حوارّ بینَ السّائقِ والرَّاکب
الراكب: مَرْحَبًا، كَيْفَ حَالُكَ الْيَوْمَ؟
مسافر: سلام، حال شما چطور است؟
السائق: أَنَا بِخَيْرٍ، شُكْرًا. إِلَى أَيْنَ تُرِيدُ الذَّهابَ؟
راننده: من خوبم، ممنون. به کجا میخواهید بروید؟
الراكب: أُرِيدُ الذَّهابَ إِلَى السُّوقِ. هَلْ يُمْكِنُكَ أَنْ تَأْخُذَنِي هُنَاكَ؟
مسافر: میخواهم به بازار بروم. آیا میتوانید مرا آنجا ببرید؟
السائق: بِالطَّبْعِ، السُّوقُ لَيْسَ بَعِيدًا. سَتَصِلُ هُنَاكَ فِي غُضُونَ عَشَرِ دَقَائِقَ.
راننده: البته، بازار دور نیست. شما در عرض ده دقیقه به آنجا خواهید رسید.
الراكب: شُكْرًا لَكَ! هَلْ يُمْكِنُكَ أَنْ تُخْبِرَنِي عَنْ الْأَسْعَارِ هُنَاكَ؟
مسافر: ممنونم ازت! آیا میتوانید درباره قیمتها در آنجا به من بگویید؟
السائق: نَعَمْ، الْأَسْعَارُ تَخْتَلِفُ حَسَبَ الْمَحَلَّاتِ، لَكِنْ يُمْكِنُكَ الْعُثُورُ عَلَى أَشْيَاءٍ جَيِّدَةٍ بِأَسْعَارٍ مُعْقُولَةٍ.
راننده: بله، قیمتها بسته به فروشگاهها متفاوت است، اما میتوانید چیزهای خوبی را با قیمتهای معقول پیدا کنید.
الراكب: هَذَا رَائِعٌ! أَنَا مُتَحَمِّسٌ لِلذَّهَابِ
مسافر: این عالی است! من برای رفتن هیجانزدهام.
السائق:حَسَنًا، دَعْنَا نَذْهَبْ.
راننده:خوب، بیایید برویم.
حتما حمایت کنید با تشکر از حمایت های خوبتون
👇👇🔷👇👇
@amuzesharabi
الراكب: مَرْحَبًا، كَيْفَ حَالُكَ الْيَوْمَ؟
مسافر: سلام، حال شما چطور است؟
السائق: أَنَا بِخَيْرٍ، شُكْرًا. إِلَى أَيْنَ تُرِيدُ الذَّهابَ؟
راننده: من خوبم، ممنون. به کجا میخواهید بروید؟
الراكب: أُرِيدُ الذَّهابَ إِلَى السُّوقِ. هَلْ يُمْكِنُكَ أَنْ تَأْخُذَنِي هُنَاكَ؟
مسافر: میخواهم به بازار بروم. آیا میتوانید مرا آنجا ببرید؟
السائق: بِالطَّبْعِ، السُّوقُ لَيْسَ بَعِيدًا. سَتَصِلُ هُنَاكَ فِي غُضُونَ عَشَرِ دَقَائِقَ.
راننده: البته، بازار دور نیست. شما در عرض ده دقیقه به آنجا خواهید رسید.
الراكب: شُكْرًا لَكَ! هَلْ يُمْكِنُكَ أَنْ تُخْبِرَنِي عَنْ الْأَسْعَارِ هُنَاكَ؟
مسافر: ممنونم ازت! آیا میتوانید درباره قیمتها در آنجا به من بگویید؟
السائق: نَعَمْ، الْأَسْعَارُ تَخْتَلِفُ حَسَبَ الْمَحَلَّاتِ، لَكِنْ يُمْكِنُكَ الْعُثُورُ عَلَى أَشْيَاءٍ جَيِّدَةٍ بِأَسْعَارٍ مُعْقُولَةٍ.
راننده: بله، قیمتها بسته به فروشگاهها متفاوت است، اما میتوانید چیزهای خوبی را با قیمتهای معقول پیدا کنید.
الراكب: هَذَا رَائِعٌ! أَنَا مُتَحَمِّسٌ لِلذَّهَابِ
مسافر: این عالی است! من برای رفتن هیجانزدهام.
السائق:حَسَنًا، دَعْنَا نَذْهَبْ.
راننده:خوب، بیایید برویم.
حتما حمایت کنید با تشکر از حمایت های خوبتون
👇👇🔷👇👇
@amuzesharabi
چه نکاتی باید مد نظر مترجم باشد
با یک مثال بررسی کنیم
"القلبُ بيتُ الربّ، فلا تُسكنْ فيه غيرَ حبيبه."
بُعد بلاغی:
"القلب بيت الربّ" استعاره از قلب بهعنوان محل تجلی عشق الهی.
"غيرَ حبيبه" اشاره به طرد غیرخدا از دل.
ترجمه مفهومی:
"دل خانه خداست؛ پس جز محبوب او را در آن جای مده."
پی نوشت: ترجمه متون عرفانی باید همراه با انتقال حال و معنویت متن اصلی باشد.
👇🔷👇
@amuzesharabi
با یک مثال بررسی کنیم
"القلبُ بيتُ الربّ، فلا تُسكنْ فيه غيرَ حبيبه."
بُعد بلاغی:
"القلب بيت الربّ" استعاره از قلب بهعنوان محل تجلی عشق الهی.
"غيرَ حبيبه" اشاره به طرد غیرخدا از دل.
ترجمه مفهومی:
"دل خانه خداست؛ پس جز محبوب او را در آن جای مده."
پی نوشت: ترجمه متون عرفانی باید همراه با انتقال حال و معنویت متن اصلی باشد.
👇🔷👇
@amuzesharabi
مکالمه امین و رادین راجع به سفر و کوهنوردی
🔷🔷
أَمِينُ: مَا أَجْمَلَ هَذَا الصَّبَاحَ يَا رَادِينُ! السَّمَاءُ صَافِيَةٌ وَالهَوَاءُ نَقِيٌّ.
چه صبح زیبایی است، رادین! آسمان صاف است و هوا پاک.
رَادِينُ: صَحِيحٌ، أَشْعُرُ بِالنَّشَاطِ. هَذِهِ أَفْضَلُ أَيَّامِ التَّسَلُّقِ.
درست است، احساس انرژی دارم. این بهترین روزها برای کوهنوردی است.
أَمِينُ: نَعَمْ، إِنَّهُ يَوْمٌ مِثَالِيٌّ. أَنظُرْ إِلَى تِلْكَ القِمَّةِ، هَلْ تَظُنُّ أَنَّنَا سَنَصِلُ إِلَيْهَا قَرِيبًا؟
بله، این یک روز ایدهآل است. به آن قله نگاه کن، فکر میکنی زود به آن برسیم؟
رَادِينُ: أَعْتَقِدُ ذَلِكَ، لَكِنَّنَا سَنَحْتَاجُ إِلَى قَلِيلٍ مِنَ الصَّبْرِ. التَّسَلُّقُ يَحْتَاجُ إِلَى قُوَّةٍ وَعَزِيمَةٍ.
فکر میکنم، اما به کمی صبر نیاز داریم. کوهنوردی به قدرت و اراده نیاز دارد.
أَمِينُ: لَا قَلَقَ، أَنَا مُتَحَمِّسٌ وَمُسْتَعِدٌّ. بَيْنَمَا نَسِيرُ، هَلْ سَتُخْبِرُنِي بِحِكَايَةٍ أَوْ قِصَّةٍ؟
نگران نباش، من هیجانزده و آمادهام. در حین راه رفتن، داستان یا قصهای برایم تعریف میکنی؟
رَادِينُ: طَبْعًا. هَلْ تَعْرِفُ عَنْ رَجُلٍ شُجَاعٍ كَانَ يَتَسَلَّقُ الْجِبَالَ لِيُنْقِذَ النَّاسَ؟
البته. آیا درباره مرد شجاعی شنیدهای که کوهها را برای نجات مردم بالا میرفت؟
أَمِينُ: لَا، لَكِنْ أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَ. كُلِّي آذَانٌ صَاغِيَةٌ!
نه، اما دوست دارم بشنوم. سراپا گوشم!
رَادِينُ: كَانَ يُدْعَى جَمِيل، وَكَانَ مَعْرُوفًا بِشَجَاعَتِهِ وَقَلْبِهِ الطَّيِّبِ. يَوْمًا مَا، أُنْقِذَ عَائِلَةً عَلَى قِمَّةِ جَبَلٍ خَطِيرٍ...
جمیل صداش می کردند و به شجاعت و قلب مهربانش معروف بود. روزی، خانوادهای را در قله کوهی خطرناک نجات داد...
أَمِينُ: هَذِهِ قِصَّةٌ رَائِعَةٌ. لَكِنْ نَحْنُ أَيْضًا شُجْعَانٌ، أَلَيْسَ كَذَلِكَ؟
چه داستان زیبایی. ولی ما هم شجاعیم، اینطور نیست؟
رَادِينُ: بِلَا شَكٍّ! نَحْنُ نَتَسَلَّقُ لِنَصِلَ إِلَى أَحْلَامِنَا.
بیشک! ما صعود میکنیم تا به رؤیاهایمان برسیم.
أَمِينُ: إِذَنْ، هَيَّا نُكْمِلُ الطَّرِيقَ!
پس بیا مسیر را ادامه دهیم!
رَادِينُ: هَيَّا! الرِّحْلَةُ تَزْدَادُ جَمَالًا مَعَ كُلِّ خُطْوَةٍ.
بیا! سفر با هر قدم زیباتر میشود.
👇🔷👇
@amuzesharabi
🔷🔷
أَمِينُ: مَا أَجْمَلَ هَذَا الصَّبَاحَ يَا رَادِينُ! السَّمَاءُ صَافِيَةٌ وَالهَوَاءُ نَقِيٌّ.
چه صبح زیبایی است، رادین! آسمان صاف است و هوا پاک.
رَادِينُ: صَحِيحٌ، أَشْعُرُ بِالنَّشَاطِ. هَذِهِ أَفْضَلُ أَيَّامِ التَّسَلُّقِ.
درست است، احساس انرژی دارم. این بهترین روزها برای کوهنوردی است.
أَمِينُ: نَعَمْ، إِنَّهُ يَوْمٌ مِثَالِيٌّ. أَنظُرْ إِلَى تِلْكَ القِمَّةِ، هَلْ تَظُنُّ أَنَّنَا سَنَصِلُ إِلَيْهَا قَرِيبًا؟
بله، این یک روز ایدهآل است. به آن قله نگاه کن، فکر میکنی زود به آن برسیم؟
رَادِينُ: أَعْتَقِدُ ذَلِكَ، لَكِنَّنَا سَنَحْتَاجُ إِلَى قَلِيلٍ مِنَ الصَّبْرِ. التَّسَلُّقُ يَحْتَاجُ إِلَى قُوَّةٍ وَعَزِيمَةٍ.
فکر میکنم، اما به کمی صبر نیاز داریم. کوهنوردی به قدرت و اراده نیاز دارد.
أَمِينُ: لَا قَلَقَ، أَنَا مُتَحَمِّسٌ وَمُسْتَعِدٌّ. بَيْنَمَا نَسِيرُ، هَلْ سَتُخْبِرُنِي بِحِكَايَةٍ أَوْ قِصَّةٍ؟
نگران نباش، من هیجانزده و آمادهام. در حین راه رفتن، داستان یا قصهای برایم تعریف میکنی؟
رَادِينُ: طَبْعًا. هَلْ تَعْرِفُ عَنْ رَجُلٍ شُجَاعٍ كَانَ يَتَسَلَّقُ الْجِبَالَ لِيُنْقِذَ النَّاسَ؟
البته. آیا درباره مرد شجاعی شنیدهای که کوهها را برای نجات مردم بالا میرفت؟
أَمِينُ: لَا، لَكِنْ أُحِبُّ أَنْ أَسْمَعَ. كُلِّي آذَانٌ صَاغِيَةٌ!
نه، اما دوست دارم بشنوم. سراپا گوشم!
رَادِينُ: كَانَ يُدْعَى جَمِيل، وَكَانَ مَعْرُوفًا بِشَجَاعَتِهِ وَقَلْبِهِ الطَّيِّبِ. يَوْمًا مَا، أُنْقِذَ عَائِلَةً عَلَى قِمَّةِ جَبَلٍ خَطِيرٍ...
جمیل صداش می کردند و به شجاعت و قلب مهربانش معروف بود. روزی، خانوادهای را در قله کوهی خطرناک نجات داد...
أَمِينُ: هَذِهِ قِصَّةٌ رَائِعَةٌ. لَكِنْ نَحْنُ أَيْضًا شُجْعَانٌ، أَلَيْسَ كَذَلِكَ؟
چه داستان زیبایی. ولی ما هم شجاعیم، اینطور نیست؟
رَادِينُ: بِلَا شَكٍّ! نَحْنُ نَتَسَلَّقُ لِنَصِلَ إِلَى أَحْلَامِنَا.
بیشک! ما صعود میکنیم تا به رؤیاهایمان برسیم.
أَمِينُ: إِذَنْ، هَيَّا نُكْمِلُ الطَّرِيقَ!
پس بیا مسیر را ادامه دهیم!
رَادِينُ: هَيَّا! الرِّحْلَةُ تَزْدَادُ جَمَالًا مَعَ كُلِّ خُطْوَةٍ.
بیا! سفر با هر قدم زیباتر میشود.
👇🔷👇
@amuzesharabi
مَهَرَ بهِ
كار آزموده و كاردان شد
مَهَرَ فى العِلْم
دانشمند شد
مَهَرَ فى صناعتِه
در حرفه, ود ماهر شد
مَهَرَهُ
از او ماهرتر شد.
مَهَرَ المرأة
به زن مهريه داد و يا براى او مهريه تعيين كرد
مَهَرَ الكتابَ
آخر كتاب را مُهر زد
👇🔷👇
@amuzesharabi
كار آزموده و كاردان شد
مَهَرَ فى العِلْم
دانشمند شد
مَهَرَ فى صناعتِه
در حرفه, ود ماهر شد
مَهَرَهُ
از او ماهرتر شد.
مَهَرَ المرأة
به زن مهريه داد و يا براى او مهريه تعيين كرد
مَهَرَ الكتابَ
آخر كتاب را مُهر زد
👇🔷👇
@amuzesharabi
الأم:
يا قُرّةَ عَيني، هل استعدَدْتِ للخروجِ إلى الجامِعةِ اليوم؟
ای نور چشمم، آیا برای رفتن به دانشگاه امروز آماده شدی؟
البِنت:
نَعَم، يا أُمِّي الحَنونَة، سَأذهَبُ مَعَ صَديقاتي. لا تَقلَقي، سأكونُ بخيرٍ.
بله، مادر مهربانم، با دوستانم میروم. نگران نباش، حالم خوب خواهد بود.
الأم:
كيفَ لا أقلقُ وأنتِ أغلى ما أملكُ؟ الطَّريقُ طويلٌ والدُّنيا واسعةٌ، لكن قَلبَكِ يَحملُ نُوراً يُرشِدُكِ دائماً.
چطور میتوانم نگران نباشم وقتی تو عزیزترینم هستی؟ راه طولانی است و دنیا بزرگ، اما قلبت نوری دارد که همیشه راهنمایت خواهد بود.
البِنت:
يا أمِّي، كُلُّ كَلِمَةٍ مِنكِ كالنُّورِ في طَريقِي. سأَكونُ حَذِرَةً وأعودُ إليكِ محمَّلَةً بالذِّكرياتِ الجميلةِ.
مادرم، هر کلمهات مثل نوری است در مسیرم. مراقب خودم هستم و با خاطراتی زیبا به خانه بازمیگردم.
الأم:
اذهَبي يا طائِرَتي الصَّغيرة، اكتَشِفي العالَمَ، تعلَّمي، لكن لا تَنسَي أنَّ بيتَنا دائمًا يَنتَظِرُكِ.
برو، پرنده کوچک من، دنیا را کشف کن، یاد بگیر، اما یادت باشد که خانه ما همیشه منتظر توست.
البِنت:
أُحِبُّكِ يا أُمِّي. كَلماتُكِ تُحيطُني كَالأجْنِحَةِ، وتُشعِرُني بِالسَّلامِ.
دوستت دارم مادر. کلماتت مرا همچون بالها در بر میگیرند و به من آرامش میدهند.
الأم:
وأنا أُحِبُّكِ يا عَزيزَتي. كوني أنتِ دائماً، ولا تَخافي مِن شيءٍ.
من هم دوستت دارم عزیزم. همیشه خودت باش و از چیزی نترس.
البِنت:
وداعاً يا أُمِّي، سأعودُ قريباً وأخبرُكِ كُلَّ ما حدَثَ.
خداحافظ مادر، زود برمیگردم و همه چیز را برایت تعریف میکنم.
الأم:
في أمانِ الله، يا نَجْمَتي. لا تَتأخَّري كثيراً.
در پناه خدا باش، ستاره من. زیاد دیر نکن.
👇🔷👇
@amuzesharabi
يا قُرّةَ عَيني، هل استعدَدْتِ للخروجِ إلى الجامِعةِ اليوم؟
ای نور چشمم، آیا برای رفتن به دانشگاه امروز آماده شدی؟
البِنت:
نَعَم، يا أُمِّي الحَنونَة، سَأذهَبُ مَعَ صَديقاتي. لا تَقلَقي، سأكونُ بخيرٍ.
بله، مادر مهربانم، با دوستانم میروم. نگران نباش، حالم خوب خواهد بود.
الأم:
كيفَ لا أقلقُ وأنتِ أغلى ما أملكُ؟ الطَّريقُ طويلٌ والدُّنيا واسعةٌ، لكن قَلبَكِ يَحملُ نُوراً يُرشِدُكِ دائماً.
چطور میتوانم نگران نباشم وقتی تو عزیزترینم هستی؟ راه طولانی است و دنیا بزرگ، اما قلبت نوری دارد که همیشه راهنمایت خواهد بود.
البِنت:
يا أمِّي، كُلُّ كَلِمَةٍ مِنكِ كالنُّورِ في طَريقِي. سأَكونُ حَذِرَةً وأعودُ إليكِ محمَّلَةً بالذِّكرياتِ الجميلةِ.
مادرم، هر کلمهات مثل نوری است در مسیرم. مراقب خودم هستم و با خاطراتی زیبا به خانه بازمیگردم.
الأم:
اذهَبي يا طائِرَتي الصَّغيرة، اكتَشِفي العالَمَ، تعلَّمي، لكن لا تَنسَي أنَّ بيتَنا دائمًا يَنتَظِرُكِ.
برو، پرنده کوچک من، دنیا را کشف کن، یاد بگیر، اما یادت باشد که خانه ما همیشه منتظر توست.
البِنت:
أُحِبُّكِ يا أُمِّي. كَلماتُكِ تُحيطُني كَالأجْنِحَةِ، وتُشعِرُني بِالسَّلامِ.
دوستت دارم مادر. کلماتت مرا همچون بالها در بر میگیرند و به من آرامش میدهند.
الأم:
وأنا أُحِبُّكِ يا عَزيزَتي. كوني أنتِ دائماً، ولا تَخافي مِن شيءٍ.
من هم دوستت دارم عزیزم. همیشه خودت باش و از چیزی نترس.
البِنت:
وداعاً يا أُمِّي، سأعودُ قريباً وأخبرُكِ كُلَّ ما حدَثَ.
خداحافظ مادر، زود برمیگردم و همه چیز را برایت تعریف میکنم.
الأم:
في أمانِ الله، يا نَجْمَتي. لا تَتأخَّري كثيراً.
در پناه خدا باش، ستاره من. زیاد دیر نکن.
👇🔷👇
@amuzesharabi
🟢🟢🟢🟢🟢🟢🟢🟢🟢
ترجمه ، ترجمه
ترجمه انواع پایان نامه
ترجمه مقالات و تحقیق ها
ترجمه سایت ها وبلاگ ها
ترجمه کتب مختلف
ترجمه انواع متون عمومی و تخصصی
آموزش فنون ترجمه
اعراب گذاری و تجزیه و ترکیب
✅✅✅✅✅✅✅✅✅✅
تدریس عربی متوسطه اول و دوم عربی
تدریس مباحث کنکوری
🪩🪩🪩🪩🪩🪩🪩🪩🪩
با ما همراه باشید.
@amuzesharabi
ترجمه ، ترجمه
ترجمه انواع پایان نامه
ترجمه مقالات و تحقیق ها
ترجمه سایت ها وبلاگ ها
ترجمه کتب مختلف
ترجمه انواع متون عمومی و تخصصی
آموزش فنون ترجمه
اعراب گذاری و تجزیه و ترکیب
✅✅✅✅✅✅✅✅✅✅
تدریس عربی متوسطه اول و دوم عربی
تدریس مباحث کنکوری
🪩🪩🪩🪩🪩🪩🪩🪩🪩
با ما همراه باشید.
@amuzesharabi
🌳آموزش ترجمه و اصطلاحات 🌳 pinned «🟢🟢🟢🟢🟢🟢🟢🟢🟢 ترجمه ، ترجمه ترجمه انواع پایان نامه ترجمه مقالات و تحقیق ها ترجمه سایت ها وبلاگ ها ترجمه کتب مختلف ترجمه انواع متون عمومی و تخصصی آموزش فنون ترجمه اعراب گذاری و تجزیه و ترکیب ✅✅✅✅✅✅✅✅✅✅ تدریس عربی متوسطه اول و دوم عربی تدریس مباحث…»
أعرَبَ عن الرَّغبةِ
ابراز تمايل كرد
أَعْرَبَ عَنْ حاجَتِهِ
نياز خود را آشكار كرد
أعْرَبتِ عن شُعُورِكِ
احساساتت رو نشون دادی
با لطف و مرحمتتون حمایت بفرمایید🌹
👇🔷👇
@amuzesharabi
ابراز تمايل كرد
أَعْرَبَ عَنْ حاجَتِهِ
نياز خود را آشكار كرد
أعْرَبتِ عن شُعُورِكِ
احساساتت رو نشون دادی
با لطف و مرحمتتون حمایت بفرمایید🌹
👇🔷👇
@amuzesharabi
داستان کوتاه از نجیب محفوظ با
عنوان: القلب الطيّب ( دل پاک)
"في أحدِ الأزقّةِ القديمةِ، كانَ يعيشُ رجلٌ مسنٌّ يُدعى عمّ أحمد.
در یکی از کوچههای قدیمی، پیرمردی زندگی میکرد که نامش عمو احمد بود.
كانَ يَجلسُ يوميًّا أمامَ بابِ بيتِه، يُراقبُ الأطفالَ وهم يَلعَبونَ ويُساعدُ كلَّ من يحتاجُ المساعدةَ.
او هر روز جلوی در خانهاش مینشست، بازی کودکان را تماشا میکرد و به هر کسی که نیاز به کمک داشت یاری میرساند.
وذاتَ يومٍ، رأى طفلاً صغيراً يَبكي، فاقتربَ منه وسألَه: ما بكَ يا صغيري؟
روزی، کودکی را دید که گریه میکرد. به او نزدیک شد و پرسید: «چه شده است، کوچولو؟
قالَ الطفلُ: «ضاعتْ نقودي، ولا أستطيعُ شراءَ
الخبزِ لأمي.
کودک گفت: «پولهایم گم شده و نمیتوانم برای مادرم نان بخرم.
ابتسمَ عمُّ أحمد، وأخرجَ من جيبِه قطعةَ نقودٍ صغيرةً وقالَ: خذْ هذه، ولا تَبكِ، ولكن لا تُخبرْ أحداً.
عمو احمد لبخند زد، سکهای کوچک از جیبش درآورد و گفت: این را بگیر، گریه نکن، اما به کسی نگو.
شكرَ الطفلُ عمَّ أحمد وعادَ سعيداً إلى بيتِه.
کودک از عمو احمد تشکر کرد و با خوشحالی به خانه بازگشت.
في مساءِ ذلك اليومِ، طرقَ أحدُ الجيرانِ بابَ عمِّ أحمد ليُعطيه سلّةً من الطعامِ، قائلاً: هذهِ هديّةٌ بسيطةٌ لمساعداتِكَ الدائمةِ لنا جميعًا.
در همان شب، یکی از همسایهها به در خانه عمو احمد آمد و یک سبد غذا به او داد و گفت: این هدیهای کوچک برای کمکهای همیشگیات به همه ماست.
ابتسمَ عمُّ أحمد وقالَ لنفسِه: ما يُعطيهِ الإنسانُ من خيرٍ يعودُ إليه أضعافًا.
عمو احمد لبخند زد و با خود گفت: آنچه انسان از خوبی به دیگران میبخشد، چند برابر به او بازمیگردد.
👇🔷👇
@amuzesharabi
عنوان: القلب الطيّب ( دل پاک)
"في أحدِ الأزقّةِ القديمةِ، كانَ يعيشُ رجلٌ مسنٌّ يُدعى عمّ أحمد.
در یکی از کوچههای قدیمی، پیرمردی زندگی میکرد که نامش عمو احمد بود.
كانَ يَجلسُ يوميًّا أمامَ بابِ بيتِه، يُراقبُ الأطفالَ وهم يَلعَبونَ ويُساعدُ كلَّ من يحتاجُ المساعدةَ.
او هر روز جلوی در خانهاش مینشست، بازی کودکان را تماشا میکرد و به هر کسی که نیاز به کمک داشت یاری میرساند.
وذاتَ يومٍ، رأى طفلاً صغيراً يَبكي، فاقتربَ منه وسألَه: ما بكَ يا صغيري؟
روزی، کودکی را دید که گریه میکرد. به او نزدیک شد و پرسید: «چه شده است، کوچولو؟
قالَ الطفلُ: «ضاعتْ نقودي، ولا أستطيعُ شراءَ
الخبزِ لأمي.
کودک گفت: «پولهایم گم شده و نمیتوانم برای مادرم نان بخرم.
ابتسمَ عمُّ أحمد، وأخرجَ من جيبِه قطعةَ نقودٍ صغيرةً وقالَ: خذْ هذه، ولا تَبكِ، ولكن لا تُخبرْ أحداً.
عمو احمد لبخند زد، سکهای کوچک از جیبش درآورد و گفت: این را بگیر، گریه نکن، اما به کسی نگو.
شكرَ الطفلُ عمَّ أحمد وعادَ سعيداً إلى بيتِه.
کودک از عمو احمد تشکر کرد و با خوشحالی به خانه بازگشت.
في مساءِ ذلك اليومِ، طرقَ أحدُ الجيرانِ بابَ عمِّ أحمد ليُعطيه سلّةً من الطعامِ، قائلاً: هذهِ هديّةٌ بسيطةٌ لمساعداتِكَ الدائمةِ لنا جميعًا.
در همان شب، یکی از همسایهها به در خانه عمو احمد آمد و یک سبد غذا به او داد و گفت: این هدیهای کوچک برای کمکهای همیشگیات به همه ماست.
ابتسمَ عمُّ أحمد وقالَ لنفسِه: ما يُعطيهِ الإنسانُ من خيرٍ يعودُ إليه أضعافًا.
عمو احمد لبخند زد و با خود گفت: آنچه انسان از خوبی به دیگران میبخشد، چند برابر به او بازمیگردد.
👇🔷👇
@amuzesharabi
واژه های «بورس و سرمایه»
تَزْدادُ أَسْعَارُ الأَسْهُمِ في السُّوقِ الْمالِيِّ كُلَّ يَوْمٍ
قیمت سهام در بازار سرمایه هر روز افزایش مییابد.
تُعَدُّ قِيَمَةُ الْمُسْتَثمَرَاتِ مَؤَشِّرًا لِصِحَّةِ الْبُورْصَةِ
ارزش سرمایهگذاریها به عنوان معیاری برای سلامت بورس محسوب میشود.
👇👇👇
@amuzesharabi
تَزْدادُ أَسْعَارُ الأَسْهُمِ في السُّوقِ الْمالِيِّ كُلَّ يَوْمٍ
قیمت سهام در بازار سرمایه هر روز افزایش مییابد.
تُعَدُّ قِيَمَةُ الْمُسْتَثمَرَاتِ مَؤَشِّرًا لِصِحَّةِ الْبُورْصَةِ
ارزش سرمایهگذاریها به عنوان معیاری برای سلامت بورس محسوب میشود.
👇👇👇
@amuzesharabi
داستان یتیم از مجموعه داستان های العبرات به قلم مصطفی اللطفي المنفلوطي
فِي لَيْلَةٍ شِتَائِيَّةٍ بَارِدَةٍ، كَانَ حَامِدٌ، الطِّفْلُ اليَتِيمُ، يَجْلِسُ بِجِوَارِ النَّافِذَةِ يَنْظُرُ إِلَى السَّمَاءِ.
در یک شب زمستانی سرد، حامد، کودک یتیم، کنار پنجره نشسته بود و به آسمان نگاه میکرد.
رَأَى النُّجُومَ تَلْمَعُ، فَتَذَكَّرَ أُمَّهُ الرَّاحِلَةَ وَقَالَ بِصَوْتٍ حَزِينٍ:
ستارگان را دید که میدرخشیدند، و مادر فقیدش را به یاد آورد و با صدایی غمگین گفت:
أَيْنَ أَنْتِ يَا أُمِّي؟ لِمَاذَا تَرَكْتِنِي وَحْدِي فِي هَذَا العَالَمِ القَاسِي؟
مادرم کجایی؟ چرا مرا در این دنیای بیرحم تنها گذاشتی؟
كَانَ يَعِيشُ فِي بَيْتِ عَمِّهِ الَّذِي عَامَلَهُ بِقَسْوَةٍ، وَلَمْ يَكُنْ لَدَيْهِ أَحَدٌ يُوَاسِيهِ.
او در خانه عمویش زندگی میکرد که با او با خشونت رفتار میکرد و هیچکس نبود که او را دلداری دهد.
وَفِي يَوْمٍ مِنَ الأَيَّامِ، خَرَجَ حَامِدٌ إِلَى المَقْبَرَةِ فِي اللَّيْلِ، وَجَلَسَ عِنْدَ قَبْرِ أُمِّهِ يَبْكِي.
یک روز شبهنگام، حامد به قبرستان رفت و کنار قبر مادرش نشست و گریست.
قَالَ: يَا أُمِّي، خُذِينِي إِلَيْكِ، لَا أَسْتَطِيعُ تَحَمُّلَ هَذَا الأَلَمِ.
گفت: مادرم، مرا پیش خودت ببر. نمیتوانم این درد را تحمل کنم.
وَفِي صَبَاحِ اليَوْمِ التَّالِي، وَجَدَ النَّاسُ الطِّفْلَ نَائِمًا بِجَانِبِ القَبْرِ، وَلَكِنَّهُ كَانَ قَدْ مَاتَ مِنَ البَرْدِ وَالجُوعِ.
صبح روز بعد، مردم کودک را در کنار قبر یافتند، اما او از سرما و گرسنگی جان داده بود.
👇🔷👇
@amuzesharabi
فِي لَيْلَةٍ شِتَائِيَّةٍ بَارِدَةٍ، كَانَ حَامِدٌ، الطِّفْلُ اليَتِيمُ، يَجْلِسُ بِجِوَارِ النَّافِذَةِ يَنْظُرُ إِلَى السَّمَاءِ.
در یک شب زمستانی سرد، حامد، کودک یتیم، کنار پنجره نشسته بود و به آسمان نگاه میکرد.
رَأَى النُّجُومَ تَلْمَعُ، فَتَذَكَّرَ أُمَّهُ الرَّاحِلَةَ وَقَالَ بِصَوْتٍ حَزِينٍ:
ستارگان را دید که میدرخشیدند، و مادر فقیدش را به یاد آورد و با صدایی غمگین گفت:
أَيْنَ أَنْتِ يَا أُمِّي؟ لِمَاذَا تَرَكْتِنِي وَحْدِي فِي هَذَا العَالَمِ القَاسِي؟
مادرم کجایی؟ چرا مرا در این دنیای بیرحم تنها گذاشتی؟
كَانَ يَعِيشُ فِي بَيْتِ عَمِّهِ الَّذِي عَامَلَهُ بِقَسْوَةٍ، وَلَمْ يَكُنْ لَدَيْهِ أَحَدٌ يُوَاسِيهِ.
او در خانه عمویش زندگی میکرد که با او با خشونت رفتار میکرد و هیچکس نبود که او را دلداری دهد.
وَفِي يَوْمٍ مِنَ الأَيَّامِ، خَرَجَ حَامِدٌ إِلَى المَقْبَرَةِ فِي اللَّيْلِ، وَجَلَسَ عِنْدَ قَبْرِ أُمِّهِ يَبْكِي.
یک روز شبهنگام، حامد به قبرستان رفت و کنار قبر مادرش نشست و گریست.
قَالَ: يَا أُمِّي، خُذِينِي إِلَيْكِ، لَا أَسْتَطِيعُ تَحَمُّلَ هَذَا الأَلَمِ.
گفت: مادرم، مرا پیش خودت ببر. نمیتوانم این درد را تحمل کنم.
وَفِي صَبَاحِ اليَوْمِ التَّالِي، وَجَدَ النَّاسُ الطِّفْلَ نَائِمًا بِجَانِبِ القَبْرِ، وَلَكِنَّهُ كَانَ قَدْ مَاتَ مِنَ البَرْدِ وَالجُوعِ.
صبح روز بعد، مردم کودک را در کنار قبر یافتند، اما او از سرما و گرسنگی جان داده بود.
👇🔷👇
@amuzesharabi
حرف« أي»چه کاربردی در زبان عربی دارد؟!
یه برسی مختصری داشته باشیم
أَيّ:
گاهی حرف أَيْ، حرف نداء است به معناى (يا) مانند
ايْ أحمدُ ، ای احمد
گاهی أي، حرف تفسير است
مثل : رأيت علیاً، ايْ أسداً
علی را ديدم يعنى شيرى را دیدم
گاهی أَيّ از ادوات شرط است كه دو فعل را مجزوم مى كند
مانند : ايَّا تَضْرِبْ أَضْرِبْ
و گاهی نيز ادات استفهام است
مانند:
ايُّكُما صحیح؟
برخی مواقع اسم موصول است
مانند : سَلَّم على أَيِّهِمْ افضل
و گاهى معناى كمال را مي رساند كه در اين صورت صفت است براى نكره.
مانند : کاظمٌ رَجُلٌ اىُّ رَجُل
يعنى کاظم كامل است در صفات مردانگى.
گاهى آخر أيّ (ما) ى زائده است
مانند : اعْجِبْتُ بِهِ أَيَّمَا إعْجَابَ!
از او در شگفت شدم چه شگفتى بسيار و كامل،
و گاهى صله است براى ندائي كه در آن (أل)
پيوسته به (هاء) تنبيه باشد
مانند : يا ايُّهَا الرَّجُلُ و يا ايَّتُهَا المرأة
كه در اينصورت هر گاه اسم بعد از آن جامد باشد بدل آن مى شود مانند (الرَّجُلُ) و هر گاه مشتق باشد صفت آن مى شود مانند ايُّهَا الفَاضِلُ
و در نهایت اینکه أي حرف جواب است به معناى (نَعَم) كه همواره قبل از قسم خوردن می باشد
مانند : إي وَاللّه:بله، قسم به خدا
لایک و کامنت رو فراموش نکنید🙏
👇🔷👇
@amuzesharabi
یه برسی مختصری داشته باشیم
أَيّ:
گاهی حرف أَيْ، حرف نداء است به معناى (يا) مانند
ايْ أحمدُ ، ای احمد
گاهی أي، حرف تفسير است
مثل : رأيت علیاً، ايْ أسداً
علی را ديدم يعنى شيرى را دیدم
گاهی أَيّ از ادوات شرط است كه دو فعل را مجزوم مى كند
مانند : ايَّا تَضْرِبْ أَضْرِبْ
و گاهی نيز ادات استفهام است
مانند:
ايُّكُما صحیح؟
برخی مواقع اسم موصول است
مانند : سَلَّم على أَيِّهِمْ افضل
و گاهى معناى كمال را مي رساند كه در اين صورت صفت است براى نكره.
مانند : کاظمٌ رَجُلٌ اىُّ رَجُل
يعنى کاظم كامل است در صفات مردانگى.
گاهى آخر أيّ (ما) ى زائده است
مانند : اعْجِبْتُ بِهِ أَيَّمَا إعْجَابَ!
از او در شگفت شدم چه شگفتى بسيار و كامل،
و گاهى صله است براى ندائي كه در آن (أل)
پيوسته به (هاء) تنبيه باشد
مانند : يا ايُّهَا الرَّجُلُ و يا ايَّتُهَا المرأة
كه در اينصورت هر گاه اسم بعد از آن جامد باشد بدل آن مى شود مانند (الرَّجُلُ) و هر گاه مشتق باشد صفت آن مى شود مانند ايُّهَا الفَاضِلُ
و در نهایت اینکه أي حرف جواب است به معناى (نَعَم) كه همواره قبل از قسم خوردن می باشد
مانند : إي وَاللّه:بله، قسم به خدا
لایک و کامنت رو فراموش نکنید🙏
👇🔷👇
@amuzesharabi