اسطورهشناسی
بخش پنجم
کوشیدیم در نوشتههای پیشین به سنتِ علمی در آلمان درباب "اسطوره" و "نماد" اشاره کنیم. هدف از آن متوجه کردنِ علاقهمندانِ تاریخ، فرهنگ، اسطوره، هنر و... بود به پیوستگیِ مباحث و زمینههایی که در شکلگیریِ سنت علمی لازم است.
اگرچه در آلمان در آثار اکثر دانشمندانی که به اسطوره پرداختهاند، تفاوتهایی وجود دارد و وزنِ روش و رویکردِ هرمنوتیکی- تاریخی آنان متفاوت است، با این همه به دلیل همین سنت تا امروز مدام در کارِ نقد و وارسیِ آثار پیشین و بهینه کردن نظریهها در سنت خویش بودهاند.
براي نمونه نظریهی ناخودآگاهِ جمعی یونگ توانست به بسطِ نظریهی میرچا الیاده یاری رساند. زیرا تجزیه و تحلیلِ روانشناختی از ضمیرِ ناخودآگاه توانست از تعیّن معناییِ نماد در تاریخِ یک منطقه یا یک زمان معین بکاهد و حیات و انتقال آن تا به امروز را در اسطوره و دینپژوهی الیاده ابعادِ تازهای بخشد؛ یا موضوع اسطوره و نماد را که کاسیرر مطرح کرد، کورت هوبنر توانست عمق بیشتری بدهد. هوبنر تا همین اواخر کوشید پیوند اونتولوژیک میان اسطوره و علم را روشن کند. او در اثر خود "حقیقتِ اسطوره" به دنبال شناخت نظامهای تاریخی است و در این مسیر نظامِ تجربیِ اسطوره را به علم پیوند میزند. برای نمونه هوبنر به ایزد خورشید، هلیوس، میپردازد: در روایتی هلیوس سوار بر گردونهی خود از شرق آسمان به غرب در حرکت است و این اسطوره قرینهای برای توضیحِ علمیِ شب و روز و نیز گردشِ زمین به دور خود در علم است. از این رو به رغم نزدیکیِ هوبنر با کاسیرر در همان کتاب "حقیقت اسطوره" نقدی جدی بر کاسیرر ابراز میکند و در آن ادعای کاسیرر دربارهی تاریخِ تحول اسطوره به علم به منزلهی یک روند منطقی را رد میکند و تاریخِ روح در پیشرفتِ خطی از ابتدایی به متمدن را نمیپذیرد...
این موارد همه اهمیت شکلگیریِ سنتی علمی در علوم انسانی در ایران را به ما گوشزد میکند.
اگر نتوانیم ما نیز چنین زنجیرهی شناختی از موضوعات در حوزههای گوناگون اسطورهشناسی بنا کنیم، جز تکههای پراکنده و تلنبار شده هیچ راه و روشی حاصل نمیشود و طبعاً راهگشای هیچ مسالهای هم نخواهد بود.
بخش پنجم
کوشیدیم در نوشتههای پیشین به سنتِ علمی در آلمان درباب "اسطوره" و "نماد" اشاره کنیم. هدف از آن متوجه کردنِ علاقهمندانِ تاریخ، فرهنگ، اسطوره، هنر و... بود به پیوستگیِ مباحث و زمینههایی که در شکلگیریِ سنت علمی لازم است.
اگرچه در آلمان در آثار اکثر دانشمندانی که به اسطوره پرداختهاند، تفاوتهایی وجود دارد و وزنِ روش و رویکردِ هرمنوتیکی- تاریخی آنان متفاوت است، با این همه به دلیل همین سنت تا امروز مدام در کارِ نقد و وارسیِ آثار پیشین و بهینه کردن نظریهها در سنت خویش بودهاند.
براي نمونه نظریهی ناخودآگاهِ جمعی یونگ توانست به بسطِ نظریهی میرچا الیاده یاری رساند. زیرا تجزیه و تحلیلِ روانشناختی از ضمیرِ ناخودآگاه توانست از تعیّن معناییِ نماد در تاریخِ یک منطقه یا یک زمان معین بکاهد و حیات و انتقال آن تا به امروز را در اسطوره و دینپژوهی الیاده ابعادِ تازهای بخشد؛ یا موضوع اسطوره و نماد را که کاسیرر مطرح کرد، کورت هوبنر توانست عمق بیشتری بدهد. هوبنر تا همین اواخر کوشید پیوند اونتولوژیک میان اسطوره و علم را روشن کند. او در اثر خود "حقیقتِ اسطوره" به دنبال شناخت نظامهای تاریخی است و در این مسیر نظامِ تجربیِ اسطوره را به علم پیوند میزند. برای نمونه هوبنر به ایزد خورشید، هلیوس، میپردازد: در روایتی هلیوس سوار بر گردونهی خود از شرق آسمان به غرب در حرکت است و این اسطوره قرینهای برای توضیحِ علمیِ شب و روز و نیز گردشِ زمین به دور خود در علم است. از این رو به رغم نزدیکیِ هوبنر با کاسیرر در همان کتاب "حقیقت اسطوره" نقدی جدی بر کاسیرر ابراز میکند و در آن ادعای کاسیرر دربارهی تاریخِ تحول اسطوره به علم به منزلهی یک روند منطقی را رد میکند و تاریخِ روح در پیشرفتِ خطی از ابتدایی به متمدن را نمیپذیرد...
این موارد همه اهمیت شکلگیریِ سنتی علمی در علوم انسانی در ایران را به ما گوشزد میکند.
اگر نتوانیم ما نیز چنین زنجیرهی شناختی از موضوعات در حوزههای گوناگون اسطورهشناسی بنا کنیم، جز تکههای پراکنده و تلنبار شده هیچ راه و روشی حاصل نمیشود و طبعاً راهگشای هیچ مسالهای هم نخواهد بود.
نماد و اسطوره
پیشتر اشاره کردیم که "نجوم" و "تنجیم" در روشها و رویکردهای اسطورهشناسی اهمیت بسیار دارد. این اهمیت نزد محققان گاه تا اندازهای بود که بسیاری خاستگاهِ اسطوره را به اجرامِ سماوی و نجوم مربوط میکردند. گرچه امروزه این نظریهها منسوخاند، اما بر همگان اهمیتِ اجرامِ سماوی، آسمان و گردشِ سیارگان در شناختِ مباحثِ اسطورهشناسی و تاویل و تفسیرِ نمادها مسلم است.
ترکیبِ اضافی "شیرِ آب" برای ابزاری که روزانه با آن سروکار داریم، گویا برای ما پرسشی از جهت شیگونگی، معنای آن و ... ایجاد نمیکند، گویی چیزی آشکار و بدیهی است! با این همه این دالِ زبانی که به مدلول 🚰 اشاره دارد، هیچ ارتباط روشنی میان "شیرِ جانور" 🦁 یا "شیر ِخوراکی" 🥛و "آب" را مشخص نمیکند. به ویژه این که در ترکیبهای دیگر "شیر فلکه"، "شیر گاز" و یا "شیر سماور" هم همین واژه را داریم. مسلم است که از میان دو گزینهی "شیر"ِ جانور و " شیر"ِ خوراکی اولی پذیرفته میشود. اما اگر هم شیر جانور را بپذیریم، دلیلِ این ارتباط به سادگی توضیح داده نمیشود. شاید بگوییم منظور سر شیرهای سنگی است که از آن آب بیرون میآمد، اما چرا از سر شیر برای جریان آب استفاده میشده؟ به عبارتی برای توضیح این ترکیبِ سادهی زبانی همهی دانش واژهنامهای، دستور زبانی یا زبانشناسیِ خود را هم اگر به کارگیریم، ما را به ارتباطِ معناییِ "شیر" و "آب" نمیرساند.
پدیدهی سر شیرهای سنگی که از آن آب بیرون میآید، در معماریِ اروپا و دیگر جایها شواهدِ بسیار دارد، با این همه، تا آنجا که من باخبرم، در هیچ یک واژهی "شیر ( Leon, Leo, lion, Lowe...) را برای این ابزار به کار نمیبرند. در زبانِ فارسی اما از ترکیبِ شیر و آب، ابزاری را مُراد داشتهایم که امروزه برای همگان آشناست. اما بعد همین بخشِ شیر را به طور مکانیکی برای هر ابزاری که کاربردی مشابه داشته تعمیم دادهایم، البته فاقد مدلول تصویری که خود در زبانشناسی نیاز به توضیح دارد.
در مقالهی "اسطورهشناسیِ شیرِ آب" (فصلنامه زبان و ادبیات تفسیری- تطبیقی، ۱۳۹۴) خاستگاهِ نجومیِ پدیده و دلیل مربوط شدنِ شیرِ جانور با آب را توضیح دادهایم.
( اخیراً در بیت زیر منتسب به سلمان ساوجی به شاهد معتبر دیگری از کاربردِ این ابزار از قرن هشتم برخوردم:
شیر گردون بیشه گر بر مرغزارت بگذرد
از صفای شیر حوضت آبش آید در دهان)
پیشتر اشاره کردیم که "نجوم" و "تنجیم" در روشها و رویکردهای اسطورهشناسی اهمیت بسیار دارد. این اهمیت نزد محققان گاه تا اندازهای بود که بسیاری خاستگاهِ اسطوره را به اجرامِ سماوی و نجوم مربوط میکردند. گرچه امروزه این نظریهها منسوخاند، اما بر همگان اهمیتِ اجرامِ سماوی، آسمان و گردشِ سیارگان در شناختِ مباحثِ اسطورهشناسی و تاویل و تفسیرِ نمادها مسلم است.
ترکیبِ اضافی "شیرِ آب" برای ابزاری که روزانه با آن سروکار داریم، گویا برای ما پرسشی از جهت شیگونگی، معنای آن و ... ایجاد نمیکند، گویی چیزی آشکار و بدیهی است! با این همه این دالِ زبانی که به مدلول 🚰 اشاره دارد، هیچ ارتباط روشنی میان "شیرِ جانور" 🦁 یا "شیر ِخوراکی" 🥛و "آب" را مشخص نمیکند. به ویژه این که در ترکیبهای دیگر "شیر فلکه"، "شیر گاز" و یا "شیر سماور" هم همین واژه را داریم. مسلم است که از میان دو گزینهی "شیر"ِ جانور و " شیر"ِ خوراکی اولی پذیرفته میشود. اما اگر هم شیر جانور را بپذیریم، دلیلِ این ارتباط به سادگی توضیح داده نمیشود. شاید بگوییم منظور سر شیرهای سنگی است که از آن آب بیرون میآمد، اما چرا از سر شیر برای جریان آب استفاده میشده؟ به عبارتی برای توضیح این ترکیبِ سادهی زبانی همهی دانش واژهنامهای، دستور زبانی یا زبانشناسیِ خود را هم اگر به کارگیریم، ما را به ارتباطِ معناییِ "شیر" و "آب" نمیرساند.
پدیدهی سر شیرهای سنگی که از آن آب بیرون میآید، در معماریِ اروپا و دیگر جایها شواهدِ بسیار دارد، با این همه، تا آنجا که من باخبرم، در هیچ یک واژهی "شیر ( Leon, Leo, lion, Lowe...) را برای این ابزار به کار نمیبرند. در زبانِ فارسی اما از ترکیبِ شیر و آب، ابزاری را مُراد داشتهایم که امروزه برای همگان آشناست. اما بعد همین بخشِ شیر را به طور مکانیکی برای هر ابزاری که کاربردی مشابه داشته تعمیم دادهایم، البته فاقد مدلول تصویری که خود در زبانشناسی نیاز به توضیح دارد.
در مقالهی "اسطورهشناسیِ شیرِ آب" (فصلنامه زبان و ادبیات تفسیری- تطبیقی، ۱۳۹۴) خاستگاهِ نجومیِ پدیده و دلیل مربوط شدنِ شیرِ جانور با آب را توضیح دادهایم.
( اخیراً در بیت زیر منتسب به سلمان ساوجی به شاهد معتبر دیگری از کاربردِ این ابزار از قرن هشتم برخوردم:
شیر گردون بیشه گر بر مرغزارت بگذرد
از صفای شیر حوضت آبش آید در دهان)
mythology of Shir-e-Ab.pdf
810.8 KB
اسطورهشناسیِ شیرِ آب
بهار مختاریان
بهار مختاریان
zohal.pdf
1.2 MB
بازنمودِ زحل و باورهای مربوط به آن در نگارهها
بهار مختاریان
عارفه صرامی
بهار مختاریان
عارفه صرامی
نمادِ شیر و خورشید
در ادامهی بحث، بد نیست به یکی از نمادهای فرهنگیمان یعنی "شیر و خورشید" بپردازیم. [بحثی که به رغم بیانِ شفاهی در تدریسِ کلاسی هنوز فرصت نگارش مقالهای در اینباره دست نداده است.]
همانطور که در مقالهی "اسطورهشناسیِ شیرِ آب" اشاره شد، نماد و آیکونِ تصویرِ شیر در بیشترِ نمونهها با منطقه البروج مرتبط است، که خود بر بنیاد باورِ مرکز و ثابت بودنِ زمین و حرکت خورشید وستارگان استوار است که از حدود شش هزار سال پیش شواهدی دارد. تصور بر این بود که خورشید سالیانه از دوازده صورت فلکی میگذرد. در شواهد به دست آمده از چهار هزار پیش از میلاد، چهار نقطهی اصلی بنیاد این گردش را در دو نقطهی اعتدالِ بهاری= ثور یا گاو، اعتدالِ پاییزی= کژدم یا عقرب، و دو نقطهی انقلابِ تابستانی = اسد یا شیر، و انقلابِ زمستانی= دلو یا آبریز تعیین شده بود. امروزه دیگر اسد یا شیر برابر انقلابِ تابستانی نیست و جای آن سرطان یا خرچنگ است که خود به دلیل تغییر در اندازهگیریِ این گردش سالیانه در هر دو هزار سال است. اما شواهد تصویری نشان میدهد که اکثر بازنماییهای مرتبط با منطقه البروج تحت تاثیر چهار هزار پیش از میلاد و بازنماییِ دو نقطهی مهم گاو و شیر است. مسیری که خورشید از اعتدالِ بهاری= گاو یا ثور با قدرت به سمت اوجِ قدرتش یعنی انقلابِ تابستانی = اسد یا شیر حرکت میکند.
بازنمود این باور در آیکونِ تصویری شیر و خورشید گاه با در دست داشتنِ شمشیر که آن نیز نشانهی قدرت است، دیده میشود.
به سخنی شیر و خورشید بازنمودِ نجومی از اوجِ قدرتِ خورشید در انقلابِ تابستانی است.
با این همه، بد نیست به دو نکتهی مهمِ کمتر توجه شده نیز اشاره کنیم. یکی این که واژه "شیر" در معنی جانور گربهسان، ریشهی هند و ایرانی یا هندواروپایی ندارد و تنها احتمال دارد که از اصطلاح بابلی "sharru" ( شارو) "ستارهی شاه" در دورهی هخامنشیان به فرهنگ ایران راه یافته باشد. "شارو" مهمترین نقطهی منطقه البروج نزد بابلیان بود، زیرا شیر یا همان اسد نشانهی شاه بود، قرار گرفتن خورشید در این برج را خانهی شاه میدانستند.
دیگر این که خورشید در اکثر بازنماییهای تصویری، زنانه تصویر شده است. در فرهنگِ عامه و افسانههای ایرانی اصطلاحِ "خورشید خانم" برایمان آشناست و دلیل آن این است که خورشید نزد بسیاری از اقوام هندواروپایی "زن" و "زنانه" توصیف میشود که درست خلافِ فرهنگ سامی است.
بنابراین، هم در واژهی شیر و هم در نقش شیر و خورشید، با توجه به ویژگیِ بازنماییها آمیزهای از دانشِ باستان و نیز باورهای فرهنگی دیده میشود.
در ادامهی بحث، بد نیست به یکی از نمادهای فرهنگیمان یعنی "شیر و خورشید" بپردازیم. [بحثی که به رغم بیانِ شفاهی در تدریسِ کلاسی هنوز فرصت نگارش مقالهای در اینباره دست نداده است.]
همانطور که در مقالهی "اسطورهشناسیِ شیرِ آب" اشاره شد، نماد و آیکونِ تصویرِ شیر در بیشترِ نمونهها با منطقه البروج مرتبط است، که خود بر بنیاد باورِ مرکز و ثابت بودنِ زمین و حرکت خورشید وستارگان استوار است که از حدود شش هزار سال پیش شواهدی دارد. تصور بر این بود که خورشید سالیانه از دوازده صورت فلکی میگذرد. در شواهد به دست آمده از چهار هزار پیش از میلاد، چهار نقطهی اصلی بنیاد این گردش را در دو نقطهی اعتدالِ بهاری= ثور یا گاو، اعتدالِ پاییزی= کژدم یا عقرب، و دو نقطهی انقلابِ تابستانی = اسد یا شیر، و انقلابِ زمستانی= دلو یا آبریز تعیین شده بود. امروزه دیگر اسد یا شیر برابر انقلابِ تابستانی نیست و جای آن سرطان یا خرچنگ است که خود به دلیل تغییر در اندازهگیریِ این گردش سالیانه در هر دو هزار سال است. اما شواهد تصویری نشان میدهد که اکثر بازنماییهای مرتبط با منطقه البروج تحت تاثیر چهار هزار پیش از میلاد و بازنماییِ دو نقطهی مهم گاو و شیر است. مسیری که خورشید از اعتدالِ بهاری= گاو یا ثور با قدرت به سمت اوجِ قدرتش یعنی انقلابِ تابستانی = اسد یا شیر حرکت میکند.
بازنمود این باور در آیکونِ تصویری شیر و خورشید گاه با در دست داشتنِ شمشیر که آن نیز نشانهی قدرت است، دیده میشود.
به سخنی شیر و خورشید بازنمودِ نجومی از اوجِ قدرتِ خورشید در انقلابِ تابستانی است.
با این همه، بد نیست به دو نکتهی مهمِ کمتر توجه شده نیز اشاره کنیم. یکی این که واژه "شیر" در معنی جانور گربهسان، ریشهی هند و ایرانی یا هندواروپایی ندارد و تنها احتمال دارد که از اصطلاح بابلی "sharru" ( شارو) "ستارهی شاه" در دورهی هخامنشیان به فرهنگ ایران راه یافته باشد. "شارو" مهمترین نقطهی منطقه البروج نزد بابلیان بود، زیرا شیر یا همان اسد نشانهی شاه بود، قرار گرفتن خورشید در این برج را خانهی شاه میدانستند.
دیگر این که خورشید در اکثر بازنماییهای تصویری، زنانه تصویر شده است. در فرهنگِ عامه و افسانههای ایرانی اصطلاحِ "خورشید خانم" برایمان آشناست و دلیل آن این است که خورشید نزد بسیاری از اقوام هندواروپایی "زن" و "زنانه" توصیف میشود که درست خلافِ فرهنگ سامی است.
بنابراین، هم در واژهی شیر و هم در نقش شیر و خورشید، با توجه به ویژگیِ بازنماییها آمیزهای از دانشِ باستان و نیز باورهای فرهنگی دیده میشود.
دروازهی خورشید
در ادامهی بحثهای پیشین، شاید بد نباشد به نمونهای از بازنمودِ اندیشهی اسطورهایِ حرکتِ خورشید در ساختِ معابد نیز بپردازیم. هرچه از جهانِ باستان به دستِ ما رسیده، از کهنترین یافتهها، چه زبانی و چه مادی مانند نگارهها و یا بناها به طور نمادین بازتابِ باورها، اندیشه و آیینها هستند. تصاویر و اشکال در کنار زبان، پیش از اختراعِ خط به نوعی اسطورهها را باز مینمایند. تا پیش از اختراع خط، اسطورهها به طور شفاهی انتقال مییافت و سپستر ثبتِ نوشتاری یافت و از آنجا مدام تحریف، تغییر ،حذف و بازسرایی شدند. بنابراین اَشکال، چه دوبعدی و چه سه بعدی، اسطورهی نگاریده یا ساخته شدهاند ( معماری) و ارزشهای فلسفی، دینی، اجتماعی و آیینیِ دوران را نشان میدهند.
اما چون فاقدِ زبانِ کلامیاند، معنا را نه به شکلِ خطی(جمله) در زبان که به یکباره بنا بر تجاربِ فردی انتقال میدهند و به رغم داشتن وحدتی از صورت و معنا، به طور مستقیم نمیتوان میان شکل و معنا(زبان) پیوند برقرار کرد.
برای نمونه در اکثر بناهای باستان، دو دروازه یا دهانه یکی به سمت شرق و دیگری به سمت غرب وجود دارد و کلِ بنا چیزی جز فضای پیوندی میان این دو دروازه نیست. دروازهی شرقی نه تنها به سمتِ طلوع خورشید که ورودِ استعاریِ خورشید به معبدِ جهان را تداعی میکند و دروازهی غربی، غروب و رفتنِ خورشید به جهانِ زیرزمین را. در بسیاری از نگارهها دو ستون و سردری مزیّن به دایرهی خورشید یا گوی بالدار و یا شیر دیده میشود. همانطور که پیشتر اشاره شد شیر، نمادِ قدرتِ خورشید در انقلابِ تابستانی بود. حتی امروزه مشخص شده است که بنای استونهنج برای جشنِ انقلابِ تابستانی ساخته شده بوده است.
سپستر از دو شیر برای دروازهها در بناها استفاده شد و در نمونههای متاخر مانند تخت جمشید از جانوری ترکیبی از شیر، گاو، عقاب و انسان که برخی این چهار عنصر را همان اعتدالین و انقلابین ( ثور و عقرب؛ شیر و دلو) میدانند. اما معتقدند عقرب از دوران سومر به جهتِ تداعیِ حرکتِ خورشید به سمت پاییز و زمستان مشمئز کننده بوده و آن را به عقاب وارونه کردهاند. دلو هم از همان آغاز با تصویرِ انسان آبریز، جنبهی انسانانگارانه داشت.
باری، شاید از طریق این نمونه که تا امروز ادامه یافته، اهمیت توجه به نمادها در معماری را بتوان روشن ساخت.
در ادامهی بحثهای پیشین، شاید بد نباشد به نمونهای از بازنمودِ اندیشهی اسطورهایِ حرکتِ خورشید در ساختِ معابد نیز بپردازیم. هرچه از جهانِ باستان به دستِ ما رسیده، از کهنترین یافتهها، چه زبانی و چه مادی مانند نگارهها و یا بناها به طور نمادین بازتابِ باورها، اندیشه و آیینها هستند. تصاویر و اشکال در کنار زبان، پیش از اختراعِ خط به نوعی اسطورهها را باز مینمایند. تا پیش از اختراع خط، اسطورهها به طور شفاهی انتقال مییافت و سپستر ثبتِ نوشتاری یافت و از آنجا مدام تحریف، تغییر ،حذف و بازسرایی شدند. بنابراین اَشکال، چه دوبعدی و چه سه بعدی، اسطورهی نگاریده یا ساخته شدهاند ( معماری) و ارزشهای فلسفی، دینی، اجتماعی و آیینیِ دوران را نشان میدهند.
اما چون فاقدِ زبانِ کلامیاند، معنا را نه به شکلِ خطی(جمله) در زبان که به یکباره بنا بر تجاربِ فردی انتقال میدهند و به رغم داشتن وحدتی از صورت و معنا، به طور مستقیم نمیتوان میان شکل و معنا(زبان) پیوند برقرار کرد.
برای نمونه در اکثر بناهای باستان، دو دروازه یا دهانه یکی به سمت شرق و دیگری به سمت غرب وجود دارد و کلِ بنا چیزی جز فضای پیوندی میان این دو دروازه نیست. دروازهی شرقی نه تنها به سمتِ طلوع خورشید که ورودِ استعاریِ خورشید به معبدِ جهان را تداعی میکند و دروازهی غربی، غروب و رفتنِ خورشید به جهانِ زیرزمین را. در بسیاری از نگارهها دو ستون و سردری مزیّن به دایرهی خورشید یا گوی بالدار و یا شیر دیده میشود. همانطور که پیشتر اشاره شد شیر، نمادِ قدرتِ خورشید در انقلابِ تابستانی بود. حتی امروزه مشخص شده است که بنای استونهنج برای جشنِ انقلابِ تابستانی ساخته شده بوده است.
سپستر از دو شیر برای دروازهها در بناها استفاده شد و در نمونههای متاخر مانند تخت جمشید از جانوری ترکیبی از شیر، گاو، عقاب و انسان که برخی این چهار عنصر را همان اعتدالین و انقلابین ( ثور و عقرب؛ شیر و دلو) میدانند. اما معتقدند عقرب از دوران سومر به جهتِ تداعیِ حرکتِ خورشید به سمت پاییز و زمستان مشمئز کننده بوده و آن را به عقاب وارونه کردهاند. دلو هم از همان آغاز با تصویرِ انسان آبریز، جنبهی انسانانگارانه داشت.
باری، شاید از طریق این نمونه که تا امروز ادامه یافته، اهمیت توجه به نمادها در معماری را بتوان روشن ساخت.