برجِ حمل، بره، (وررَگ)
منطقه البروج، آسمان را به ۱۲ بخش برابر تقسیم میکند. اما صورتهای فلکی در فضایی برابر تقسیم نشدهاند و برخی بسیار نزدیک به هماند و برخی دیگر ازهم بسیار دورند. چنین اتفاقی صرفاً به این دلیل است که منطقه البروج طی دورانی سه هزار ساله شکل گرفته است. این ۱۲ صورتِ فلکی به عنوان «خانه»ای در نظر گرفته میشدند که خورشید در سفرِ سالیانهی خود هر ماه سکنی میگزید. انطباقِ سفرِ خورشید در این دوازده صورت فلکی در گاهشمارِ بابلی دیده میشود و نام ماهها همان نامِ نشانههای منطقه البروج شدند و سال هم در آغازِ فروردین یا ۲۱ مارس امروزی آغاز میشد. دوازده نشانهی منطقه البروج به دو بخشِ مساعد و نامساعد تقسیم میشد. شش نشانهی صورتِ فلکیِ مساعد، همان شش تایی هستند که خورشید در ماههای گرم و حاصلخیز در آنها قرار میگیرد و آغازِ آن از ۲۵۲۰ پیش از میلاد از برج ثور/گاو به حمل/ قوچ تغییر یافت. شش صورت فلکیِ دیگر نشانهی سرما، رطوبت، عقیمی و مرگ است، یعنی آن زمانی که خورشید به طور تمثیلی در جهانِ زیرِ زمین است. جشنِ آغاز سال برابر با حمل نزدِ بابلیان، یونانیان، ایرانیان، هندوان و مصریان معمول بود. «مصریان ایزدِ خورشید را با سرِ قوچ ، شاه آمون میخواندند و چون ایرانیان جشن بهاریِ سالیانهای برگزار میکردند» (Snodgrass, p. 84). نزدِ یونانیان Aries/حمل با آتش و مارس/مریخ، ایزدِ جنگ پیوند داشت. در اسطورههای یونانی، اهمیت Aries با اعمال دیونیسوس، ایزدِ شراب مرتبط می شود. او هنگام سفر در مدیترانه پیروانش را به مصر هدایت میکند. ازآنجایی که آنان در بیابانِ لیبی بیاب و غذا هستند، دیونیسوس قوچی را فرامیخواند. این قوچ با چشمهای ظاهر میشود و آنان را از مرگ میرهاند. دیونیسوس، جوششِ آب را با پرتاب کردنِ قوچ به گنبدِ آسمان، به عنوان تبرک آسمانی قدردانی کرد؛ آنجا که بر مرز حوت، ماهیِ آسمان در آبهایش پرورده میشود (Ibid).
در بابل MÙL. LÙ.HUN.GÁ به معنی «چوپان» (Rochberg, 2004, p. 129). نخستین صورت فلکی بود که برابر با دوموزی (Dumuzi) عاشق اینانا در سومر بود. دوموزی در بابل تبدیل به تموز (Tammuz)، ایزدِ فصل بهار و همسر ایشتار شد (Hall, 2012, p. 123).
در بندهشن این صورتِ فلکی وررَگ (Warrag) نامیده شده (Pakzad, 2005, p. 77) و در تحول آوایی به «بره» در زبان فارسی تبدیل شده است. در همین متن آمده است: «هنگامی که (خورشید) از نخستین خردهی (برج) بره فراز رفت، روز و شب برابر بودند (که) هنگام بهار است؛ سپس، چون خردهی خرچنگ رسید، روزها بلندترین (شدند که) آغاز تابستان است؛ چون به (نخستین) خردهی ترازو رسید، روز و شب برابر (شدند که) آغاز پاییز است؛ چون به (نخستین) خردهی بز رسید، شبها بلندترین (شدند که) آغاز زمستان است؛ دوباره چون به بره رسد، شب و روز باز برابر شوند. چون از بره فراز گردد تا باز به بره رسد، به سیصد و شصت روز است و آن پنج روز گاهانی را به همان روز(ها) بیاید و بشود. (راز این پنج) روز را نگفته است، زیرا اگر بگفته بود، دیوان راز بدانستند و گزند بینداختند» (ترجمه مهرداد بهار، ص ۶۰ نیز نک. ص ۱۰۷). توصیفی که در این متن از گذر خورشید از چهار نقطهی اصلی (کاردینالی) سفر سالانهی خود در چهار صورت فلکی بره، خرچنگ، ترازو و بز میکند، برابر با دیگر منابع نجومی دنیاست و ما در مقالههای پیشتر در این باره توضیح دادیم و گفتیم که آغاز بالست خورشید از بره است: « بره بالست مهر و نشیب کیوان است» (بندهشن، همو، ص ۶۱) و تا ترازو که «بالست کیوان و نشیب مهر» (همان) است طول می کشد. در این متن اشاره می شود که در سه هزار سال آغازین، زمانی که هستی مینویی بود در بره، گاو و دوپیکر، یعنی در سه ماه آغاز سال قرار داشت و آفرینش کیومرث و نخستین گاو در خرچنگ، شیر و خوشه بود که بر روی هم می شود شش ماه؛ اهریمن در برج ترازو به جهان اهورایی یورش آورد (همان، ص ۱۵۵).
حمل یا Aries در آیکونهای به دست آمده نمود سپیدهی آتشین است که با طلوع خورشید همراهی دارد، نماد ایزد آسمان سومری بعل، ایزد آتش هندی اگنی و ایزد باروری و آفرینش آمون در مصر. در سکههایی که برای اسکندر بزرگ طراحی شدهاند، قوچ نمادِ قدرت را بازنمود میکند. قوچ نمادی معمول در هنر دینی هم هست (Snodgrass, 86-7) . آیکون حمل معمولا به شکل قوچی نشسته که گاه سرش را به عقب برگردانده است، نمایش داده میشود. بیرونی در التفهیم، این صورت فلکی را اینگونه توصیف میکند: «همچون صورت گوسپندی است نیم خفته و ز پس همینگرد تا دهان او بر پشت شده است» (ترجمه جلال الدین همایی، ۱۳۶۷: ۹۱). ادامه
منطقه البروج، آسمان را به ۱۲ بخش برابر تقسیم میکند. اما صورتهای فلکی در فضایی برابر تقسیم نشدهاند و برخی بسیار نزدیک به هماند و برخی دیگر ازهم بسیار دورند. چنین اتفاقی صرفاً به این دلیل است که منطقه البروج طی دورانی سه هزار ساله شکل گرفته است. این ۱۲ صورتِ فلکی به عنوان «خانه»ای در نظر گرفته میشدند که خورشید در سفرِ سالیانهی خود هر ماه سکنی میگزید. انطباقِ سفرِ خورشید در این دوازده صورت فلکی در گاهشمارِ بابلی دیده میشود و نام ماهها همان نامِ نشانههای منطقه البروج شدند و سال هم در آغازِ فروردین یا ۲۱ مارس امروزی آغاز میشد. دوازده نشانهی منطقه البروج به دو بخشِ مساعد و نامساعد تقسیم میشد. شش نشانهی صورتِ فلکیِ مساعد، همان شش تایی هستند که خورشید در ماههای گرم و حاصلخیز در آنها قرار میگیرد و آغازِ آن از ۲۵۲۰ پیش از میلاد از برج ثور/گاو به حمل/ قوچ تغییر یافت. شش صورت فلکیِ دیگر نشانهی سرما، رطوبت، عقیمی و مرگ است، یعنی آن زمانی که خورشید به طور تمثیلی در جهانِ زیرِ زمین است. جشنِ آغاز سال برابر با حمل نزدِ بابلیان، یونانیان، ایرانیان، هندوان و مصریان معمول بود. «مصریان ایزدِ خورشید را با سرِ قوچ ، شاه آمون میخواندند و چون ایرانیان جشن بهاریِ سالیانهای برگزار میکردند» (Snodgrass, p. 84). نزدِ یونانیان Aries/حمل با آتش و مارس/مریخ، ایزدِ جنگ پیوند داشت. در اسطورههای یونانی، اهمیت Aries با اعمال دیونیسوس، ایزدِ شراب مرتبط می شود. او هنگام سفر در مدیترانه پیروانش را به مصر هدایت میکند. ازآنجایی که آنان در بیابانِ لیبی بیاب و غذا هستند، دیونیسوس قوچی را فرامیخواند. این قوچ با چشمهای ظاهر میشود و آنان را از مرگ میرهاند. دیونیسوس، جوششِ آب را با پرتاب کردنِ قوچ به گنبدِ آسمان، به عنوان تبرک آسمانی قدردانی کرد؛ آنجا که بر مرز حوت، ماهیِ آسمان در آبهایش پرورده میشود (Ibid).
در بابل MÙL. LÙ.HUN.GÁ به معنی «چوپان» (Rochberg, 2004, p. 129). نخستین صورت فلکی بود که برابر با دوموزی (Dumuzi) عاشق اینانا در سومر بود. دوموزی در بابل تبدیل به تموز (Tammuz)، ایزدِ فصل بهار و همسر ایشتار شد (Hall, 2012, p. 123).
در بندهشن این صورتِ فلکی وررَگ (Warrag) نامیده شده (Pakzad, 2005, p. 77) و در تحول آوایی به «بره» در زبان فارسی تبدیل شده است. در همین متن آمده است: «هنگامی که (خورشید) از نخستین خردهی (برج) بره فراز رفت، روز و شب برابر بودند (که) هنگام بهار است؛ سپس، چون خردهی خرچنگ رسید، روزها بلندترین (شدند که) آغاز تابستان است؛ چون به (نخستین) خردهی ترازو رسید، روز و شب برابر (شدند که) آغاز پاییز است؛ چون به (نخستین) خردهی بز رسید، شبها بلندترین (شدند که) آغاز زمستان است؛ دوباره چون به بره رسد، شب و روز باز برابر شوند. چون از بره فراز گردد تا باز به بره رسد، به سیصد و شصت روز است و آن پنج روز گاهانی را به همان روز(ها) بیاید و بشود. (راز این پنج) روز را نگفته است، زیرا اگر بگفته بود، دیوان راز بدانستند و گزند بینداختند» (ترجمه مهرداد بهار، ص ۶۰ نیز نک. ص ۱۰۷). توصیفی که در این متن از گذر خورشید از چهار نقطهی اصلی (کاردینالی) سفر سالانهی خود در چهار صورت فلکی بره، خرچنگ، ترازو و بز میکند، برابر با دیگر منابع نجومی دنیاست و ما در مقالههای پیشتر در این باره توضیح دادیم و گفتیم که آغاز بالست خورشید از بره است: « بره بالست مهر و نشیب کیوان است» (بندهشن، همو، ص ۶۱) و تا ترازو که «بالست کیوان و نشیب مهر» (همان) است طول می کشد. در این متن اشاره می شود که در سه هزار سال آغازین، زمانی که هستی مینویی بود در بره، گاو و دوپیکر، یعنی در سه ماه آغاز سال قرار داشت و آفرینش کیومرث و نخستین گاو در خرچنگ، شیر و خوشه بود که بر روی هم می شود شش ماه؛ اهریمن در برج ترازو به جهان اهورایی یورش آورد (همان، ص ۱۵۵).
حمل یا Aries در آیکونهای به دست آمده نمود سپیدهی آتشین است که با طلوع خورشید همراهی دارد، نماد ایزد آسمان سومری بعل، ایزد آتش هندی اگنی و ایزد باروری و آفرینش آمون در مصر. در سکههایی که برای اسکندر بزرگ طراحی شدهاند، قوچ نمادِ قدرت را بازنمود میکند. قوچ نمادی معمول در هنر دینی هم هست (Snodgrass, 86-7) . آیکون حمل معمولا به شکل قوچی نشسته که گاه سرش را به عقب برگردانده است، نمایش داده میشود. بیرونی در التفهیم، این صورت فلکی را اینگونه توصیف میکند: «همچون صورت گوسپندی است نیم خفته و ز پس همینگرد تا دهان او بر پشت شده است» (ترجمه جلال الدین همایی، ۱۳۶۷: ۹۱). ادامه
ادامه
عضوی که به این برج نسبت داده میشود سر و اعضایی است که به سر مربوط است (خواجه نصیرالدین طوسی، ص ۳۳). در کفالایا نیز سر و شقیقهی راست به این برج منسوب است (Pettipiece, 2009: 65).
در التفهیم گفته میشود که حمل بر خوی خندان و سخنگوی و بزرگمنش و سفردوست دلالت دارد (ص ۳۲۵) همچنین بر گروه مردمی چون ملوک، صیرفیان، ضرابان، آهنگران، رویگران، قصابان، شبانان، صیادان و دزدان (ص ۳۳۱)؛ و بر جایگاههایی چون صحرا، چریدنگاه گوسپندان، خانه های صنّاع گوهر و آرامگاه دزدان دلالت دارد (ص ۳۳۳).
پیوند به نوشته در سایت انسانشناسی و فرهنگ
عضوی که به این برج نسبت داده میشود سر و اعضایی است که به سر مربوط است (خواجه نصیرالدین طوسی، ص ۳۳). در کفالایا نیز سر و شقیقهی راست به این برج منسوب است (Pettipiece, 2009: 65).
در التفهیم گفته میشود که حمل بر خوی خندان و سخنگوی و بزرگمنش و سفردوست دلالت دارد (ص ۳۲۵) همچنین بر گروه مردمی چون ملوک، صیرفیان، ضرابان، آهنگران، رویگران، قصابان، شبانان، صیادان و دزدان (ص ۳۳۱)؛ و بر جایگاههایی چون صحرا، چریدنگاه گوسپندان، خانه های صنّاع گوهر و آرامگاه دزدان دلالت دارد (ص ۳۳۳).
پیوند به نوشته در سایت انسانشناسی و فرهنگ
Ghooch.pdf
723.5 KB
نقش قوچ در آیینهای وابسته به ایزد بانوی بزرگ در لرستان
بهار مختاریان
سجاد شکری
بهار مختاریان
سجاد شکری
برجِ ثور، گاو
در اسطورههای بسیاری از ملتها، نمادپردازیِ گاو رد پای زیادی بهجای گذاشته است. در هزارهی چهارم پیش از میلاد، صورتِ فلکیِ گاو به جای حمل/بره در اعتدالِ بهاری قرار داشت. در یکی ازالواحِ بهدستآمده از میانرودان در هزارهی سوم پ.م. گفته میشود که سالِ جدید را همزمان با ورود خورشید به صورت فلکی گاو جشن میگرفتند (Busenbark, 1997:p.16).
نامِ بسیاری از صورتهای فلکی در منابع بابلی به سومرِ آغازین باز میگردد. سه نام مهم سومریِ این سه صورت فلکی: gu. an. na (گاو آسمان) = Taurus، ur. gu. la (شیر) = Leo و gir. tab (عقرب) = Scorpio در ۴۰۰۰ هزار سال پیش از میلاد برابربا سه زمانِ مهم اعتدال بهاری، انقلاب تابستانی و اعتدال پاییزی بود (Salem, 2000, p. 216). واژهی mul gu. an. na در حماسهی گیلگمش هم میآید و تحتالفظی «گاو آنو» معنی میدهد، آنو ایزد آسمان است و از این رو، گاوِ آسمان معنا میشود. در این داستان گفته شده که پس از ردِ درخواست عاشقانهی ایشتر توسط گیلگمش، ایشتر نزد پدر خویش آنو میرود و از او میخواهد برای نابودی گیلگمش، نرگاوِ آسمان را بیافریند. آنو گاو را میآفریند و برای نابودیِ گیلگمش به اوروک میفرستد. سپاهِ اوروک از پس مقابله با این گاو بر نمیآید و او به سوی انکیدو، دوستِ گیلگمش یورش میبرد. انکیدو دُمِ او را میگیرد و گیلگمش شمشیرش را در گردنِ گاو فرو میکند و او را میکُشد. ایشتر که نقشهی خود را ناکارآمد میبیند، گیلگمش را نفرین میکند، انکیدو در پاسخِ این نفرین، رانِ راستِ گاو را به سوی ایشتر پرتاب میکند (مجیدزاده، ۱۳۸۰، ص ۳۳۸). پرتابِ رانِ راستِ گاو به سوی ایشتر را برخی به دلیل نبودِ رانهای عقبیِ صورتِ فلکیِ گاو میدانند (بلک و گرین، ۱۳۸۵: ۸۹). جالب اینجاست که در بسیاری از تصویرهای متون نجومی بعد از اسلام، گاو به طور نیمه، تصویر شده است. بیرونی نیز آن را نیمه توصیف میکند: «بر صورت نیمهی پیشین از گاوی، زیرا که بر ناف جای بریدن اوست، و نیمهی پسین بر جای نیست و سر فرا زیر کرده دارد زخم را» (التفهیم، تصحیح همایی، ۱۳۶۷: ۹۱).
بدون توضیحی که از اسطورهی گیلگمش آوردیم نمیتوان توضیح روشنی حتی از نگارههای ایرانی که از نیم تنهی گاو است به دست داد. تنها احتمال موجود، بازماندنِ رد پای این اسطورهی کهن تا دوران بیرونی و بعد از اوست.
گاوِ نر از آغاز، نمادِ قربانی شناخته میشد. برای چرخهی حیات و آغازِ فصل کاشت نیاز به آیینهای قربانی بود. تصویرِ قربانیِ گاو نر به دست میترا نیز با چنین باورهایی مربوط میشود. احتمالاً در ایران هم چون یونان، سالیانه پس از بذرافشانی، گاوِ ورزایی را قربانی میکردند (Schwabe, 1951, S. 38).
بسیاری از ایزدان و قهرمانانِ خورشیدی در اسطورهها بر گاوی تسلط مییابند و او را قربانی میکنند. برای نمونه در داستانِ تولد زئوس گفته میشود که هنگام تولدِ زئوس، از جایگاهش آتشِ بزرگی بیرون میآید. او هنگام صعود به آسمان، گاوی که راه را بر او بسته است زیر پای قرار میدهد و از پشتِ او به عنوان کُرسی برای رسیدن به شیرِ آسمان بهره میگیرد (Ibid, 123). این مسئله در آیینهای گاوبازیهای کهن در کرت باستان حدود ۳ هزار پ.م. که از روی گاو میپریدند هم دیده میشود. بازنمودِ چنین باورهایی هنوز در اسپانیا نیز رایج است. نمونه ای از همین اسطورهها در داستان میترا، هرکول و گیلگمش هم دیده میشود (Ibid, 125). با توجه به چنین پژوهشهایی، میتوان درکِ بهتری از قربانیِ گاو توسط میترا داشت. گاو هم نمادی از صورت فلکی است و هم جانورِ قربانی در آیینهای سالیانهی کشاورزی در آغاز سال. تصویر قربانی گاو توسط میترا که در مهرابههای بسیاری بر جای مانده است، اساساً با نمادهای منطقه البروجی همراه است و کشته شدنِ گاو توسط او نیز همسو با چنین باورهایی است. (نیز نک. Busenbark, p. 59; 102).
در متونِ کهن بابلی آمده است که «اگر ستارههای صورت فلکیِ گاو، پرنور باشند، زاد و ولدِ گله بسیار خواهد شد و اگر ستارهها کم نور باشند، فراوانی از سرزمین خواهد رفت» (White, 2008: 64).
بازماندهی باورهای قربانیِ گاو و رویشِ گیاهان از بدنِ گاو را به نوعی در بندهشن نیز میبینیم: «پنجم نبرد را گاو را یکتا آفریده کرد. چون درگذشت، به سبب سرشتِ گیاهی، از اندامهای گاو پنجاه و پنج نوع غله و داوزده نوع گیاه درمانی از زمین رست» (ترجمه ی مهرداد بهار، ۱۳۶۹: ۶۵-۶۶).
همچنین بازنمودِ پرشِ ایزد یا قهرمانِ خورشیدی بر پشتِ گاو نیز در آیکون بسیار مشهور یورشِ شیر بر پشت گاو در تخت جمشید و دیگر نمونهها با چنین باور نجومی توسط برخی از پژوهشگران مطرح شده است (Hartner, 1968: 227-259). همانطور که در توضیحِ برج اسد آوردیم، شیر، نمادِ اوجِ خورشید در انقلابِ تابستانی بود. ادامه
در اسطورههای بسیاری از ملتها، نمادپردازیِ گاو رد پای زیادی بهجای گذاشته است. در هزارهی چهارم پیش از میلاد، صورتِ فلکیِ گاو به جای حمل/بره در اعتدالِ بهاری قرار داشت. در یکی ازالواحِ بهدستآمده از میانرودان در هزارهی سوم پ.م. گفته میشود که سالِ جدید را همزمان با ورود خورشید به صورت فلکی گاو جشن میگرفتند (Busenbark, 1997:p.16).
نامِ بسیاری از صورتهای فلکی در منابع بابلی به سومرِ آغازین باز میگردد. سه نام مهم سومریِ این سه صورت فلکی: gu. an. na (گاو آسمان) = Taurus، ur. gu. la (شیر) = Leo و gir. tab (عقرب) = Scorpio در ۴۰۰۰ هزار سال پیش از میلاد برابربا سه زمانِ مهم اعتدال بهاری، انقلاب تابستانی و اعتدال پاییزی بود (Salem, 2000, p. 216). واژهی mul gu. an. na در حماسهی گیلگمش هم میآید و تحتالفظی «گاو آنو» معنی میدهد، آنو ایزد آسمان است و از این رو، گاوِ آسمان معنا میشود. در این داستان گفته شده که پس از ردِ درخواست عاشقانهی ایشتر توسط گیلگمش، ایشتر نزد پدر خویش آنو میرود و از او میخواهد برای نابودی گیلگمش، نرگاوِ آسمان را بیافریند. آنو گاو را میآفریند و برای نابودیِ گیلگمش به اوروک میفرستد. سپاهِ اوروک از پس مقابله با این گاو بر نمیآید و او به سوی انکیدو، دوستِ گیلگمش یورش میبرد. انکیدو دُمِ او را میگیرد و گیلگمش شمشیرش را در گردنِ گاو فرو میکند و او را میکُشد. ایشتر که نقشهی خود را ناکارآمد میبیند، گیلگمش را نفرین میکند، انکیدو در پاسخِ این نفرین، رانِ راستِ گاو را به سوی ایشتر پرتاب میکند (مجیدزاده، ۱۳۸۰، ص ۳۳۸). پرتابِ رانِ راستِ گاو به سوی ایشتر را برخی به دلیل نبودِ رانهای عقبیِ صورتِ فلکیِ گاو میدانند (بلک و گرین، ۱۳۸۵: ۸۹). جالب اینجاست که در بسیاری از تصویرهای متون نجومی بعد از اسلام، گاو به طور نیمه، تصویر شده است. بیرونی نیز آن را نیمه توصیف میکند: «بر صورت نیمهی پیشین از گاوی، زیرا که بر ناف جای بریدن اوست، و نیمهی پسین بر جای نیست و سر فرا زیر کرده دارد زخم را» (التفهیم، تصحیح همایی، ۱۳۶۷: ۹۱).
بدون توضیحی که از اسطورهی گیلگمش آوردیم نمیتوان توضیح روشنی حتی از نگارههای ایرانی که از نیم تنهی گاو است به دست داد. تنها احتمال موجود، بازماندنِ رد پای این اسطورهی کهن تا دوران بیرونی و بعد از اوست.
گاوِ نر از آغاز، نمادِ قربانی شناخته میشد. برای چرخهی حیات و آغازِ فصل کاشت نیاز به آیینهای قربانی بود. تصویرِ قربانیِ گاو نر به دست میترا نیز با چنین باورهایی مربوط میشود. احتمالاً در ایران هم چون یونان، سالیانه پس از بذرافشانی، گاوِ ورزایی را قربانی میکردند (Schwabe, 1951, S. 38).
بسیاری از ایزدان و قهرمانانِ خورشیدی در اسطورهها بر گاوی تسلط مییابند و او را قربانی میکنند. برای نمونه در داستانِ تولد زئوس گفته میشود که هنگام تولدِ زئوس، از جایگاهش آتشِ بزرگی بیرون میآید. او هنگام صعود به آسمان، گاوی که راه را بر او بسته است زیر پای قرار میدهد و از پشتِ او به عنوان کُرسی برای رسیدن به شیرِ آسمان بهره میگیرد (Ibid, 123). این مسئله در آیینهای گاوبازیهای کهن در کرت باستان حدود ۳ هزار پ.م. که از روی گاو میپریدند هم دیده میشود. بازنمودِ چنین باورهایی هنوز در اسپانیا نیز رایج است. نمونه ای از همین اسطورهها در داستان میترا، هرکول و گیلگمش هم دیده میشود (Ibid, 125). با توجه به چنین پژوهشهایی، میتوان درکِ بهتری از قربانیِ گاو توسط میترا داشت. گاو هم نمادی از صورت فلکی است و هم جانورِ قربانی در آیینهای سالیانهی کشاورزی در آغاز سال. تصویر قربانی گاو توسط میترا که در مهرابههای بسیاری بر جای مانده است، اساساً با نمادهای منطقه البروجی همراه است و کشته شدنِ گاو توسط او نیز همسو با چنین باورهایی است. (نیز نک. Busenbark, p. 59; 102).
در متونِ کهن بابلی آمده است که «اگر ستارههای صورت فلکیِ گاو، پرنور باشند، زاد و ولدِ گله بسیار خواهد شد و اگر ستارهها کم نور باشند، فراوانی از سرزمین خواهد رفت» (White, 2008: 64).
بازماندهی باورهای قربانیِ گاو و رویشِ گیاهان از بدنِ گاو را به نوعی در بندهشن نیز میبینیم: «پنجم نبرد را گاو را یکتا آفریده کرد. چون درگذشت، به سبب سرشتِ گیاهی، از اندامهای گاو پنجاه و پنج نوع غله و داوزده نوع گیاه درمانی از زمین رست» (ترجمه ی مهرداد بهار، ۱۳۶۹: ۶۵-۶۶).
همچنین بازنمودِ پرشِ ایزد یا قهرمانِ خورشیدی بر پشتِ گاو نیز در آیکون بسیار مشهور یورشِ شیر بر پشت گاو در تخت جمشید و دیگر نمونهها با چنین باور نجومی توسط برخی از پژوهشگران مطرح شده است (Hartner, 1968: 227-259). همانطور که در توضیحِ برج اسد آوردیم، شیر، نمادِ اوجِ خورشید در انقلابِ تابستانی بود. ادامه
ادامه
از این رو، چه خودِ شیر چه ایزدان یا قهرمانانی که بازنمود چنین باوری بودند نیز گاو را قربانی میکنند.
بیرونی، این صورتِ فلکی را بر گروهِ گندمفروشان، کیالان، وکیلان و برزیگران منسوب میدارد (التفهیم، ص ۳۳۱). همچنین جایهایی چون کوه، بستان، جایگاههای گیاه و انبارهای طعام و جای پیلان و گاوان به این برج منسوب است (همو، ص ۳۳۳).
پیوند به نوشته در سایت انسانشناسی و فرهنگ
از این رو، چه خودِ شیر چه ایزدان یا قهرمانانی که بازنمود چنین باوری بودند نیز گاو را قربانی میکنند.
بیرونی، این صورتِ فلکی را بر گروهِ گندمفروشان، کیالان، وکیلان و برزیگران منسوب میدارد (التفهیم، ص ۳۳۱). همچنین جایهایی چون کوه، بستان، جایگاههای گیاه و انبارهای طعام و جای پیلان و گاوان به این برج منسوب است (همو، ص ۳۳۳).
پیوند به نوشته در سایت انسانشناسی و فرهنگ
برجِ دوپیکر، جوزا
بررسیِ نظامِ نمادینِ نجومِ کهن و آیینها و اسطورههای وابسته به آن در کلِ فرهنگهای جهان از جمله مباحثِ مهمِ حوزههای اسطورهشناسی، هنر و مطالعاتِ فرهنگ است. پیش از انقلابِ کوپرنیکی، این نظام تسلطی جدی بر حوزهی علمِ ستارهشناسی و نجوم داشت و پس از آن گرچه این علم تحولی عظیم یافت اما باورهای مرتبط با این نظام نمادین هنوز هم در فرهنگِ ملل گوناگون ماندگاری خود را نشان میدهند. بررسیِ اسطورهها و باورهای مرتبط با این نظام در ادبیات، و استعارههای موجود در آن، یا در هنر و آیکونهای آن، یکی از مسائل مهمی است که در پژوهشهای ایرانی هنوز جایی برای خود نیافته است.
در هرحال، در نجومِ کهن آنچه میگردید، خورشید بود نه زمین و برپایهی همین باور، مسیرِ حرکتِ خورشید به دور زمین بر روی مداری به نام «دائرة البروج» تعیین میشد. در کنار این مدار، تصور بر این بود که حرکتِ ماه و دیگر ستارگان و سیارگان نیز در محدودهی همین مدار به نام «اکلیپتیک» (Ecliptic)، دایرهی خسوف و کسوف، قرار داشت. برای اندازهگیریِ وقت و زمان، سال و روز، بخشی از مسیرِ ستارگان و خورشید را «منطقة البروج» نامیدند. در تعریف منطقة البروج آمده است: «منطقهای از کرهی آسمان را که دو قاعدهاش موازی با دائرة البروج و به فاصلهی هشت درجه در طرفینِ آن واقعاند، منطقة البروج گویند» (مصفی، ۱۳۶۶: ۷۶۴). منطقة البروج اساساً دوازده صورتِ فلکی است که در دوازده بخش، برج، تعریف شده است. هر یک از این صورتهای فلکی بر اساسِ خاستگاهِ فرهنگی آنها با اشکال جانوری یا انسانی مرتبط دانسته شدهاند که با اسطورهها و باورهای آنها پیوند داشته. حرکتِ خورشید در منطقة البروج و تلاقیِ نقاطی از این حرکت در دائرة البروج در چهار نقطهی کاردینالی (اعتدالین و انقلابین) تبیین میشد. اما این حرکت همواره در صورتهای فلکیِ ثابت صورت نمیگرفت. نقاطِ اعتدالین در هر ۷۲ سال یک درجه تغییر حرکت دارد و عبور آنها از میان یک صورت فلکی تقریبا ۲۰۰۰ سال ادامه مییافت و هر دو هزار و اندی، نقاط اعتدالین و انقلابین در صورت فلکیِ دیگری قرار میگرفت. بر این اساس، تصور میرفت که برای نمونه، خورشید در صورتِ فلکیِ جوزا (برابر با خردادِ امروزی) قرار دارد.
با توجه به پژوهشهایی که درباره کهنترین نمونههای مرتبط با منطقة البروج صورت گرفته است، گویا منطقة البروج در آغاز (حدود ۶۰۰۰ پ.م.) تنها چهار صورت فلکی منطبق بر اعتدالین و انقلابین داشته و با چهار صورت فلکیِ جوزا (دوپیکر) برابر با اعتدال بهاری؛ سنبله (خوشه) برابر با انقلاب تابستانی؛ قوس (نیماسب) برابر با اعتدال پاییزی؛ حوت (ماهی) برابر با انقلاب زمستانی شناخته میشد. در هزاره چهارم پیش از میلاد، این چهار نقطهی کاردینالی از این صورتهای فلکی خارج شد و ثور (گاو) برابر با اعتدال بهاری؛ اسد (شیر) برابر با انقلاب تابستانی؛ عقرب (کژدم) برابر با اعتدال پاییزی و دلو (آبریز) برابر با انقلاب زمستانی دانسته شد. آثارِ نوشتاری و آیکونهای نجومیِ بهدست آمده از مصر و میانرودان در این زمان با توضیحِ یاد شده منطبق است. دوهزار سال پس از این دوره است که حمل (بره) برابر با اعتدال بهاری؛ سرطان (خرچنگ) برابر با انقلاب تابستانی؛ میزان (ترازو) برابر با اعتدال پاییزی؛ جُدی (بزماهی) برابر با انقلاب زمستانی تبیین شد که تا کنون برجا است.
سالهاست که پژوهشگران بسیاری از حوزههای مختلف کوشیدهاند مختصر گزارشی را که در بالا ارائه شد، بر پایهی آیکونهای بهدست آمده از سفالینهها، مُهرها و نگارهها یا منابع نوشتاریِ کهن در پیوند با منطقة البروج شناسایی کنند. در فهرستِ الواح مول آپین (mul apin) هزار پ.م. در بابل که میتوان آن را نخستین منابع نوشتاری نجوم دانست، صورتِ فلکیِ دوپیکر برابر با خردادِ امروزی به صورت maš tabba gal gal آمده است. در نگارهای موسوم به Dendera از مصر در یک صد پیش از میلاد منطقة البروج به طور کامل تصویر شده است.
ایکونِ دوپیکر، جوزا، یا به صورتِ سَرِ مردی با دو نیمرخ نمایش داده شده است یا به صورتِ دو مرد در کنار هم. همانطور که پیشتر گفتیم این صورتِ فلکی در هزارهی هفتم پ.م.منطبق با اعتدال بهاری بوده است. این دوگانگی اساساً بر بنیادِ باور به ثنویت، که به نوعی در دوگانگیهای شب و روز، نور و ظلمت تجلی دارد، شکل گرفته است. همچنین بازماندهی این آیکون در
بررسیِ نظامِ نمادینِ نجومِ کهن و آیینها و اسطورههای وابسته به آن در کلِ فرهنگهای جهان از جمله مباحثِ مهمِ حوزههای اسطورهشناسی، هنر و مطالعاتِ فرهنگ است. پیش از انقلابِ کوپرنیکی، این نظام تسلطی جدی بر حوزهی علمِ ستارهشناسی و نجوم داشت و پس از آن گرچه این علم تحولی عظیم یافت اما باورهای مرتبط با این نظام نمادین هنوز هم در فرهنگِ ملل گوناگون ماندگاری خود را نشان میدهند. بررسیِ اسطورهها و باورهای مرتبط با این نظام در ادبیات، و استعارههای موجود در آن، یا در هنر و آیکونهای آن، یکی از مسائل مهمی است که در پژوهشهای ایرانی هنوز جایی برای خود نیافته است.
در هرحال، در نجومِ کهن آنچه میگردید، خورشید بود نه زمین و برپایهی همین باور، مسیرِ حرکتِ خورشید به دور زمین بر روی مداری به نام «دائرة البروج» تعیین میشد. در کنار این مدار، تصور بر این بود که حرکتِ ماه و دیگر ستارگان و سیارگان نیز در محدودهی همین مدار به نام «اکلیپتیک» (Ecliptic)، دایرهی خسوف و کسوف، قرار داشت. برای اندازهگیریِ وقت و زمان، سال و روز، بخشی از مسیرِ ستارگان و خورشید را «منطقة البروج» نامیدند. در تعریف منطقة البروج آمده است: «منطقهای از کرهی آسمان را که دو قاعدهاش موازی با دائرة البروج و به فاصلهی هشت درجه در طرفینِ آن واقعاند، منطقة البروج گویند» (مصفی، ۱۳۶۶: ۷۶۴). منطقة البروج اساساً دوازده صورتِ فلکی است که در دوازده بخش، برج، تعریف شده است. هر یک از این صورتهای فلکی بر اساسِ خاستگاهِ فرهنگی آنها با اشکال جانوری یا انسانی مرتبط دانسته شدهاند که با اسطورهها و باورهای آنها پیوند داشته. حرکتِ خورشید در منطقة البروج و تلاقیِ نقاطی از این حرکت در دائرة البروج در چهار نقطهی کاردینالی (اعتدالین و انقلابین) تبیین میشد. اما این حرکت همواره در صورتهای فلکیِ ثابت صورت نمیگرفت. نقاطِ اعتدالین در هر ۷۲ سال یک درجه تغییر حرکت دارد و عبور آنها از میان یک صورت فلکی تقریبا ۲۰۰۰ سال ادامه مییافت و هر دو هزار و اندی، نقاط اعتدالین و انقلابین در صورت فلکیِ دیگری قرار میگرفت. بر این اساس، تصور میرفت که برای نمونه، خورشید در صورتِ فلکیِ جوزا (برابر با خردادِ امروزی) قرار دارد.
با توجه به پژوهشهایی که درباره کهنترین نمونههای مرتبط با منطقة البروج صورت گرفته است، گویا منطقة البروج در آغاز (حدود ۶۰۰۰ پ.م.) تنها چهار صورت فلکی منطبق بر اعتدالین و انقلابین داشته و با چهار صورت فلکیِ جوزا (دوپیکر) برابر با اعتدال بهاری؛ سنبله (خوشه) برابر با انقلاب تابستانی؛ قوس (نیماسب) برابر با اعتدال پاییزی؛ حوت (ماهی) برابر با انقلاب زمستانی شناخته میشد. در هزاره چهارم پیش از میلاد، این چهار نقطهی کاردینالی از این صورتهای فلکی خارج شد و ثور (گاو) برابر با اعتدال بهاری؛ اسد (شیر) برابر با انقلاب تابستانی؛ عقرب (کژدم) برابر با اعتدال پاییزی و دلو (آبریز) برابر با انقلاب زمستانی دانسته شد. آثارِ نوشتاری و آیکونهای نجومیِ بهدست آمده از مصر و میانرودان در این زمان با توضیحِ یاد شده منطبق است. دوهزار سال پس از این دوره است که حمل (بره) برابر با اعتدال بهاری؛ سرطان (خرچنگ) برابر با انقلاب تابستانی؛ میزان (ترازو) برابر با اعتدال پاییزی؛ جُدی (بزماهی) برابر با انقلاب زمستانی تبیین شد که تا کنون برجا است.
سالهاست که پژوهشگران بسیاری از حوزههای مختلف کوشیدهاند مختصر گزارشی را که در بالا ارائه شد، بر پایهی آیکونهای بهدست آمده از سفالینهها، مُهرها و نگارهها یا منابع نوشتاریِ کهن در پیوند با منطقة البروج شناسایی کنند. در فهرستِ الواح مول آپین (mul apin) هزار پ.م. در بابل که میتوان آن را نخستین منابع نوشتاری نجوم دانست، صورتِ فلکیِ دوپیکر برابر با خردادِ امروزی به صورت maš tabba gal gal آمده است. در نگارهای موسوم به Dendera از مصر در یک صد پیش از میلاد منطقة البروج به طور کامل تصویر شده است.
ایکونِ دوپیکر، جوزا، یا به صورتِ سَرِ مردی با دو نیمرخ نمایش داده شده است یا به صورتِ دو مرد در کنار هم. همانطور که پیشتر گفتیم این صورتِ فلکی در هزارهی هفتم پ.م.منطبق با اعتدال بهاری بوده است. این دوگانگی اساساً بر بنیادِ باور به ثنویت، که به نوعی در دوگانگیهای شب و روز، نور و ظلمت تجلی دارد، شکل گرفته است. همچنین بازماندهی این آیکون در
ایزد
یانوس (Janus) یونانی دیده میشود که به صورتِ سَری با دو چهره نمایش داده میشود. بازماندهی نام او را در ماه ژانویهی امروزی میتوان دید که منظور زمانی است که از سالِ کهنه وارد سالِ نو میشویم. به عبارتی یانوس همان دوگانگیِ کهنه و نو و به عبارتی نقطهی صفر است، یعنی هم این و هم آن، همان نقطهی اعتدالین. « به طور کلی یانوس کلهی آسمانی مرد آسمان، یعنی انسانِ کبیر است. ادامهادامه
پاراجاپاتی (Prajapati) هندی به او شبیه است و همان انسانِ کبیر است و خورشید و ماه چشمهای او توصیف میشوند و نیمی از او میرنده است و نیمی جاودان» (Schwabe, 1951, 117). واژهی maš tabba gal gal در زبانِ بابلی در اصل برگرفته از زبان سومری است و maš در سومری به معنی «جفت» و tab به معنی «همزاد» و gal به معنی «بزرگ» است و تکرارِ آن نشانهی جمع است. آیکونِ این صورتِ فلکی در بابل به صورتِ دو مردِ جنگاور با تبر و چماق نمایش داده شده است.
منابع فارسیِ میانه گویا منطقة البروج را به دوازدهان می شناسند: «هر نیکی و بدی که به مردمان و به آفریدگان دیگر میرسد از هفتان و دوازدهان میرسد. آن دوازده برج در دین به منزلهی دوازده سپاهبد از جانب اورمزد و آن هفت سیاره به منزلهی هفت سپاهبد از جانب اهرمن خوانده شدهاند. و همهی آفریدگان را آن هفت سیاره شکست میدهند و به دست مرگ و هرگونه آزار میسپارند به طوری که آن دوازده برج و هفت سیاره تعیین کنندهی سرنوشت و مدبر جهاناند» (مینوی خرد).
بندهشن نیز توصیف و تصویری از این برجها و ستارگان ارائه میکند ( ترجمهی مهرداد بهار، ص ۵۶- ۵۷). که با آخرین توصیف منطقة البروج از هزاره دوم پ.م. برابر است و اعتدال بهاری را در بره، انقلاب تابستانی را در خرچنگ؛ ترازو را برابر با اعتدال پاییزی و جُدی را برابر با انقلاب زمستانی توصیف میکند ( همان، ۵۹).
شایان ذکر است که هر یک از این صورتهای فلکی با یکی از اعضای بدن انسانی برابر دانسته میشده است. در متن کفالایا، یکی از متون مانَوی، دوپیکر با بازوها مربوط دانسته شده است (Pettipiece, 2009).
این صورتِ فلکی در منابع پس از اسلام جوزا خوانده میشود و بیرونی آن را «دو کودک بر پای ایستاده، که هریکی یک دست بر دیگری پیچیده دارد، تا بازوی او بر گردن دیگر نهاده شد» (التفهیم، ص ۹۱). در صورالکواکب، آیکونِ جوزا معمولاً به شکل دو جوان که دست بر گردن هم دارند و یا دستِ یکی بر دستِ دیگری است نقاشی شدهاند. همچنین بیرونی برای هر یک از این بروج ویژگیهای سرد و گرم، تر و خشک، با آواز و بیآواز را نیز برمیشمرد و جوزا برج گرم، تر و بلندآواز خوانده میشود (التفهیم). علاوه بر آن جوزا، کریم و پاکیزه، خداوند لهو و دوستدارِ حکمت و علمهای اسمانی، با سخاوت و حافظ و باسیاست (همان) در نظر گرفته شده است. در همین کتاب، جوزا بر گروه ملکان و شمارگران و معلمان و صیادان و رقاصان و لهوگران و نقاشان و درزیان دلالت دارد. در مورد دلالتِ جوزا بر گوهرها و کالاها، بیرونی این صورتِ فلکی را با دست برنجنها و دستبندها و درم و دینار و عطر و طنبور و بربط و آلاتِ نای زدن مربوط میکند که شاید دلالتِ آن بر دستبند بیارتباط با توصیفی که از کفالایا در ارتباط با دوپیکر با عضوِ دست در بدن انسانی دارد، نباشد.
پیوند به نوشته در سایت انسانشناسی و فرهنگ
پاراجاپاتی (Prajapati) هندی به او شبیه است و همان انسانِ کبیر است و خورشید و ماه چشمهای او توصیف میشوند و نیمی از او میرنده است و نیمی جاودان» (Schwabe, 1951, 117). واژهی maš tabba gal gal در زبانِ بابلی در اصل برگرفته از زبان سومری است و maš در سومری به معنی «جفت» و tab به معنی «همزاد» و gal به معنی «بزرگ» است و تکرارِ آن نشانهی جمع است. آیکونِ این صورتِ فلکی در بابل به صورتِ دو مردِ جنگاور با تبر و چماق نمایش داده شده است.
منابع فارسیِ میانه گویا منطقة البروج را به دوازدهان می شناسند: «هر نیکی و بدی که به مردمان و به آفریدگان دیگر میرسد از هفتان و دوازدهان میرسد. آن دوازده برج در دین به منزلهی دوازده سپاهبد از جانب اورمزد و آن هفت سیاره به منزلهی هفت سپاهبد از جانب اهرمن خوانده شدهاند. و همهی آفریدگان را آن هفت سیاره شکست میدهند و به دست مرگ و هرگونه آزار میسپارند به طوری که آن دوازده برج و هفت سیاره تعیین کنندهی سرنوشت و مدبر جهاناند» (مینوی خرد).
بندهشن نیز توصیف و تصویری از این برجها و ستارگان ارائه میکند ( ترجمهی مهرداد بهار، ص ۵۶- ۵۷). که با آخرین توصیف منطقة البروج از هزاره دوم پ.م. برابر است و اعتدال بهاری را در بره، انقلاب تابستانی را در خرچنگ؛ ترازو را برابر با اعتدال پاییزی و جُدی را برابر با انقلاب زمستانی توصیف میکند ( همان، ۵۹).
شایان ذکر است که هر یک از این صورتهای فلکی با یکی از اعضای بدن انسانی برابر دانسته میشده است. در متن کفالایا، یکی از متون مانَوی، دوپیکر با بازوها مربوط دانسته شده است (Pettipiece, 2009).
این صورتِ فلکی در منابع پس از اسلام جوزا خوانده میشود و بیرونی آن را «دو کودک بر پای ایستاده، که هریکی یک دست بر دیگری پیچیده دارد، تا بازوی او بر گردن دیگر نهاده شد» (التفهیم، ص ۹۱). در صورالکواکب، آیکونِ جوزا معمولاً به شکل دو جوان که دست بر گردن هم دارند و یا دستِ یکی بر دستِ دیگری است نقاشی شدهاند. همچنین بیرونی برای هر یک از این بروج ویژگیهای سرد و گرم، تر و خشک، با آواز و بیآواز را نیز برمیشمرد و جوزا برج گرم، تر و بلندآواز خوانده میشود (التفهیم). علاوه بر آن جوزا، کریم و پاکیزه، خداوند لهو و دوستدارِ حکمت و علمهای اسمانی، با سخاوت و حافظ و باسیاست (همان) در نظر گرفته شده است. در همین کتاب، جوزا بر گروه ملکان و شمارگران و معلمان و صیادان و رقاصان و لهوگران و نقاشان و درزیان دلالت دارد. در مورد دلالتِ جوزا بر گوهرها و کالاها، بیرونی این صورتِ فلکی را با دست برنجنها و دستبندها و درم و دینار و عطر و طنبور و بربط و آلاتِ نای زدن مربوط میکند که شاید دلالتِ آن بر دستبند بیارتباط با توصیفی که از کفالایا در ارتباط با دوپیکر با عضوِ دست در بدن انسانی دارد، نباشد.
پیوند به نوشته در سایت انسانشناسی و فرهنگ
برجِ سرطان، خرچنگ
در توضیحِ ماه خرداد/جوزا مختصری از چگونگیِ شکلگیری و تحولاتِ منطقة البروج آوردیم. گفتیم با توجه به پژوهشهایی که دربارهی کهنترین نمونههای مرتبط با منطقة البروج صورت گرفته است، گویا منطقة البروج در آغاز (حدود ۶۰۰۰ پ.م.) تنها چهار صورت فلکی منطبق بر اعتدالین و انقلابین داشت و با چهار صورت فلکی جوزا (دوپیکر)۲ برابر با اعتدال بهاری؛ سنبله (خوشه) برابر با انقلاب تابستانی؛ قوس (نیماسب) برابر با اعتدال پاییزی؛ حوت (ماهی) برابر با انقلاب زمستانی شناخته می شد. در هزاره چهارم پیش از میلاد، این چهار نقطهی کاردینالی از این صورتهای فلکی خارج شد و ثور (گاو) برابر با اعتدال بهاری؛ اسد (شیر) برابر با انقلاب تابستانی؛ عقرب (کژدم) برابر با اعتدال پاییزی و دلو (آبریز) برابر با انقلاب زمستانی دانسته شد. آثار نوشتاری و آیکونهای نجومیِ بدست آمده از مصر و میانرودان در این زمان با توضیح یاد شده منطبق است. دوهزار سال پس از این دوره است که حمل (بره) برابر با اعتدال بهاری؛ سرطان (خرچنگ) برابر با انقلاب تابستانی؛ میزان (ترازو) برابر با اعتدال پاییزی؛ جُدی (بزماهی) برابر با انقلاب زمستانی تبیین شد که تا کنون برجا است. بر این اساس انقلاب تابستانی که در برج سرطان اتفاق میافتد پیشتر در برج اسد یا شیر قرار داشت و درست به همین دلیل است که اکثر آیکونهای به دست آمده نقش شیر را مینمایانند و اسطورههای زیادی با ان مربوط است. اما صورت فلکی سرطان یا خرچنگ در کهنترین نمونههایی که از آن بهدست آمده بیشتر به شکل لاکپشت است تا صورت امروزی آن (برای نمونه می توان تصویر لاکپشت را در کودورویی کاسی متعلق به ۱۱۲۵- ۱۱۰۰ پ.م. دید. در مصر این صورت فلکی به شکل سرگین غلطان (خپری)، نمادی از طلوع خورشید است. در تصاویر متاخر از مصر، آیکون تمساح کوچک برابر با خرچنگ دانسته شده است.
این صورت فلکی در فهرست مول آپین، مول آل لول (Mul al lul) خوانده شده است و جایگاه ایزد آنو، ایزد آسمان شمرده میشد. در خطِ ایدهنگار al به شکل «کلنگ یا کوبه» است و lul به شکل «روباه» که میتواند معنای متفاوتی چون «فریب، دروغ و یاغی» هم داشته باشد که اشاره به ستارهی دروغین مارس دارد. خرچنگ هم ستارهی دروغین به شمار میرود. در خط میخی نیز ستارهی دروغین به صورت lul-la نوشته شده که به سومری Al-lul بر میگردد. دو صورت نگارشی دیگر برای نام خرچنگ وجود دارد یکی A-meš «آبها» و دیگر A-lu «آبهای فراوان» که هردو بر آب تاکید دارند. شاید بتوان تصور کرد که A-lul به عنوان خرچنگ به معنی «آبهای مخفی» به این دلیل بوده است که اشاره به آبهای بازداشته شده در فصل خشک تابستان در آسمان دارد (White, 2008).
در بندهشن این صورتِ فلکی karzang خوانده شده است (Pakzad, 2004). همچنین در بندهشن، اعتدالین و انقلابین اینگونه توصیف میشود: «هنگامی که (خورشید) از نخستین خردهی بره فراز رفت، روز و شب برابر بودند (که) هنگام بهار است؛ سپس، چون به نخستین خردهی خرچنگ رسید، روزها بلندترین (شدند که) آغاز تابستان است؛ چون به (نخستین) خردهی ترازو رسید، روز و شب برابر (شدند که) آغاز پاییز است؛ چون به (نخستین) خردهی بز رسید، شبها بلندترین (شدند که) آغاز زمستان است؛ دوباره چون به بره رسد، شب و روز باز برابر شوند» (ترجمهی مهرداد بهار، ص ۵۹). در فصل هفتاد کفالایا، خرچنگ با عضوِ مِری و دندهی راست در بدن مربوط دانسته شده است. در فصل ۶۹ آمده است که خرچنگ و ماهی و باکره به جهانِ آبی متعلقاند (Pettipiece, 2009). چنین انتسابی در «شرح ثمره ی بطلمیوسی» از خواجه نصیرالدین طوسی هم آمده است و سینه و دل به سرطان منسوب شده است. در گزیدههای زاتسپرم نیز به ایزدِ آبی بودن خرچنگ اشاره میشود (ترجمهی محمد تقی راشد محصل، ص ۹). شاید بتوان نامگذاریِ تیر ماه را در پیوند با تیشتر، ایزدِ باران، و انطباق آن با برجِ خرچنگ بر اساس عبارتی در بندهشن، در فصل نبردِ آفریدگان با اهریمن، توضیح داد. در آنجا گفته میشود: «دیگر نبرد را آب کرد. از آن روی که ستاره تیشتر به خرچنگِ آبسرشت، به خردهی ازرگ، (طالع) شد، (در کدهای که) جانان خوانند، در همان روز که اهریمن درتاخت به هنگام غروب، به سوی خاوران ابر به پیدایی آمد. چون هر ماهی را اختری خویش است، و ماه تیر چهارم ماه از سال و خرچنگ چهارم اختر از بره است، بنابراین، (به سبب) خویشی با خرچنگ است که تیشتر در او جست، و نشانه ی بارانسازی نمودار شد» (ترجمهی مهرداد بهار، ص ۶۳- ۶۴). در مورد تاثیر تقویم ایران در این ماه از مصر قبلا در مطلب «ماه تیر ، جشن تیرگان» توضیح دادیم. گفتیم بارانسازی ماه تیر و اسطورههایی که با آن مربوط است ، به ویژه توصیفاتی که در تیشتر یشت می آید، با جغرافیای ایران منطبق نیست و بیشتر با طغیانِ رود نیل مربوط است. این شاهد هم فرضِ ارائه شده را بار دیگر قوت میبخشد.ادامه
در توضیحِ ماه خرداد/جوزا مختصری از چگونگیِ شکلگیری و تحولاتِ منطقة البروج آوردیم. گفتیم با توجه به پژوهشهایی که دربارهی کهنترین نمونههای مرتبط با منطقة البروج صورت گرفته است، گویا منطقة البروج در آغاز (حدود ۶۰۰۰ پ.م.) تنها چهار صورت فلکی منطبق بر اعتدالین و انقلابین داشت و با چهار صورت فلکی جوزا (دوپیکر)۲ برابر با اعتدال بهاری؛ سنبله (خوشه) برابر با انقلاب تابستانی؛ قوس (نیماسب) برابر با اعتدال پاییزی؛ حوت (ماهی) برابر با انقلاب زمستانی شناخته می شد. در هزاره چهارم پیش از میلاد، این چهار نقطهی کاردینالی از این صورتهای فلکی خارج شد و ثور (گاو) برابر با اعتدال بهاری؛ اسد (شیر) برابر با انقلاب تابستانی؛ عقرب (کژدم) برابر با اعتدال پاییزی و دلو (آبریز) برابر با انقلاب زمستانی دانسته شد. آثار نوشتاری و آیکونهای نجومیِ بدست آمده از مصر و میانرودان در این زمان با توضیح یاد شده منطبق است. دوهزار سال پس از این دوره است که حمل (بره) برابر با اعتدال بهاری؛ سرطان (خرچنگ) برابر با انقلاب تابستانی؛ میزان (ترازو) برابر با اعتدال پاییزی؛ جُدی (بزماهی) برابر با انقلاب زمستانی تبیین شد که تا کنون برجا است. بر این اساس انقلاب تابستانی که در برج سرطان اتفاق میافتد پیشتر در برج اسد یا شیر قرار داشت و درست به همین دلیل است که اکثر آیکونهای به دست آمده نقش شیر را مینمایانند و اسطورههای زیادی با ان مربوط است. اما صورت فلکی سرطان یا خرچنگ در کهنترین نمونههایی که از آن بهدست آمده بیشتر به شکل لاکپشت است تا صورت امروزی آن (برای نمونه می توان تصویر لاکپشت را در کودورویی کاسی متعلق به ۱۱۲۵- ۱۱۰۰ پ.م. دید. در مصر این صورت فلکی به شکل سرگین غلطان (خپری)، نمادی از طلوع خورشید است. در تصاویر متاخر از مصر، آیکون تمساح کوچک برابر با خرچنگ دانسته شده است.
این صورت فلکی در فهرست مول آپین، مول آل لول (Mul al lul) خوانده شده است و جایگاه ایزد آنو، ایزد آسمان شمرده میشد. در خطِ ایدهنگار al به شکل «کلنگ یا کوبه» است و lul به شکل «روباه» که میتواند معنای متفاوتی چون «فریب، دروغ و یاغی» هم داشته باشد که اشاره به ستارهی دروغین مارس دارد. خرچنگ هم ستارهی دروغین به شمار میرود. در خط میخی نیز ستارهی دروغین به صورت lul-la نوشته شده که به سومری Al-lul بر میگردد. دو صورت نگارشی دیگر برای نام خرچنگ وجود دارد یکی A-meš «آبها» و دیگر A-lu «آبهای فراوان» که هردو بر آب تاکید دارند. شاید بتوان تصور کرد که A-lul به عنوان خرچنگ به معنی «آبهای مخفی» به این دلیل بوده است که اشاره به آبهای بازداشته شده در فصل خشک تابستان در آسمان دارد (White, 2008).
در بندهشن این صورتِ فلکی karzang خوانده شده است (Pakzad, 2004). همچنین در بندهشن، اعتدالین و انقلابین اینگونه توصیف میشود: «هنگامی که (خورشید) از نخستین خردهی بره فراز رفت، روز و شب برابر بودند (که) هنگام بهار است؛ سپس، چون به نخستین خردهی خرچنگ رسید، روزها بلندترین (شدند که) آغاز تابستان است؛ چون به (نخستین) خردهی ترازو رسید، روز و شب برابر (شدند که) آغاز پاییز است؛ چون به (نخستین) خردهی بز رسید، شبها بلندترین (شدند که) آغاز زمستان است؛ دوباره چون به بره رسد، شب و روز باز برابر شوند» (ترجمهی مهرداد بهار، ص ۵۹). در فصل هفتاد کفالایا، خرچنگ با عضوِ مِری و دندهی راست در بدن مربوط دانسته شده است. در فصل ۶۹ آمده است که خرچنگ و ماهی و باکره به جهانِ آبی متعلقاند (Pettipiece, 2009). چنین انتسابی در «شرح ثمره ی بطلمیوسی» از خواجه نصیرالدین طوسی هم آمده است و سینه و دل به سرطان منسوب شده است. در گزیدههای زاتسپرم نیز به ایزدِ آبی بودن خرچنگ اشاره میشود (ترجمهی محمد تقی راشد محصل، ص ۹). شاید بتوان نامگذاریِ تیر ماه را در پیوند با تیشتر، ایزدِ باران، و انطباق آن با برجِ خرچنگ بر اساس عبارتی در بندهشن، در فصل نبردِ آفریدگان با اهریمن، توضیح داد. در آنجا گفته میشود: «دیگر نبرد را آب کرد. از آن روی که ستاره تیشتر به خرچنگِ آبسرشت، به خردهی ازرگ، (طالع) شد، (در کدهای که) جانان خوانند، در همان روز که اهریمن درتاخت به هنگام غروب، به سوی خاوران ابر به پیدایی آمد. چون هر ماهی را اختری خویش است، و ماه تیر چهارم ماه از سال و خرچنگ چهارم اختر از بره است، بنابراین، (به سبب) خویشی با خرچنگ است که تیشتر در او جست، و نشانه ی بارانسازی نمودار شد» (ترجمهی مهرداد بهار، ص ۶۳- ۶۴). در مورد تاثیر تقویم ایران در این ماه از مصر قبلا در مطلب «ماه تیر ، جشن تیرگان» توضیح دادیم. گفتیم بارانسازی ماه تیر و اسطورههایی که با آن مربوط است ، به ویژه توصیفاتی که در تیشتر یشت می آید، با جغرافیای ایران منطبق نیست و بیشتر با طغیانِ رود نیل مربوط است. این شاهد هم فرضِ ارائه شده را بار دیگر قوت میبخشد.ادامه
ادامه
افزون بر این، منطبق شدنِ برجی با ستارهای این گونه که در مورد خرچنگ و تیر/تیشتر میبینیم در بقیهی ماههای ایرانی دیده نمیشود.
ارتباط خرچنگ با آب به نوعی در منابع پس از اسلام نیز دیده میشود. در التفهیم گفته میشود که خرچنگ بر خزینههای آب و نیستانها و لبهای آب و جای کشت از سویی و کشتیبانان و جویکنان و آبیاران از سوی دیگر دلالت دارد. همچنین برنج و نیشکر از کالاهایی هستند که به این برج منسوبند. مسعودی نیز در اخبار الزمان گوید که در دورهی برجِ سرطان آبزیان و حشرات پدید آمدند.
پیوند به نوشته در سایت انسانشناسی و فرهنگ
افزون بر این، منطبق شدنِ برجی با ستارهای این گونه که در مورد خرچنگ و تیر/تیشتر میبینیم در بقیهی ماههای ایرانی دیده نمیشود.
ارتباط خرچنگ با آب به نوعی در منابع پس از اسلام نیز دیده میشود. در التفهیم گفته میشود که خرچنگ بر خزینههای آب و نیستانها و لبهای آب و جای کشت از سویی و کشتیبانان و جویکنان و آبیاران از سوی دیگر دلالت دارد. همچنین برنج و نیشکر از کالاهایی هستند که به این برج منسوبند. مسعودی نیز در اخبار الزمان گوید که در دورهی برجِ سرطان آبزیان و حشرات پدید آمدند.
پیوند به نوشته در سایت انسانشناسی و فرهنگ
برج اسد، شیر
در مطالب پیشین یادآور شدیم که منطقة البروج در هزارهی چهارم پیش از میلاد، با چهار نقطهی کاردینالی ثور (گاو) برابر با اعتدالِ بهاری؛ اسد (شیر) برابر با انقلابِ تابستانی؛ عقرب (کژدم) برابر با اعتدالِ پاییزی و دلو (آبریز) برابر با انقلابِ زمستانی دانسته میشد. آثار نوشتاری و آیکونهای نجومیِ بدست آمده از مصر و میانرودان در این زمان با این تقسیمبندی منطبق است. در آثار به دست آمده از میانرودان در ۳۲۰۰ تا ۲۱۰۰ پ.م. تصاویرِ بسیاری از شیر، گاو، انسان آبریز (دلو) و در برخی نمونهها عقرب دیده میشوند. کاربردِ گستردهی این تصاویر در کنار هم یا به همراه ستارهها و اجرامِ کُرویشکل همه نشانگرِ دورهای است که این چهار صورتِ فلکی، چهار نقطهی کاردینالیِ خورشید تصور میشدند.
صورتِ فلکی شیر که امروزه پنجمین صورتِ فلکی منطقة البروج است، در هزارهی چهارم تا دوم پیش از میلاد، در نقطهی انقلابِ تابستانی و به جای صورت فلکی سرطان یا خرچنگ بود. شیر در نمادپردازیِ کهن نمادی از خورشید بود در اوجِ قدرت آن، یعنی همان بلندترین روزِ سال در انقلابِ تابستانی. یالهای شیر همچون پرتوهای خورشید تصور میشد. همچنین سومریانِ کهن از شیر به جهت قدرت او در کشتار ِ دام هراس داشتند و برخی منابع کهنِ بابلی گزارش میدهند که «اگر مریخ وارد صورت فلکیِ شیر شود، آنجا بماند، شمارِ دام کاهش مییابد» (White, 2008). از سوی دیگر شیر با ایزدبانوانِ کهن پیوندِ تنگاتنگی داشت. از آنجا که ایزدبانوانِ بزرگ با جنگ وجنگاوری پیوند داشتند، بسیاری از این ایزدبانوان با شیر نمایش داده شدهاند. کهنترین نمونههای بهدست آمده از تصویرِ ایزدبانوان با گربهسانان، پلنگ یا شیر، متعلق به چتل هیوک در آناتولی است. در یونان و آسیای صغیر، ایزدبانوی مادر کیبله یا سیبله (Kybele, Cybele)، که غالباً از او با نام «مادر» یا «مادرِ بزرگ» یاد میشود، در بسیاری موارد به همراهِ شیری نشان داده میشود. در بابل نیز ایشتار همراه یا سوار بر شیر نمایش داده میشود. او ملقب به «ماده شیر آسمان» است. در ایران نیز نمونههایی از آناهیتا سوار بر شیر از دوران هخامنشی در دست است که سوار بر شیر نمایش داده شده است. شیر از سوی دیگر نمادِ شاهی است و ستارهی پادشاه «قلب الاسد» نمادِ اوست که بر سینهی شیر در صورت فلکیِ اسد نقش شده است. این ستاره در زبان بابلی «شارو» (šarru) نامیده می شود (Rojers, 1998). این صورتِ فلکی در فهرست مول آپین، مول اورگولا (Mul Ur gula) است که «اور» به معنی سگ یا شیر است و گولا به معنی «بزرگ» است (White, 2008).
در متونِ فارسی میانه نام این صورت فلکی به صورت šagr میآید (Pakzad, 2005: 76). از لحاظ ریشهشناسی هنوز ارتباط این واژه با «شیر» فارسی روشن نیست. در مورد ویژگیهای این برج نیز گزارش خاصی از این منابع به دست نمیآید. با این همه نامِ این صورت فلکی به همراه خرچنگ و خوشه در کنار هم در بندهشن در وصفِ آغازِ آفرینش اینگونه توصیف شده است: «سه هزار سال کیومرث را با گاو هستی بی پتیاره بود (که) هزارهی خدایی خرچنگ و شیر و خوشه بود (که) روی هم شش هزار سال بود» (ترجمهی مهرداد بهار، ص ۱۵۵). در کفالایا گفته میشود که «قوچ و شیر به دنیای آتش تعلق دارند» (Pettipiece, 2009: 180). در این کتاب عضوی که با این صورت فلکی مربوط دانسته میشود، معده است (ibid: 185). این ارتباط در شرحِ ثمره بطلمیوس خواجه نصیر الدین طوسی به «پشت» منسوب شده است (تصحیح جلیل اخوان زنجانی، ۱۳۷۸: ۳۴).
این صورت فلکی در منابع اسلامی اسد خوانده میشود. مسعودی در «اخبارالزمان» در وصف عمرِ جهان توضیح میدهد که برای اسد هشت هزار سال مقدر شده است. همچنین در همین کتاب در توصیف آفرینش موجودات گفته میشود که «در شمار حمل و ثور و جوزا حیوانی نبوده است و آن سی و سه هزار سال است و در زمین جهانی روحانی نبوده است. چون دوره برج سرطان در رسید آب زیان و حشرات پدید آمدند. وقتی که اسد در استقرار خود برپا شد، جنبندگان، چهارپایان و حیوانات پدید آمدند» (ترجمه کریم زمانی، ۱۳۷۰، ص ۲۶). بیرونی نیز در التفهیم برج اسد را گرم و نر و منسوب به هوا می داند (ترجمهی جلال الدین همایی، ص ۳۱۷). همچنین اسد را بریدهاندام و نیمآواز توصیف میکند (همان، ۳۱۹- ۳۲۰). بیرونی در این کتاب در دلالتِ این برج با خوی و روش آن را با هیبت، خشمآلود، سختدل، لجوج، مکرگر، دلیر، فراموشکار و پرخطا معرفی میکند (همان، ص ۳۲۵). همچنین او گروه و طبقهی سوران، ضرابان و صیادان را با این برج مرتبط میداند (ص ۳۳۱).
پیوند به نوشته در سایت انسانشناسی و فرهنگ
در مطالب پیشین یادآور شدیم که منطقة البروج در هزارهی چهارم پیش از میلاد، با چهار نقطهی کاردینالی ثور (گاو) برابر با اعتدالِ بهاری؛ اسد (شیر) برابر با انقلابِ تابستانی؛ عقرب (کژدم) برابر با اعتدالِ پاییزی و دلو (آبریز) برابر با انقلابِ زمستانی دانسته میشد. آثار نوشتاری و آیکونهای نجومیِ بدست آمده از مصر و میانرودان در این زمان با این تقسیمبندی منطبق است. در آثار به دست آمده از میانرودان در ۳۲۰۰ تا ۲۱۰۰ پ.م. تصاویرِ بسیاری از شیر، گاو، انسان آبریز (دلو) و در برخی نمونهها عقرب دیده میشوند. کاربردِ گستردهی این تصاویر در کنار هم یا به همراه ستارهها و اجرامِ کُرویشکل همه نشانگرِ دورهای است که این چهار صورتِ فلکی، چهار نقطهی کاردینالیِ خورشید تصور میشدند.
صورتِ فلکی شیر که امروزه پنجمین صورتِ فلکی منطقة البروج است، در هزارهی چهارم تا دوم پیش از میلاد، در نقطهی انقلابِ تابستانی و به جای صورت فلکی سرطان یا خرچنگ بود. شیر در نمادپردازیِ کهن نمادی از خورشید بود در اوجِ قدرت آن، یعنی همان بلندترین روزِ سال در انقلابِ تابستانی. یالهای شیر همچون پرتوهای خورشید تصور میشد. همچنین سومریانِ کهن از شیر به جهت قدرت او در کشتار ِ دام هراس داشتند و برخی منابع کهنِ بابلی گزارش میدهند که «اگر مریخ وارد صورت فلکیِ شیر شود، آنجا بماند، شمارِ دام کاهش مییابد» (White, 2008). از سوی دیگر شیر با ایزدبانوانِ کهن پیوندِ تنگاتنگی داشت. از آنجا که ایزدبانوانِ بزرگ با جنگ وجنگاوری پیوند داشتند، بسیاری از این ایزدبانوان با شیر نمایش داده شدهاند. کهنترین نمونههای بهدست آمده از تصویرِ ایزدبانوان با گربهسانان، پلنگ یا شیر، متعلق به چتل هیوک در آناتولی است. در یونان و آسیای صغیر، ایزدبانوی مادر کیبله یا سیبله (Kybele, Cybele)، که غالباً از او با نام «مادر» یا «مادرِ بزرگ» یاد میشود، در بسیاری موارد به همراهِ شیری نشان داده میشود. در بابل نیز ایشتار همراه یا سوار بر شیر نمایش داده میشود. او ملقب به «ماده شیر آسمان» است. در ایران نیز نمونههایی از آناهیتا سوار بر شیر از دوران هخامنشی در دست است که سوار بر شیر نمایش داده شده است. شیر از سوی دیگر نمادِ شاهی است و ستارهی پادشاه «قلب الاسد» نمادِ اوست که بر سینهی شیر در صورت فلکیِ اسد نقش شده است. این ستاره در زبان بابلی «شارو» (šarru) نامیده می شود (Rojers, 1998). این صورتِ فلکی در فهرست مول آپین، مول اورگولا (Mul Ur gula) است که «اور» به معنی سگ یا شیر است و گولا به معنی «بزرگ» است (White, 2008).
در متونِ فارسی میانه نام این صورت فلکی به صورت šagr میآید (Pakzad, 2005: 76). از لحاظ ریشهشناسی هنوز ارتباط این واژه با «شیر» فارسی روشن نیست. در مورد ویژگیهای این برج نیز گزارش خاصی از این منابع به دست نمیآید. با این همه نامِ این صورت فلکی به همراه خرچنگ و خوشه در کنار هم در بندهشن در وصفِ آغازِ آفرینش اینگونه توصیف شده است: «سه هزار سال کیومرث را با گاو هستی بی پتیاره بود (که) هزارهی خدایی خرچنگ و شیر و خوشه بود (که) روی هم شش هزار سال بود» (ترجمهی مهرداد بهار، ص ۱۵۵). در کفالایا گفته میشود که «قوچ و شیر به دنیای آتش تعلق دارند» (Pettipiece, 2009: 180). در این کتاب عضوی که با این صورت فلکی مربوط دانسته میشود، معده است (ibid: 185). این ارتباط در شرحِ ثمره بطلمیوس خواجه نصیر الدین طوسی به «پشت» منسوب شده است (تصحیح جلیل اخوان زنجانی، ۱۳۷۸: ۳۴).
این صورت فلکی در منابع اسلامی اسد خوانده میشود. مسعودی در «اخبارالزمان» در وصف عمرِ جهان توضیح میدهد که برای اسد هشت هزار سال مقدر شده است. همچنین در همین کتاب در توصیف آفرینش موجودات گفته میشود که «در شمار حمل و ثور و جوزا حیوانی نبوده است و آن سی و سه هزار سال است و در زمین جهانی روحانی نبوده است. چون دوره برج سرطان در رسید آب زیان و حشرات پدید آمدند. وقتی که اسد در استقرار خود برپا شد، جنبندگان، چهارپایان و حیوانات پدید آمدند» (ترجمه کریم زمانی، ۱۳۷۰، ص ۲۶). بیرونی نیز در التفهیم برج اسد را گرم و نر و منسوب به هوا می داند (ترجمهی جلال الدین همایی، ص ۳۱۷). همچنین اسد را بریدهاندام و نیمآواز توصیف میکند (همان، ۳۱۹- ۳۲۰). بیرونی در این کتاب در دلالتِ این برج با خوی و روش آن را با هیبت، خشمآلود، سختدل، لجوج، مکرگر، دلیر، فراموشکار و پرخطا معرفی میکند (همان، ص ۳۲۵). همچنین او گروه و طبقهی سوران، ضرابان و صیادان را با این برج مرتبط میداند (ص ۳۳۱).
پیوند به نوشته در سایت انسانشناسی و فرهنگ
برج سنبله، عذرا، خوشه
صورتِ فلکی سنبله ششمین صورتِ فلکی در منطقة البروج است. آیکونِ این صورت معمولاً به سیمای زنی که خوشهای در دست دارد، تصویر شده است.در سومر شواهدی در دست است که این صورت فلکی اهمیت زیادی داشته ولی صورت فلکیِ شیر کم کم جای آن را میگیرد. در اسطورههای سومری ایزدبانوی بزرگ سومر نین هورسگ (Ninhursag) به معنی «سرور کوههای بزرگ» با این صورتِ فلکی مربوط بود و تصور میشد هنگامی که خورشید در چرخشِ خود در ستارهی باکره قرار میگرفت، نین هورسگ آبستن میشد (Schwabe, Archetyp und Tierkreis S. 48). در فهرست مول آپین، نام این صورتِ فلکی «مول آب سین» (Mul Ab sin) آمده و آب سین به معنی کشتزار است. اما از آنجا که در برخی منابع به صورت «فورو» (furrow) و «مول کی هال» (Mul Ki-Hal) هم آمده است، میتوان آن را به معنی «زمین بخششده» هم دانست. «فورو» نیز به سیمای ایزدبانویی که خوشهای از گیاهِ جو را در دست دارد، نمایش داده شده است. او نمادی از زمینهای کشتشدهای بود که در پاییز درو میشدند و در دانش نجومِ کهن بر اساس شکل ظهور او در آسمان نوع محصول پیشگویی میشد. برای نمونه، در منابع بابلی میخوانیم که اگر «فورو» تیره باشد محصولِ جو کم خواهد بود. این صورت فلکی کم کم با صورت فلکی «فروند» (frond) یکی شده است. فروند را به سیمای ایزدبانویی که برگی خرما در دست دارد تصویر کردهاند. هم خوشهی گندم و هم خرما دو مادهی غذایی مهم در فرهنگ مردم این منطقه بوده است ولی در آیکونهای یونانی این صورتِ فلکی با خوشهی گندم یا زیتون نمایش داده شده است (White, pp 115-116). در پیوند با دروی محصول در این ماه و باورهای مرتبط با آن اسطورهها و آیینهای بسیاری میتوان در گوشه و کنار دنیا یافت که میتواند موضوع پژوهشیِ جالبی را به خود اختصاص دهد.
در بندهشن نام این صورت فلکی هوشگ (Hōšag) است (Pakzad, P. 77) که در فارسی خوشه شده است. همچنین در این متن، شش هزار سال آغازِ آفرینش تا آمدن اهریمن از بره تا خوشه تعیین شده که هر اختری در آن هزار سال شاهی دارد (ترجمه مهرداد بهار، ص ۶۰). در باور اسطورهای که از این متن در ارتباط با نجوم استنباط میشود، میتوان تصور کرد که شش ماه آغاز سال برابر با برجهایی که از بره تا خوشهاند، متعلق به دنیای اهورایی است و از برج ترازو به این سوست که اهریمن به جهان اهورایی یورش میآورد: «چنین گوید به دین که سه هزار سال هستی مینوی بود که آفرینش بیاندیشه و بیجنبش و نابسودنی بود (که) هزارهی خدائی بره، گاو و دوپیکر بود. سه هزار سال کیومرث را با گاو هستی بی پتیاره بود (که) هزاره خدائی خرچنگ و شیر و خوشه بود که روی هم شش هزار سال بود. چون هزاره خدائی به ترازو آمد، اهریمن درتاخت» (همان، ص ۱۵۵). همین عبارات نشان از تاثیرِ باورهایی نجومی در تقسیمبندیهای زمانِ کیهانی و هستیِ دنیوی بر بنیاد حرکت سالانهی خورشید در باورهای ایرانِ باستان دارد. به عبارتی برجهایی که نمودِ حرکت خورشید از صورت فلکی بره به طرف اوجِ آن (= انقلابِ تابستانی) تا برجی که دوباره زمان به نقطهی صفر میرسد (یعنی ترازو) و از آن به طرفِ حضیض خورشید حرکت میکند، همه چیز در تضادِ دو بنِ خیر و شر بخشبندی میشود.
پیوند به نوشته در سایت انسانشناسی و فرهنگ
صورتِ فلکی سنبله ششمین صورتِ فلکی در منطقة البروج است. آیکونِ این صورت معمولاً به سیمای زنی که خوشهای در دست دارد، تصویر شده است.در سومر شواهدی در دست است که این صورت فلکی اهمیت زیادی داشته ولی صورت فلکیِ شیر کم کم جای آن را میگیرد. در اسطورههای سومری ایزدبانوی بزرگ سومر نین هورسگ (Ninhursag) به معنی «سرور کوههای بزرگ» با این صورتِ فلکی مربوط بود و تصور میشد هنگامی که خورشید در چرخشِ خود در ستارهی باکره قرار میگرفت، نین هورسگ آبستن میشد (Schwabe, Archetyp und Tierkreis S. 48). در فهرست مول آپین، نام این صورتِ فلکی «مول آب سین» (Mul Ab sin) آمده و آب سین به معنی کشتزار است. اما از آنجا که در برخی منابع به صورت «فورو» (furrow) و «مول کی هال» (Mul Ki-Hal) هم آمده است، میتوان آن را به معنی «زمین بخششده» هم دانست. «فورو» نیز به سیمای ایزدبانویی که خوشهای از گیاهِ جو را در دست دارد، نمایش داده شده است. او نمادی از زمینهای کشتشدهای بود که در پاییز درو میشدند و در دانش نجومِ کهن بر اساس شکل ظهور او در آسمان نوع محصول پیشگویی میشد. برای نمونه، در منابع بابلی میخوانیم که اگر «فورو» تیره باشد محصولِ جو کم خواهد بود. این صورت فلکی کم کم با صورت فلکی «فروند» (frond) یکی شده است. فروند را به سیمای ایزدبانویی که برگی خرما در دست دارد تصویر کردهاند. هم خوشهی گندم و هم خرما دو مادهی غذایی مهم در فرهنگ مردم این منطقه بوده است ولی در آیکونهای یونانی این صورتِ فلکی با خوشهی گندم یا زیتون نمایش داده شده است (White, pp 115-116). در پیوند با دروی محصول در این ماه و باورهای مرتبط با آن اسطورهها و آیینهای بسیاری میتوان در گوشه و کنار دنیا یافت که میتواند موضوع پژوهشیِ جالبی را به خود اختصاص دهد.
در بندهشن نام این صورت فلکی هوشگ (Hōšag) است (Pakzad, P. 77) که در فارسی خوشه شده است. همچنین در این متن، شش هزار سال آغازِ آفرینش تا آمدن اهریمن از بره تا خوشه تعیین شده که هر اختری در آن هزار سال شاهی دارد (ترجمه مهرداد بهار، ص ۶۰). در باور اسطورهای که از این متن در ارتباط با نجوم استنباط میشود، میتوان تصور کرد که شش ماه آغاز سال برابر با برجهایی که از بره تا خوشهاند، متعلق به دنیای اهورایی است و از برج ترازو به این سوست که اهریمن به جهان اهورایی یورش میآورد: «چنین گوید به دین که سه هزار سال هستی مینوی بود که آفرینش بیاندیشه و بیجنبش و نابسودنی بود (که) هزارهی خدائی بره، گاو و دوپیکر بود. سه هزار سال کیومرث را با گاو هستی بی پتیاره بود (که) هزاره خدائی خرچنگ و شیر و خوشه بود که روی هم شش هزار سال بود. چون هزاره خدائی به ترازو آمد، اهریمن درتاخت» (همان، ص ۱۵۵). همین عبارات نشان از تاثیرِ باورهایی نجومی در تقسیمبندیهای زمانِ کیهانی و هستیِ دنیوی بر بنیاد حرکت سالانهی خورشید در باورهای ایرانِ باستان دارد. به عبارتی برجهایی که نمودِ حرکت خورشید از صورت فلکی بره به طرف اوجِ آن (= انقلابِ تابستانی) تا برجی که دوباره زمان به نقطهی صفر میرسد (یعنی ترازو) و از آن به طرفِ حضیض خورشید حرکت میکند، همه چیز در تضادِ دو بنِ خیر و شر بخشبندی میشود.
پیوند به نوشته در سایت انسانشناسی و فرهنگ
برجِ میزان، ترازو
هفتمین صورتِ فلکیِ منطقة البروج ترازوست که تنها صورتِ بیجان در میان این صور است. دلیل پیدایش این صورت را به شناختِ متاخر از اعتدالِ پاییزی مرتبط میکنند و ناشی از تغییراتی میدانند که در جابهجاییِ اعتدالِ پاییزی صورت گرفته است. این شکل که در اصل با صورت فلکیِ کژدم وابسته بود، به جای ستارگانی که در بخش پنجهی کژدم بودند، قرار گرفت. درست به همین دلیل است که در آغاز، این صورت فلکی چنگال خوانده می شد. بازماندهی این تحولات در اصطلاحاتِ نجومی، امروزه به نامهای «چنگال شمالی» و «چنگال جنوبی» دیده میشود (White, 2008: 175). در باورهای کهنِ میانرودان نیز این باور دیده میشود و تصور بر آن بوده است که اعمالِ آدمیان در ترازویی سنجیده میشود و این ماه را زمانِ داوری میدانستند. از این رو، در میانرودان، این صورتِ فلکی Zibanitu «ترازوی سنجش» نامیده میشده است (Busenbark, 1997).
میدانیم که در مهرماه، فصلِ پاییز آغاز میشود و اعتدالِ پاییزی در این فصل با باورهای زیادی در ادیانِ گوناگون پیوند خورده است. در توضیحِ صورت فلکیِ «سنبله، خوشه» آوردیم که در بندهشنِ ایرانی مشخصاً آغازِ این فصل و صورتِ فلکی را با یورشِ اهریمنی مربوط میدانند: «چنین گوید بهدین که سه هزار سال هستی مینوی بود که آفرینش بی اندیشه و بی جنبش و نابسودنی بود (که) هزاره خدائی بره، گاو و دوپیکر بود. سه هزار سال کیومرث را با گاو هستی بی پتیاره بود (که) هزاره خدائی خرچنگ و شیر و خوشه بود که روی هم شش هزار سال بود. چون هزاره خدائی به ترازو (Tarāzūg نک. Pakzad, 2005:76) آمد، اهریمن درتاخت» (ترجمه ی مهرداد بهار، ص ۱۵۵). همین عبارات نشان از تاثیر باورهایی نجومی در تقسیمبندیهای زمانِ کیهانی و هستیِ دنیوی بر بنیادِ حرکتِ سالانهی خورشید در باورهای ایران باستان دارد. به عبارتی برجهایی که نمودِ حرکتِ خورشید از صورتِ فلکی بره به طرفِ اوجِ آن (= انقلابِ تابستانی) تا برجی که دوباره زمان به نقطهی صفر میرسد (یعنی ترازو، اعتدالِ پاییزی) و از آن به طرف حضیضِ خورشید حرکت میکند، همه چیز در تضاد دو بُنِ خیر و شر بخشبندی میشود. به عبارتی، در باورِ اسطورهای که از این متن در ارتباط با نجوم استنباط میشود، میتوان تصور کرد که شش ماهِ آغازِ سال برابر با برجهایی که از بره تا خوشه اند، متعلق به دنیای اهورایی است و از برج ترازو به این سوست که اهریمن به جهانِ اهورایی یورش میآورد. در جایی دیگر در بندهشن توصیفِ دیگری از این باور دیده میشود: «تا آمدن اهریمن هزار سال زمان گذشته بود. سه هزار سال به مینویی و سه هزار سال به صورت مادی، در پاکی. آن شش هزار سال از بره تا خوشه، هر اختری یک هزار سال شاهی کرد. چون شاهی به ترازو آمد که نشیبان نشیب مهر است، پتیاره از زیر درتاخت. کیوان به ترازو جست، به بالست خویش. به سبب بودن به ترازو، کیوان شاهی هزاره را پذیرفت، زیرا ترازو بالست، و بره نشیب کیوان، شاه تاریکی است. مهر خدای روشنی است، با تاریکی دشمن است. بدان گونه نیز ترازو بالست کیوان و نشیب مهر، بره بالست مهر و نشیب کیوان» (همان، ص ۶۰). در این عبارات، نکات مهمی در پیوند با باوری که یاد شد، به طور مشخص توصیف میشود: ۱- مهر، خدای نور، برابر با خورشید است و حرکت آن را در این صورتهای فلکی توصیف میکند؛ ۲- کیوان در تقابل با مهر، نمادِ تاریکی و شاهِ تاریکی است؛ ۳- اوج (بالست) قدرت کیوان در ترازو ست و نشیب آن در بره؛ ۴- اوج قدرت مهر یا خورشید در بره یا همان اعتدال بهاری و نشیب آن در ترازو است. همانطور که در گفتارهای پیشین نیز گفتیم خورشید از اعتدال بهاری تا پاییزی در اوج خودش قرار دارد و بالاترین زمان قدرت آن شیر یا انقلاب تابستانی در منطقة البروج مربوط به هزارهی چهارم پیش از میلاد است. ادامه این باورهای کهن همچنان تا متون فارسی میانه و پس از اسلام قابل پیگیری است.
در کفالایا، عضوی که با این صورتِ فلکی مربوط دانسته میشود، ستونِ فقرات و طرف چپ شکم است (Pettipiece, P. 65). خواجه نصیر الدین طوسی هم کمرگاه و میان را به ترازو منسوب میکند (شرح ثمره بطلمیوس، ۱۳۷۸).
چنین باورهایی در منابع اسلامی نیز ادامه یافته است: «در روز مهرگان، آفتاب میان نور و ظلمت طلوع میکند و ارواح را در اجساد میمیراند و بدین جهت ایرانیان این روز را میرگان گفتهاند… و اما آن دسته از ایرانیها که به تاویل قائلند برای این قبیل مطلب تاویل قائل میشوند و مهرگان را دلیل بر قیامت و آخرِ عالم میدانند و به این دلیل که هر چیزی که دارای نمو باشد در این روز به منتهای نمو خود میرسد و مواد نمو از ان منقطع میشود» (آثارالباقیه، بیرونی، ۱۳۸۶). ادامه
هفتمین صورتِ فلکیِ منطقة البروج ترازوست که تنها صورتِ بیجان در میان این صور است. دلیل پیدایش این صورت را به شناختِ متاخر از اعتدالِ پاییزی مرتبط میکنند و ناشی از تغییراتی میدانند که در جابهجاییِ اعتدالِ پاییزی صورت گرفته است. این شکل که در اصل با صورت فلکیِ کژدم وابسته بود، به جای ستارگانی که در بخش پنجهی کژدم بودند، قرار گرفت. درست به همین دلیل است که در آغاز، این صورت فلکی چنگال خوانده می شد. بازماندهی این تحولات در اصطلاحاتِ نجومی، امروزه به نامهای «چنگال شمالی» و «چنگال جنوبی» دیده میشود (White, 2008: 175). در باورهای کهنِ میانرودان نیز این باور دیده میشود و تصور بر آن بوده است که اعمالِ آدمیان در ترازویی سنجیده میشود و این ماه را زمانِ داوری میدانستند. از این رو، در میانرودان، این صورتِ فلکی Zibanitu «ترازوی سنجش» نامیده میشده است (Busenbark, 1997).
میدانیم که در مهرماه، فصلِ پاییز آغاز میشود و اعتدالِ پاییزی در این فصل با باورهای زیادی در ادیانِ گوناگون پیوند خورده است. در توضیحِ صورت فلکیِ «سنبله، خوشه» آوردیم که در بندهشنِ ایرانی مشخصاً آغازِ این فصل و صورتِ فلکی را با یورشِ اهریمنی مربوط میدانند: «چنین گوید بهدین که سه هزار سال هستی مینوی بود که آفرینش بی اندیشه و بی جنبش و نابسودنی بود (که) هزاره خدائی بره، گاو و دوپیکر بود. سه هزار سال کیومرث را با گاو هستی بی پتیاره بود (که) هزاره خدائی خرچنگ و شیر و خوشه بود که روی هم شش هزار سال بود. چون هزاره خدائی به ترازو (Tarāzūg نک. Pakzad, 2005:76) آمد، اهریمن درتاخت» (ترجمه ی مهرداد بهار، ص ۱۵۵). همین عبارات نشان از تاثیر باورهایی نجومی در تقسیمبندیهای زمانِ کیهانی و هستیِ دنیوی بر بنیادِ حرکتِ سالانهی خورشید در باورهای ایران باستان دارد. به عبارتی برجهایی که نمودِ حرکتِ خورشید از صورتِ فلکی بره به طرفِ اوجِ آن (= انقلابِ تابستانی) تا برجی که دوباره زمان به نقطهی صفر میرسد (یعنی ترازو، اعتدالِ پاییزی) و از آن به طرف حضیضِ خورشید حرکت میکند، همه چیز در تضاد دو بُنِ خیر و شر بخشبندی میشود. به عبارتی، در باورِ اسطورهای که از این متن در ارتباط با نجوم استنباط میشود، میتوان تصور کرد که شش ماهِ آغازِ سال برابر با برجهایی که از بره تا خوشه اند، متعلق به دنیای اهورایی است و از برج ترازو به این سوست که اهریمن به جهانِ اهورایی یورش میآورد. در جایی دیگر در بندهشن توصیفِ دیگری از این باور دیده میشود: «تا آمدن اهریمن هزار سال زمان گذشته بود. سه هزار سال به مینویی و سه هزار سال به صورت مادی، در پاکی. آن شش هزار سال از بره تا خوشه، هر اختری یک هزار سال شاهی کرد. چون شاهی به ترازو آمد که نشیبان نشیب مهر است، پتیاره از زیر درتاخت. کیوان به ترازو جست، به بالست خویش. به سبب بودن به ترازو، کیوان شاهی هزاره را پذیرفت، زیرا ترازو بالست، و بره نشیب کیوان، شاه تاریکی است. مهر خدای روشنی است، با تاریکی دشمن است. بدان گونه نیز ترازو بالست کیوان و نشیب مهر، بره بالست مهر و نشیب کیوان» (همان، ص ۶۰). در این عبارات، نکات مهمی در پیوند با باوری که یاد شد، به طور مشخص توصیف میشود: ۱- مهر، خدای نور، برابر با خورشید است و حرکت آن را در این صورتهای فلکی توصیف میکند؛ ۲- کیوان در تقابل با مهر، نمادِ تاریکی و شاهِ تاریکی است؛ ۳- اوج (بالست) قدرت کیوان در ترازو ست و نشیب آن در بره؛ ۴- اوج قدرت مهر یا خورشید در بره یا همان اعتدال بهاری و نشیب آن در ترازو است. همانطور که در گفتارهای پیشین نیز گفتیم خورشید از اعتدال بهاری تا پاییزی در اوج خودش قرار دارد و بالاترین زمان قدرت آن شیر یا انقلاب تابستانی در منطقة البروج مربوط به هزارهی چهارم پیش از میلاد است. ادامه این باورهای کهن همچنان تا متون فارسی میانه و پس از اسلام قابل پیگیری است.
در کفالایا، عضوی که با این صورتِ فلکی مربوط دانسته میشود، ستونِ فقرات و طرف چپ شکم است (Pettipiece, P. 65). خواجه نصیر الدین طوسی هم کمرگاه و میان را به ترازو منسوب میکند (شرح ثمره بطلمیوس، ۱۳۷۸).
چنین باورهایی در منابع اسلامی نیز ادامه یافته است: «در روز مهرگان، آفتاب میان نور و ظلمت طلوع میکند و ارواح را در اجساد میمیراند و بدین جهت ایرانیان این روز را میرگان گفتهاند… و اما آن دسته از ایرانیها که به تاویل قائلند برای این قبیل مطلب تاویل قائل میشوند و مهرگان را دلیل بر قیامت و آخرِ عالم میدانند و به این دلیل که هر چیزی که دارای نمو باشد در این روز به منتهای نمو خود میرسد و مواد نمو از ان منقطع میشود» (آثارالباقیه، بیرونی، ۱۳۸۶). ادامه
ادامه
بیرونی بزرگان و ندیمان و لهوگران و فیلسوفان و مهندسان و بازارگانان و زاهدان را منسوب به این برج میکند و جایهای مرتبط با آن را مزَکتها، خانههای عبادت، کوشگها، آبادانیها، جای شکار و اشکره و رصدگاههای بلند بیان میکند (التفهیم).
میبینیم که درکِ این منابع تنها وقتی امکان دارد که نظام نمادینِ منطقة البروج و نجومِ کهن به صورت کل شناخته شود. بدونِ چنین شناختی، چنین ایماژهایی گاه بیمعنی و گاه منفصل در نظر گرفته میشوند و تجزیه و تحلیل را ناممکن میسازد.
پیوند به نوشته در سایت انسانشناسی و فرهنگ
بیرونی بزرگان و ندیمان و لهوگران و فیلسوفان و مهندسان و بازارگانان و زاهدان را منسوب به این برج میکند و جایهای مرتبط با آن را مزَکتها، خانههای عبادت، کوشگها، آبادانیها، جای شکار و اشکره و رصدگاههای بلند بیان میکند (التفهیم).
میبینیم که درکِ این منابع تنها وقتی امکان دارد که نظام نمادینِ منطقة البروج و نجومِ کهن به صورت کل شناخته شود. بدونِ چنین شناختی، چنین ایماژهایی گاه بیمعنی و گاه منفصل در نظر گرفته میشوند و تجزیه و تحلیل را ناممکن میسازد.
پیوند به نوشته در سایت انسانشناسی و فرهنگ