Forwarded from Elham
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔥فصل اول یک جنتلمن در مسکو
💥A.Gentleman.in.Moscow.S01.
🎭قسمت 02
✏️زیرنویس فارسی چسبیده
📤کیفیت : 1080p
👩🏻🏫منتشر کننده : 𝙡𝙪𝙭𝙪𝙧𝙮𝙮𝙨𝙚𝙧𝙞𝙚𝙨𝙨
💥A.Gentleman.in.Moscow.S01.
🎭قسمت 02
✏️زیرنویس فارسی چسبیده
📤کیفیت : 1080p
👩🏻🏫منتشر کننده : 𝙡𝙪𝙭𝙪𝙧𝙮𝙮𝙨𝙚𝙧𝙞𝙚𝙨𝙨
Forwarded from Elham
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔥فصل اول یک جنتلمن در مسکو
💥A.Gentleman.in.Moscow.S01.
🎭قسمت 03
✏️زیرنویس فارسی چسبیده
📤کیفیت : 1080p
👩🏻🏫منتشر کننده : 𝙡𝙪𝙭𝙪𝙧𝙮𝙮𝙨𝙚𝙧𝙞𝙚𝙨𝙨
💥A.Gentleman.in.Moscow.S01.
🎭قسمت 03
✏️زیرنویس فارسی چسبیده
📤کیفیت : 1080p
👩🏻🏫منتشر کننده : 𝙡𝙪𝙭𝙪𝙧𝙮𝙮𝙨𝙚𝙧𝙞𝙚𝙨𝙨
Forwarded from Elham
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔥فصل اول یک جنتلمن در مسکو
💥A.Gentleman.in.Moscow.S01.
🎭قسمت 04
✏️زیرنویس فارسی چسبیده
📤کیفیت : 1080p
👩🏻🏫منتشر کننده : 𝙡𝙪𝙭𝙪𝙧𝙮𝙮𝙨𝙚𝙧𝙞𝙚𝙨𝙨
💥A.Gentleman.in.Moscow.S01.
🎭قسمت 04
✏️زیرنویس فارسی چسبیده
📤کیفیت : 1080p
👩🏻🏫منتشر کننده : 𝙡𝙪𝙭𝙪𝙧𝙮𝙮𝙨𝙚𝙧𝙞𝙚𝙨𝙨
Forwarded from Elham
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔥فصل اول یک جنتلمن در مسکو
💥A.Gentleman.in.Moscow.S01.
🎭قسمت 05
✏️زیرنویس فارسی چسبیده
📤کیفیت : 1080p
👩🏻🏫منتشر کننده : 𝙡𝙪𝙭𝙪𝙧𝙮𝙮𝙨𝙚𝙧𝙞𝙚𝙨𝙨
💥A.Gentleman.in.Moscow.S01.
🎭قسمت 05
✏️زیرنویس فارسی چسبیده
📤کیفیت : 1080p
👩🏻🏫منتشر کننده : 𝙡𝙪𝙭𝙪𝙧𝙮𝙮𝙨𝙚𝙧𝙞𝙚𝙨𝙨
Forwarded from Elham
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔥فصل اول یک جنتلمن در مسکو
💥A.Gentleman.in.Moscow.S01.
🎭قسمت 06
✏️زیرنویس فارسی چسبیده
📤کیفیت : 1080p
👩🏻🏫منتشر کننده : 𝙡𝙪𝙭𝙪𝙧𝙮𝙮𝙨𝙚𝙧𝙞𝙚𝙨𝙨
💥A.Gentleman.in.Moscow.S01.
🎭قسمت 06
✏️زیرنویس فارسی چسبیده
📤کیفیت : 1080p
👩🏻🏫منتشر کننده : 𝙡𝙪𝙭𝙪𝙧𝙮𝙮𝙨𝙚𝙧𝙞𝙚𝙨𝙨
Forwarded from Elham
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔥فصل اول یک جنتلمن در مسکو
💥A.Gentleman.in.Moscow.S01.
🎭قسمت 07
✏️زیرنویس فارسی چسبیده
📤کیفیت : 1080p
💥A.Gentleman.in.Moscow.S01.
🎭قسمت 07
✏️زیرنویس فارسی چسبیده
📤کیفیت : 1080p
Forwarded from Elham
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔥فصل اول یک جنتلمن در مسکو
💥A.Gentleman.in.Moscow.S01.
🎭قسمت 08
✏️زیرنویس فارسی چسبیده
📤کیفیت : 1080p
👩🏻🏫منتشر کننده : 𝙡𝙪𝙭𝙪𝙧𝙮𝙮𝙨𝙚𝙧𝙞𝙚𝙨𝙨
🔚پایان فصل اول
💥A.Gentleman.in.Moscow.S01.
🎭قسمت 08
✏️زیرنویس فارسی چسبیده
📤کیفیت : 1080p
👩🏻🏫منتشر کننده : 𝙡𝙪𝙭𝙪𝙧𝙮𝙮𝙨𝙚𝙧𝙞𝙚𝙨𝙨
🔚پایان فصل اول
همین که یک چیز ساختگی به هیجانش میآورد و دلش میخواست که مخاطبش نیز چون او به هیجان بیاید، میگفت: «سوگند میخورم»، و این را بیشتر برای لذت جنونآمیز دروغ گفتن میگفت تا به این انگیزه که به آدم بباوراند که راست میگوید. آنچه را که به من میگفت باور نمیکردم، اما دلگیر هم نمیشدم، چون این را از مادر و مادربزرگم داشتم که به هیچکس، حتی با گناهانی بس بزرگتر، کینه نورزم و هرگز کسی را محکوم نکنم.
#در_سایه_دوشیزگان_شکوفا
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست / مهدی سحابی
@abooklover
#در_سایه_دوشیزگان_شکوفا
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست / مهدی سحابی
@abooklover
مادربزرگم لذت میبرد از اینکه دربارهٔ آن نامهها درست بهشیوهٔ خود او سخن گفته میشد. شگفتزده بود از اینکه مردی بتواند آنها را به این خوبی بفهمد. در آقای دوشارلوس ظرافت، حساسیتی زنانه میدید. هنگامیکه تنها شدیم و دربارۀ او حرف زدیم، به هم گفتیم که شاید از زنی، مثلاً مادرش، یا بعدها، اگر فرزندانی داشت، از دخترش، تأثیر بسیار گرفته بود. و من پیش خود گفتم: «یا معشوقهای»، چون به تأثیری میاندیشیدم که به نظر میآمد معشوقهٔ سنلو بر او داشته باشد، و نشانم میداد که زنان مردانی را که با آنان بسر میبرند تا چه حد ظریف میکنند.
#در_سایه_دوشیزگان_شکوفا
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست / مهدی سحابی
@abooklover
#در_سایه_دوشیزگان_شکوفا
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست / مهدی سحابی
@abooklover
Forwarded from تا روشنایی بنویس! (Zahra Mahboubi)
شر مثل تاریکی است. تا ابدالآباد کش میآید. و خیر مثل برق است، غلبهای بر تاریکی است، دیری نمیپاید. خیر فناپذیر است.
#محشر_صغرا
#تادئوش_کونویتسکی
ترجمهی فروغ پوریاوری
@abooklover
#محشر_صغرا
#تادئوش_کونویتسکی
ترجمهی فروغ پوریاوری
@abooklover
از همهی شهرهای این سیاره، از همهی مکانهای گوناگون و صمیمی که انسان در طول سفرهایش به دیدارشان میرود و آنها را شایسته میبیند، ژنو بیشتر از بقیه بر من تأثیر گذاشت و به نظر من مساعدترین جاست برای خوشبختی. سرآغاز مواجههی من با این شهر بازمیگردد به سال ۱۹۱۹ و من خود را مدیون آن میدانم زیرا زبان فرانسه، لاتین، آلمانی، اکسپرسیونیسم، شوپنهاور، آیین بودا، تائوئیسم، کنراد، لافکادیو هرن و غم غربت بوئنوسآیرس را بر من آشکار ساخت. همان شهر که عشق، دوستی، تحقیر و وسوسهی خودکشی را بر من مکشوف کرد. در خاطرهی ما همهچیز، حتی وقایع ناگوار، لذتبخش است.
#اطلس
#خورخه_لوئیس_بورخس / احمد اخوت
@abooklover
#اطلس
#خورخه_لوئیس_بورخس / احمد اخوت
@abooklover
تا یک ماه رابطهی عاشقانهای روستایی در کنار آن رود کوچک برپا بود. ماریول کانون توجه عشقی بود که چهبسا مردانی اندک نظیرش را چشیدهاند؛ عشقی حیوانی و جنونآسا، مانند عشق مادری به فرزندش، نظیر عشق سگِ مردی شکارچی به صاحبش.
او برای الیزابت همهچیز بود؛ گیتی و سپهر، خوشی و خوشبختی. تمام توقعات پرشور و سادهدلانهی زنانهاش را برآورده میکرد؛ با بوسهای غایت خلسهای را که میتوانست بچشد به او میداد. جز ماریول چیزی در نگاه، روح، دل و تنش نبود؛ مست و مدهوش بهسان نوجوانی که برای نخستین بار مشروب مینوشد. ماریول در آغوشش به خواب فرومیرفت، با نوازشهایش بیدار میشد و الیزابت با اشتیاقی تصورناپذیر دورش چنبره میزد. مرد، بهتزده و مفتون، این پیشکش ناب را مزمزه میکرد و برداشتش این بود که عشق را از خود سرچشمه میآشامد؛ از لبان طبیعت. بااینحال، همیشه افسرده بود. پیاپی و عمیق افسرده و دلسرد بود. معشوقهی ریزنقشش به دلش مینشست، اما دلتنگ معشوقهای دیگر بود.
#دل_ما
#گی_دو_موپاسان / محمود گودرزی
@abooklover
او برای الیزابت همهچیز بود؛ گیتی و سپهر، خوشی و خوشبختی. تمام توقعات پرشور و سادهدلانهی زنانهاش را برآورده میکرد؛ با بوسهای غایت خلسهای را که میتوانست بچشد به او میداد. جز ماریول چیزی در نگاه، روح، دل و تنش نبود؛ مست و مدهوش بهسان نوجوانی که برای نخستین بار مشروب مینوشد. ماریول در آغوشش به خواب فرومیرفت، با نوازشهایش بیدار میشد و الیزابت با اشتیاقی تصورناپذیر دورش چنبره میزد. مرد، بهتزده و مفتون، این پیشکش ناب را مزمزه میکرد و برداشتش این بود که عشق را از خود سرچشمه میآشامد؛ از لبان طبیعت. بااینحال، همیشه افسرده بود. پیاپی و عمیق افسرده و دلسرد بود. معشوقهی ریزنقشش به دلش مینشست، اما دلتنگ معشوقهای دیگر بود.
#دل_ما
#گی_دو_موپاسان / محمود گودرزی
@abooklover
برای بسیاری از جوانان اشرافی، معشوقه اغلب نقش یک استاد واقعی را بازی میکند و روابطی از اینگونه تنها مدرسۀ اخلاقی است که در آن با فرهنگی برتر آشنا میشوند و به ارزش آشناییهای بیچشمداشت پی میبرند، و بدون اینگونه روابط آدمهایی بیفرهنگ، در دوستی زمخت، بیظرافت و کجسلیقه باقی میمانند. حتی در میان عوام هم (که از نظر زمختی اغلب شباهت بسیاری به اشراف دارند) زن که حساستر و ظریفتر است و فراغت بیشتری دارد، به برخی ظرافتها کنجکاو است، برخی زیباییهای عاطفه و هنر را محترم میدارد و اگر هم آنها را نفهمد، برایشان بیش از آنچه مرد از همه خواستنیتر میداند، یعنی پول و مقام، ارزش قائل است. و معشوق او چه اشرافزادهای چون سنلو باشد و چه جوان کارگری، دلدار خود را آنقدر شایستهٔ دلبستگی و احترام میداند که به آنچه او دوست دارد و محترم میشمارد نیز دل میبندد؛ و بدینگونه، سلسله مراتب ارزشها برای او باژگونه میشود. زن بهخاطر جنسش ضعیف است، نابسامانیهای عصبی توضیحناپذیر دارد که معشوق تندرست او اگر آنها را نزد یک مرد، یا حتی زن دیگری، خالهای یا دخترعمویی ببیند، لبخندی به لب میآورد. اما تاب دیدن رنج کسی را که دلبستهٔ اوست ندارد. اشرافزادهٔ جوانی، چون سنلو، که معشوقهای دارد، عادت میکند هر بار که با او برای شام به کابارهای میرود والریانات در جیب داشته باشد که شاید به کار او بیاید، و به تأکید و بینیشخندی از پیشخدمت بخواهد که درها را بیصدا ببندد، پارچهٔ نمدار روی میز پهن نکند، تا مبادا معشوقهاش دچار ناراحتیهایی بشود که خود او هیچگاه حسّشان نکرده است، و برای او بیانگر دنیایی ناشناختهاند که از معشوقه آموخته است آن را واقعی بداند، ناراحتیهایی که او اکنون، بی نیازی به شناختنشان، دردشان را میداند، حتی هنگامی که کسان دیگری دچارشان میشوند. معشوقهٔ سنلو -به همانگونه که نخستین راهبان قرون وسطی به مسیحیت آموختندـ دلسوزی برای حیوانات را به او آموخته بود، زیرا خود عاشق آنها بود. و هرگز بدون سگ و قناری و طوطیهایش به سفر نمیرفت؛ سنلو با علاقهای مادرانه از آنها مراقبت میکرد و آدمهایی را که با جانوران بدرفتاری کنند وحشی میخواند. از سوی دیگر، زن هنرپیشهای، یا مدعی هنرپیشگی، مانند آنی که با سنلو زندگی میکرد، چه هوشمند بود و چه نه، همنشینی با زنان اشرافی را برای او ملالآور کرده، اجبار رفتن به شبنشینیها را خستهکننده چون بیگاری نمایانده، او را از اسنوبی و بیهودگی نجات داده بود. اما، گرچه به یاری او روابط محفلی در زندگی سنلو جای کمتری داشت، در عوض به او آموخته بود که روابط خود را با ظرافت و نجابت همراه کند، درحالیکه اگر یک مرد محفلنشین ساده باقی میماند، دوستیهایش انگیزههایی پوچ و سودجویانه مییافت و بیظرافت میشد.
#در_سایه_دوشیزگان_شکوفا
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست / مهدی سحابی
@abooklover
#در_سایه_دوشیزگان_شکوفا
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست / مهدی سحابی
@abooklover
یکباره به خواب میرفتم، خواب سنگینی که در آن بازگشت به جوانی، از سرگیری سالهای گذشته، احساسهای از دست داده، جدایی روح از کالبد، حلول ارواح، یادآوری مردگان، اوهام جنون بر ما آشکار میشود، و نیز پسروی بهسوی بدویترین قلمروهای طبیعت (چون گفته میشود که اغلب در رؤیا جانور میبینیم، اما فراموش میشود که خودمان تقریباً همیشه در خواب جانوری هستیم محروم از منطقی که روشنای یقین را بر چیزها میتاباند؛ و، برعکس، از نمایش زندگی تنها تصویری شکآلود ارائه میکنیم که فراموشی دقیقه به دقیقه نابودش میکند، و هر واقعیتی در برابر واقعیت بعدی همانگونه محو میشود که در نمایش چراغ جادو تصویر شیشهای که شیشهٔ دیگری جایش را میگیرد)، همهٔ اسراری که میپنداریم نمیشناسیم اما در واقع، کمابیش هر شب، از آنها همانگونه آگاه میشویم که از یک راز بزرگ دیگر، راز نیستی و رستاخیز.
#در_سایه_دوشیزگان_شکوفا
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست / مهدی سحابی
@abooklover
#در_سایه_دوشیزگان_شکوفا
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست / مهدی سحابی
@abooklover
Forwarded from محمد مختاری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
برادر بازاری برادر شاعر را کُشت.....
📌 گفتگوی عباس معروفی درباره سمفونی مردگان و مضمون برادرکشی
➖ سرنوشتی آشنا برای شاعر، نویسنده ، مترجم و کارگردان جامعه ما
#پرده_خانه
#سوگ
⬛️ خانه شعر و آثار #محمد_مختاری
@mohammadmokhtary77
📌 گفتگوی عباس معروفی درباره سمفونی مردگان و مضمون برادرکشی
➖ سرنوشتی آشنا برای شاعر، نویسنده ، مترجم و کارگردان جامعه ما
#پرده_خانه
#سوگ
⬛️ خانه شعر و آثار #محمد_مختاری
@mohammadmokhtary77
صبحها، هنوز چشمبازنکرده، صورت آرامش میگوید ششساله است. طرفهای ظهر دیگر سنش رفته بالا، فرسودهتر شده و به نظر میرسد اجزای صورتش محو و ذوب میشوند. بعد آدم را یاد پسری ده دوازدهساله میاندازد که بهتازگی از یتیمخانهای که آنجا آزارش میدادند فرار کرده. صبحها خیلی دوستش دارم. کیف میکنم که از گوشهٔ چشم حرکاتش را، برای کشف آن دنیای بسیار کوچک کپسولمانندی که داخلش زندگی میکنیم، تماشا کنم. طرفهای ظهر نسبت به او احساس محبت یا دلسوزی یا ترکیبی از هر دو را دارم. دلم میخواهد آن پرندهٔ تازه از لانه سقوطکرده را توی گهواره تکان بدهم، آن گربهای که بعد از دستوپا زدن و نجات از رودخانهٔ یخبسته برگشته خانه، آن سگی که علیرغم همهچیز با ترس به آدمی که کتکش زده نزدیک میشود. با حیوانکی زندگی میکنم که اهلیِ اهلی نیست، با موجودی که بهتنهایی قادر به زنده ماندن نیست و در عین حال نه التماس میکند نه پا پس میکشد. اگر بچهٔ من بود بهش افتخار میکردم.
#دود
#خوسه_اوبخرو / آرمان امین
@abooklover
#دود
#خوسه_اوبخرو / آرمان امین
@abooklover
بر این شک نخستین که آیا در آن روز میبینمشان یا نه، شکی بس وخیمتر افزوده میشد و آن اینکه آیا هرگز دوباره خواهمشان دید، چون در نهایت نمیتوانستم بدانم که به امریکا میرفتند یا به پاریس برمیگشتند. و برای آنکه عشقشان در دلم پا بگیرد همین بس بود. میشود که از کسی خوشت بیاید. اما برای هجوم آن اندوه، آن حس جبرانناپذیری، آن دلشورهای که در پیشان عشق میآید، خطر اینکه چیزی محال باشد ضروری است -و شاید، بدینگونه، آنچه سودای آدمی بیتابانه در پی آن است نه یک آدم که خود عشق باشد. چنین بود که از همان زمان دستخوش تأثیرهایی بودم که در عشقهای پیاپی تکرار میشوند، یا دستکم من در عشقهایم تکرارشان را دیدم. شاید اینها بخش جداییناپذیری از عشق باشد؛ شاید هم آنچه ویژگی نخستین عشق بوده به یاری خاطره، یا تلقین، یا عادت بر عشقهای بعدی افزوده میشود و در طول دورههای پیاپی زندگیمان به جنبههای گوناگون آن حالتی عام میدهد.
#در_سایه_دوشیزگان_شکوفا
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست / مهدی سحابی
@abooklover
#در_سایه_دوشیزگان_شکوفا
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست / مهدی سحابی
@abooklover
در گذشته در شانزهلیزه دیده و بعدها بهتر فهمیده بودم که وقتی به زنی دل میبندیم، فقط یک حال روحی خودمان را در او بازمیتابانیم؛ در نتیجه، آنچه اهمیت دارد نه ارزش آن زن، که ژرفای این حال است؛ و هیجانهای عشق یک دختر پیشپاافتاده میتواند بیش از لذتی که از گفتوگو با یک مرد برجسته یا حتی از تماشای ستایشآمیز آثارش میبریم این امکان را به ما بدهد که بخشهای اندرونیتر، شخصیتر، دورتر و بنیادیتر وجود خود را به حد شعور خویش برسانیم.
#در_سایه_دوشیزگان_شکوفا
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست / مهدی سحابی
@abooklover
#در_سایه_دوشیزگان_شکوفا
#در_جستجوی_زمان_از_دست_رفته
#مارسل_پروست / مهدی سحابی
@abooklover