«مرحوم عباس آريانپور کاشانی مردى بود سختكوش و زحمتكش، پشتكاردار، قانع و باگذشت، لوطىمسلک و بزرگوار، و شبانهروز در خانه كوچكش در خيابان حشمتالدوله مشغول كار بود. او از همكارى بيش از هفتاد تن از متخصصان در رشتههاى مختلف علوم استفاده كرده بود. آقاى آريانپور پس از مدتى با همت و زحمات بسيار موفق به دريافت امتياز تأسيس "مدرسۀ عالى ترجمه" شد. از آن پس بود كه با كمک همكاران و شاگردانش و سپس با آمدن پسرش دكتر منوچهر آريانپور از آمريكا به تأليف فرهنگهاى ديگر يک جلدى انگليسى-فارسى و فارسى-انگليسى اقدام كرد. مرحوم آريانپور نسخۀ دوم خودم بود و با اينكه سنى از او مىگذشت يک لحظه آرام نداشت. هرچند در طى سالهايى كه با هم كار مىكرديم چند بار بهواسطۀ اختلاف سليقه كارمان به قهر و آشتى كشيد، ولى همديگر را پيدا كرده بوديم.
پس از فرهنگ پنج جلدى انگليسى به فارسى فرهنگهاى ديگرى هم از او منتشر كردم: يک دوره فرهنگ انگليسى به فارسى دوجلدى به نام فرهنگ دانشگاهى، يک جلد فرهنگ فشردۀ انگليسى به فارسى، يک جلد فرهنگ فشردۀ فارسى-انگليسى، يک جلد فرهنگ جيبى انگليسى به فارسى و يک جلد هم فرهنگ جيبى فارسى-انگليسى، كه مجموعاً كل صفحات اين فرهنگها بالغ بر چهارده هزار صفحه شد و همه هم با دست حروفچينى شده بود. از مرحوم آريانپور ترجمۀ كتاب عشق جاويد است اثر معروف ايروينگ استون (Irving Stone) را كه شرححال آبراهام لينكلن رئيسجمهور آمريكاست، اميركبير با همكارى مؤسسۀ انتشارات فرانكلين منتشر كرد.
پس از انقلاب آريانپور به آمريكا رفت و در نبودن او مدرسۀ عالى ترجمه تبديل به دانشگاه علامه طباطبايى گرديد.»
□ از کتاب در جستجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیرکبیر، ص ۷۰۴
■ instagram.com/amirkabir.info
■ @Amirkabirpublication
■ www.amirkabir.info
پس از فرهنگ پنج جلدى انگليسى به فارسى فرهنگهاى ديگرى هم از او منتشر كردم: يک دوره فرهنگ انگليسى به فارسى دوجلدى به نام فرهنگ دانشگاهى، يک جلد فرهنگ فشردۀ انگليسى به فارسى، يک جلد فرهنگ فشردۀ فارسى-انگليسى، يک جلد فرهنگ جيبى انگليسى به فارسى و يک جلد هم فرهنگ جيبى فارسى-انگليسى، كه مجموعاً كل صفحات اين فرهنگها بالغ بر چهارده هزار صفحه شد و همه هم با دست حروفچينى شده بود. از مرحوم آريانپور ترجمۀ كتاب عشق جاويد است اثر معروف ايروينگ استون (Irving Stone) را كه شرححال آبراهام لينكلن رئيسجمهور آمريكاست، اميركبير با همكارى مؤسسۀ انتشارات فرانكلين منتشر كرد.
پس از انقلاب آريانپور به آمريكا رفت و در نبودن او مدرسۀ عالى ترجمه تبديل به دانشگاه علامه طباطبايى گرديد.»
□ از کتاب در جستجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیرکبیر، ص ۷۰۴
■ instagram.com/amirkabir.info
■ @Amirkabirpublication
■ www.amirkabir.info
Telegram
attach 📎
«علائم جنون هنوز در تهران بروز نكرده بود: هنوز از اين اژدهاى دمانى كه كف بر دهان آورده است و مىكوبد و مىرود و به كوه و دره و دشت ابقا نمىكند اثرى نبود. پايتخت كشور شاهنشاهى شهركى بود با كمتر از يكصدهزار نفر جمعيت و چندين و چند برج و بارو و دروازه و دروازهبان و خندق و محافظ. بر گِرد شهر كه تمام باغ بود و گندمزار و صيفىكارى، خندقى بود به عمق چهار پنج متر و عرض شش تا ده متر؛ بر چهارگوشه شهر منارههايى بود كاشيكارىشده؛ و دوازده دروازه به نيّت بهرهگيرى از تيمّن دوازده امام، و چهارده برج حفاظتى به نيت چهارده معصوم در باروى شهر. اين تأسيسات حفاظتى يادگار عهد ناصرالدينشاه قاجار بود، آن ايامى كه شاه مملكت با خيال آسوده در پايتختش مىنشست و با خرسندى خاطر سبيل مىتابانيد و «جوانمردانه» به دشمن فرصت مىداد كه خرامان خرامان بيايد و در كنار خندق متوقف شود، نه اينكه سر خود در پيش گيرد و بى هيچ مانع و رادعى راهىِ اندرون شود!
از هر كس و هر وسيله نقليهاى كه به شهر وارد مىشد، خواه گارى و درشكه، وخواه الاغ و قاطر و شتر، حقالعبور مىگرفتند و دروازهها را در ساعت معينى از شب به روى آينده و رونده مىبستند. كسانى كه ديرتر از موعد مىرسيدند مىبايست تا صبح پشت دروازه بمانند و مهم نبود كه از كدام سمت مىآيند: از شمال دروازههاى دولت و شميران و يوسفآباد؛ يا از جنوب دروازههاى حضرت عبدالعظيم و غار و خانىآباد؛ يا از غرب ــ دروازههاى باغ شاه و قزوين و گمرک؛ يا از شرق دروازههاى دولاب و دوشانتپه و خراسان. علاوه بر اينها نُه دروازه هم توى شهر بود، از جمله در انتهاى بازارچه دروازه نو دروازهاى قديمى بود، يادگار دوران فتحعليشاه قاجار. و در ته بازارچه دروازه نو يك شاهكار كاشيكارى بسيار زيبا و قديمى بر پيشانى يک كاروانسرا رستم را نشان مىداد كه سهراب را بر زمين زده، پهلوى او را دريده و سپس فهميده كه سهراب پسر اوست و دارد گريبان چاک مىدهد، دورادور هم لشكريان ايران و توران نظاره مىكنند.»
□ از کتاب در جستجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیرکبیر، ص ۳
■ instagram.com/amirkabir.info
■ @Amirkabirpublication
■ www.amirkabir.info
از هر كس و هر وسيله نقليهاى كه به شهر وارد مىشد، خواه گارى و درشكه، وخواه الاغ و قاطر و شتر، حقالعبور مىگرفتند و دروازهها را در ساعت معينى از شب به روى آينده و رونده مىبستند. كسانى كه ديرتر از موعد مىرسيدند مىبايست تا صبح پشت دروازه بمانند و مهم نبود كه از كدام سمت مىآيند: از شمال دروازههاى دولت و شميران و يوسفآباد؛ يا از جنوب دروازههاى حضرت عبدالعظيم و غار و خانىآباد؛ يا از غرب ــ دروازههاى باغ شاه و قزوين و گمرک؛ يا از شرق دروازههاى دولاب و دوشانتپه و خراسان. علاوه بر اينها نُه دروازه هم توى شهر بود، از جمله در انتهاى بازارچه دروازه نو دروازهاى قديمى بود، يادگار دوران فتحعليشاه قاجار. و در ته بازارچه دروازه نو يك شاهكار كاشيكارى بسيار زيبا و قديمى بر پيشانى يک كاروانسرا رستم را نشان مىداد كه سهراب را بر زمين زده، پهلوى او را دريده و سپس فهميده كه سهراب پسر اوست و دارد گريبان چاک مىدهد، دورادور هم لشكريان ايران و توران نظاره مىكنند.»
□ از کتاب در جستجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیرکبیر، ص ۳
■ instagram.com/amirkabir.info
■ @Amirkabirpublication
■ www.amirkabir.info
Telegram
attach 📎
بهار آنجاست، ها، آنک طلایهی روشنش،
چون شعلهای در دود.
بهار اینجاست، در دلهای ما، آوازهای ما
و پرواز پرستوها در آن دامان ابرآلود.
• مهدی اخوان ثالث
نوروز مبارک!
www.tgoop.com/Amirkabirpublication | www.amirkabir.info
بهار آنجاست، ها، آنک طلایهی روشنش،
چون شعلهای در دود.
بهار اینجاست، در دلهای ما، آوازهای ما
و پرواز پرستوها در آن دامان ابرآلود.
• مهدی اخوان ثالث
نوروز مبارک!
www.tgoop.com/Amirkabirpublication | www.amirkabir.info
«[...] بهجز تركه وسيلۀ ديگرى هم بود، از ابداعات و بازماندههاى نظام آموزشى قديم. اين وسيله موثر فلک بود، گِردۀ چوبى تقريباً دومترى مثل دستهبيل به قطر چهار سانتيمتر يا بيشتر، كه در فاصلۀ يک وجب از هر سرش سوراخى داشت؛ پارهطنابى را از سوراخها گذرانده و دو سرش را بهنحوى گره زده بودند كه از سوراخها درنيايد. طنابى كه از دو سوراخ وسط گرده چوب گذشته بود سفت نبود، شكم داده بود، بهطورى كه دو پاى فلکشونده بهراحتى بين چوب و طناب قرار مىگرفت. دو نفر اين سر و آن سر چوب را مىگرفتند و كسى كه فلک مىشد بايد بر پشت روى زمين مىخوابيد و پاها را بالا مىآورد و بين چوب و طناب جا مىداد. همين كه پاها جا مىافتاد دو نفرى كه سر و ته چوب را گرفته بودند آن را مىپيچاندند و آنوقت طناب جمع مىشد و پاى فلکشونده را محكم بالا مىگرفت. حالا پاها آمادۀ دريافت ضربات بودند بىآنكه فلکشونده بتواند كمترين مقاومتى از خود نشان دهد. اين كار هميشه موقعى انجام مىگرفت كه تمام شاگردان براى رفتن به كلاسهاى درس در صف مىايستادند. ناظم مدرسه علت تنبيه شدن و فلک كردن دانشآموز را به صداى بلند اعلام مىكرد، دو نفر از فراشها دو سرِ چوب فلک را مىگرفتند و فراش ديگر هم به تعدادى كه آقاى ناظم گفته بود تركه چوب به را بالامىبرد و به كف پاى دانشآموز مىزد. آقا غلط كردم، ديگر نمىكنم، ديگر نمىخورم، ديگر نمىزنم، ديگر نمىروم...
[...] كتک خوردن و فلک شدن فقط مال بچههاى بىپول و متوسط بود. بچه پولدارها حتىالامكان از فلک شدن دور بودند. وقتى صحبت از فلک مىشد تنمان مىلرزيد و قبض روح مىشديم...»
□ از کتاب در جستجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیرکبیر، ص ۷۲ و ۷۳
■ instagram.com/amirkabir.info
■ @Amirkabirpublication
■ www.amirkabir.info
[...] كتک خوردن و فلک شدن فقط مال بچههاى بىپول و متوسط بود. بچه پولدارها حتىالامكان از فلک شدن دور بودند. وقتى صحبت از فلک مىشد تنمان مىلرزيد و قبض روح مىشديم...»
□ از کتاب در جستجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیرکبیر، ص ۷۲ و ۷۳
■ instagram.com/amirkabir.info
■ @Amirkabirpublication
■ www.amirkabir.info
Telegram
attach 📎
«سال ۵۵ هاكوب گابريليان نمايندۀ ماشينهاى چاپ رولاند به چاپخانۀ سپهر آمد. به من گفت با اين حجم كار بايد از دستگاههاى جديد استفاده كنى. او از ماشين كامرون حرف زد. ماشين چاپى كه آن زمان در آمريكا تازه روى بورس بود. مهمترين ويژگىاش سرعت آن بود. در يک ساعت پنجهزار نسخه از كتابى دويستصفحهاى بيرون مىداد. بالاى سر دستگاههاى چاپ ما نود نفر مىايستادند، در حالى كه آن دستگاه را دوازده نفر مىچرخاند.» جعفرى قيمت را مىپرسد. گابريليان مىگويد «سه ميليون دلار»؛ كه به تومان مىشد بيستويک ميليون تومان. «به او گفتم من نشرى خصوصى هستم نه دولتى. چنين پولهايى ندارم. مدتها گذشت. او پيشنهاد داد در نمايشگاه تخصصى چاپ در دوسلدورف آلمان شركت كنم. من هم رفتم. آنجا چند دستگاه چاپ و صحافى و بستهبندى سفارش دادم. در آنجا باز هم به من اصرار كرد آن دستگاه كامرون را بخرم. اما من چنين پولى نداشتم. وسوسه شده بودم. هم دستگاه را مىخواستم و هم پول نداشتم.» اوايل سال ۵۷ با اصرار گابريليان جعفرى به ميلان مىرود تا از نزديک كار آن دستگاه را ببيند. سفرى كه در آن، او فاصلۀ اميركبير با نشرهاى بزرگ دنيا را درک مىكند: «به انتشارات موندادورى، يكى از معروفترين نشرهاى ايتاليا رفتم. تنها در بخش اديتوريالشان ششهزار نفر كار مىكردند. پنجاه نفر نشر اميركبير كجا و ششهزار نفر آنها كجا؟ به چاپخانه رفتيم و من يک ساعت تمام، تنها دستگاه كامرون را مىديدم. شبش نيز خواب آن دستگاه را ديدم. هرطور حساب و كتاب كردم نمىتوانستم آن دستگاه را بخرم.» جعفرى به تهران برمىگردد. در مردادماه همان سال در حالوهواى انقلابى آن روزها گابريليان به تهران مىآيد و به جعفرى مىگويد از بانکهاى لبنانى مبلغ خريد دستگاه را وام مىگيرد؛ وامى با چهاردرصد بهره.
«چشم باز كردم، ديدم دارم چک قرارداد خريد ماشين را امضا مىكنم. پيشپرداختش پانصد هزار تومان بود.» چند هفته بعد شرايط بدتر مىشود. بانکها در آتش مىسوزند و وزارت صنايع جلوى اعتبارات را مىگيرد و اعلام مىكند با هيچ نوع سرمايهگذارى موافقت نخواهد كرد. «با گابريليان تماس گرفتم و گفتم قرارداد را فسخ كنيم. او هم قبول كرد. البته هيچگاه مبلغ بيعانه را پس ندادند. كامرون هم به تهران نيامد. شكست خورده بودم.»
فراز و فرود مؤسسۀ انتشارات اميركبير | گفتوگو با عبدالرحيم جعفرى
[عکس تزئینی است.]
■ instagram.com/amirkabir.info
■ @Amirkabirpublication
■ www.amirkabir.info
«چشم باز كردم، ديدم دارم چک قرارداد خريد ماشين را امضا مىكنم. پيشپرداختش پانصد هزار تومان بود.» چند هفته بعد شرايط بدتر مىشود. بانکها در آتش مىسوزند و وزارت صنايع جلوى اعتبارات را مىگيرد و اعلام مىكند با هيچ نوع سرمايهگذارى موافقت نخواهد كرد. «با گابريليان تماس گرفتم و گفتم قرارداد را فسخ كنيم. او هم قبول كرد. البته هيچگاه مبلغ بيعانه را پس ندادند. كامرون هم به تهران نيامد. شكست خورده بودم.»
فراز و فرود مؤسسۀ انتشارات اميركبير | گفتوگو با عبدالرحيم جعفرى
[عکس تزئینی است.]
■ instagram.com/amirkabir.info
■ @Amirkabirpublication
■ www.amirkabir.info
Telegram
attach 📎
□ جعفرى چه كرد؟
«زمستان ۱۳۲۹ بود ــاگر بىيادوهوشى دامنگير نشده باشدــ كه با عبدالرحيم (تقى) جعفرى آشنا شدم. "شادروان مرتضى كيوان" واسطه بود. او باخبر شده بود كه جعفرى مدير انتشارات نوبنياد اميركبير به تشجيع و معرفى كتابخوانهاى فرانسوىزبان، مانند "احمد آرام" و "حسن صفارى" و "ابوالقاسم قربانى" و "احمد بيرشک" پذيرفته است كه مقدارى از كتابهاى سلسلۀ مشهور به Que sais-je را به ترجمه برساند. يعنى سفارش ترجمه شدن آنها را بدهد و به چاپ برساند. كيوان گفت نام "چه مىدانم" را براى مجموعه انتخاب كردهاند. او مرا به بالاخانهاى برد كه دستگاه اميركبير از آنجا پا گرفت. مغازۀ كوچكى هم در خيابان ناصرخسرو نزديک به عمارت ناصرالدينشاهى شمسالعماره به همان اسم داير شده بود. كتابفروشىهاى اسلاميه و شمس و مركزى و شركت طبع كتاب همه آن حوالى بودند. يک خيابان آنطرفتر گنج دانش و مظفرى و چند كتابفروشى كه بيشتر فروشندۀ كتابهاى درسى بودند دكّه داشتند. جعفرىِ بلندنظر از آغازِ كار دكّهاش را در راستهاى قرار و نشان داد كه كاركشتگان نشر همسايگانش بودند.
بارى كيوان گفت بعضى از رفقا مانند سيروس ذكاء و مصطفى فرزانه که همدانشكده و در انجمن ايران و فرانسه با هم به زبان آموختن پرداخته بوديم قراردادهايى براى ترجمه بستهاند. تو هم بيا برويم و كتابى انتخاب كن. معلوم شد او كه سرش براى اينگونه اشتغالها درد مىكرد جمعى را بدان كار فرهنگمندانه كشانيده است. با او به اميركبير رفتم كه در آن وقت علامت نشرش همانندى داشت به شركت سينمايى متروگلدوينماير امريكايى، يعنى سر شيرى غرّان بود ميان حلقههاى نوار در دو طرف آن. بعدها آن نشانه را به آنچه اكنون هست تعويض كرد و البته بهتر شد. اگرچه مناسبتى ميان اميركبيرِ وزير و اين نقش تثبيتشده هم نيست. شايد طراح خواسته است روزگاران ايران را از عصر هخامنشى تا دوران نزديک به زندگى ما نشان بدهد.
شادروان آرام در اطاقک اميركبير حضور داشت. با ديدن كتابها و شور با او قرار شد تاريخى را كه نامش به يادم نيست به فارسى برگردانم. جعفرى هم درجا به خط خود قراردادى در چند سطر نوشت و امضا كرديم. من آن نيت را نتوانستم به سرانجام برسانم زيرا به گرفتارىهاى ديگرى دچار شدم. تا چندى پيش كه لاشۀ آن قرارداد را گاهبهگاه ميان اوراق گذشته مىديدم به ياد لطفهاى دوستانۀ جعفرى مىافتادم. به تازگى هرچه گشتم آن را نيافتم...»
□ ایرج افشار از کتاب معناگر صبح؛ یادنامۀ عبدالرحیم جعفری
www.amirkabir.info
«زمستان ۱۳۲۹ بود ــاگر بىيادوهوشى دامنگير نشده باشدــ كه با عبدالرحيم (تقى) جعفرى آشنا شدم. "شادروان مرتضى كيوان" واسطه بود. او باخبر شده بود كه جعفرى مدير انتشارات نوبنياد اميركبير به تشجيع و معرفى كتابخوانهاى فرانسوىزبان، مانند "احمد آرام" و "حسن صفارى" و "ابوالقاسم قربانى" و "احمد بيرشک" پذيرفته است كه مقدارى از كتابهاى سلسلۀ مشهور به Que sais-je را به ترجمه برساند. يعنى سفارش ترجمه شدن آنها را بدهد و به چاپ برساند. كيوان گفت نام "چه مىدانم" را براى مجموعه انتخاب كردهاند. او مرا به بالاخانهاى برد كه دستگاه اميركبير از آنجا پا گرفت. مغازۀ كوچكى هم در خيابان ناصرخسرو نزديک به عمارت ناصرالدينشاهى شمسالعماره به همان اسم داير شده بود. كتابفروشىهاى اسلاميه و شمس و مركزى و شركت طبع كتاب همه آن حوالى بودند. يک خيابان آنطرفتر گنج دانش و مظفرى و چند كتابفروشى كه بيشتر فروشندۀ كتابهاى درسى بودند دكّه داشتند. جعفرىِ بلندنظر از آغازِ كار دكّهاش را در راستهاى قرار و نشان داد كه كاركشتگان نشر همسايگانش بودند.
بارى كيوان گفت بعضى از رفقا مانند سيروس ذكاء و مصطفى فرزانه که همدانشكده و در انجمن ايران و فرانسه با هم به زبان آموختن پرداخته بوديم قراردادهايى براى ترجمه بستهاند. تو هم بيا برويم و كتابى انتخاب كن. معلوم شد او كه سرش براى اينگونه اشتغالها درد مىكرد جمعى را بدان كار فرهنگمندانه كشانيده است. با او به اميركبير رفتم كه در آن وقت علامت نشرش همانندى داشت به شركت سينمايى متروگلدوينماير امريكايى، يعنى سر شيرى غرّان بود ميان حلقههاى نوار در دو طرف آن. بعدها آن نشانه را به آنچه اكنون هست تعويض كرد و البته بهتر شد. اگرچه مناسبتى ميان اميركبيرِ وزير و اين نقش تثبيتشده هم نيست. شايد طراح خواسته است روزگاران ايران را از عصر هخامنشى تا دوران نزديک به زندگى ما نشان بدهد.
شادروان آرام در اطاقک اميركبير حضور داشت. با ديدن كتابها و شور با او قرار شد تاريخى را كه نامش به يادم نيست به فارسى برگردانم. جعفرى هم درجا به خط خود قراردادى در چند سطر نوشت و امضا كرديم. من آن نيت را نتوانستم به سرانجام برسانم زيرا به گرفتارىهاى ديگرى دچار شدم. تا چندى پيش كه لاشۀ آن قرارداد را گاهبهگاه ميان اوراق گذشته مىديدم به ياد لطفهاى دوستانۀ جعفرى مىافتادم. به تازگى هرچه گشتم آن را نيافتم...»
□ ایرج افشار از کتاب معناگر صبح؛ یادنامۀ عبدالرحیم جعفری
www.amirkabir.info
Telegram
attach 📎
«سالن تئاتر ديگرى هم به نام باربد بود كه مدير آن اسماعيل مهرتاش، هنرمند زبردستى بود كه بيشتر خوانندگان امروزى، كسانى مثل عبدالوهاب شهيدى و محمدرضا شجريان و جمال وفايى و ملكه حكمتشعار كه طنين صداى ملكوتى او پس از پنجاه و چند سال هنوز هم در گوشم مانده است ... در مكتب او درس آواز خواندند. آقاى محمدرضا شجريان هم كه تازه از مشهد آمده بود با صداى دلچسب خود هر از چند گاه در اين تئاتر يک پيش پرده فولكلور مىخواند: كليد قفل... كليد صندوق، كليد مجرى داريم... محمدرضا شجريان بعدها با اجراى برنامههاى آواز در بخشهاى مختلف موسيقى در راديو، مثل برنامه گلهاى تازه، برگ سبز، گلهاى رنگارنگ و كنسرتهاى مختلف در تهران و كشورهاى مختلف جهان از شهرتى عظيم برخوردار شد و امروز بىترديد استاد و ستارۀ تابناک هنر آواز ايران است...
سالن تئاتر ديگرى به نام تئاتر پارس بود كه اصغر تفكرى هنرمند معروف كمدى در بيشتر برنامههايش شركت داشت؛ بعد از فوت او نام تئاتر پارس به تئاتر تفكرى تغيير كرد. در اول لالهزار هم تئاترى بود بهنام گيتى كه صاحب آن شخصى بود بهنام صادقپور كه اول ارسىدوز بود و بعد به هنرپيشگى روى آورد و آن تئاتر را تأسيس كرد. خودش هم در تئاتر بازى مىكرد. صادق شباويز هم كه عضو حزب توده بود در آن تئاتر بازى مىكرد. اين آقاى صادقپور در ضمن، كارهاى خندهدارى هم مىكرد. يک شب كه تئاتر برنامۀ بيژن و منيژه داشت، خود آقاى صادقپور نقش رستم را اجرا مىكرد و قرار بود كه برود بيژن را از چاه دربياورد. بهجاى سنگ يک مقواى بزرگ را رنگ كرده و روى چاه گذاشته بودند؛ وقتى پرده كنار رفت آقاى صادقپور با كاسه سر ديو سفيد و لباس رزم و چكمههاى سياه وارد صحنه شد و به سر چاه رفت و اشعارى از شاهنامه خواند و يك پاى خود را گذاشت آن طرف سنگ مقوايى و یک پاى ديگر را طرف ديگر و هى پشت هم زور مىزد كه بهاصطلاح سنگ را از روى چاه بردارد و سنگ بلند نمىشد، و بالاخره بعد از چند بار اينطرف و آنطرف كردن سنگ را بلند كرد؛ در همين وقت چند نفر از تماشاچيان شيشكى بستند و سالن غرق خندههاى طولانى شد. وقتى سالن آرام شد صادقپور در همان لباس رستم و كاسه سر ديو سفيد آمد جلو سن و بىپروا گفت مادر...ها، دوزار بليط خريدين حالا میخواين سنگ راست راستكى بلند كنم و قُر بشم؟!»...
□ از کتاب در جستجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیرکبیر، ص ۴۷۹، ۴۸۰
■ instagram.com/amirkabir.info
■ @Amirkabirpublication
■ www.amirkabir.info
سالن تئاتر ديگرى به نام تئاتر پارس بود كه اصغر تفكرى هنرمند معروف كمدى در بيشتر برنامههايش شركت داشت؛ بعد از فوت او نام تئاتر پارس به تئاتر تفكرى تغيير كرد. در اول لالهزار هم تئاترى بود بهنام گيتى كه صاحب آن شخصى بود بهنام صادقپور كه اول ارسىدوز بود و بعد به هنرپيشگى روى آورد و آن تئاتر را تأسيس كرد. خودش هم در تئاتر بازى مىكرد. صادق شباويز هم كه عضو حزب توده بود در آن تئاتر بازى مىكرد. اين آقاى صادقپور در ضمن، كارهاى خندهدارى هم مىكرد. يک شب كه تئاتر برنامۀ بيژن و منيژه داشت، خود آقاى صادقپور نقش رستم را اجرا مىكرد و قرار بود كه برود بيژن را از چاه دربياورد. بهجاى سنگ يک مقواى بزرگ را رنگ كرده و روى چاه گذاشته بودند؛ وقتى پرده كنار رفت آقاى صادقپور با كاسه سر ديو سفيد و لباس رزم و چكمههاى سياه وارد صحنه شد و به سر چاه رفت و اشعارى از شاهنامه خواند و يك پاى خود را گذاشت آن طرف سنگ مقوايى و یک پاى ديگر را طرف ديگر و هى پشت هم زور مىزد كه بهاصطلاح سنگ را از روى چاه بردارد و سنگ بلند نمىشد، و بالاخره بعد از چند بار اينطرف و آنطرف كردن سنگ را بلند كرد؛ در همين وقت چند نفر از تماشاچيان شيشكى بستند و سالن غرق خندههاى طولانى شد. وقتى سالن آرام شد صادقپور در همان لباس رستم و كاسه سر ديو سفيد آمد جلو سن و بىپروا گفت مادر...ها، دوزار بليط خريدين حالا میخواين سنگ راست راستكى بلند كنم و قُر بشم؟!»...
□ از کتاب در جستجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیرکبیر، ص ۴۷۹، ۴۸۰
■ instagram.com/amirkabir.info
■ @Amirkabirpublication
■ www.amirkabir.info
Telegram
attach 📎
«يكى از اقدامات مهم همايون صنعتیزاده كه كارى سترگ در تاريخ چاپ و نشر و فرهنگ ايران است پايهگذارى تأليف و چاپ دايرةالمعارف فارسى است كه در سالهاى ۳۶-۱۳۳۵ دو سه سالى پس از تأسيس مؤسسۀ فرانكلين و با كوشش و افكار بلند او صورت گرفت. همايون با مطالعه و فعاليتى كه براى بهوجود آوردن يک دايرةالمعارف بزرگ كرده بود، بودجهاى به مبلغ چهارصد هزار دلار توسط دفتر مركزى فرانكلين از بنياد فورد گرفت و براى سرپرستى و مديريت در ترجمه و تأليف آن مدتى مطالعه كرد و با استادان معروف و سرشناس در رشتههاى تاريخ و جغرافيا و علوم مختلف مذاكره و مشورت كرد. وقتى كه طرح همايون براى ايجاد دايرةالمعارف برملا شد چند نفرى خود را كانديداى اين كار كردند، از جمله شجاعلدين شفا و على اصغر حكمت و… ولى همايون صلاحيت آنها را براى اين كار قبول نداشت و براى اينكه آنها را از سر باز كند مىگفت اختيار دست من نيست، شما بايد با مؤسسۀ مركزى مذاكره كنيد؛ و بالأخره قرعه به نام دكتر غلامحسين مصاحب افتاد كه از رياضیدانان نامى و استاد دانشگاه بود و كتابهاى متعددى دربارۀ رياضيات تأليف كرده بود كه در دانشگاهها تدريس مىشد و به اين كار علاقۀ زيادى داشت. دكتر مصاحب يک دوره كتابهاى رياضى براى دورۀ اول دبيرستان هم به اتفاق دو نفر از دوستان خود تأليف كرده بود كه اميركبير آنها را منتشر كرد. دكتر مصاحب صاحب امتياز مجلهاى به نام برق هم بود كه مقالات تندى بر عليه بعضى از مقامات مىنوشت و بعد از شهريور ۱۳۲۰ توقيف گرديد. بالأخره همايون او را به سرپرستى اين دايرةالمعارف بزرگ انتخاب كرد و به طريقى كه براى اين كار لازم بود يک دفتر و وسايل كار فراهم كرد و چند كارمند و ماشيننويس و فيشنويس در استخدام گرفت و قسمتى از حروفچينى شركت افست را براى اين كار اختصاص داد. طبق دستور دكتر مصاحب حروفچينى تمام دايرةالمعارف با حروف مخصوصى كه بعضاً براى اين كار سفارش داده بود با دست چيده شد. دكتر مصاحب، آقايان احمد آرام و برادر خود محمود مصاحب را به عنوان معاونين و همكاران خود تعيين كرد. در مجموع بيش از چهل نفر براى تأليف و ترجمه مقالات با او همكارى داشتند كه اسامى آنان در مقدمۀ جلد اول دايرةالمعارف آمده. جلد اول دايرةالمعارف پس از ده سال با آرم سازمان كتابهاى جيبى در سال ۱۳۴۵ منتشر شد. بهاى آن جلدى ۵۰۰۰ ريال بود.»
□ عبدالرحیم جعفری، در رثای همایون صنعتیزاده، شمارۀ ۷۳-۷۲
شرح عکس: اردیبهشت ۱۳۸۲؛ همایون صنعتی زاده، داود موسایی و عبدالرحیم جعفری (عکاس: علی دهباشی)
■ instagram.com/amirkabir.info
■ @Amirkabirpublication
■ www.amirkabir.info
□ عبدالرحیم جعفری، در رثای همایون صنعتیزاده، شمارۀ ۷۳-۷۲
شرح عکس: اردیبهشت ۱۳۸۲؛ همایون صنعتی زاده، داود موسایی و عبدالرحیم جعفری (عکاس: علی دهباشی)
■ instagram.com/amirkabir.info
■ @Amirkabirpublication
■ www.amirkabir.info
Telegram
attach 📎
«با نام زينالعابدين رهنما از ايام طفوليت آشنا بودم. مدير روزنامۀ ايران بود. اما بهخاطر مطالبى كه عليه رضاشاه در روزنامهاش چاپ كرده بود به لبنان تبعيد شد. بعدها با خواندن كتاب پيامبرِ او نامش را در خاطر داشتم ولى از نزديک او را نديده بودم. كتاب پيامبر او را كه يكى از بهترين نثرها و رمانهاى مذهبى زبان فارسى است، آقاى ابراهيم رمضانى مدير كتابفروشى ابنسينا منتشر مىكرد كه بعداً كارشان به اختلاف كشيد. سپس همكار و دوستم آقاى اكبر زوار آن را تجديدچاپ مىكرد. مدتى پس از افتتاح فروشگاه اميركبير در خيابان شاهآباد روزى آقاى رهنما به آنجا آمد و كلى از كارهاى من تعريف كرد. به او گفتم شما كه زندگى پيامبر اكرم را نوشتهايد و مورد استقبال قرار گرفته آيا وقتتان اجازه مىدهد كه كتابى هم درباره زندگانى حضرت سيدالشهداء امام حسين بنويسيد؟ قدرى فكر كرد و گفت عجب فكرى را به ذهنم آوردى! و خداحافظى كرد و رفت. يكى دو سال بعد تلفن كرد و از من خواست كه به خانهاش بروم.
خانه او در شميران خيابان نياوران و كوچهاى به نام رهنما، باغ وسيع و بزرگى بود با چنارهاى كهن و باغچههايى نامرتب و يك استخر در وسط آن و يک بناى قديمى دوطبقه با اتاقهاى متعدد؛ يكى دو نفر از فرزندان او هم در ساختمانهاى جداگانه در آن باغ زندگى مىكردند. وقتى به ديدارش رفتم و تعارفم كرد و نشستيم، اوراقى را به خط خودش نشانم داد و گفت از روزى كه تو پيشنهاد نوشتن شرح زندگانى حضرت امام حسين را به من دادى، مثل اينكه نورى به قلب من تابيده، نوشتن شرححال امام حسين را شروع كردم و شب و روز و هر گاه كه فرصتى پيدا كنم آن را دنبال مىكنم؛ اين اوراقى كه مىبينى قسمتى از آن است ولى با وسواسى كه دارم به اين زودى تمام نمىشود. بايد به كتابهاى زيادى مراجعه كنم.»
□ از کتاب در جستجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیرکبیر، ص ۸۵۴
■ instagram.com/amirkabir.info
■ @Amirkabirpublication
■ www.amirkabir.info
خانه او در شميران خيابان نياوران و كوچهاى به نام رهنما، باغ وسيع و بزرگى بود با چنارهاى كهن و باغچههايى نامرتب و يك استخر در وسط آن و يک بناى قديمى دوطبقه با اتاقهاى متعدد؛ يكى دو نفر از فرزندان او هم در ساختمانهاى جداگانه در آن باغ زندگى مىكردند. وقتى به ديدارش رفتم و تعارفم كرد و نشستيم، اوراقى را به خط خودش نشانم داد و گفت از روزى كه تو پيشنهاد نوشتن شرح زندگانى حضرت امام حسين را به من دادى، مثل اينكه نورى به قلب من تابيده، نوشتن شرححال امام حسين را شروع كردم و شب و روز و هر گاه كه فرصتى پيدا كنم آن را دنبال مىكنم؛ اين اوراقى كه مىبينى قسمتى از آن است ولى با وسواسى كه دارم به اين زودى تمام نمىشود. بايد به كتابهاى زيادى مراجعه كنم.»
□ از کتاب در جستجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیرکبیر، ص ۸۵۴
■ instagram.com/amirkabir.info
■ @Amirkabirpublication
■ www.amirkabir.info
Telegram
attach 📎
«مرحوم عباس آريانپور کاشانی مردى بود سختكوش و زحمتكش، پشتكاردار، قانع و باگذشت، لوطىمسلک و بزرگوار، و شبانهروز در خانه كوچكش در خيابان حشمتالدوله مشغول كار بود. او از همكارى بيش از هفتاد تن از متخصصان در رشتههاى مختلف علوم استفاده كرده بود. آقاى آريانپور پس از مدتى با همت و زحمات بسيار موفق به دريافت امتياز تأسيس «مدرسۀ عالى ترجمه» شد. از آن پس بود كه با كمک همكاران و شاگردانش و سپس با آمدن پسرش دكتر منوچهر آريانپور از آمريكا به تأليف فرهنگهاى ديگر يک جلدى انگليسى-فارسى و فارسى-انگليسى اقدام كرد. مرحوم آريانپور نسخۀ دوم خودم بود و با اينكه سنى از او مىگذشت يک لحظه آرام نداشت. هرچند در طى سالهايى كه با هم كار مىكرديم چند بار بهواسطۀ اختلاف سليقه كارمان به قهر و آشتى كشيد، ولى همديگر را پيدا كرده بوديم. پس از فرهنگ پنج جلدى انگليسى به فارسى فرهنگهاى ديگرى هم از او منتشر كردم: يک دوره فرهنگ انگليسى به فارسى دوجلدى به نام فرهنگ دانشگاهى، يک جلد فرهنگ فشردۀ انگليسى به فارسى، يک جلد فرهنگ فشردۀ فارسى-انگليسى، يک جلد فرهنگ جيبى انگليسى به فارسى و يک جلد هم فرهنگ جيبى فارسى-انگليسى، كه مجموعاً كل صفحات اين فرهنگها بالغ بر چهارده هزار صفحه شد و همه هم با دست حروفچينى شده بود. از مرحوم آريانپور ترجمۀ كتاب عشق جاويد است اثر معروف ايروينگ استون (Irving Stone) را كه شرححال آبراهام لينكلن رئيسجمهور آمريكاست، اميركبير با همكارى مؤسسۀ انتشارات فرانكلين منتشر كرد. پس از انقلاب آريانپور به آمريكا رفت و در نبودن او مدرسۀ عالى ترجمه تبديل به دانشگاه علامه طباطبايى گرديد.»
□ از کتاب در جستجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیرکبیر، ص ۷۰۴
■ instagram.com/amirkabir.info
■ @Amirkabirpublication
■ www.amirkabir.info
□ از کتاب در جستجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیرکبیر، ص ۷۰۴
■ instagram.com/amirkabir.info
■ @Amirkabirpublication
■ www.amirkabir.info
Telegram
attach 📎
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
«دهۀ ۱۲۹۰... سالهاى وبايى، سالهاى قحطى، سالهاى مرگ. مردم براى زنده ماندن آدم مىكشند، به سگ و گربه هم ابقا نمىكنند، شايعه دَم از آدمخوارى هم مىزند. جنگ عالمگير است؛ ايران ظاهراً بىطرف است؛ اما وقتى طوفان درمىگيرد بىطرف و باطرف نمىشناسد، خويش و بيگانه نمىشناسد. آتش چو گرفت خشک و تر مىسوزد. آتش به خانۀ ما هم مىرسد و از هيچ آتشنشانى خبرى نيست. كشور آشفته است و بنابر معمولِ تاريخ، در اين آشفتگیها بارِ سختیها و تلخیها بر دوش مردم زحمتكشى است كه نقشى در جريان اوضاع ندارند، اما تاوان خيانتها و سستیهاى كسانى را كه باعث آشفتگى اوضاع شدهاند بايد بپردازند، و مىپردازند: با مرگ، با گرسنگى، با آوارگى. در اين سالها است كه من بهدنيا مىآيم و بارى بر سنگينى بارى كه خانوادهاى تهيدست و بىسرپرست بر دوش مىكشد مىافزايم. كشور آشفته است، جولانگاه ارتشهاى بيگانه: روس، انگليس، عثمانى. نان نيست، امنيت نيست، هيچ چيز نيست، اما شاه و شاهکها همچنان هستند. هر گوشهاى از كشور در دست شاهكى است، و شاه در دست بيگانه، و بيشتر در ديار بيگانه؛ مواجب ماهانهاش را از دولت فخيمه مىگيرد و بىتوجه به نابسامانى اوضاع كشور در اروپا مىگردد. ترجيح مىدهد در اروپا لبوفروشى كند و شاه ايران نباشد. اما هست، سرِ ماه حقوقش را مىگيرد و به حساب مىريزد، و كارگزارانش در ايران غلّۀ املاكش را به بهاى گران به رعاياى اعليحضرت مىفروشند و پولش را براى اعليحضرت مىفرستند تا در بانکهاى مطمئن آنجا ذخيره كند. ايران ناامن است. آرى، ذخيره كند براى روز مبادا، كه اگر به انگيزۀ آزادیخواهى هوس دموكراسى مطلق به سر مباركش زد و دکۀ لبوفروشى گشود بساطش خالى از رونق نباشد!»
□ از کتاب در جستجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیر کبیر، ص ۱
■ instagram ■ Telegram ■ Website
□ از کتاب در جستجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیر کبیر، ص ۱
■ instagram ■ Telegram ■ Website
Telegram
attach 📎
دهخدا و صادق هدایت
شادروان محمد معین در مطلبی با عنوان فوق نوشته است:
«صادق هدایت ازجمله افراد معدود از روی علم و ادب از نسل پیشین که با آنها رابطه داشت یکی دهخدا بود. غالباً به دیدن وی میآمد و مفاوضاتی داشتند. دهخدا با خاندان هدایت مخصوصاً پدر صادق هدایت مربوط بود و وی این پدر را از نبوغ پسر آگاه کرد و فیالجمله در التیام رابطۀ بین پدر و فرزند کوشید. دهخدا به من (م. معین) در اواخر عمر اظهار داشت (پس از خواندن چند مجموعۀ داستان هدایت که امیرکبیر به چاپ رسانیده بود) که هدایت در نثر از من هم بهتر مینویسد.»
منبع: ویسمن، ش ۱، شهریور ۱۳۵۲، ص ۳۶
■ instagram ■ Telegram ■ Website
شادروان محمد معین در مطلبی با عنوان فوق نوشته است:
«صادق هدایت ازجمله افراد معدود از روی علم و ادب از نسل پیشین که با آنها رابطه داشت یکی دهخدا بود. غالباً به دیدن وی میآمد و مفاوضاتی داشتند. دهخدا با خاندان هدایت مخصوصاً پدر صادق هدایت مربوط بود و وی این پدر را از نبوغ پسر آگاه کرد و فیالجمله در التیام رابطۀ بین پدر و فرزند کوشید. دهخدا به من (م. معین) در اواخر عمر اظهار داشت (پس از خواندن چند مجموعۀ داستان هدایت که امیرکبیر به چاپ رسانیده بود) که هدایت در نثر از من هم بهتر مینویسد.»
منبع: ویسمن، ش ۱، شهریور ۱۳۵۲، ص ۳۶
■ instagram ■ Telegram ■ Website
هشتمین سالگرد درگذشت عبدالرحیم جعفری، مؤسس و صاحب برحقِ مؤسسۀ انتشارات امیرکبیر
جعفرى چه كرد؟
«زمستان ۱۳۲۹ بود كه با عبدالرحيم (تقى) جعفرى آشنا شدم. شادروان مرتضى كيوان واسطه بود. او باخبر شده بود كه جعفرى مدير انتشارات نوبنياد اميركبير به تشجيع و معرفى كتابخوانهاى فرانسوىزبان، مانند احمد آرام و حسن صفارى و ابوالقاسم قربانى و احمد بيرشک پذيرفته است كه مقدارى از كتابهاى سلسلۀ مشهور به Que sais-je را به ترجمه برساند. يعنى سفارش ترجمه شدن آنها را بدهد و به چاپ برساند. كيوان گفت نام چه مىدانم را براى مجموعه انتخاب كردهاند. او مرا به بالاخانهاى برد كه دستگاه اميركبير از آنجا پا گرفت. مغازۀ كوچكى هم در خيابان ناصرخسرو نزديک به عمارت ناصرالدينشاهى شمسالعماره به همان اسم داير شده بود. كتابفروشىهاى اسلاميه و شمس و مركزى و شركت طبع كتاب همه آن حوالى بودند. يک خيابان آنطرفتر گنج دانش و مظفرى و چند كتابفروشى كه بيشتر فروشندۀ كتابهاى درسى بودند دكّه داشتند. جعفرىِ بلندنظر از آغازِ كار دكّهاش را در راستهاى قرار و نشان داد كه كاركشتگان نشر همسايگانش بودند.
بارى كيوان گفت بعضى از رفقا مانند سيروس ذكاء و مصطفى فرزانه که همدانشكده و در انجمن ايران و فرانسه با هم به زبان آموختن پرداخته بوديم قراردادهايى براى ترجمه بستهاند. تو هم بيا برويم و كتابى انتخاب كن. معلوم شد او كه سرش براى اينگونه اشتغالها درد مىكرد جمعى را بدان كار فرهنگمندانه كشانيده است. با او به اميركبير رفتم كه در آن وقت علامت نشرش همانندى داشت به شركت سينمايى متروگلدوينماير امريكايى، يعنى سر شيرى غرّان بود ميان حلقههاى نوار در دو طرف آن. بعدها آن نشانه را به آنچه اكنون هست تعويض كرد و البته بهتر شد. اگرچه مناسبتى ميان اميركبيرِ وزير و اين نقش تثبيتشده هم نيست. شايد طراح خواسته است روزگاران ايران را از عصر هخامنشى تا دوران نزديک به زندگى ما نشان بدهد.
شادروان آرام در اطاقک اميركبير حضور داشت. با ديدن كتابها و شور با او قرار شد تاريخى را كه نامش به يادم نيست به فارسى برگردانم. جعفرى هم درجا به خط خود قراردادى در چند سطر نوشت و امضا كرديم. من آن نيت را نتوانستم به سرانجام برسانم زيرا به گرفتارىهاى ديگرى دچار شدم. تا چندى پيش كه لاشۀ آن قرارداد را گاهبهگاه ميان اوراق گذشته مىديدم به ياد لطفهاى دوستانۀ جعفرى مىافتادم. به تازگى هرچه گشتم آن را نيافتم...»
□ ایرج افشار
به نقل از کتاب معناگر صبح؛ یادنامۀ عبدالرحیم جعفری
■ instagram ■ Telegram ■ Website
هشتمین سالگرد درگذشت عبدالرحیم جعفری، مؤسس و صاحب برحقِ مؤسسۀ انتشارات امیرکبیر
جعفرى چه كرد؟
«زمستان ۱۳۲۹ بود كه با عبدالرحيم (تقى) جعفرى آشنا شدم. شادروان مرتضى كيوان واسطه بود. او باخبر شده بود كه جعفرى مدير انتشارات نوبنياد اميركبير به تشجيع و معرفى كتابخوانهاى فرانسوىزبان، مانند احمد آرام و حسن صفارى و ابوالقاسم قربانى و احمد بيرشک پذيرفته است كه مقدارى از كتابهاى سلسلۀ مشهور به Que sais-je را به ترجمه برساند. يعنى سفارش ترجمه شدن آنها را بدهد و به چاپ برساند. كيوان گفت نام چه مىدانم را براى مجموعه انتخاب كردهاند. او مرا به بالاخانهاى برد كه دستگاه اميركبير از آنجا پا گرفت. مغازۀ كوچكى هم در خيابان ناصرخسرو نزديک به عمارت ناصرالدينشاهى شمسالعماره به همان اسم داير شده بود. كتابفروشىهاى اسلاميه و شمس و مركزى و شركت طبع كتاب همه آن حوالى بودند. يک خيابان آنطرفتر گنج دانش و مظفرى و چند كتابفروشى كه بيشتر فروشندۀ كتابهاى درسى بودند دكّه داشتند. جعفرىِ بلندنظر از آغازِ كار دكّهاش را در راستهاى قرار و نشان داد كه كاركشتگان نشر همسايگانش بودند.
بارى كيوان گفت بعضى از رفقا مانند سيروس ذكاء و مصطفى فرزانه که همدانشكده و در انجمن ايران و فرانسه با هم به زبان آموختن پرداخته بوديم قراردادهايى براى ترجمه بستهاند. تو هم بيا برويم و كتابى انتخاب كن. معلوم شد او كه سرش براى اينگونه اشتغالها درد مىكرد جمعى را بدان كار فرهنگمندانه كشانيده است. با او به اميركبير رفتم كه در آن وقت علامت نشرش همانندى داشت به شركت سينمايى متروگلدوينماير امريكايى، يعنى سر شيرى غرّان بود ميان حلقههاى نوار در دو طرف آن. بعدها آن نشانه را به آنچه اكنون هست تعويض كرد و البته بهتر شد. اگرچه مناسبتى ميان اميركبيرِ وزير و اين نقش تثبيتشده هم نيست. شايد طراح خواسته است روزگاران ايران را از عصر هخامنشى تا دوران نزديک به زندگى ما نشان بدهد.
شادروان آرام در اطاقک اميركبير حضور داشت. با ديدن كتابها و شور با او قرار شد تاريخى را كه نامش به يادم نيست به فارسى برگردانم. جعفرى هم درجا به خط خود قراردادى در چند سطر نوشت و امضا كرديم. من آن نيت را نتوانستم به سرانجام برسانم زيرا به گرفتارىهاى ديگرى دچار شدم. تا چندى پيش كه لاشۀ آن قرارداد را گاهبهگاه ميان اوراق گذشته مىديدم به ياد لطفهاى دوستانۀ جعفرى مىافتادم. به تازگى هرچه گشتم آن را نيافتم...»
□ ایرج افشار
به نقل از کتاب معناگر صبح؛ یادنامۀ عبدالرحیم جعفری
■ instagram ■ Telegram ■ Website
Telegram
attach 📎
زمانى كه در چاپخانۀ علمى كار مىكردم، زندهياد سعيد نفيسى را آنجا مىديدم. پانزده شانزده سالم بيشتر نبود. مىآمد در كتابفروشى، بچهها دورش را مىگرفتند، چون يک پدربزرگ، و به حرفش مىكشيدند. مردى بود خوشسخن و پاكدل و مهربان. قدبلند بود و مو سياه، با ريش گرد زير چانه، عينک ذرهبينى بر چشم مىزد و پاپيون به گردن مىبست؛ بعدها ريش صورت و موى سر همه سفيد شده بود. اين دانشمند خندان و پرشور و بامحبت، علم و دانش خود را بىدريغ در اختيار ديداركنندگان و تقاضاكنندگان قرار مىداد؛ متواضع و بىادعا، درويشمسلک، فكلى، شيک و اغلب با كت و شلوار سياه. محال بود نويسنده يا مترجمى جوان براى معرفى يا تبليغ اثرش به او مراجعه كند و او از مساعدت دريغ ورزد. معروف بود مىگفتند تعدادى مقدمه حاضر و آماده زير تشكچهاش گذاشته كه هر كس مراجعه مىكند با پس و پيش كردن بعضى از كلمات آن يكى از آنها را به او مىدهد! خوب ديگر، اين هم پاداش همان نيكى است كه گفتم. بههرحال همه دوستش داشتيم، و من پس از تأسيس اميركبير ارادتم را نسبت به او همچنان حفظ كرده بودم؛ هنوز هم يادش را گرامى مىدارم. مردى بود بسيار زحمتكش، عاشق كتاب و ادبيات ايران. استاد دانشگاه بود و آثار بسيارى از خود به يادگار گذاشت؛ متون فارسى و ديوانهاى شعر بسيارى را تصحيح و تحشيه كرد و بر آنها مقدمه نوشت. به تصديق همه، پركارترين نويسنده و مترجم و اديب ايران بود. كتابهاى اوديسه و ايلياد اثر هومر شاعر معروف يونانی را او ترجمه كرد. خانهاش در يكی از كوچههاى خيابان هدايت بود. هروقت دلم هواى ديدارش را مىكرد، كه اغلب مىكرد، بىوعده و قرار قبلى به ديدارش مىرفتم. هميشه خدا پشت ميزش بود و سرش در كتاب، و دور و برش همه كتاب بود: در قفسههاى بزرگ، بر زمين، بر صندلیها، روى ميز، همهجا كتاب بود؛ جا براى جنبيدن و نشستن نبود. با آن عينک ذرهبينى كه بر پُل بينى نشانده بود هميشه مشغول بود؛ تا دو و سه بعد از نيمهشب. اگر بگويم براى پول كار نمىكرد حقيقت گفتهام. او فقط براى عشق و علاقهاى كه به كار ترجمه و تأليف داشت كار مىكرد و پول برايش در مراحل آخر بود. هر مبلغى كه ناشر يا مدير روزنامهاى پيشنهاد مىكرد مورد قبولش بود. بگويى چك و چانهاى، بالا و پايينى، ابدا. نظير او از اين حيث در ميان مولفان و مترجمان مرحوم عباس اقبال آشتيانى بود. چه مردان بزرگ و بزرگوار و گرانقدرى كه ديگر در ميان ما نيستند و جايشان در فرهنگ مملكت خالى است.
□ از کتاب در جستجوی صبح | خاطرات عبدالرحیم جعفری | بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیر کبیر | ص ۳۸۴ و ۳۸۵
■ instagram ■ Telegram ■ Website
□ از کتاب در جستجوی صبح | خاطرات عبدالرحیم جعفری | بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیر کبیر | ص ۳۸۴ و ۳۸۵
■ instagram ■ Telegram ■ Website
Telegram
attach 📎
دوازده آبان صدوچهارمین زادروز عبدالرحیم جعفری
بنیانگذار و صاحب برحق مؤسسۀ انتشارات امیرکبیر
عبدالرحیم جعفری (۱۳۹۴-۱۲۹۸) بنیانگذار مؤسسۀ انتشارات امیرکبیر نیازی به معرفی ندارد. او زندگینامهاش را در کتابی بهنام در جستجوی صبح به تفصیل شرح داده است. آنچه دربارۀ او باید گفت آموختن از او و ارجنهادن به کار اوست.
کودکی یتیم و بینوا میکوشد روی پای خود بایستد، بیآنکه کسی را از پا بیندازد؛ خود را بالا بکشد، بیآنکه دیگران را زیر پا بگذارد؛ زندگی خود را رونق بخشد، بیآنکه به زندگی دیگران آسیب رساند. او هوش سرشارش را برای اعتلای جسم و جان خود به کار میگیرد. کار در چاپخانه به او امکان میدهد تا هر چه بیشتر بخواند و بیاموزد. در ساعات فراغت به باشگاه ورزشی میرود و جسم خود را ورزیده میکند تا از عهدۀ کارهای سخت برآید. از سال ۱۳۲۸ به انتشار کتاب میپردازد، کتابهایی با کاغذ، چاپ و صحافی خوب و محتوایی ارزشمند: ترجمۀ تاریخ علوم پییر روسو، مجموعۀ چه میدانم، روح القوانین مونتسکیو. در مدت سی سال، دو هزار عنوان کتاب منتشر میکند که برخیشان در شمار شاهکارهای ادبی است. چاپهای زیبایی از شاهنامه، رباعیات خیام، دیوان حافظ، آثار صادق هدایت، تاریخ مشروطه، آثار سروانتس، ویکتور هوگو، بالزاک، دیکنز و دیگران، فرهنگها، و کتابهایی در زمینۀ علوم مختلف.
بینوایی و تهیدستی دوران کودکی سبب نشد که او خسیس، تنگچشم و کینهجو بار آید، بلکه به او درس شجاعت و نیکخواهی داد. او کوشید تا افراد هر چه بیشتری را به کار گیرد و با گسترش یافتن سفرهاش، جمع بیشتری را بر سر آن بنشاند. علاوه بر چاپخانه و صحافی، دوازده فروشگاه تأسیس کرد. بسیاری از ناشران بعدی کار خود را از شاگردی نزد او آغاز کردند.
برای عبدالرحیم جعفری ایران و فرهنگ ایران اهمیت داشت. او دارای چنان روح بزرگی بود که وقتی دار و ندارش را از او گرفتند و به زندانش افکندند، خم به ابرو نیاورد، همه را تحمل کرد و تا نود و شش سالگی، زندگی پرباری داشت.
آنان که مؤسسۀ امیرکبیر را گرفتند، نهتنها برای گسترش آن کاری نکردند، بلکه بسیار از اعتبار آن کاستند.
✍️ غلامحسین صدریافشار
■ instagram ■ Telegram ■ Website
بنیانگذار و صاحب برحق مؤسسۀ انتشارات امیرکبیر
عبدالرحیم جعفری (۱۳۹۴-۱۲۹۸) بنیانگذار مؤسسۀ انتشارات امیرکبیر نیازی به معرفی ندارد. او زندگینامهاش را در کتابی بهنام در جستجوی صبح به تفصیل شرح داده است. آنچه دربارۀ او باید گفت آموختن از او و ارجنهادن به کار اوست.
کودکی یتیم و بینوا میکوشد روی پای خود بایستد، بیآنکه کسی را از پا بیندازد؛ خود را بالا بکشد، بیآنکه دیگران را زیر پا بگذارد؛ زندگی خود را رونق بخشد، بیآنکه به زندگی دیگران آسیب رساند. او هوش سرشارش را برای اعتلای جسم و جان خود به کار میگیرد. کار در چاپخانه به او امکان میدهد تا هر چه بیشتر بخواند و بیاموزد. در ساعات فراغت به باشگاه ورزشی میرود و جسم خود را ورزیده میکند تا از عهدۀ کارهای سخت برآید. از سال ۱۳۲۸ به انتشار کتاب میپردازد، کتابهایی با کاغذ، چاپ و صحافی خوب و محتوایی ارزشمند: ترجمۀ تاریخ علوم پییر روسو، مجموعۀ چه میدانم، روح القوانین مونتسکیو. در مدت سی سال، دو هزار عنوان کتاب منتشر میکند که برخیشان در شمار شاهکارهای ادبی است. چاپهای زیبایی از شاهنامه، رباعیات خیام، دیوان حافظ، آثار صادق هدایت، تاریخ مشروطه، آثار سروانتس، ویکتور هوگو، بالزاک، دیکنز و دیگران، فرهنگها، و کتابهایی در زمینۀ علوم مختلف.
بینوایی و تهیدستی دوران کودکی سبب نشد که او خسیس، تنگچشم و کینهجو بار آید، بلکه به او درس شجاعت و نیکخواهی داد. او کوشید تا افراد هر چه بیشتری را به کار گیرد و با گسترش یافتن سفرهاش، جمع بیشتری را بر سر آن بنشاند. علاوه بر چاپخانه و صحافی، دوازده فروشگاه تأسیس کرد. بسیاری از ناشران بعدی کار خود را از شاگردی نزد او آغاز کردند.
برای عبدالرحیم جعفری ایران و فرهنگ ایران اهمیت داشت. او دارای چنان روح بزرگی بود که وقتی دار و ندارش را از او گرفتند و به زندانش افکندند، خم به ابرو نیاورد، همه را تحمل کرد و تا نود و شش سالگی، زندگی پرباری داشت.
آنان که مؤسسۀ امیرکبیر را گرفتند، نهتنها برای گسترش آن کاری نکردند، بلکه بسیار از اعتبار آن کاستند.
✍️ غلامحسین صدریافشار
■ instagram ■ Telegram ■ Website
Telegram
attach 📎
۲۸ آبان ۱۴۰۲
هفتادوچهارمین سالگرد تأسیس مؤسسۀ انتشارات امیرکبیر
عبدالرحیم جعفری از کارگری در چاپخانه شروع کرد و بعدها به حرفۀ کتابفروشی روی آورد. سال ۱۳۲۸ با تأسیس انتشارات امیرکبیر یکی از بزرگترین بنگاههای نشر را راهاندازی کرد که نقش ممتازی در توسعۀ نشر کتاب داشت و کتابهای متعدد و متنوعی اعم از تألیف و ترجمه چاپ کرد. او کار صنعت نشر را در ایران وسعت داد که خدمت بزرگی بود. در کار نشر توجه زیادی به فرهنگ، ادبیات و تاریخ ایران نشان میداد و چندین جلد فرهنگ و دایرةالمعارف هم منتشر کرد که هنوز محل ارجاع است. من هم کتاب دیدن دگر آموز شنیدن دگر آموز را به انتشارات امیرکبیر سپرده بودم که با چاپ خوب و تمیزی منتشر شدند. جعفری چاپخانهای هم تأسیس کرد که در بخش خصوصی کار مؤثری بود. او کارهایش را با جدیت انجام میداد و پرکار و پر تحرک بود. خاطراتی هم از او منتشر شده که شرح زندگی و دوران است. کار ارزندۀ او تأسیس یک بنگاه انتشاراتی و توسعۀ آن بود که کار پر زحمتی است. او از این طریق به رونق صنعت نشر در ایران کمک کرد و بر سر هم از وجودهای نادر زمان ما بود. زمانی که جمعیت ایران به این اندازه نبود، تیراژ کتابهایی که امیرکبیر چاپ میکرد تیراژهای پنج هزار نسخهای بود. بسیاری از مردم و کتابخوانها با کتابهای امیرکبیر رشد کردند و پرورش یافتند.
✍️ محمدعلی اسلامی ندوشن
■ instagram ■ Telegram ■ Website
هفتادوچهارمین سالگرد تأسیس مؤسسۀ انتشارات امیرکبیر
عبدالرحیم جعفری از کارگری در چاپخانه شروع کرد و بعدها به حرفۀ کتابفروشی روی آورد. سال ۱۳۲۸ با تأسیس انتشارات امیرکبیر یکی از بزرگترین بنگاههای نشر را راهاندازی کرد که نقش ممتازی در توسعۀ نشر کتاب داشت و کتابهای متعدد و متنوعی اعم از تألیف و ترجمه چاپ کرد. او کار صنعت نشر را در ایران وسعت داد که خدمت بزرگی بود. در کار نشر توجه زیادی به فرهنگ، ادبیات و تاریخ ایران نشان میداد و چندین جلد فرهنگ و دایرةالمعارف هم منتشر کرد که هنوز محل ارجاع است. من هم کتاب دیدن دگر آموز شنیدن دگر آموز را به انتشارات امیرکبیر سپرده بودم که با چاپ خوب و تمیزی منتشر شدند. جعفری چاپخانهای هم تأسیس کرد که در بخش خصوصی کار مؤثری بود. او کارهایش را با جدیت انجام میداد و پرکار و پر تحرک بود. خاطراتی هم از او منتشر شده که شرح زندگی و دوران است. کار ارزندۀ او تأسیس یک بنگاه انتشاراتی و توسعۀ آن بود که کار پر زحمتی است. او از این طریق به رونق صنعت نشر در ایران کمک کرد و بر سر هم از وجودهای نادر زمان ما بود. زمانی که جمعیت ایران به این اندازه نبود، تیراژ کتابهایی که امیرکبیر چاپ میکرد تیراژهای پنج هزار نسخهای بود. بسیاری از مردم و کتابخوانها با کتابهای امیرکبیر رشد کردند و پرورش یافتند.
✍️ محمدعلی اسلامی ندوشن
■ instagram ■ Telegram ■ Website
Telegram
attach 📎
ذبیحالله خان از مترجمانی بود که به خوشدستی معروفند؛ چاپ کتابهایش برای ناشران سودآور بود، مترجم کمتوقع و بلندنظری هم بود. میدانست که ناشران او از کتابهایش سودهای کلان میبرند ولی حتی اگر حق چاپ کتابهایش را یکجا هم واگذار نکرده بود هیچ توقعی نداشت که ناشر حقالترجمۀ بیشتری به او بپردازد. او آرام و گوشهگیر و کمصحبت و مبادی آداب بود و تا آخرین روزهای زندگی، حتی زمانی که برای مداوا به بیمارستان رفته بود کار ترجمه را ادامه میداد. در اواخر عمر به سرطان استخوان مبتلا شد و پس از نودودو سال زندگی پر بار و تلاش دار دنیا را به دنیاداران داد و آثارش را برای ناشران باقی گذاشت.
از اوایل دهۀ چهل همیشه در مجلۀ خواندنیها با امیرانی کار میکرد و اغلب آثاری که ترجمه میکرد بهصورت پاورقی در آن مجله چاپ میشد و آقای امیرانی پول ترجمه را صفحهای به او میپرداخت و صاحب امتیاز کتاب میشد و به این طریق حق داشت کتاب را به هر ناشری که دلش بخواهد در مقابل دریافت حقالتألیف واگذار کند. دلم میخواست همۀ کتابهایش را امیرکبیر منتشر کند، اما دوستان صاحبنظر به ترجمههایش ایراد داشتند؛ این بود که تنها به چاپ و نشر چهار پنج کتاب از او اکتفا کردم: افکار مترلینگ، عایشه بعد از پیغمبر، محمد (ص) پیغمبری که از نو باید شناخت، خواجۀ تاجدار، شاه جنگ ایرانیان در چالدران و یونان که در سال ۱۳۴۳ منتشر شد، و هفت خواهران نفتی که همانطور که از اسمش پیداست دربارۀ کارتلهای بزرگ نفت و نقش آنها در سیاستهای جهانی است.
□ از کتاب در جستجوی صبح | خاطرات عبدالرحیم جعفری | بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیر کبیر | ص ۷۵۷ و ۷۵۸
■ instagram ■ Telegram ■ Website
ذبیحالله خان از مترجمانی بود که به خوشدستی معروفند؛ چاپ کتابهایش برای ناشران سودآور بود، مترجم کمتوقع و بلندنظری هم بود. میدانست که ناشران او از کتابهایش سودهای کلان میبرند ولی حتی اگر حق چاپ کتابهایش را یکجا هم واگذار نکرده بود هیچ توقعی نداشت که ناشر حقالترجمۀ بیشتری به او بپردازد. او آرام و گوشهگیر و کمصحبت و مبادی آداب بود و تا آخرین روزهای زندگی، حتی زمانی که برای مداوا به بیمارستان رفته بود کار ترجمه را ادامه میداد. در اواخر عمر به سرطان استخوان مبتلا شد و پس از نودودو سال زندگی پر بار و تلاش دار دنیا را به دنیاداران داد و آثارش را برای ناشران باقی گذاشت.
از اوایل دهۀ چهل همیشه در مجلۀ خواندنیها با امیرانی کار میکرد و اغلب آثاری که ترجمه میکرد بهصورت پاورقی در آن مجله چاپ میشد و آقای امیرانی پول ترجمه را صفحهای به او میپرداخت و صاحب امتیاز کتاب میشد و به این طریق حق داشت کتاب را به هر ناشری که دلش بخواهد در مقابل دریافت حقالتألیف واگذار کند. دلم میخواست همۀ کتابهایش را امیرکبیر منتشر کند، اما دوستان صاحبنظر به ترجمههایش ایراد داشتند؛ این بود که تنها به چاپ و نشر چهار پنج کتاب از او اکتفا کردم: افکار مترلینگ، عایشه بعد از پیغمبر، محمد (ص) پیغمبری که از نو باید شناخت، خواجۀ تاجدار، شاه جنگ ایرانیان در چالدران و یونان که در سال ۱۳۴۳ منتشر شد، و هفت خواهران نفتی که همانطور که از اسمش پیداست دربارۀ کارتلهای بزرگ نفت و نقش آنها در سیاستهای جهانی است.
□ از کتاب در جستجوی صبح | خاطرات عبدالرحیم جعفری | بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیر کبیر | ص ۷۵۷ و ۷۵۸
■ instagram ■ Telegram ■ Website
متفقین همچنان هستند، در خیابانها، بازار، اماکن عمومی. کاری به کار ما ندارند، کارشان با دختران و زنان آوارۀ لهستانی است؛ ما هم کاری به کارشان نداریم، دنبال کار و گرفتاری خودمان هستیم. به تماشا اکتفا میکنیم. نمایش مجانی است، سربازهای امریکایی و انگلیسی شرم و ننگ نمیشناسند؛ در شمیرانات و پسقلعه، هر جا آبی میبینند، زن و مرد لخت میشوند جلو چشم مردم، و خود را نشان میدهند. بیماریها و امراض خاصی را هم برایمان سوغات آوردهاند، و «ابریشمی» را. بازار ابریشمی گرم است، بخصوص در خیابان اسلامبول؛ به لطف مهمانان از هیچ حیث کم و کسر نداریم.
روسها کمتر به خیابانهای مرکزی میآیند. بعضی روزها سربازان روس دستۀ موزیک راه میاندازند و در خیابان فردوسی و نادری رژه میروند. مردم با بیاعتنایی به آنها نگاه میکنند، ولی عدهای از مهاجرین روسی که خود را میان مردم جا زدهاند برای آنها فریاد «یاتسون، یاتسون» برمیآورند.
استقلال کشور تضمین شده؛ بناست پس از جنگ، متفقین نیروهایشان را از کشور خارج کنند و ما را به حال خود واگذارند، ما با بیماری و فقر، و آنها به سلامت. ما هم در قبال تضمین استقلال و تمامیت کشور از سوی قدرتهای بزرگ بیکار ننشتهایم و به دول محور، آلمان، ایتالیا و ژاپن، اعلان جنگ دادهایم و اکنون جزو متفقین هستیم. دیگر خیالمان راحت است. در و دیوار شهر پر از پوسترهای عمو سام است با نوشتههایی که ما پیروز میشویم و فاشیستها شکست خواهند خورد.
عکس: چند زن ایرانی در کنار کاروان تدارکات نیروهای متفقین (۱۴ خرداد ۱۳۲۲)
□ از کتاب در جستجوی صبح | خاطرات عبدالرحیم جعفری | بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیر کبیر | ص ۲۴۳ و ۲۴۴
■ instagram ■ Telegram ■ Website
روسها کمتر به خیابانهای مرکزی میآیند. بعضی روزها سربازان روس دستۀ موزیک راه میاندازند و در خیابان فردوسی و نادری رژه میروند. مردم با بیاعتنایی به آنها نگاه میکنند، ولی عدهای از مهاجرین روسی که خود را میان مردم جا زدهاند برای آنها فریاد «یاتسون، یاتسون» برمیآورند.
استقلال کشور تضمین شده؛ بناست پس از جنگ، متفقین نیروهایشان را از کشور خارج کنند و ما را به حال خود واگذارند، ما با بیماری و فقر، و آنها به سلامت. ما هم در قبال تضمین استقلال و تمامیت کشور از سوی قدرتهای بزرگ بیکار ننشتهایم و به دول محور، آلمان، ایتالیا و ژاپن، اعلان جنگ دادهایم و اکنون جزو متفقین هستیم. دیگر خیالمان راحت است. در و دیوار شهر پر از پوسترهای عمو سام است با نوشتههایی که ما پیروز میشویم و فاشیستها شکست خواهند خورد.
عکس: چند زن ایرانی در کنار کاروان تدارکات نیروهای متفقین (۱۴ خرداد ۱۳۲۲)
□ از کتاب در جستجوی صبح | خاطرات عبدالرحیم جعفری | بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیر کبیر | ص ۲۴۳ و ۲۴۴
■ instagram ■ Telegram ■ Website
ما بايد سعى مىكرديم به هر طريقى كه هست تمام دورههاى كتابهاى دبيرستانى را سر موعد حاضر كنيم، ولى متأسفانه بعضى از چاپخانهها به اين مسئوليت بزرگ واقف نبودند؛ وقتى كتابى كه با آن تيراژ زياد به آنان سفارش داده بوديم سر موقع چاپ نمىشد و يا قادر به صحافى آن نبودند، كار توزيع مختل مىشد و اين برخلاف روش و قرارداد شركت بود. در نتيجه شركت تصميم گرفت هر چاپخانهاى كه به اين مسئوليت خطير اهميتى ندهد كتابى هم براى چاپ به آن واگذار نشود. اين تصميم باعث ناراحتى اكبر آقا و حاج سيد اسماعيل اسلاميه شده بود. طى سالهايى كه مديريت شركت طبع و نشر كتابهاى درسى ايران با من بود چه خون دلهايى كه از بعضى از چاپخانهها نخوردم، خواه در مورد بهموقع رساندن كتاب و خواه در مورد كيفيت چاپ و صحافى آنها. تنها چاپخانههايى كه در آن سالها مديريت صحيح داشتند و به مسئوليت چاپ كتابهاى درسى واقف بودند يكى شركت چاپ افست بود و ديگرى چاپخانۀ سپهر كه صاحب آن جمال طاهرزاده بود ولى ادارۀ آن در دست باكفايت مدير داخلىاش، آقاى هوشنگ نوروزى بود.
من چنان شيفتۀ مديريت اين چاپخانه بودم كه بهجاى تأسيس مجدد يک چاپخانۀ اختصاصى براى اميركبير در چاپخانۀ سپهر سهيم شدم و آن چاپخانه را به يكى از بزرگترين چاپخانههاى بخش خصوصى تبديل كرديم؛ چاپخانۀ افست هم كه در كنار كارهاى ديگر، چاپ و صحافى تمام كتابهاى ابتدايى را انجام مىداد از مديريت فوقالعاده خوبى برخوردار بود.
□ از کتاب در جستجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیرکبیر، ص ۷۳۴
■ instagram ■ Telegram ■ Website
من چنان شيفتۀ مديريت اين چاپخانه بودم كه بهجاى تأسيس مجدد يک چاپخانۀ اختصاصى براى اميركبير در چاپخانۀ سپهر سهيم شدم و آن چاپخانه را به يكى از بزرگترين چاپخانههاى بخش خصوصى تبديل كرديم؛ چاپخانۀ افست هم كه در كنار كارهاى ديگر، چاپ و صحافى تمام كتابهاى ابتدايى را انجام مىداد از مديريت فوقالعاده خوبى برخوردار بود.
□ از کتاب در جستجوی صبح، خاطرات عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیرکبیر، ص ۷۳۴
■ instagram ■ Telegram ■ Website
Telegram
attach 📎