به کمال لایق خود نمی‌رسید. بعد هم تا چشم به هم بزنید سفرتان تمام می‌شود و پیش خودم می‌آیید. آن وقت کمال‌یافته و به مقصد رسیده و سرشار و لبریز از کشف و شهودهای تام و تمام، به وطن برمی‌گردید. دلم می‌خواهد همه جهان‌های هستی را سیر و سفر کرده باشید و تا آخر مرز هستی رفته باشید.


پیش ز زندانِ جهان با تو بُدم من همگی
کاش برین دامگهم هیچ نبودی گذری

چند بگفتم که: خوشم، هیچ سفر می‌نروم
این سفرِ صعب نگر ره ز عُلی تا به ثَری

لطفِ تو بفْریفت مرا، گفت: برو هیچ مَرَم
بدرقه باشد کرمم، بر تو نباشد خطری

چون به غریبی بروی، فُرجه کنی، پخته شوی
باز بیایی به وطن، باخبری، پرهنری


@Truestoiclife
افسوس‌های دم مرگ

احمد شهدادی

پژوهش‌هایی هست با عنوان «پنج افسوس به وقت مردن». این افسوس‌ها را با تحقیق درباره حال و روز آدم‌های دم مرگ و پرسش از آن‌ها فهمیده‌اند.  حالا این افسوس‌ها که به وقت مرگ یقه روح  آدم را می‌گیرند چی‌اند؟

۱. کاش شجاعت داشتم آن‌طور که می‌خواستم زندگی می‌کردم، نه آن‌طور که دیگران می‌خواستند.

۲. کاش آن‌قدر زیاد و سخت کار نکرده بودم.

۳. کاش شجاع بودم و احساسات خودم را بیان می‌کردم.

۴. کاش رابطه با دوستانم را ادامه می‌دادم.

۵. کاش شادتر زندگی می‌کردم.

۱۵ دی ۱۴۰۳

@Truestoiclife
ایده‌ها

احمد شهدادی

خیلی وقت‌ها ایده‌ای به ذهنمان می‌زند. می‌زند، یعنی مثل برق، مثل جرقه، مثل بارقه. می‌زند و رد می‌شود. مهم نیست کجا. در خیابان، وسط مهمانی، در دست‌شویی، ثانیه‌هایی پیش از خواب، وقتی از پنجره به بیرون نگاه می‌کنیم و یا هر وقت و بی‌وقت دیگر.

کسانی که به ایده‌ها اهمیت می‌دهند و مثلا کار و زندگی‌شان به همین ایده‌ها وصل است، نمی‌توانند از کنار روشن شدن یک لامپ حتی کوچک ایده بگذرند. برای خیلی‌ها هم که ایده ربط مستقیمی به حرفه و زندگی‌شان ندارد، ثبت و ضبط کردن ایده‌ها راهگشاست.

ایده‌ها را فوری و بی‌درنگ صید کنیم. بنویسیم، در دفترچه‌ای، در گوشی، در لپ‌تاپ، روی یه تکه کاغذ مچاله‌شده. هر جا. فوری بنویسیم و بعد سر فرصت به جایی که قبلا فکرش را کرده‌ایم منتقلشان کنیم.

مخاطب این حرف فقط کسانی نیستند که کار فکری و هنری و به هر حال خلاق دارند. آن‌ها که صد البته به جای خود. اصلاً مگر چنین کارهایی بدون ایده پیش می‌رود؟ مخاطب همه‌اند.

آدم یک‌دفعه یادش می‌افتد و چیزهایی به ذهنش می‌زند. فکری، پرسشی، خاطره‌ای، ایده‌ای. ببینید:
کاش خبری از فلان دوست بگیرم. عصر سه‌شنبه نانوایی خلوت‌تر است. داستانی که پدرم درباره یکی از دوستانش تعریف می‌کرد چقدر بامزه است. چرا عکس‌های قدیمی من را به وسط یک حس خوب پرت می‌کنند؟ کلیات عبید زاکانی را پیدا کنم و بخوانم. چرا یک مثنوی خوب ندارم؟ چرا از زبان عربی بدم می‌آید؟ چرا حوصله‌ام از مصاحبت فلان دوست سر می‌رود؟ چرا دخترم درس ریاضی را دوست ندارد؟ خوب شد قرص ملاتونین را به تعمیرکار پکیج معرفی نکردم.

خیلی از این خطورات ذهنی ایده نیستند و تا ایده شدن و ایده‌پردازی راه احیانا طولانی دارند. عمدا هم آن‌ها را خیلی جزئی و مربوط به زندگی روزمره نوشتم. ولی ثبت کردن همین‌ها، نوشتن آن‌ها در دفتر و دستکی جدا، بعد گسترش دادنشان و آخر سر هم فکر کردن به آن‌ها و حل کردن مسئله‌ای از زندگی به کمک آن‌ها، راهگشای خیلی از بن‌بست‌هاست. می‌توان با روش‌هایی مثل توفان فکری، شش کلاه تفکر، سؤال‌پیچ کردن، و امثال این‌ها ایده‌ها را به دست آورد و بارور کرد.

حالا همین جرقه‌های ذهنی را در حوزه فکر و پژوهش و حرفه‌‌های نظری و هنری تصور کنید و ببینید آنجا چه داستان بلندی رقم می‌زنند.

ایده‌ها را دست‌کم نگیریم، بنویسیم، راه‌حل مسئله‌های زندگی را از آن‌ها بیرون بکشیم و لحظه‌های عمر را رنگی کنیم. 

@Truestoiclife
تفرد

احمد شهدادی


گاهی خوب است خودمان را قانع کنیم که لحظه‌های زندگی‌مان بی‌نظیر یا لااقل کم‌نظیر می‌گذرد. اگر حتی در واقع چنین نیست، سعی کنیم این طور بشود. چطور؟ با تعین بخشیدن به خود. با متفرد شدن. یکه و یگانه و تک و منحصر به فرد شدن، با «فرد» شدن.

یک عکس خیالی در ذهنت از بهترین زندگی ممکن بگیر. تخیل کن دقیقه اکنونت بهترین زندگی ممکنی است که می‌توانی داشته باشی. بعد فوری یک عکس ذهنی شفاف از آن لحظه بگیر. آیا دلت نمی‌خواهد به جریان زمان آن عکس شیرجه بزنی و پرتاب شوی به وسط آن عکس؟

در آن عکس، تو که هستی؟ نمی پرسم کجایی یا چه‌کاره هستی یا چه داری. می‌پرسم که هستی. آنچه در آن عکس هستی همان تفرد توست. فردانیت توست. همان که فقط توست و نه هیچ‌کس دیگر.

همان باش. همان شو. خودت را به ظهور بیاور. هر چه را در چنته داری، بریز روی دایره وجود. الان چند‌ساله هستی؟ سی؟ چهل؟ بیشتر؟ کمتر؟ همین دقیقه اکنون بزنگاه تاریخی توست. دریاب.

@Truestoiclife
چشم واقع‌بین

احمد شهدادی

فکر کردن به مسائل و مشکلات واقعی مهم است و پیدا کردن راه‌حل‌های واقعی مهم‌تر. خوبی نگاه‌های واقع‌گرا و عمل‌گرا این است که در عالم توهم و تخیل، آرمان‌زده و خیال‌باف و رؤیا‌اندیش نمی‌شوند. انسان عمل‌گرا آرزواندیش نیست و دنبال درمان‌های واقعی برای دردهای واقعی می‌گردد.

مشکل چیست؟ با دقت جستجو کنم و آن را پیدا کنم و دنبال راه‌حلش بگردم. بعضی مشکلات حل‌نشدنی‌اند. بعضی مشکلات راه‌حل فوری ندارند. بعضی مشکلات با همت یک یا چند نفر حل نمی‌شود. حل بعضی از مشکلات فرار است. حل بعضی دیگر با نقشه و طرح سنجیده ممکن است.

در تمام سال‌های زندگی، به غیر از خود زندگی، هیچ معلمی نبود که عمل‌گرایی را یادم دهد. روش و منش عمل‌گرایی و واقع‌بینی حتما آموزش می‌خواهد و گرنه در پس ابرهای خیال‌بافی و رؤیا‌پردازی گم و گور می‌شود.

کسانی که توان محاسبه و تفکر تحلیلی و قدرت سنجش و داوری را در ما سرکوب کردند یا راه و روشش را از ما دریغ کردند، در حق ما ظلم کردند. از خانواده گرفته تا مدرسه و جامعه و دانشگاه و اداره.

در سطح اجتماعی هم همین‌طور است. آن هم در ضریب‌های میلیونی زیان و ضرر. هوای آلوده تنفس می‌کنیم. آب شرب نداریم. نمی‌توانیم نان سالم و باکیفیت به دست مردم دهیم. اولیات زندگی‌مان لنگ است، اما در توهم و رؤیای خام دنیایی بهتر به خواب رفته‌ایم.

جنون توهم در سر ماست.

@Truestoiclife
چیه این فلسفه؟

احمد شهدادی

۱. فلسفه خوندم می‌دونم ذات نداری.

۲. قبل از ازدواج از فلسفه نیچه حرف می‌زنه، بعد از ازدواج، سر شام از مشکل یبوستش.

۳. نسبت فلسفه با مو و ریش بلند چیه؟

۴. فلسفه رمز اینه که نتونن حدس بزنن. رمز کارتتو چهار تا یک نذار.

۵. دایی بزرگه: فلسفه‌ش چیه این قالی رو اینجا پهن کردید؟

۶. حرفایی که آدم سه شب به بعد میزنه، تو یه سطح دیگه‌ای فلسفی‌ان.

۷. دوس‌دختر مشهدی من: فلسفه‌بافی نکنن. مدنم کفترا عینک نمی‌زنن.

۸. اصلأ فلسفه غسل چیه؟

۹. آدم فقیر فلسفه خوندنش چیه.

۱۰. دخترا، از پسری که از فلسفه و یونگ و کونگ‌فو حرف می‌زنه فرار کنید.

۱۱. استاد فلسفه گفت: لعنة‌الله علیه!

۱۲. یه فیلسوف پشت وانتش نوشته بود: تلاش کن طلاش کن.

۱۳. خلاصه فلسفه ایرانی در سیاست‌گذاری: باید!

۱۴. عصاره فلسفه زندگی دوستم: وللش.

۱۵. دندانپزشک پرسید: چی خوندی؟ گفتم: فلسفه. گفت: خخخخخ.

۱۶. فلسفه زیتون و خیارشور و چیپس و ماست چیه؟

۱۷. فلسفه زندگی: اهمیت و اولویت، تابع زمان و مکانه.

۱۸. فلسفه جنگ: شیاف از جایی به دشمن حمله می‌کنه که انتظارش رو نداره.

۱۹. چرا بدن‌سازا به فلسفه علاقه‌مندن؟

۲۰. فلسفه عموحسن: ماهیا اشک می‌ریزن چک‌چک‌چک تو برکه.


@Truestoiclife
چیه این فلسفه؟ (۲)
یا

کاربردهای فلسفه

احمد شهدادی


یکی از آموزه‌های درخشان فیلسوفان این است که به جای تلاش برای یافتن معنای کلمات و اصطلاحات و بحث کردن و کلنجار رفتن درباره حدود آن معناها و تفاوت آن‌ها، بهتر است به کاربرد آن‌ها دقت کنیم و از همین کاربرد معنای آن‌ها را بیرون بکشیم. «معنا در کاربرد است.»

فلسفه بیش از دوهزاره عمر دارد و در شرق و غرب عالم در ذیل موضوعاتی زیر این عنوان هزاران کتاب و رساله و مقاله نوشته‌اند. پس سخت می‌توان معنای اصطلاحی آن را فهمید و فلسفه را به دایره خاصی محدود کرد.

۱. در فلسفه انسان ذات و ماهیت از پیش تعیین شده ندارد. انسان می‌شود. با شدن، انسان می‌شود. از قبل چیزی نیست. خصلت‌های مشترک در انسان‌ها هست، اما تعریف ماهوی از انسان نمی‌توان به دست داد.

۲. فلسفه تخته‌بند زمان و میل است. میل سوژه فلسفه نیچه را می‌پسندد و دام صید می‌کند. اما پس از فرونشست میل، به جنبه‌های عملی زندگی و درگیری در صحنه‌ واقعی آن می‌اندیشد. یبوست مشکل عملی است و نیازمند داشتن راهکاری درست و کارآمد برای تخلیه روده‌. بدون آن، در مقام نظر و روی کاغذ فقط انسداد وجود خواهد داشت.

۳. آیا عرضیات یک انسان در راهبرد او به طلب حقیقت مؤثرند؟ برای فیلسوف یا عارف یا هنرمند بودن، موی بلند یا بافته، ریش انبوه و تا سر ناف، قیافه خاص و متفاوت و یا هر آکسسوار نمایشی دیگری ضرورت دارد؟ مویت را بلند می‌کنی، نشان از چه رخدادی در خود می‌دهی؟

۴. فلسفه با رمز ارتباط دارد. زبان بسیاری از فلسفه‌ها به‌خصوص فلسفه‌های باستانی رمزی است. تازه، فلسفه معرفت رمزگشایی از هستی است. علم ساختن مفهوم است. مفاهیم هم به رمزهایی پیچیده برای درک هستی مبدل می‌شوند. شناخت شبکه رمزها معرفتی خاص در پی می‌آورد.

۵. آدم برای بسیاری از کنش‌ها فلسفه می‌تراشد. شرح ضرورت یک کنش، در هر عرصه‌ای، یک فلسفه می‌سازد. مثلاً فلسفه دیزاین. درک بصری از حجم و سطح و خط، نسبی است و نسبت تام با سیاست و قدرت دارد. امر استتیک سیاسی است.

۶. جنونی در بی‌خوابی و تنهایی و حتی زمان هست که در بعضی وقت‌های خاص طلوع می‌کند و سر می‌زند. در مرز خواب و بیداری، بی‌خودی و بی‌پروایی مجنون‌واری هست که سطح زبان را بالاتر می‌برد و علاوه بر ظهور بخشیدن به تجربه‌های عمیق اما پنهان، زبان را پیچیده‌تر هم می‌کند. برای بیان بسیاری از تجربه‌ها زبان عرفی کافی نیست، زبان فلسفی لازم است.

۷. فلسفه بافتن است، مثل هنر، مثل سیاست، مثل حقوق. اما صدق گزاره های آن را از نتایجش می‌توان آزمود. اگر نتایج مطلوب به دست نیامدند، یا اصلا نامطلوب بودند، خوب است برگردیم و در فلسفه خود با تحلیل مقدمات تجدیدنظر کنیم. فلسفه «بعضی کبوترها عینک می‌زنند»، اگر به مخ‌زنی دوست‌دختر منجر شود، کار کرده و خوب بافته شده. معنا در کاربرد است.

۸. آیا دین و مناسک دینی می‌توانند صورت‌بندی مفهومی پیدا کنند و در این صورت آیا بهتر فهمیده می‌شوند و عمل به آن‌ها هم آسان‌تر می‌شود؟ اگر غسل تنزه از ناسوت با آب طهارت معنوی و نوعی غوطه‌وری نمادین در چشمه اطاعت باشد، جبران خستگی و دلزدگی ناشی از هما‌غوشی جسمانی نیست؟ وقتی همه خانه‌های لذت را در ذهن و تنت پر کردی، تجربه نمادین طهارت، ملال را نمی‌زداید؟

۹. فلسفه هیچ‌وقت حرفه‌ای پول‌ساز نبوده. واقعیت را به چشم مردم فروکردن کاری نیست که به خاطرش پولی به کسی بدهند. اما البته تفلسف و فیلسوف‌نمایی یا همان سوفسطایی‌گری همیشه طالب داشته و حرفه‌ای پرسود بوده.

۱۰. یکی از نشانه‌های شخصیت سالم، نبود تعارض‌ها و گسست‌های عمیق در اهداف، امیال و ابعاد مختلف روانی است. کسی که می‌خواهد خود را در فکر عمیق و در جسم قوی و در روان سالم نشان دهد، دارد حقه‌ای سوار می‌کند تا ساده‌باوران را گول بزند. انسانی که در این سه بعد کامل باشد کمتر یافت می‌شود.

@Truestoiclife
۱۱. فلسفه نوعی گشودگی ذهنی و فکری به جهان و انسان است. چنین منشی با لعنت کردن دیگری نمی‌سازد. فیلسوف به جای لعن و نفرین، دیالوگ را پاس می‌دارد.

۱۲. فیلسوفان ممکن است در کوچه و خیابان باشند و کسی حرف‌های عمیق آنان را نشنود. حکمتی که در معمولی بودن است، گاه فلسفه رسمی را جا می‌گذارد. فلسفه‌های عمل‌گرا اغلب در کف کوچه و بازار ریشه دارند.

۱۳. سیاستمدار خبر می‌دهد، انشاء نمی‌کند. آرزواندیشی بلای جان سیاستمدار ایرانی در دوران تجدد است. تقدیر تاریخی سیمای سیاست ما گویا این است: خام، بی‌منطق، ایدئولوژیک و آرمان‌پرست.

۱۴. زندگی هر فرد مبتنی بر فلسفه‌ای نانوشته است. برخی اهمال و تنبلی و بطالت و گذران بیهوده‌ عمر را مبنای زندگی خود می‌کنند. برای چنین کسانی هیچ فضیلتی در هیچ قصدی یافت نمی‌شود.

۱۵. پوزیتیویست به نتیجه مادی و آورده ریالی رشته و حرفه می‌نگرد، نه به رضایت شخصی و خیر جمعی و پرسش‌های عاقله‌سوز. متافیزیک برای او مضحک است.

۱۶. هر آیینی مراسم خود را می‌سازد. تلخی و تندی و تیزی باده را باید گرفت. در آیین مستی، «مزه» جعبه ابزار ورود به عالم مستان و می‌خواران است. جعبه ابزار فیلسوف برای فلسفه‌ورزی چیست؟

۱۷. زندگی بی‌فلسفه نمی‌شود. اهمیتی که برای چیزها قائلیم، تابعی است از متغیرهای بسیار، از جمله دو امر مهم زمان و مکان. آنچه امروز برای تو مهم است، دیروز و فردا مهم نبود و نخواهد بود.

۱۸. جنگ در جبهه نادرست، محتوم به شکست است. سون‌تزو در حکمت باستانی «هنر جنگ» می‌گوید: «اگر هم دشمن را می‌شناسی هم خودت را، از نتیجه‌ صد جنگ هم نباید هراسی داشته باشی. اگر خودت را می‌شناسی اما دشمن را نه، برای هر پیروزی که به دست می‌آوری، شکستی نیز خواهی خورد. اگر نه دشمن را می‌شناسی و نه خودت را، در همه‌ نبردها شکست خواهی خورد.»

۱۹. فلسفه نصیحت‌نامه نیست. معرفت حل مسئله است: پاسخ‌مند کردن مسئله‌ها یا مسئله‌مند کردن پاسخ‌ها. فربهی تن به فربهی ذهن نمی‌انجامد. لازم است قواعد بازی را رعایت کنیم. اراده معطوف به بدن به اراده معطوف به آگاهی نمی‌انجامد. زمین بازی آگاهی جایی دیگر است.

۲۰. هنر تهی ابتذال زبانی دارد و ابتذال با زوال ارتباطی ناگسستنی. هنر بی‌فلسفه ماندگار نیست. ریتم و آهنگ هم جای معنا را نمی‌گیرد. خلأ‌های معنایی با فرمالیته مانورها پر نمی‌شوند. هر جا معنا در کار نیست، فرم به فنا می‌رود.

@Truestoiclife
2025/01/14 01:46:07
Back to Top
HTML Embed Code: