Telegram Web
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
«ولی بیاقبول کنیم دنیاباتموم اذیت کردناش، یه جاهایی بهمون آوانس داده و گذاشته پربشیم ازحس تازگی و میل به زندگی، مثل وقتایی که باصدای مامان ازخواب بیدارشدیم، مثل وقتی صدای موج دریایاقطره‌های بارون که به شیشه میخوردروشنیدیم، مثل وقتی که عطریه نوزادتازه متولدشده رو بلعیدیم یاوقتی که یک بچه‌ی کوچولو انگشتای کوچکش رو دورانگشتمون حلقه کردودلمون نیومدانگشتمون روبیرون بکشیم! مثل وقتی داشتیم زندگی روسخت میگیرفتیم و یهویه عطرآشناماروبرده به یه خاطره‌ی دور، یایادیه عزیزرو برامون زنده کرده! مثل وقتی چشممون رو بستیم و اولین باری که بابهترین دوست یاپارتنرمون برخوردکردیم روبه یادآوردیم …
زندگی سخته قبول، ولی نه اونقدرکه بخوایم جابزنیم وادامش ندیم عزیزقلبم🫂»
Forwarded from ناجه
من هنوز ماه را همان‌قدر دوست دارم که وقتی ده ساله بودم و شب‌ها صدها بار دست‌هایم را به سویش دراز می‌کردم، دوست داشتم...
صفحهٔ - ۱۱ -
Hugs? 🫂🍓
Forwarded from علی سلطانی
شاید دور،
شاید دیر
اما،
نور از روزنه‌ای که باید،
می‌تابد و چشم‌های شمارا روشن می‌کند
«من می‌دونم داری تمام توانتو واسه ادامه‌دادن میذاری درحالی که خستگی تموم جونتو گرفته، ولی همین ادامه دادنته که تورو ازآدمای اطرافت متمایزمی‌کنه! دووم بیار، ادامه بده، همین روزا سبزمیشی 🪷»
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
+ ما اصلا چیزی داشتیم که کم بشه؟
- جوونی.
«من هیچوقت نتونستم روی خودم حسابی به اسم بزرگ‌شدن باز کنم، من همون دخترهجده سالم با وظایف و دغدغه‌ها و تفکرات یک زن سی ساله، همین»
«موقعیت: تویک‌پرستاری»
«جوری که من توی شیفت دیشب زخمی شدم و دستامو چسب زدم (یکی درمیون انگشتام چسب داشتن)، باورکن اگر زمان جنگ هشت ساله بودم و میرفتم بیمارستان صحرایی، کمترزخمی میشدم! خداشاهده»
- برودنبال‌نور  ✦
بهتره بخوابیم …
Forwarded from میـم🌿
یه چیزی خوندم خیلی شبیه من بود، می‌گفت:
و من خودم را با خستگی تمام
از میان این فصل عبور می‌دهم،
فقط به امید نور کم سویی
که در دور دست‌ها می‌درخشد...
|هانـی|
«هروقت خواستید به خودتون برچسب «افسرده‌بودن» بزنید، این معیارهارو درخودتون بررسی کنید! (که البته باید گفت صرفا به این معیارها محدودنمیشه این اختلال خلق)، شاید فقط نیازه کمی سخت‌گیری رو کمش کنیم 🫂»
«شایدهم(درآغوش کشیده‌شدن)دوای دردمون باشه»
|هانـی|
«داشتم احوالات دیروز و آنچه که سپری شد رو ثبت می‌کردم و دیدم چیزی که ثبت کردم با چیزی که توی عکس نمایانه هیچ همخوانی نداره، بهم یادآوری شدکه من‌بعد حواسم به آدمای اطرافم خیلی بیشترباشه، من ازش یک لبخندمی‌بینم درحالی که اون آدم دردرونش درحال فروپاشی وازهم گسیختگیه. ❤️‍🩹»
2025/02/21 08:09:45
Back to Top
HTML Embed Code: