AMIRKABIRPUBLICATION Telegram 381
زمانى كه در چاپخانۀ علمى كار مى‌كردم، زنده‌ياد سعيد نفيسى را آنجا مى‌ديدم. پانزده شانزده سالم بيشتر نبود. مى‌آمد در كتابفروشى، بچه‌ها دورش را مى‌گرفتند، چون يک پدربزرگ، و به حرفش مى‌كشيدند. مردى بود خوش‌سخن و پاكدل و مهربان. قدبلند بود و مو سياه، با ريش گرد زير چانه، عينک ذره‌بينى بر چشم مى‌زد و پاپيون به گردن مى‌بست؛ بعدها ريش صورت و موى سر همه سفيد شده بود. اين دانشمند خندان و پرشور و بامحبت، علم و دانش خود را بى‌دريغ در اختيار ديداركنندگان و تقاضاكنندگان قرار مى‌داد؛ متواضع و بى‌ادعا، درويش‌مسلک، فكلى، شيک و اغلب با كت و شلوار سياه. محال بود نويسنده يا مترجمى جوان براى معرفى يا تبليغ اثرش به او مراجعه كند و او از مساعدت دريغ ورزد. معروف بود مى‌گفتند تعدادى مقدمه حاضر و آماده زير تشكچه‌اش گذاشته كه هر كس مراجعه مى‌كند با پس و پيش كردن بعضى از كلمات آن يكى از آنها را به او مى‌دهد! خوب ديگر، اين هم پاداش همان نيكى است كه گفتم. به‌هرحال همه دوستش داشتيم، و من پس از تأسيس اميركبير ارادتم را نسبت به او همچنان حفظ كرده بودم؛ هنوز هم يادش را گرامى مى‌دارم. مردى بود بسيار زحمتكش، عاشق كتاب و ادبيات ايران. استاد دانشگاه بود و آثار بسيارى از خود به يادگار گذاشت؛ متون فارسى و ديوان‌هاى شعر بسيارى را تصحيح و تحشيه كرد و بر آنها مقدمه نوشت. به تصديق همه، پركارترين نويسنده و مترجم و اديب ايران بود. كتاب‌هاى اوديسه و ايلياد اثر هومر شاعر معروف يونانی را او ترجمه كرد. خانه‌اش در يكی از كوچه‌هاى خيابان هدايت بود. هروقت دلم هواى ديدارش را مى‌كرد، كه اغلب مى‌كرد، بى‌وعده و قرار قبلى به ديدارش مى‌رفتم. هميشه خدا پشت ميزش بود و سرش در كتاب، و دور و برش همه كتاب بود: در قفسه‌هاى بزرگ، بر زمين، بر صندلی‌ها، روى ميز، همه‌جا كتاب بود؛ جا براى جنبيدن و نشستن نبود. با آن عينک ذره‌بينى كه بر پُل بينى نشانده بود هميشه مشغول بود؛ تا دو و سه بعد از نيمه‌شب. اگر بگويم براى پول كار نمى‌كرد حقيقت گفته‌ام. او فقط براى عشق و علاقه‌اى كه به كار ترجمه و تأليف داشت كار مى‌كرد و پول برايش در مراحل آخر بود. هر مبلغى كه ناشر يا مدير روزنامه‌اى پيشنهاد مى‌كرد مورد قبولش بود. بگويى چك و چانه‌اى، بالا و پايينى، ابدا. نظير او از اين حيث در ميان مولفان و مترجمان مرحوم عباس اقبال آشتيانى بود. چه مردان بزرگ و بزرگوار و گرانقدرى كه ديگر در ميان ما نيستند و جايشان در فرهنگ مملكت خالى است.

از کتاب در جستجوی صبح | خاطرات عبدالرحیم جعفری | بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیر کبیر | ص ۳۸۴ و ۳۸۵

instagram Telegram Website



tgoop.com/amirkabirpublication/381
Create:
Last Update:

زمانى كه در چاپخانۀ علمى كار مى‌كردم، زنده‌ياد سعيد نفيسى را آنجا مى‌ديدم. پانزده شانزده سالم بيشتر نبود. مى‌آمد در كتابفروشى، بچه‌ها دورش را مى‌گرفتند، چون يک پدربزرگ، و به حرفش مى‌كشيدند. مردى بود خوش‌سخن و پاكدل و مهربان. قدبلند بود و مو سياه، با ريش گرد زير چانه، عينک ذره‌بينى بر چشم مى‌زد و پاپيون به گردن مى‌بست؛ بعدها ريش صورت و موى سر همه سفيد شده بود. اين دانشمند خندان و پرشور و بامحبت، علم و دانش خود را بى‌دريغ در اختيار ديداركنندگان و تقاضاكنندگان قرار مى‌داد؛ متواضع و بى‌ادعا، درويش‌مسلک، فكلى، شيک و اغلب با كت و شلوار سياه. محال بود نويسنده يا مترجمى جوان براى معرفى يا تبليغ اثرش به او مراجعه كند و او از مساعدت دريغ ورزد. معروف بود مى‌گفتند تعدادى مقدمه حاضر و آماده زير تشكچه‌اش گذاشته كه هر كس مراجعه مى‌كند با پس و پيش كردن بعضى از كلمات آن يكى از آنها را به او مى‌دهد! خوب ديگر، اين هم پاداش همان نيكى است كه گفتم. به‌هرحال همه دوستش داشتيم، و من پس از تأسيس اميركبير ارادتم را نسبت به او همچنان حفظ كرده بودم؛ هنوز هم يادش را گرامى مى‌دارم. مردى بود بسيار زحمتكش، عاشق كتاب و ادبيات ايران. استاد دانشگاه بود و آثار بسيارى از خود به يادگار گذاشت؛ متون فارسى و ديوان‌هاى شعر بسيارى را تصحيح و تحشيه كرد و بر آنها مقدمه نوشت. به تصديق همه، پركارترين نويسنده و مترجم و اديب ايران بود. كتاب‌هاى اوديسه و ايلياد اثر هومر شاعر معروف يونانی را او ترجمه كرد. خانه‌اش در يكی از كوچه‌هاى خيابان هدايت بود. هروقت دلم هواى ديدارش را مى‌كرد، كه اغلب مى‌كرد، بى‌وعده و قرار قبلى به ديدارش مى‌رفتم. هميشه خدا پشت ميزش بود و سرش در كتاب، و دور و برش همه كتاب بود: در قفسه‌هاى بزرگ، بر زمين، بر صندلی‌ها، روى ميز، همه‌جا كتاب بود؛ جا براى جنبيدن و نشستن نبود. با آن عينک ذره‌بينى كه بر پُل بينى نشانده بود هميشه مشغول بود؛ تا دو و سه بعد از نيمه‌شب. اگر بگويم براى پول كار نمى‌كرد حقيقت گفته‌ام. او فقط براى عشق و علاقه‌اى كه به كار ترجمه و تأليف داشت كار مى‌كرد و پول برايش در مراحل آخر بود. هر مبلغى كه ناشر يا مدير روزنامه‌اى پيشنهاد مى‌كرد مورد قبولش بود. بگويى چك و چانه‌اى، بالا و پايينى، ابدا. نظير او از اين حيث در ميان مولفان و مترجمان مرحوم عباس اقبال آشتيانى بود. چه مردان بزرگ و بزرگوار و گرانقدرى كه ديگر در ميان ما نيستند و جايشان در فرهنگ مملكت خالى است.

از کتاب در جستجوی صبح | خاطرات عبدالرحیم جعفری | بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیر کبیر | ص ۳۸۴ و ۳۸۵

instagram Telegram Website

BY مؤسسهٔ انتشارات امیرکبیر | جعفری




Share with your friend now:
tgoop.com/amirkabirpublication/381

View MORE
Open in Telegram


Telegram News

Date: |

How to Create a Private or Public Channel on Telegram? A vandalised bank during the 2019 protest. File photo: May James/HKFP. A Hong Kong protester with a petrol bomb. File photo: Dylan Hollingsworth/HKFP. Invite up to 200 users from your contacts to join your channel How to Create a Private or Public Channel on Telegram?
from us


Telegram مؤسسهٔ انتشارات امیرکبیر | جعفری
FROM American