tgoop.com/book_tips/33363
Last Update:
🍃🌺🍃
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت بیست و سوم
روزها از پی هم آمد و رفت و هر کس به کار خود مشغول بود. مردم زندگی میکردند؛ محبت و خشم میگرفتند، میساختند و خراب میکردند، معامله میکردند و پشیمان میشدند، با عشق ازدواج میکردند و با نفرت جدا میشدند، خلاصه آنکه هر کس کار خود را میکرد و نان خود را میپخت. وکیل به کار خود مشغول بود که مامور همیشگی ابلاغ با چند رأی و اخطار وارد دفتر او شد: "آقا با دست پر آمدم. انشالله که رأیها هم برای شما پر و پیمان باشد".
وکیل لبخندی زد تا پاسخی به شیرین زبانی مأمور داده باشد. اول رفت سراغ دادنامهها؛ به عادت همیشگی. آن یک صفحه یا گاهی دو صفحه کاغذ آینده کسی را رقم میزد، آزادی را از کسی سلب یا مهر برائت بر پیشانی او میزد. مالی را به دامن فردی میانداخت یا از او میگرفت. زن و مردی را از قید زندگی پر از نفرت نجات میداد و یا حکم بر اثبات یک رابطه زناشویی میداد. دادنامهها کارنامه تلاش وکیل بودند. دوست داشت که وقتی رأی را کلمه به کلمه میخواند و شادی یا نگرانی رنگ چهرهاش را تغییر میدهد، کسی کنارش نباشد.
در میان دادنامهها چشمش افتاد به رأیی که راجع به دعوی پیرمرد فلکزده بود. با سرعت شروع به خواندن کرد. هر چه جلو میرفت گرههای پیشانیاش بیشتر میشد. صفحه کاغذ را روی میز گذاشت و چشمانش خیره شد به لوستر وسط اتاق دفتر با چند لامپ موازی سفید و زرد. حکم به استرداد پول داده شده بود، اما دعوی مطالبه خسارت رد شده بود.
حدس میزد که چنین شود ولی از این رنجیده بود که در رأی با استدلالی کوتاه رشته آن همه برهان و دلیل او را پنبه کرده بود. میدانست که دادرسان کمتر جسارت به خرج میدهند و حاضر به شکست دیواره رویه قضایی نمیباشند. میدانست که هر که پیالهای از خُم می حقوق قضایی نوشیده، مست میانهروی میشود؛ عصای احتیاط یا گاهی جُبن در دست میگیرد و برای شاخ نخوردن آهسته میرود و میآید؛ از وکیل و قاضی تا محضردار دفاتر اسناد رسمی.
خودش هم نتوانسته بود تار و پود طنابهای پیدا و پنهان "حفظ وضع موجود" را از دست و پای خود باز کند. با خود فکر کرد: "مگر همین آقای جلالی همسایه طبقه همکف نیست که با پُررویی و گستاخی از دادن شارژ آسانسور به این بهانه که هیچ وقت از آن استفاده نمیکند، خودداری کرده و قانون را پشم کلاهش هم حساب نمیکند. آن وقت من و همسایههای دیگه وادار به قبول یک زورگویی غیرقانونی شدهایم. چرا؟ چون جلالی بد دهنه و ممکنه دعوی راه بندازه و من حوصله دهن به دهن گذاشتن با اون یارو با آن صدای بلند و قامت کوتاه و سر کچلش را ندارم".
لبخند تمسخر به لبانش آمد: "تو ناسلامتی یعنی وکیلی؛ اون وقت گاهی از گرفتن حق خودت هم عاجزی". یادش آمد که وقتی سر به سر زنش میگذارد و به قول خودش آن روی سگش را بالا میآورد با جيغ و فریاد او مواجه میشود که: "بیچاره موکلایی که تو وکیلشون هستی. تو باید شلوارت را دو دستی بچسبی که نیفته..." این فکرها به همراه حکمی که چند دقیقه پیش به او ابلاغ شده بود حسابی ذهن او را به هم ریخته بود...
ادامه دارد...
#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان
@book_tips 🐞
BY Book_tips
Share with your friend now:
tgoop.com/book_tips/33363