tgoop.com/best_stories/11961
Last Update:
«دکمهٔ سردست»
یک هفتهای که رئیس برای تست مهلت داده، تمام شده بود. حالا همه توی سالن کوچک اجتماعات جمع بودند تا نظرشان را راجع به لباس فرمهای جدید بگویند.
بعد از یک هفته پوشیدن، تقریباً همگی به این نتیجه رسیده بودند که لباسها قدری تنگ دوخته شده. شلوارها کوتاه بود و اینکه جلوی کتها به جای داشتن یک یا دو دکمه، سه تا دکمه داشت کار را سختتر میکرد. اگر از این مشکل چشمپوشی میکردند از دکمههای سرآستین نمیتوانستند بگذرند. آنها خیلی بزرگتر از معمول بودند و علاوه بر اینکه در کارهای روزمره از برخوردشان به وسایل، صدای مزاحمی بر میخاست؛ مدام به لبه اشیاء هم گیر میکردند و اسباب زحمت بودند. غیر قابل تحملتر از همه پین بسیار تیزی بود که دکمه را به آستین متصل میکرد. پین آنقدر تیز و بلند بود که وقتی دستها را روی میز می گذاشتی از آستین پیراهن هم رد می شد و پوست را خراش می داد. با این شرایط وای به حال کسی که می خواست چیزی بنویسد. این مورد واقعا قابل تحمل نبود.
قرار شد ' آلن ' به عنوان نمایندهٔ جمع اینها را بگوید. اگر اوضاع مناسب بود همه اشکالات را، در غیر اینصورت لااقل از مزخرف بودن دکمهٔ سرآستین صحبت کند.
زیاد منتظر نماندند؛ رئیس وارد شد. همه در جایشان جابجا شدند و مرتب نشستند. رئیس که تمام سعیش را میکرد چهرهٔ جدیاش را پشت حرکات دوستانه پنهان کند، دستها را به هم مالید و مستقیم رفت سر اصل مطلب: همکاران عزیزم! طبق قرار قبلی اینجا جمع شدیم که نظرتون رو راجع به طراحی و دوخت لباس فرم های جدید بشنوم. خوب پس بهتره وقت همدیگرو نگیریم و مستقیم بریم سر اصل موضوع، منتظرم...
همه منتظر بودند آلن دستش را بالا بیاورد و صحبت کند. ضربان قلبش بالا رفته بود فکر نمیکرد فضا اینقدر جدی باشد. دستش داشت می لرزید که رئیس اضافه کرد: البته قبلش بهتون بگم، شاید هم خودتون بدونید؛ لباسهای جدید توسط یکی از بهترین طراحان حال حاضر طراحی شده و توی بهترین خیاطی شهر دوخته شده. درسته که شرکت ما، شرکت کوچیکیه ولی من به همهچی اهمیت میدم! حتی به کوچکترین جزئیات. شاید باور نکنید ولی پیشنهاد اون دکمههای درشت و زیبای سرآستین از طرف خودم بود، من که خیلی دوستشون دارم! حالا بیصبرانه منتظرم نظر شما رو بشنوم.
کار برای آلن خیلی سخت شده بود اندک آب دهان خشکش را قورت داد با خودش گفت: رئیس خودش این جلسه رو گذاشته براهمین؛ همینکه ایرادات رو بگیم. ولی خودش جواب خودش رو داد: نه، لعنتی؛ دکمه ها پیشنهاد خودش بوده ازشون خوشش میاد. گور باباش من که با یه سوهان میتونم تیزی دکمه رو بگیرم. بقیه هم هر کاری میخوان بکنن، اصلاً خودشون مشکلشون رو بگن. رئیس دوباره گفت: آهای خوابین! من منتظرم...
همه زیر چشمی به آلن نگاه میکردند. رئیس که چهرهها رو زیر نظر داشت چشمش افتاد به آلن. رنگ پریدهاش نشان میداد که چیزی میخواهد بگوید: خوب آلن! ظاهراً میخوای یه چیزی بگی، بگو میشنویم.
آلن خودش رو جمع و جور کرد و با صدای لرزان گفت: نه نه، چیز خاصی نمی خوام بگم فقط خواستم ازتون تشکر کنم از اینکه اینقدر به شرکت و پرسنل اهمیت میدین و برای یه لباس فرم اینقدر به زحمت افتادین و همچی جلسهای را تشکیل دادین. واقعا ازتون متشکرم.
بعد از آن لحظههای پر اضطراب نفس راحتی کشید و ضربانش عادی شد. رئیس گفت ممنون آلن! مطمئنم شما کارمندای قدرشناسی هستید. من روی شما حساب می کنم.
دوباره دستها رابه هم مالید: خوب کس دیگهای نمیخواد نظرش رو بگه؟
پس از چند لحظه سکوت، دستهایش را محکم بهم زد و با رضایت گفت: می دونستم که از لباس جدید خوشتون میاد. ممنونم و همگی برگردید سر کاراتون.
#حمیدرضا نصیری
داستانهای کوتاه جهان...!
🖋☕️
@best_stories
BY ❄️ بهشت
Share with your friend now:
tgoop.com/best_stories/11961