خاورمیانه را به تقلید چشمانِ شرقیِ تو ساخته اند:
پُر اِلتهاب،
اندوهگین،
خَسته،
زیبا ...
#عباس_حسیننژاد
@asru1
پُر اِلتهاب،
اندوهگین،
خَسته،
زیبا ...
#عباس_حسیننژاد
@asru1
@asru1
در زمینِ بیزمانی ناکجا آبادیام
شهروند روستای هرچه بادابادیام
سوی بی سویی دوخلسه مانده تا ژرفای خواب
پشت خلوتهاست آری پرسهی اجدادیام
گندمی تو کشتزاران از تو سرشار طلاست
جز به بوی تو نگردد آسیاب بادیام
حس نزدیکی آهو بودهام با خون دشت
در میان حلقهی آب و علف بنهادیام
چشمهای مهربانی از نظر دورم نداشت
ای بغل آیینه تن آغوشها بگشادیام
چیست در رویای بادآوازِ شب هنگامِ عشق
آبشار زلف تو بر شانهی شمشادیام
سنگ بودم مُردگی میرفت تا خاکم کند
با دَمِ گُلسنگیات دنیای دیگر دادیام
از پری زادانِ شعرآغاز روزِ خلقتی
با خیالت دیوبندِ قلعهی آزادیام
گوش دار اینک زمان از من نمکگیر صداست
در صدفهای تهی از شورِ دریا زادیام
بیستون مضمون شیرینی ندارد شوخ من
موشکافِ حیرت آمد تیشهی فرهادیام
تاب خوار جمعهی جنجالیام چون کوچه باغ
روح تعطیلی است در رفتار کودکشادیام
پیش آتش بازی چشمت، زمستان قصه ایست
از تو میگویند پیرانِ شبِ آبادیام
#شیون_فومنی
@asru1
در زمینِ بیزمانی ناکجا آبادیام
شهروند روستای هرچه بادابادیام
سوی بی سویی دوخلسه مانده تا ژرفای خواب
پشت خلوتهاست آری پرسهی اجدادیام
گندمی تو کشتزاران از تو سرشار طلاست
جز به بوی تو نگردد آسیاب بادیام
حس نزدیکی آهو بودهام با خون دشت
در میان حلقهی آب و علف بنهادیام
چشمهای مهربانی از نظر دورم نداشت
ای بغل آیینه تن آغوشها بگشادیام
چیست در رویای بادآوازِ شب هنگامِ عشق
آبشار زلف تو بر شانهی شمشادیام
سنگ بودم مُردگی میرفت تا خاکم کند
با دَمِ گُلسنگیات دنیای دیگر دادیام
از پری زادانِ شعرآغاز روزِ خلقتی
با خیالت دیوبندِ قلعهی آزادیام
گوش دار اینک زمان از من نمکگیر صداست
در صدفهای تهی از شورِ دریا زادیام
بیستون مضمون شیرینی ندارد شوخ من
موشکافِ حیرت آمد تیشهی فرهادیام
تاب خوار جمعهی جنجالیام چون کوچه باغ
روح تعطیلی است در رفتار کودکشادیام
پیش آتش بازی چشمت، زمستان قصه ایست
از تو میگویند پیرانِ شبِ آبادیام
#شیون_فومنی
@asru1
داستانی شدم که پایانش مثل یک عصر جمعه دلگیر است
نیستـم در حدود حوصله ها پس صلاح است مختصر بشوم
#مهدی_فرجی
@asru1
نیستـم در حدود حوصله ها پس صلاح است مختصر بشوم
#مهدی_فرجی
@asru1
Forwarded from شعر و غزل امروز
تو را چه بنامم؟
تا دریچه را رو به باغی بگشاید
که صدای پرپر شدنش به زمزمههای تو
در عصرهای دلتنگی میماند!
نامت، رازی است
که سنگ را به نسیم و
نسیم را به توفان بدل میکند
و آتش در گلستانِ ابراهیم میافکند!
مرا زهرهی آن نیست
که نامت را به زبان آرم
در تو مینگرم و میمیرم
#حسین_منزوی
@asru1
تا دریچه را رو به باغی بگشاید
که صدای پرپر شدنش به زمزمههای تو
در عصرهای دلتنگی میماند!
نامت، رازی است
که سنگ را به نسیم و
نسیم را به توفان بدل میکند
و آتش در گلستانِ ابراهیم میافکند!
مرا زهرهی آن نیست
که نامت را به زبان آرم
در تو مینگرم و میمیرم
#حسین_منزوی
@asru1
Forwarded from شعر و غزل امروز
موسیقی بی کلام
قطعه ی #بخوان_از_زیبایی
از آلبوم
Thanks With Erhu Cello
با نوازندگی هنرمند ژاپنی خانم #Yohi
این آهنگ با دو ساز محلی ژاپنی با نام های Erhu و Guzheng نواخته شده است
@asru1
👇👇👇
قطعه ی #بخوان_از_زیبایی
از آلبوم
Thanks With Erhu Cello
با نوازندگی هنرمند ژاپنی خانم #Yohi
این آهنگ با دو ساز محلی ژاپنی با نام های Erhu و Guzheng نواخته شده است
@asru1
👇👇👇
برایِ تو چه بگویم
بگویم زخمم آنقدر عمیق شده که میتوان در آن درختی کاشت؟
بگویم غمگینم و مرگ کاری نمیکند؟
#رضا_بروسان
@asru1
بگویم زخمم آنقدر عمیق شده که میتوان در آن درختی کاشت؟
بگویم غمگینم و مرگ کاری نمیکند؟
#رضا_بروسان
@asru1
روزی مرا بیاد خواهی آورد
چونان کویری
که دریا را بخاطر می آورد
چونان دشتی
که جنگل را به بخاطر می آورد
چونان قلب گلوله خورده ای
که خون را به یاد می آورد
چونان پیرزنی
که جوانی اش را
و چونان پیراهنی
که پیکری که در آن زیسته است را.
روزی مرا به یاد خواهی آورد
هنگام که پیراهن های کهنه را
از گنجه در می آوری
هنگام که دست
بر سر فرزندانت میکشی
و نام های دیگری را برای آنان زیر لب با خود زمزمه می کنی.
همواره اسمی در زندگی هست
که مستعارِ تمام اسم های دیگر است.
روزی مرا به یاد خواهی آورد
چونان شناسنامه ای
که نام پیشین اش را بخاطر می آورد
#بابک_زمانی
@asru1
چونان کویری
که دریا را بخاطر می آورد
چونان دشتی
که جنگل را به بخاطر می آورد
چونان قلب گلوله خورده ای
که خون را به یاد می آورد
چونان پیرزنی
که جوانی اش را
و چونان پیراهنی
که پیکری که در آن زیسته است را.
روزی مرا به یاد خواهی آورد
هنگام که پیراهن های کهنه را
از گنجه در می آوری
هنگام که دست
بر سر فرزندانت میکشی
و نام های دیگری را برای آنان زیر لب با خود زمزمه می کنی.
همواره اسمی در زندگی هست
که مستعارِ تمام اسم های دیگر است.
روزی مرا به یاد خواهی آورد
چونان شناسنامه ای
که نام پیشین اش را بخاطر می آورد
#بابک_زمانی
@asru1
آب بقا کجا و لب نوش او کجا؟
آتش کجا و گرمی آغوش او کجا؟
سیمین و تابناک بود روی مه ولی
سیمینه مه کجا و بناگوش او کجا؟
دارد لبی که مستی جاوید میدهد
مینای می کجا و لب نوش او کجا؟
خفتم بیاد یار در آغوش گل ولی
آغوش گل کجا و بر و دوش او کجا؟
بی سوز عشق ساز سخن چون کند رهی؟
بانگ طرب کجا لب خاموش او کجا؟
#رهی_معیری
@asru1
آتش کجا و گرمی آغوش او کجا؟
سیمین و تابناک بود روی مه ولی
سیمینه مه کجا و بناگوش او کجا؟
دارد لبی که مستی جاوید میدهد
مینای می کجا و لب نوش او کجا؟
خفتم بیاد یار در آغوش گل ولی
آغوش گل کجا و بر و دوش او کجا؟
بی سوز عشق ساز سخن چون کند رهی؟
بانگ طرب کجا لب خاموش او کجا؟
#رهی_معیری
@asru1
از نو شکفت نرگسِ چشم انتظاریام
گل کرد خارخارِ شب بیقراریام
تا شد هزارپاره دل از یک نگاه تو
دیدم هزار چشم در آیینهکاریام
گر من به شوق دیدنت از خویش میروم
از خویش میروم که تو با خود بیاریام
بود و نبود من همه از دست رفتهاست
باری مگر تو دست برآری به یاریام
کاری به کار غیر ندارم که عاقبت
مرهم نهاد نام تو بر زخمِ کاریام
تا ساحل نگاه تو، چون موج بیقرار
با رود رو به سوی تو دارم که جاریام
با ناخنم به سنگ نوشتم: «بیا»، بیا
زآن پیشتر که پاک شود یادگاریام
#قيصر_امينپور
@asru1
گل کرد خارخارِ شب بیقراریام
تا شد هزارپاره دل از یک نگاه تو
دیدم هزار چشم در آیینهکاریام
گر من به شوق دیدنت از خویش میروم
از خویش میروم که تو با خود بیاریام
بود و نبود من همه از دست رفتهاست
باری مگر تو دست برآری به یاریام
کاری به کار غیر ندارم که عاقبت
مرهم نهاد نام تو بر زخمِ کاریام
تا ساحل نگاه تو، چون موج بیقرار
با رود رو به سوی تو دارم که جاریام
با ناخنم به سنگ نوشتم: «بیا»، بیا
زآن پیشتر که پاک شود یادگاریام
#قيصر_امينپور
@asru1
@asru1
وقتی گفتی دوستت دارم
خورشید از پشت کلیسا بیرون آمد
بر قلاب کمربند مردان چاق درخشید
سوسیس فروشها بستنی فروختند
مستان گوشه ی خیابان رفتند به عالم هپروت
اما وقتی گفتی خداحافظ
شنیده ام جایی دور دست
در خیابان کاسِل
خورشید رفت زیر چرخ اتوبوسِ عاشقانی که
آمده بودند تو را ببینند
#راجر_مگاف
@asru1
وقتی گفتی دوستت دارم
خورشید از پشت کلیسا بیرون آمد
بر قلاب کمربند مردان چاق درخشید
سوسیس فروشها بستنی فروختند
مستان گوشه ی خیابان رفتند به عالم هپروت
اما وقتی گفتی خداحافظ
شنیده ام جایی دور دست
در خیابان کاسِل
خورشید رفت زیر چرخ اتوبوسِ عاشقانی که
آمده بودند تو را ببینند
#راجر_مگاف
@asru1