tgoop.com/anjomanshahnameh/7368
Last Update:
ادامه 👆🏻👆🏻👆🏻
به محض ورود به خيمه، آيين گشسب متوجه ماجرا شد كه همشهریش آمده تا او را به قتل برساند و التماس كرد كه او را نكشد و مرد در جواب گفت: كه چرا قصد جان مرا نمودي؟ مگر من با تو چه كردم؟ و بی درنگ سر از تن آیين گشسب جدا كرد و او را از میدان رزم و آیین بزم محروم نمود، و سپس پنهانی سر بريده ی او را از خيمه با خود بيرون آورد در حالیکه لشکریان هنوز خبر ندارند که سپه سالارانشان کشته شده است.
در اين جا فردوسي خاطر نشان می سازد كه: هيچ گاه هيچ فرمانده و جنگاوري به خصوص در ميدان نبرد نبايد تنها و بدون محافظ باشد.
سپس مرد قاتل بدنام سر بريده را به امید دریافت پاداش بر میدارد و به تاخت نزد بهرام چوبين كه در نبرد با پادشاه ايران است مي برد.
مرد بدکار در نزد بهرام مي گويد: سر دشمنت را به ارمغان برایت آورده ام.
بهرام مي پرسد اين سر متعلق به كيست و چه كسي بر مرگ اين شخص خواهد گريست؟ مرد قاتل ميگويد اين سر آيين گشسب است كه با سپاهیان آمده بود تا با تو بجنگد! بهرام ((كه از قبل توسط جاسوساني كه در دربار داشته از ماموريت آيين گشسب مطلع بوده)) در جواب او ميگويد چرا یاوه میگویی؟ من مي دانم كه آيين گشسب آمده بود تا من را با پادشاه آشتی دهد و حتما تو سر او را در خواب بريده ای و اکنون به جرم خیانت به بدترین شیوه پادافره می شوی. سپس دستور مي دهد تا مرد قاتل را زنده بردار بياویزند.
حال بشنویم از لشکریان ایران که فرمانده خود را از دست داده بودند، پس از مرگ «آیین گشسب» سپاهيان از هم فرو پاشیدند. عده ای از سربازان به سوی سکونتگاه خسرو پرويز روانه شدند، تعدای به نزد بهرام چوبين رفتند، و بخشی نیز بسوی تیسفون به نزد هرمزد بازگشتند.
در اين جا فردوسي سپاهيان ايران را به گله اي بدون شبان تشبيه كرده كه در هواي مه آلود و طوفانی مسیر خود را گم كرده اند.
حال باز میگردیم به پیش شاه هرمزد در کاخ تیسفون، زماني كه به شاه هرمز خبر ميرسد كه سپه سالارش به قتل رسيده است او روحيه خود را ميبازد و و اجازه نمیدهد ديگر كسي به نزد او بيايد و آرام و قرار از او سلب می شود و مدام در حال گريستن بوده است و ديگر كسي جام می به دست شاه نمی بيند.
سخن از احوال پريشان شاهنشاه در شهر می پيجد و مردم مي گفتند بهرام چوبين در راه است تا تاج و تخت شاهی را تصاحب كند و بخشی از مردم بر این باور بودند كه خسرو پرويز در راه است تا تاج و تخت را از پدرش بگيرد. كم كم پادشاه فره و ارج و قرب خود را از دست داد و مردمان پادشاه را به جای آفرین کردن نفرين می كردند ! جهان به هرمزد شاه تنگ و تیره و تار آمده بود و قدرت تصمیم و اندیشه کردن را دیگر نداشت. سپاهيان اندكي در دربار باقی مانده بودند.
خبرضعف پادشاه به گستهم و بندوی و بستگان در بند و زندان رسيد و آنها شخصی را برای جاسوسی فرستادند تا ببينند چه تعداد از سپاهيان در نزد شاه باقی مانده اند. سپس شورش كردند و درهای زندان را گشودند و بيرون آمدند و موقعيت را مناسب يافتند برای براندازی هرمزد.
زندانيان و مردم به هم پیوستند و لشكری تشكيل داده و شورش همگانی در تیسفون به وقوع پیوست.
گستهم و بندوی رهبری را به دست گرفتند و با سواران به درگاه شاه رفتند و به سربازان گفتند بايد احترام و وفاداری به هرمزد را دیگر فراموش كنيد و با ما يكی شويد و به ما بپيونديد و از اين پس هرمز را شاه نخوانيد، ما جانشین بهتری برای او درنظر داریم .
به آنها اعلان کردند که الان زمان مجازات هرمز است و ما شما را رهبری می كنيم تا شاه جديد بيايد و ما او را به تخت خواهیم نشاند.
______
#نشست_های_انجمن_شاهنامه_خوانی_دبی
🆔@anjomanshahnameh
BY انجمن شاهنامه خواني سراسری کانادا 📚دبي📚 ایران

Share with your friend now:
tgoop.com/anjomanshahnameh/7368