tgoop.com/book_tips/33352
Last Update:
🍃🌺🍃
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت بیست و یکم
محاکمه آن روز مانند دیگر دادرسیهایی نبود که وکیل قبلا از سر گذرانیده بود. او این بار میخواست که ثابت کند قانونی که رنگ و بوی عدالت در آن باقی نمانده یک ابزار بیخاصیت است.
طرف مقابل هم وکیلی در استخدام داشت که آماده نشان میداد. موهای روی شقیقه قاضی سفید شده بود و این نشانه خوبی برای وکیل بود. به نظرش رسید که قاضی بیتجربه گرچه سواد کافی هم داشته باشد در بسیاری موارد اسیر جو دادگاه میشود.
نوبت وکیل بود تا به عنوان مدعی شروع کند. به اختصار گفت که باید پولی را که موکلش داده مسترد شود به همراه خسارتی که وضع مالی او را به هشت سال پیش برگرداند. حرفهای رفتار کرد، همه کارتها را رو نکرد و به انتظار نشست. وکیل فروشنده پاسخ داد که موکلش تلاش میکند تا بدهیاش را بپردازد ولی راجع به خسارت او مسئولیتی ندارد چون تقصیری نکرده است.
دیگر درنگ جایز نبود؛ دادگاه به جای حساس خود رسیده بود. وکیل لایحهای را که نوشته بود روی میز کوچکی قرار داد و بی آنکه به آن نگاه کند با حالتی برافروخته گفت: "آیا موکل من تقصیر کرده که سرمایه چهل سال کار و تلاش خود را بیعلت از دست داده است؟ فروشنده که ملک دیگری را فروخته، گرچه بیاطلاع از عدم مالکیت خود هم باشد باید غرامت خریدار مال باخته را به تمامی بدهد. الان موکل در وضعیتی است که پناه به خانه پسرش برده و اگر همان پول هشت سال قبل را به او بدهند از یک صاحبخانه، مستاجری ساخته خواهد شد که هر سال باید به سمت قسمتهای پایینتر شهر پناه ببرد" وکیل، این بار قاضی را مستقیم مخاطب خود قرار داد: "آقای رئیس! قانون مدنی هر سرزمینی علاوه بر جسم دارای یک روح زنده است. قانون قدیمی ولی ارزشمند ما هم در این کشور مستثنی نیست. اگر جسم این قانون از اصول و ضوابط حقوقی و فنی تغذیه کرده، روح آن از منبع همیشه زنده عدالت فربه شده است. چرا باید به جای اصالت دادن به روح و جان این قانون دائم به تن او زینت ببندیم؟ لباس زیبا بر تنش کنیم، سرش را شانه بزنیم، با عطر پیکر او را خوشبو نماییم؟ آقای رئیس! عیسای نشسته بر درازگوش را دریابیم و مرکوب را به حال خود وا گذاریم. میترسم از بس به چهارپای جناب عیسا مشغول شدهایم خود آن بزرگ را فراموش کرده باشیم. نکند این شعر سعدی شامل حال ما هم شده باشد که: بمُرد عیسیات اینک از لاغری...تو در فکر آنی که خر پروری".
قاضی خودکار را کنار گذاشت و با انگشت اشاره زیر لب پایینش را خاراند و به آرامی گفت: "وظیفه دادرس صدور حکم بر اساس قانون است. من اینجا نشستهام که منازعات را بر اساس قانون حل و فصل کنم. شما که دانشگاهی هستید بهتر میدانید که انصاف منبع حقوق کشور ما نیست و عدالت را هم باید در متن قانون جستجو کرد. عدالت چیزی ماورای قانون نیست، ما...".
وکیل برافروختهتر از قبل و در حالی که قانون کوچکی را از کیفش خارج میکرد به میان سخنان قاضی دوید: "این کتاب قانون فقط مواد آن نیست. یک ملات نادیده سنگهای بنای قانون را به هم متصل ساخته؛ نام این چسب، سریش و یا هر اسم دیگری که میخواهید بر آن بگذارید، عدالت است. اگر آن را برداریم چیزی جز یک مشت توده سنگ و آجر و آهک از قانون بر جای نخواهد ماند. وانگهی نقش شما به عنوان دادرس در تفسیر و اجرای عدالت چه میشود؟ من و شما با این تصور که اگر ظاهر قانون رعایت شد همه چیز حل میشود به خانه یا دفتر کار خود میرویم، اما توجه نداریم که اگر قانون نتواند دادگری را مستقر کند، شدهایم تیمارگر خر عیسای ناصری".
صورت قاضی در هم شده بود. تعبیر آخری وکیل و تیمارگری چهارپایان برای قاضی ناخوشایند افتاده بود. وکیل سر ساکت شدن نداشت: "موکل اگر نتواند خسارتی را که از فروشنده تحمل کرده، اخذ کند به معنای واقعی بدبخت خواهد شد، آن وقت قانون و این دستگاه بزرگ دیوانی قضا چه دردی را از او علاج کرده است؟...".
وکیل فروشنده که احتمال تاثیر سخنان همکار خود را میداد باعجله از جا برخاست: "آقای رئیس! اینجا دانشگاه نیست که پای اینگونه حرفها به وسط کشیده شود و از فلسفه حقوق سخن به میان آید. قانون مدنی حکم قضیه را روشن کرده و قاضی برابر اصل ۱۶۷ قانون اساسی مکلف است قانون را اجرا کند. اگر معاملهای باطل شود هر عوض به جای نخست برخواهد گشت و این را همه میدانیم. حالا این قدر به حاشیه رفتن و از عدالت و انصاف خارج از محدوده قانون سخن گفتن جز اینکه وقت دادگاه را بگیرد نتیجه دیگری نخواهد داشت".
وکیل نتوانست تحمل کند. با آنکه در محاکمات کمتر عنان از کف میداد اما این بار نوعی خشم و عصیان را زیر پوست و در رگ و پی خود حس میکرد...
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
BY Book_tips
Share with your friend now:
tgoop.com/book_tips/33352