tgoop.com/afecc/3038
Last Update:
❇هانس، رو دور شانس!
روایتی از معاملات افتضاح و رضایت الکی معاملهگر
هانس به مدت ۷ سال برای کارفرمای خودش کار کرد و قرار شد که کارفرما به او حقوقش را بپردازد. حقوق هانس، یک قطعه طلا به اندازهی سرش بود. هانس حقوق را دریافت کرد و در بقچهاش قرار داد و راهی سفر به خانه مادرش شد.
در راه، سنگینی توده طلا، هانس را از پا انداخت. در همین زمان سواری بر روی اسب را دید که به راحتی در حال سفر است. با سوار صحبت کرد و طلا را با اسب تاخت زد و به مسیرش ادامه داد.
پس از گذشت مدتی، اسب جستی زد و هانس را به زمین انداخت. همان زمان شخصی با گاوی رد میشد. هانس به این فکر افتاد که اسب چموش را با گاوی که آرام است و شیر میدهد معاوضه کند. پس اسب را با گاو معامله کرد.
به راهش ادامه داد اما گرمای مسیر باعث شد گاو از پا بیفتد و شیر ندهد. هانس تصمیم گرفت گوشت گاو را به قصابی بدهد و در ازای آن خوک جوانی را بگیرد.
در مسیر با کاروانی همراه شد که در آن پسری یک غاز چاق داشت. پسرک به هانس گفت که در روستای پیش رو، اگر کسی خوک داشته باشد او را مجازات میکنند. هانس هم پینشهاد معاوضهی خوک با غاز را داد.
در روستا با یک آسیابانی روبه رو شد که بسیار تبلیغ سنگ آسیابش را میکرد. هانس تحت تاثیر مارکتینگ آسیابان قرار گرفت و غاز خود را با سنگ آسیاب عوض کرد.
هربار که معامله میکرد، با خودش میگفت: به به عجب شانسی، ایولا رو دور شانسم
حمل کردن سنگ ها سخت بود، کنار چاه آبی نشست تا آب بنوشد، سنگ ها داخل چاه افتاد. هانس خوشحال شد که تنها چیزی که باعث غمگینی او شده از دست رفته و بدون هیچ چیز به خانه مادرش رفت.
این داستان رو داشته باشید تا درباره معاملات خودمون صحبت کنیم
Read More👇🏻
Hans in luck, Grimm fairy tale
#pt
#قسمت۱
©️
@afecc
BY Afecc _ اقتصاد مالی علامه
Share with your friend now:
tgoop.com/afecc/3038