Telegram Web
گاهی وقتا خستگی فقط مال بدنت نیست. یه وقت‌هایی هست که روحت هم از بس که روزها سنگین شده، دیگه چیزی نمی‌خواد. وقتی به آخر یه روز طولانی می‌رسی، دیگه هیچ چیزی جز سکوت و یه احساس سنگین توی دل نمی‌مونه. انگار هیچ چیزی نمیتونی بگی، ولی همه چیز رو حس می‌کنی؛ اینکه حتی خسته‌ترین لحظه‌ها هم تموم نمی‌شن.
آذر انتهای پاییز است..
جایی برای وداع همیشگی با عاشقی!
درست مثل برگ درختی که خودش را
از باد و باران و خشکی و تنهایی نجات داده
تا شاید دوباره جان بگیرد!
تا شاید برخلاف همه چیز در پاییز گرما بگیرد و سبز شود!
آذر..
انتهای شبهای دلتنگی است
انتهای شبهای عاشقی..
شبی یلدا دارد که انتهای تمام شب هاست..
بلندترین شب سال که منتظر مانده شاید برخلاف همه قاعده ها
پاییز جای خودش را به زمستان ندهد
آذری که آتش است و حالا..
باید به پای سرمای زمستان بسوزد..

#محسن_صفری
📻 @blue_coldroom
آدم‌ها همیشه می‌گن که درد می‌گذره، اما هیچ وقت نمی‌گن که چطور باید از درد گذشت. وقتی هیچ چیزی از اطراف نتونسته منو ترمیم کنه، فهمیدم که باید خودم ترمیم بشم. گاهی باید خودت رو از افرادی که دوستشون داری جدا کنی، تا بتونی دوباره خودتو پیدا کنی.
و حالا که دارم این راه رو می‌روم، می‌فهمم که ترک کردن، نه پایان، بلکه شروعیه. شروعی برای یاد گرفتن، رشد کردن، و رسیدن به آرامش درونی.
📻 @blue_coldroom
ممکن است با «کم» احساس خوشبختی کنیم، اگر «کم» چیزی باشد که انتظار داریم و ممکن است با «زیاد» احساس بدبختی کنیم، اگر به ما آموخته باشند که باید «همه‌چیز» را بخواهیم.

📻 @blue_coldroom
صادقانه بگم
میدونی
دیگه توانی ندارم
خسته از تنم از زندگی از خودم از همه 
فقط زورم به سیگارم میرسه
محکم تر کام میگیرم
شاید زودتر تموم بشه
هیچ چیزی معنایی نداره
وقتی تو لجن زار زندگی فرو میری
و هیچ دستی نجاتت نمیده
با خودم فکر میکنم
شاید خوابم ؟
اما نه من بیدارم !
و زندگی همون کابوس شوم
خوابهای آشفته منه
شاید منتشر نشه
اما اگر شد لایک نکن
قلب نذار
فقط به خاطر دردهای مشترکمون
یه دقیقه سکوت کن
ساعت از ۶ صبح کلی گذشته
من هنوز نخوابیدم
انگار زمان با سرعت نور در حرکته
من اما ساکنم تو این مرداب
کاش مرگ بیاد و منو با خودش ببره
آروم و بی سر و صدا
به همین سادگی
#بی_خوابی
📻 @blue_coldroom
... وقتی در میانهٔ بحرانی شخصی در شهر ول می‌گردی، چهرهٔ آدم‌ها کیفیتی به غایت بی‌رحم و بی‌تفاوت پیدا می‌کند. خیلی افسرده‌کننده است اینکه هیچ کس نمی‌ایستد تا دستت را بگیرد.
استیو تولتز/جزء از کل

📻 @blue_coldroom
چند روز پیش یک کتاب دعا برایم آورده بود که رویش یکوجب خاک نشسته بود - نه تنها کتاب دعا بلکه هیچ‌جور کتاب و نوشته و افکار رجّاله‌ها بدرد من نمیخورد. آیا چه احتیاجی به دروغ و دونگهای آنها داشتم، آیا من خودم نتیجه یکرشته نسلهای گذشته نبودم و تجربیات موروثی آنها در من باقی نبود، آیا گذشته در خود من نبود؟

بوف_کور
صادق_هدایت
📻 @blue_coldroom
دلت نگیره، خب؟
پاشو خودتو بتکون، رشد کن و ریشه بده...
فکر کن صبح باشد
من باشم و دریا
اما تو نباشی
آنجاست که معادله دوست داشتنت #هیچ می‌شود
#پروانه_آبی🦋
📻 @blue_coldroom
تا معنی اشتبـاه را فهمیدیم
جان کندن در نگاه را فهمیدیم
با حسرت و شوق از سفیدی گفتیم،
چون سایه فقط سیاه را فهمیدیم!

#امیرحسین_پناهنده
———
از کتاب:
#مردی_که_به_تبعید_خودش_تن_داده
📻 @blue_coldroom
لبهایِ تو در خور منند
نه فنجان قهوه‌ات ..

محمود درویش
دیگران را ببخش،
حتی وقتی متاسف نیستند.
بگذار حق با آنان باشد،
اگر این چیزیست که به آن نیازمندند …

- اشو
📻 @blue_coldroom
کاش میشد !
روی این زخمهای عمیق و جانسوز
به جای نمک پاشیدن های مداوم
شکر میریختیم
تا که شاید مرحم شیرین ، دوای دردهای تلخ میشد
تو بگو آیا می‌شود ؟
#پروانه_آبی🦋
📻 @blue_coldroom
تو خانه‌ام بودی عزیزِ من
و من از دست دادمت؛
و کسی که وطن ندارد،
در تمام جنگ‌ها گلوله می‌خورد.
-حمید سلیمی.
سردرد امونمو بریده بود، دلورودم داشت بالا میومد...
حتی تاریکی چشممو میزد!
بوی سیگار آخرشب جمشید پیچیده بود تو اتاق، دلم می‌خواست سرمو بکوبم تو دیوار بلکه دردش آروم بگیره...
مسکن جواب نداده بودو این یعنی من امشب نمی‌تونستم راحت بخوابم اونم اگه خوابم می‌برد...!
جمشید هنوز بیدار بود، صداش زدمو پرسیدم: جمشید؛ جهنم چه شکلیه؟
جمشید رو پهلو چرخیدو گفت: همین شکلی!
با صدایی که از درد تحلیل می‌رفت پرسیدم: یعنی پاییز بی‌دلبر؟!
جوابمو ندادو پرسید: بهشت کجاست بنظرت؟
با صدایی که بیشتر شبیه ناله بود گفتم: بنظر من هرجا دلبر باشه بهشتم همونجاست...
جمشید لبخند زدو گفت: پس هرجا دلبر نباشه میشه جهنم، فرقیم نداره کی‌و کجا باشه...
سر تکون دادم‌و دوباره گفتم: جمشید؛ بهار شکوفه‌های گیلاس‌و باد برد، نیومد...
تابستون کال موند تو نرسیدنش...
پاییز پای خیالم خواب رفت مابین خاطره‌هاش، خبری ازش نشد!
می‌دونم زمستونم نمیاد...
می‌دونی؛ دل از این دنیا بریدم، از فصلاش دل کندم، دلِ دلگیر واموندم از تنها چیزی که کنده نمیشه خیالِ اونیه که بی‌خیالمه!
جمشید یه آه عمیق کشیدو گفت: دلت گیره که دلگیری، دلت بنده که یه بند غر میزنی، دلت شکسته که تیکه‌هاش از چشمات می‌ریزه بیرون...
جمشید راست می‌گفت، جمشید همیشه راست میگه!
خوبه که جمشید هست، اگه تو این خراب شده جمشیدم نبود همون روز اول مرده بودم...
ولی کاش مرده بودم، کاش دلبر که رفت‌و نیومد، نفسِ منم می‌رفت‌و برنمی‌گشت!
جمشیدو صدا زدم‌و گفتم: یه سیگار بهم می‌رسونی؟؟
جمشید از رو تخت پاشد‌و یه سیگار آورد گذاشت رو لب منو خودشم آتیشش زد...
یه پک به سیگار زدم‌و گفتم: جمشید؛ مَردم سیگارم به این راحتی نمی‌تونن ترک کنن که دلبر من‌و اینقدر آسون ترکم کرد!
جمشید پوزخند زدو هیچی نگفت...
صدا قارقار کلاغ سردیوار که اومد دوباره داغ دلم تازه شده‌و باز دراومدم که: مردم یه پرنده تو خونه نگه می‌دارن بهش عادت می‌کنن، اون قد یه پرنده هم بمن وابسته نبود یعنی؟!
جمشید جوابمو نداد جاش گفت: چای می‌خوری؟؟
سرتکون دادم، سری که مثل یه بمب ساعتی رو به انفجار بود...
بوی سیگار سردردم‌و بدتر می‌کرد اما پیش دردِ دلم هیچ بود!
با همه‌ی دنیا لج بودم با خودم بیشتر، پس عمیق‌تر کام گرفتم‌و دودو تو گلوم نگه داشتم تا به سرفه افتادم...
دود سیگارو قورت دادم‌و چایی‌رو از دست جمشید گرفتم‌و استکان داغ‌رو روی پیشانیم گذاشتم تا درد سرمو تسکین بدم.
جمشید پنجره‌رو باز کرد تا هوای اتاق عوض بشه‌و همونجا آروم یه آهنگ دشتی رو زمزمه کرد‌و من بی‌صدا اشک ریختم، بدون اینکه اشکی از چشمام بیاد، چشمایی که خیلی وقته منتظرن...
منتظر دلبرو مرگ، که هردو ناز دارن‌و پای اومدنشون شکسته که نمیان!

#مهلا_بستگان
📻 @blue_coldroom

در فاصله‌ی دو لب لبخندی!
در فاصله‌ی دو پلک نگاهی!

فاصله‌ی چشم تا اشک،
فاصله ی حرف تا بغض را
           با لمسِ لبخندی پُر کن؛

که به فاصله‌‌ی رفت و آمدی‌ست/
مجال تنفس!

در فاصله‌ی دوتا پنجشنبه انتظار
در فاصله‌‌ی دو کلمه دوستت        دارم
و در این فاصله‌های طولانی
اینجا که منم تا آنجا که تویی
پنهانم پشت پوکرفیسِ دلتنگی.

در لنزهای زمین
در فاصله‌ی یک قدم
میانِ دو گور نزدیک‌تر
در فاصله‌ی زیر و روی خاک/
چه کسی ثابت می کند
کدام زنده کدام مُرده‌ایم؟


#آرزو_رنجبر

📻 @blue_coldroom
دیگر نمی‌خواهم غصه بخورم. هرچیز شده، باید می‌شده و هرچیز نشده، نباید می‌شده،
می‌خواهم بعد از این زیاد فکر نکنم و زیاد دقیق نباشم و زیاد توجه نکنم...
می‌خواهم آرام باشم؛ مگر چقدر زنده می‌مانم که تمام عمرم به فکر و خیال بگذرد؟!

#نرگس_صرافیان_طوفان
مگذار در لحظه هایی از زندگی،
به خاطر کوچکترین چیزها که بزرگ مینمایند
در چشمانت اشک بنشیند
اشک ها برای غم های بزرگ و شادی‌های بزرگ است.
📚من از دنیای بی‌ کودک میترسم:
هیوا مسیح
📻 @blue_coldroom
ما از آن‌ها که از خودکشی بازمی‌داشتیم‌شان، روی پل‌تر بودیم...
من
ها
شکست
تا
من
شدم.
2024/11/29 02:13:39
Back to Top
HTML Embed Code: