tgoop.com/book_tips/33248
Last Update:
🍃🌺🍃
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت دهم
وکیل که تا آن موقع به حرفهای شنیدنی مرد سالخورده گوش داده بود شروع به شمارش سیگارهایی کرد که کشیده بود. یک و دو و سه و چهار... زیاد بود. دو برابر سهمیه مجاز. میدانست که امشب بگو مگوی مفصلی با زنش خواهد داشت. خودش هم تعجب میکرد که این قدر بیخیال شده است. باز یک نخ دیگر از پاکت قرمز رنگ در آورد و آتش زد و به لبانش نزدیک کرد: "خوب! این از دعوای کیفری. چه بر سر دعوای حقوقی آمد؟ مهم اینه".
طرف که در این فاصله فرصتی یافته بود و با لیوان یک بار مصرف گلویش را با آب نه چندان خنک درون پارچ روی میز تازه کرده بود، مثل نوار ضبط صوت به صدا در آمد: "با محکوم شدن خانم اعتباری یا حتی زندان رفتن او چه دردی از من درمون میشد؟ من فقط میخواستم از این تارهای عنکبوتی که داشت هر روز بیشتر و بیشتر دور سرنوشت من قلاب میشد فرار کنم. دیگه اعتماد به وکیل جماعت نداشتم. ببخشید! من نباید جلوی شما این حرف رو بزنم. البته شما رو هم که درست نمیشناسم ولی دفتر خیلی از وکلا که رفتم توجه اولشون روی مبلغ دعوا بود. وقتی پزشکا برای علاج مریض سکه زیر میزی میگیرند حرجی به شغل شما که پایه و اساسش مرافعه آدماست، نیست".
وکیل خندید و گفت: "معلومه که دل پر دردی از وکلا دارید. وکیل جماعت هم تافته جدا بافته نیستند. باید دید که چه بر سر جامعه و ارزشهای آن آمده که همه برای تصاحب پول بیشتر به تاخت میروند".
پیرمرد مثل این که توجهی به حرف وکیل نکرد، چون فوری گفت: "کدوم ارزش؟ مگه ارزشی هم باقی مونده؟ صد رحمت به راهزنا که سابق مردم رو سر گردنهها لخت میکردند. باز خوبیش این بود که حرفای قشنگ و صد تا یک غاز تحویل طرف نمیدادند. من تو دادگاه هیچ شانسی نداشتم؛ چه کیفری چه حقوقی. خودم، پولم و اعصابمو علاف یک مشت حرف بیفایده کرده بودم. تو دادگاه حقوقی، هم آقای ناصریان و خانم اعتباری هر دو وکیل داشتند و فقط من بودم که تنها شرکت کرده بودم. تنها که نبودم، زنم همراهیم میکرد. آخه ناسلومتی اون هم مالک سه دانگ خونه بود. سعی میکردم اون بیچاره را تا حد ممکن از این آتیش دور کنم. سالهاست که مبتلا به دیابته. دکتر گفته استرس براش مثل سم میمونه. ولی اون روز خیلی اصرار کرد که بیاد. گفتم شرطش اینه که چیزی نگه و فقط گوش کنه. میدونید! چیزی که خیلی اذیتم میکرد این بود که هی مدام قیمت خونه و زمین بالا میرفت و من پیش خودم میگفتم که اگه معامله را باطل کنند و پولی را که دادم بگذارن کف دستم، تکلیف من چیه؟ این فکر مثل خوره من رو از درون میخورد و خالی میکرد. من چندان آدم مذهبی نیستم. همون اعتقادی که از بچگی از پدر و مادر و جامعه گرفتم رو حفظ کردم. اما به خدا و اینکه هر دست که بدیم همون رو خدا بهمون پس میده معتقدم. میدونم که هیچ کاری تو این دنیا بیحکمت نیست و گاهی هر کاری کنی حریف چرخ فلک نمیشی و تقدیر ناساز پشت ما رو به خاک میماله..."
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
BY Book_tips
Share with your friend now:
tgoop.com/book_tips/33248