Telegram Web
«عشق ورزیدن به دیگری آسان است، اما عشق ورزیدن به آنچه خود هستی، به آن جوهری که ذاتِ توست، گویی به آغوش کشیدنِ میله‌ای از آهنِ گداخته و آتشین است: در وجودت شرر می‌افکند و این تجربه‌ای است بس دردناک. از این رو، عشق به دیگری، در آغاز، همواره گریزگاهی است که جملگی بدان امید بسته‌ایم، و هرگاه توانش را بیابیم، از آن حظ می‌بریم. اما در درازنایِ زمان، این امر دامنگیرمان خواهد شد. تو نمی‌توانی تا ابد از خویشتنِ خویش بگریزی؛ ناگزیر از بازگشتی، ناگزیر از ورود به آن آزمون، تا دریابی که آیا به‌راستی توانِ عشق ورزیدن داری یا نه. پرسش همین است – آیا می‌توانی به خود عشق بورزی؟ و این، همان محکِ نهایی خواهد بود.»

— کارل یونگ
سمینارِ زرتشت



🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
9👍5
«شمارِ کسانی که از فرطِ "بهنجاریِ صِرف" روان‌نژند می‌شوند، کمتر از کسانی نیست که به دلیلِ ناتوانی در "بهنجار شدن" به روان‌نژندی دچار می‌گردند. این اندیشه که باید گروهِ نخست را به زور به سویِ "بهنجاری" سوق داد، برای ایشان کابوسی وحشتناک است؛ چرا که عمیق‌ترین نیازِ باطنیِ آنان، همانا تواناییِ زیستنِ یک زندگیِ "فراهنجار" یا به‌اصطلاح "غیرعادی" است.»

— کارل یونگ
مسائلِ روان‌درمانیِ نوین


🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
👍51
«ما در برابرِ بیماری‌های واگیردارِ «جسم»، هوشیاریم، اما... آنجا که پایِ بیماری‌های جمعیِ «روان»، که بسی خطرناک‌ترند، به میان می‌آید، بی‌مبالاتیم.»

کارل یونگ






🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
👍71
یونگ:
«ساختار و فیزیولوژیِ مغز، هیچ تبیینی برای «فرایندِ روانی» به دست نمی‌دهند. «روان» (Psyche) طبیعتی یگانه دارد که نمی‌توان آن را به هیچ‌چیزِ دیگری فروکاست. روان، همچون فیزیولوژی، قلمروی نسبتاً خودبسنده از تجربه را نمایندگی می‌کند که باید اهمیتی بس ویژه بدان نسبت دهیم؛ زیرا یکی از دو شرطِ ضروریِ «هستی بما هو هستی»، یعنی پدیدهٔ «آگاهی» (Consciousness) را در خود جای داده است. بدون آگاهی، عملاً، جهانی وجود نمی‌داشت؛ چرا که جهان، «به خودیِ خود»، تنها تا آنجا وجود دارد که به گونه‌ای آگاهانه، توسطِ یک «روان»، بازتاب یافته و بیان شود. آگاهی، پیش‌شرطِ «بودن» است. از این رو، روان از شأنِ یک «اصلِ کیهانی» برخوردار است؛ [شأنی] که از منظرِ فلسفی و در واقعیت، به آن جایگاهی هم‌ارز با اصلِ «هستیِ فیزیکی» می‌بخشد. حاملِ این آگاهی، «فرد» است؛ فردی که روان را با ارادهٔ خویش پدید نمی‌آورد، بلکه برعکس، توسطِ آن پیش‌شکل‌یافته و با بیداریِ تدریجیِ آگاهی در دورانِ کودکی، پرورده می‌شود. اگر باید برای روان اهمیتی تجربی و بنیادین قائل شد، پس برای فرد نیز، که تنها تجلیِ بی‌واسطهٔ روان است، باید چنین کرد.

این واقعیت را باید به دو دلیل، آشکارا مورد تأکید قرار داد: نخست آنکه، روانِ فردی، دقیقاً به سببِ «فردیتش»، استثنایی بر قاعدهٔ آماری است و از این رو، هنگامی که تحتِ تأثیرِ همسان‌سازِ ارزیابیِ آماری قرار می‌گیرد، یکی از ویژگی‌های اصلی‌اش از آن ستانده می‌شود. دوم آنکه، کلیساها تنها تا آنجا برایش اعتبار قائل‌اند که جزم‌های آنان را به رسمیت بشناسد - به بیان دیگر، هنگامی که تسلیمِ یک مقولهٔ «جمعی» شود. در هر دو حالت، ارادهٔ معطوف به «فردیت»، به مثابهٔ «لجاجتی خودخواهانه» نگریسته می‌شود. «علم»، آن را به عنوان «سوبژکتیویسم» بی‌ارزش می‌شمارد و «کلیساها» آن را به لحاظ اخلاقی، به عنوان «بدعت» و «غرورِ معنوی»، محکوم می‌کنند. در خصوصِ اتهامِ اخیر [غرور معنوی]، نباید از یاد برد که مسیحیت، برخلافِ دیگر ادیان، در هستهٔ خود نمادی را در بر دارد که محتوایش، شیوهٔ زندگیِ فردیِ یک انسان، «پسر انسان»، است و حتی این «فرایندِ تفرد» را به مثابهٔ «تجسد» و «وحیِ» خودِ خداوند می‌نگرد. از این رو، تکاملِ «خود»، اهمیتی می‌یابد که پیامدهای تمام‌وکمالِ آن، هنوز به‌درستی درک نشده است؛ زیرا توجهِ بیش از حد به ظواهر، راه را بر «تجربهٔ بی‌واسطهٔ درونی» می‌بندد. اگر «خودمختاریِ فرد»، اشتیاقِ پنهانِ بسیاری از مردمان نمی‌بود، این پدیدهٔ سخت تحتِ فشار، به‌ندرت می‌توانست از سرکوبِ جمعی، چه به لحاظِ اخلاقی و چه معنوی، جان سالم به در بَرَد.»

~ کارل گوستاو یونگ، «خودِ کشف‌نشده»، ص. ۳۳-۳۴





🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
1
سینما بیرون از سینما
پخش و تحلیل روانشناختی
فیلم: رادیکال
ساعت شروع برنامه: ۱۷:۰۰

هزینه: ۳۵۰ هزار تومان

ظرفیت:  ۲۵ نفر

جمعه  / 9 خرداد

خلاصه داستان : داستان دبیری در یک شهر مرزی در مکزیک که پر از محرومیت، خشونت و فساد است. او شیوه جدیدی پیش می‌گیرد تا کنجکاوی دانش‌آموزانش را تقویت کند و...

💢 لینک ثبت نام :
https://zarinp.al/716053


تسهیلگر:
محمد مهدی کهربی


تلفن تماس: 09121795739
بهبودیان

آدرس: تهران، خیابان شریعتی، بالاتر از میرداماد، روبرو ایستگاه مترو شریعتی، برج مینا، طبقه 3، واحد 2 (برج مینا پارکینگ دارد)


@Ravantahlilmovieclub
«آنگاه که ظلمت، انبوهی و ژرفا یابد، من تا به مغز و کُنهِ آن رسوخ خواهم کرد و تا در دلِ رنج، پرتویی از نور بر من نتابد، از پای نخواهم نشست... با خشم بر خویشتن خواهم آشفت و با گدازِ این خشم، "سُربِ" [وجودم] را آب خواهم کرد. اگر افسردگی‌ام به ورطهٔ خشونت کشانَدَم، از هر آنچه هست دست می‌شویم و به فرومایه‌ترین اعمال تن درمی‌دهم. با آن "فرشتهٔ ظلمانی" پنجه در پنجه خواهم افکند تا آنگاه که مفصلِ رانم را از جای برکند. زیرا او، در عین حال، همان نور و همان آسمانِ نیلگونی است که از من دریغش می‌دارد... غریزه‌ای در کار است که یا آدمی را به پس نشستن از آن وامی‌دارد یا به فرورفتن در ژرفنایِ آن. اما سهل‌انگاری و دودلی، هرگز!»

— کارل یونگ
نامه‌های ک. گ. یونگ: جلد اول، ۱۹۵۰-۱۹۰۶



🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
10
تنها نقش‌مایه‌های تصویری بر روی سنگ، دو شکلِ مثلثی هستند که بر روی یکدیگر قرار گرفته و در رأسِ خود با هم تماس دارند. مثلثِ بالایی که اندکی بزرگ‌تر است، رو به پایین دارد، حال آنکه مثلثِ پایینی که اندکی کوچک‌تر است، به سوی بالا در تلاش است. این دو حرکتِ متضاد، مشخصهٔ یک الگوی فکریِ دیالکتیکی در یک فرمول‌بندیِ فشرده است که بارها و بارها در این نمایشنامه ظاهر می‌شود. این، الگویی از تفکر است که نه تنها تفکرِ رایج در مدارِ «ارانوس» را مشخص می‌کند، بلکه نمونه‌ای از روان‌شناسیِ «یونگ» نیز هست. ما نخستین بار با این نقش‌مایهٔ حرکتِ دیالکتیکیِ اضداد بر روی یک محورِ عمودی، در «ایی چینگ» (کتاب دگرگونی‌ها) مواجه می‌شویم، که «اولگا [فروبه-کاپتاین]» در آغازِ نمایشنامه، در حضورِ «یونگ»، آن را می‌اندازد. هنگامی که اولگا می‌پرسد هدفِ پنهانِ گردهماییِ ارانوسِ امسال چه می‌تواند باشد، هگزاگرامِ شماره ۳ – چون، «دشواری در آغاز» – به او داده می‌شود، که در آن، تریگرامِ پایینی، «برانگیزاننده»، رو به بالا دارد و تریگرامِ بالایی، «ژرفناک» (مغاک)، رو به پایین. نقش‌مایهٔ دو مثلثِ قرارگرفته بر روی هم، به اصطلاح، عیناً از پاسخِ ایی چینگ وام گرفته شده است. ایی چینگ به تنشی اشاره دارد که یونگ در وجودِ خود تجربه کرده بود؛ تنشی میانِ یک نوآوریِ بالنده که از پایین، از زهدانِ «ناخودآگاه»، سر برمی‌آورد و یک «آگاهیِ» برترِ متمرکز بر سلطه، که دغدغهٔ حفظِ گذشته را دارد و در این تثبیت، به مغاک می‌انجامد. یونگ این هگزاگرام را به عنوانِ ارجاعی به ترومای ناشی از جنگ و نازی‌ها، که تنها اندک اندک التیام می‌یابد، یا به‌طور جایگزین، به مثابهٔ زایشِ دشوارِ عصری نوین، تعبیر می‌کند.

بعدها، نقش‌māyeٔ تضادِ میانِ بالا و پایین، در رویارویی با مضمونِ شر، ظاهر می‌شود. «اریش نویمان» از رؤیایی سخن می‌گوید که در آن به مغاکِ شر می‌پرد اما توسطِ [امرِ] الهیِ برتر نجات می‌یابد. یونگ نیز از چنین مغاکِ شری سخن می‌گوید که با «خودِ کهن‌الگوییِ» برتر مرتبط است. بنابراین، نقش‌māyeٔ دو مثلثِ روی هم قرار گرفته، می‌تواند نمادی از تصویرِ خداوند در اندیشهٔ یونگ نیز باشد؛ تصویری که طبقِ آن، خودِ کهن‌الگوییِ برتر، یعنی خدای آفرینشگر، نیروی متقابلِ کهن‌الگویی‌ای دارد: شرِ ژرفناک، که در مثلثِ پایینی بیان شده است.

بر طبقِ چنین تصویری، شر را نمی‌توان به مثابهٔ «فقدانِ خیر» (privatio boni) فهمید. بلکه، باید آن را به عنوانِ جنبهٔ منفیِ واقعاً موجود در برابرِ مثلثِ روشن و برینِ خداوند، به مثابهٔ یک «ضدِ واقعیتِ» پست‌تر و مستقل، و در عین حال، تصویری آینه‌ای و بدیلی برای تصویرِ برینِ خداوند، در نظر گرفت. [این دو] از همان انرژی، اما در جهاتِ مختلف عمل می‌کنند؛ از همان جوهر، همان تمامیت، همان خودمختاری و همان روحانیت برخوردارند، آن‌چنان که به طور نمادین در دو شکلِ مثلثی بیان شده است، اما در عین حال، هر یک برای خود و در تضادِ درونی با دیگری قرار دارد.

نقش‌māyeٔ محوریِ تضادِ عمودی میانِ جهان‌های زِبَرین و زیرین، یک بار دیگر در رؤیای کودکیِ یونگ، که او به اصرارِ «آنیلا یافه» بازگو می‌کند، پدیدار می‌شود. در آن [رؤیا]، یونگ به اتاقی زیرزمینی نزول می‌کند و در آنجا خدای زیرزمینیِ آلت‌گونه (فالیک)، یک «دایمونِ» (ایزدِ) خلاقیتِ کتونیک (زمینی/زیرزمینی) را کشف می‌کند که مادرِ یونگ در رؤیا او را «آدم‌خوار» توصیف می‌کند. در این نقطه، بالا و پایین، معنای جهانِ آگاهیِ برتر و آشنا را در تقابل با جهانِ وهم‌آور و پست‌ترِ عالمِ اموات، یا جهانِ «ایگوی» آگاه و جهانِ «سایهٔ» ناخودآگاه، به خود می‌گیرد.

بُعدِ دیگری از تضادِ میانِ مثلثِ بالایی و پایینی، بعدها در تقابلِ میانِ روحِ پدرسالار و مادرسالار آشکار می‌شود. در گفتگوی میانِ اریش نویمان و اولگا کاپتاین، بحثی دربارهٔ معنای آگاهیِ پدرسالار و مادرسالار، بر پایهٔ تأمل در تصاویرِ «مادرِ بزرگ» (الههٔ مادر) – که اولگا گردآوری کرده و اریش نویمان با احترامی فراوان به آن‌ها می‌نگرد – صورت می‌گیرد. اولگا به مادرِ بزرگ احساسِ نزدیکی می‌کند؛ کسی که به گفتهٔ نویمان، «ما را به زمین، که بنیادِ همه‌چیز است، پیوند می‌دهد. اخلاقِ کهن، آن الهه‌های باستان را طرد کرده بود، اما امروز وظیفهٔ ما یکپارچه‌سازیِ امرِ مردانه و امرِ زنانه است، نه جداسازیِ آن‌ها. ما باید وحدتِ ذاتیِ آن‌ها را بازیابیم.»

بنابراین، نقش‌māyeٔ ارانوسیِ دو مثلث را می‌توان به عنوانِ نشانه‌ای از اهمیتِ پیوند میانِ یک آگاهیِ اثیری (برین) و یک آگاهیِ طبیعی (زیرین)، میانِ خدا و الهه، و میانِ جهان‌های پدرسالار و مادرسالار، و مردانه و زنانه نیز فهمید. این، دغدغهٔ خاصِ ارانوس بود که خود را در مضامینِ متناظر، و همچنین در تفکرِ متناظر، با حسی ویژه برای واقعیتِ [عالمِ] خیال، آشکار می‌ساخت.

بروتشه، روانکاو یونگی


🔻 @be_a_generalist
1
همگان از ضرورتِ از سر گذراندنِ چیزی سخن می‌گویند که شاید با سهولتِ بیش از حد، «شبِ تاریکِ روحِ» خویش می‌نامند. به گمانِ من، آنچه رخ می‌دهد این است که برخی از ما دربارهٔ «سقوط‌ها» و «فروپاشی‌ها» بیش از حد «زرنگ» شده‌ایم. با چابکیِ بسیار، آن‌ها را در تار و پودِ پیشرفتِ خود می‌بافیم و حتی آن‌ها را به مثابهٔ گام‌هایی به‌سوی هدفمان، جشن می‌گیریم. اما «شبِ تاریک»، یک «مرحله» نیست؛ بلکه بخشی از تجربه است که همواره در همین نزدیکی در کمین نشسته و آماده است تا کارِ خود، یعنی لکه‌دار کردنِ آن «معصومیتِ پاک و بی‌غل‌وغشی» را که معمولاً با «بیداریِ معنوی» فرا می‌رسد، به انجام رساند.

و برای آنکه تصویر پیچیده‌تر شود، [باید گفت] تنها نوعِ خاصی از «سقوط» است که ما را به قدرِ کافی، یا در جهتِ درست، به «عمق» می‌برد، چنان‌که خود را در «سرزمینِ روح» می‌یابیم. مردمان گاه بدبیاری‌هایی را که بر سرشان آمده، جار می‌زنند، اما داستان و زبانشان نشان می‌دهد که هنوز به‌راستی سقوط نکرده‌اند. «تراژدی‌های عزیزکردهٔ» آنان، بیش از حد، تروتمیز در چارچوبِ نقشه‌شان جای می‌گیرد، و اکنون که آن سقوطِ از پیش‌انتظاررفته‌شان را از سر گذرانده‌اند، توقع دارند زندگی‌شان شکوهمند باشد.»

– توماس مور، «دینِ روح»






🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
3👍2
«بصیرتِ تو تنها آنگاه زلال و شفاف خواهد گشت که بتوانی به کُنهِ قلبِ خویشتن نظر کنی. آن کس که به بیرون می‌نگرد، در رؤیا به سر می‌برد؛ و آن کس که به درون می‌نگرد، بیدار می‌شود.»

— کارل یونگ



🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
10👍3
کارل یونگ نگاشته است که «عظیم‌ترین باری که کودک ناچار است بر دوش کشد، زندگیِ نزیسته‌ی والدینِ اوست،» مقصود وی از این سخن آن است که نقاط و شیوه‌هایی که پرورش‌دهندگانِ ما در مسیرِ رشدِ خود در آن‌ها وامانده‌اند، به سرمشقی درونی برای واماندگیِ ما نیز مبدل می‌گردد...

– کارل یونگ


🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
7👍1
اگر به فهمِ تاریکی نائل شوی، تو را به تمامی در بر می‌گیرد. همچون شب، با سایه‌هایی تیره و اخترانی بی‌شمار و تاب‌ناک، بر تو چیره می‌شود. چون به درکِ ژرفای تاریکی آغاز کنی، سکوت و آرامش بر تو مستولی می‌گردد. تنها آنکه تاریکی را درنیافته باشد، از شب در هراس است.

– کارل یونگ


🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
10👍1
«من این فرض را که آنچه انسان در وهله اول به آن نیاز دارد تعادل... یا یک حالت بدون تنش است، تصوری خطرناک از بهداشت روانی می‌دانم. اگر معماران بخواهند طاقی فرسوده را تقویت کنند، باری را که بر آن نهاده می‌شود، افزایش می‌دهند، زیرا بدین وسیله اجزا محکم‌تر به یکدیگر متصل می‌شوند.»

— ویکتور فرانکل، انسان در جستجوی معنا




🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
7
«آنچه «عصرِ ما» به عنوانِ «سایه» و «بخشِ پست‌ترِ روان» می‌انگارد، دربردارندهٔ چیزی بیش از امری صِرفاً منفی است. همین واقعیت که ما از طریقِ «خودشناسی»، یعنی با کاوش در روحِ خویش، به «غرایز» و عالمِ صورِ خیالیِ آنها می‌رسیم، خود باید پرتوِ نوری بر آن نیروهای خفته در روان بیفکند؛ نیروهایی که تا زمانی که همه‌چیز بر وفقِ مراد است، به‌ندرت از وجودشان آگاهیم.

این‌ها، قوای بالقوه‌ای با پویاییِ عظیم‌اند، و اینکه آیا فورانِ این نیروها و تصاویر و ایده‌های همراهِشان به سوی «سازندگی» گرایش خواهد یافت یا نه، تماماً به «آمادگی» و «نگرشِ» ذهنِ آگاه بستگی دارد.»

– کارل یونگ



🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
4
«واژهٔ «باور» برای من، واژه‌ای دشوار است. من «باور» نمی‌کنم. من برای [پذیرشِ] یک فرضیهٔ معین، باید «دلیل» داشته باشم. من یا چیزی را «می‌دانم»، که در این صورت، می‌دانمش؛ [دیگر] نیازی به «باور کردنش» ندارم.»

– کارل یونگ


🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
3
«اگرچه ذهنِ ما، به دلیلِ فقدانِ یک «نقطهٔ ارشمیدسی» در بیرون، نمی‌تواند شکلِ هستیِ خویش را دریابد، اما با این همه، [روان] وجود دارد. «روان»، موجود است؛ حتی خودِ «هستی» است.

اکنون به بیمارِ خود که به «سرطانِ خیالی» مبتلاست، چه پاسخی باید بدهیم؟ من به او خواهم گفت: "آری، دوستِ من، تو به‌راستی از چیزی سرطان‌مانند رنج می‌بری؛ تو به‌راستی شَرّی مرگبار را در خود پناه داده‌ای که البته، جسمِ تو را نخواهد کشت، زیرا «خیالی» است. اما سرانجام، «روحت» را خواهد کشت. این [شر]، پیش از این، روابطِ انسانی و سعادتِ شخصی‌ات را تباه کرده و حتی مسموم ساخته است و همین‌گونه به رشدِ فزایندهٔ خود ادامه خواهد داد تا آنکه تمامِ «هستیِ روانیِ» تو را ببلعد. چنان‌که در پایان، تو دیگر یک «انسان» نخواهی بود، بلکه یک «تومورِ شریر و ویرانگر» خواهی بود."»

- کارل یونگ




🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
5👍1
«ما تا زمانی که چیزی را نپذیریم، قادر به تغییرِ آن نیستیم. «محکومیت»، رهایی‌بخش نیست، بلکه سرکوبگر است. من، ستمگرِ کسی هستم که او را محکوم می‌کنم، نه دوست و هم‌رنجِ او.»

یونگ



🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
7
«گناهِ نخستینِ» دین، «ظاهرگرایی» (literalism) است؛ یعنی عادت به خواندنِ تحت‌اللفظیِ متون. این [ظاهرگرایی]، نه تنها یک مسئلهٔ فکری است که به بسیاری، دیدگاهی تحریف‌شده از جهان بخشیده، بلکه مسببِ «درگیری‌های فرقه‌ای» و «خشونتِ دینی» نیز هست. «ظاهرگرایی»، «بُت‌پرستی» و «پرخاشگری» را می‌زاید و «آفتِ تمدن» است.»

– دیوید تیسی


🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
👍83
«هر کسی بر اساس یک اسطوره عمل می‌کند، اما افراد بسیار کمی می‌دانند که اسطوره آن‌ها چیست. و شما باید بدانید که اسطوره شما چیست، زیرا ممکن است یک تراژدی باشد و شاید شما نخواهید که چنین باشد.»

— کارل یونگ

🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
11👍3
«زندگی ما درگیر مجموعه‌ای از تصاویر فردی و جمعی درباره عشق است. اسطوره‌شناسی و روان‌شناسی عشق، عناصر خودآگاه و ناخودآگاه روابط را آشکار می‌سازند. یونگ محتویات ناخودآگاه جمعی را کهن‌الگوها نامید و به نمونه اولیه یا الگوی اصلی اشاره داشت که چیزهای دیگر بر اساس آن شکل می‌گیرند.

خود عشق را می‌توان به عنوان یک کهن‌الگو دید که حرکت آن به سمت وحدت روح و غریزه، خود و دیگری، جسم و روان است. الگوهای کهن‌الگویی عشق بی‌پایان و جذاب هستند، و برخوردهای بی‌شمار و غیرمنتظره‌ای را تحریک می‌کنند که به طور منحصربه‌فرد برای هر فرد شکل می‌گیرند. هر یک از ما بسته به زخم‌ها و نیازهای منحصربه‌فردمان، به اشکال متفاوتی از عشق جذب می‌شویم.

شناخت ابعاد اسطوره‌ای در بنیان تجربیات شخصی، ما را در طبیعت جهانی «انسان بودن و نیاز به عشق ورزیدن و عشق دریافت کردن» متحد می‌کند. اسطوره‌های بازگوکننده این داستان‌ها، بازنمایی‌های استعاری هستند، و دنبال کردن روایت‌های آن‌ها به ما امکان می‌دهد بینشی عمیق نسبت به سرچشمه واکنش‌ها، رفتارها و ادراکاتمان به دست آوریم. اسطوره‌ها نقشه‌هایی برای مدیریت موقعیت‌های تجربه شده در هر مرحله از زندگی ما هستند. همان‌طور که یونگ (۱۹۶۳، ص. ۱۹۵) توصیه کرد: اسطوره خود را بیابید و آن را به تمام و کمال زندگی کنید. در اینجا من اسطوره نارسیس و اکو را بررسی کرده‌ام و آنچه را که درباره یگانگی و موانع در عشق و ارتباطات، که در اشکال کنونی نارسیسیسم رایج است، آشکار می‌سازد.

عشق، دامنه ضروری عناصر را کاتالیز می‌کند و آنچه را که به نظر متضاد می‌رسد، از طریق فرایند فردیت متحد می‌سازد. اما برای نارسیست، عشق به ثمر نمی‌نشیند، زیرا دیده نمی‌شود. نارسیست درگیر منافع شخصی خود است، یا این‌طور به نظر می‌رسد. کار روان‌شناختی در این است که خود را برای عاشق شدن و مورد محبت قرار گرفتن توسط کسی که می‌تواند واقعی باشد، بگشاییم. این شخص، هرچند آزاردهنده و بی‌فکر، شگفت‌انگیز و غافلگیرکننده، هویت ما را به چالش می‌کشد و به طور طبیعی با تغییرات ما تغییر می‌کند. این‌ها جنبه‌هایی هستند که نارسیست علیه آن‌ها شورش می‌کند و از آن‌ها روی برمی‌گرداند. «نارسیست تلاش می‌کند همه چیز با ارزش را در محدوده خود نگه دارد، زیرا، به طور متناقضی، او گرفتار شک و تردید است که آیا چیزی با ارزش در درون خود وجود دارد یا خیر» (کلمن، ۱۹۹۱، ص. ۳۶۵). زندگی طبیعی نیست، بلکه باید کنترل و مدیریت شود.

اشکال مختلفی از نارسیسیسم وجود دارد که هر یک در قطع رابطه مؤثر است. برای نارسیست، همبستگی خود مختل شده است، که ناشی از آسیب‌پذیری و ترس از دیگران به دلیل شکنندگی خود است. نارسیست نه تنها خودبزرگ‌بین است، بلکه شخصیتی متشکل از فرافکنی‌های دقیق نیز دارد. این‌ها بر اساس احساس کوچک بودن، ناکافی بودن و ناتوانی در اجازه دادن به کسی برای ورود، به دلیل خود لرزان، بنا شده‌اند. این در ارزیابی غیرواقع‌بینانه از ویژگی‌های نارسیست آشکار می‌شود. سناریویی محدودکننده و خشن توسط خرابکاران درونی، اهریمنی، علیه عشق و رابطه به اجرا درمی‌آید و یگانگی را ارجح و ایمن‌تر می‌داند.


🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
4
برای نارسیست، بازنمایی خود — من کیستم — و تعریف هستی‌شان همگی ناخودآگاهانه بی‌چون و چرا هستند. اضطراب دیده شدن با فرض ناپایدار و تهدیدآمیز بودن روابط با دیگران، شدت می‌یابد. در زیر آن، ایده‌آل‌سازی دیگران نهفته است که آن‌ها را بی‌قدرت و بی‌اعتماد به نفس، ضعیف، وابسته و ناامن می‌کند. همان‌طور که مارسل پروست در اواخر دهه ۱۸۰۰ اظهار داشت: «خطوط سخت و محکمی که با آن‌ها عشق را محدود می‌کنیم، تنها از جهل کامل ما نسبت به زندگی نشأت می‌گیرد.» (۱۹۱۹/۱۹۵۷، بخش ۲، ص. ۸۵).

این فرایند جاده‌ای است که با درک فقدان و ملانکولیا انباشته شده، که با آن موقعیت‌های اولیه که هنوز ناخودآگاه‌اند اما با رنج آمیخته‌اند، آغاز می‌شود. شکنندگی نشان‌دهنده قسمت‌های ترک‌خورده، جدا شده و نیازهای نارسیستی برآورده نشده است. در درون این بخش‌ها، فراخوانی شدید برای پیگیری اعماق روان‌شناختی و دستیابی به عشق وجود دارد.

اما زندگی کردن و عشق ورزیدن به معنای رویارویی با سایه است. برای نارسیست، بررسی خود و روابط به شیوه‌های ناآشنا، آزاردهنده و دشوار، ناپایدارکننده، مخرب و چالش‌برانگیز است. روان‌شناسی یونگی بر شناخت این شکاف‌ها و جدایی‌ها در روان بنا شده است. هنگامی که این‌ها شناخته شوند، به اتحاد خود و دیگری منجر می‌شوند. بنابراین، درک و یکپارچه‌سازی سایه بخش حیاتی رشد روان‌شناختی و خودآگاهی است. یونگ اشاره کرد:

«اما اگر از خود متنفر باشید و خود را تحقیر کنید—اگر الگوی خود را نپذیرفته باشید—آنگاه حیوانات گرسنه (گربه‌های پرسه زن و دیگر جانوران و حشرات موذی) در وجود شما وجود دارند که مانند مگس به همسایگان شما می‌چسبند تا شهواتی را که شما نتوانسته‌اید ارضا کنید، ارضا کنند.» (۱۹۸۸، ص. ۵۰۲)»

— سوزان ای. شوارتز، دکترای فلسفه، فصل ۹: «سایه‌های عشق در رابطه»، جستجوی تحلیلی عشق و نارسیسیسم: تراژدی انزوا و صمیمیت، ص. ۱۳۱



🔺 - یک جنرالیست
🔻 @be_a_generalist





| Twitter | Instagram | Telegram |
2👍1
2025/07/13 19:16:23
Back to Top
HTML Embed Code: