tgoop.com/YMirdamadi/1744
Last Update:
ممنون ام از پاسخهای دکتر نکونام عزیز. نکتههایی که به نظرم میرسد عرض میکنم. ۱. الف- امّی بودن در قرآن احتمالا به معنای این است که فرد به قومی تعلق دارد که کتاب مقدس نداشتهاند پیشتر. به معنای بی سوادی نیست. اما حتی اگر کسی فرضا بی سواد (به معنای ناتوانی در خواندن و نوشتن) هم باشد این به معنای بی دانشی نیست. به ویژه در جامعهای از نظر فرهنگی غنی اما شفاهی به ویژه در گذشته، کسی میتواند سواد خواندن و نوشتن نداشته باشد اما تحت تأثیر فضای شفاهی غنی دانش بالایی داشته باشد. ۱. ب- در حجاز عصر نبی ادیان مختلف حاضر بودهاند و نیز حنفاء بودهاند. بر اثر تجارت و نیز فضای زیارتی مکه گروههای بسیاری هم به این شهر سفر میکردند و تنها با خود کالا نمیآورند بلکه بسا ایدهها را با خود میآوردند. بسا ایدههای جذاب مذهبی و فکری در جریان بوده است در این شهر و اینها در متن قرآن بازتاب یافته است به طور طبیعی. ۲. تقوا در کاربرد پیشاقرآنیاش به معنای پرهیز از ضرر جسمی به کار میرفت. قرآن آن را از بافتار مادیاش برکند و در بافتاری معنوی به کار برد. در این کاربرد جدید، تقوا ترکیبی از خداآگاهیای است که به خودآگاهی جدیدی منجر میشود. این خودآگاهی جدید مستلزم خویشتنبانی است. این کاربردی فلسفی (به معنای موسع کلمه) است. ۳. مضمون فلسفی فقط مضمونی نیست که با اصطلاحات فلسفی فهمیده شود و همچنین فلسفه ضرورتا کارورباری نیست که فقط اهالی فلسفه آن را میفهمند؛ که اگر چنین میبود، آنگاه فیلسوفی که اصطلاحات خاص خود را دارد (یا اصطلاحات عرفی را با پرداخت خاصاش از آنِ خود میسازد) نباید فیلسوف خوانده شود، اما موارد فراوانی داریم که کسانی با همین مشخصات فیلسوف خوانده میشوند. مثلا کرکگور زبان فلسفی خاص خود را دارد. از قضا شبیه داوری شما بسیاری در گذشته کرکگور را فیلسوف نمیدانستند بلکه تنها جستارنویسی عجیب و غریب میدانستند. اما با بازتعریف معنای فلسفه امروز کرکگور فیلسوفی جدی تلقی میشود. فلسفه آن چیزی نیست که لزوما در عرف فلاسفهی زمانی خاص، فلسفه خوانده میشود. تا مدتها «سیمون وِی» تنها فعال کارگری و جستارنویس چپ تلقی میشد و نه فیلسوف. اما با فراخ شدن معنای فلسفه و بازتعریف آن حالا او را فیلسوفی جدی به حساب میآورند. مضافا حتی اگر فلسفه به حساب آوردن فیلسوفان در زمانی خاص، فرضا ملاک فلسفی بودن متنی باشد اکنون رفتهرفته فیلسوفان یافت شدهاند که قرآن را اثر فلسفی میدانند. کامپانینی و لیمن دو نمونه از آنها هستند. بر این اساس، حتی با این معیار مضیق هم قرآن را میتوان اثری فلسفی به حساب آورد. ۴. اگر به لایههای معنایی متنی مایهور توجه کنیم و نه اینکه آن را تکلایه بگیریم آنگاه اولین ظهور معنایی متن را تنها معنای کانونی متن نخواهیم گرفت. بله، نخستین لایهی معنایی متن همان معنای عرفی هنگام شکلگیری متن است. اما معنای متن در همین جا متوقف نمیشود. این تازه شروع باز شدن طومار معنایی متن مایهور است. ۵. اگر به نظر شما میآید که معنای متن در اولین ظهور عرفی آن بسته و در نتیجه تثبیت شده است، به هرمنوتیکی باور دارید که برای پرهیز از پیشداوری آن را «هرمنوتیک الف» مینامم. اما هرمنوتیک دیگری هم وجود دارد (بیایید آن را «هرمنوتیک ب» بنامیم) که ظهور معنای متن مایهور را دائمی میداند. کدام هرمنوتیک قابل دفاع است؟ دستکم در مورد متنهای مایهور باید هرمنوتیک ب را اتخاذ کرد (شاید بتوان برای فهم متن نامایهور از هرمنوتیک الف کمک گرفت). هرمنوتیک ب بهتر توضیح میدهد که چرا متنی کهن نمیمیرد بلکه دائما در پرتو یافتن معناهای تازه سرزنده میماند و موضوعیت (relevance) خودش را در زمانها و مکانهای دیگر از دست نمیدهد. اما هرمنوتیک الف با اصرار بر بسته شدن معنا در نخستین ظهور عرفیاش ناتوان از توضیح زنده ماندن متن و تبیین تنوع معناهای متن مایهور است و بلکه تنها به شکلی سلفی میگوید که یگانه معنای متن همانا نخستین ظهور عرفی آن است و دیگر معناهای متن چیزی جز نهادن بار زیادی بر دوش متن نیست. ۶. متون مایهور متونی هستند که علیرغم گذر زمانهای طولانی از شکلگیری آنها و از میان رفتن بستر شکلگیری آنها نمردهاند و نشانهای از در-آستانهی-مرگ بودن آنها در دست نیست. متون مایهور روئینتن اند انگاری. تبیین این متون، هرمنوتیک خاصی میطلبد که در بخش ۵ سعی کردم به آن اشاره کنم.
BY حباب؛ نوشته/گفتههای یاسر میردامادی
Share with your friend now:
tgoop.com/YMirdamadi/1744