Telegram Web
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌺🍃


نبأ -آیه ۳

يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً

در آن روز که روح و فرشتگان به‌صف می‌ایستند، (هیچ‌یک) سخن نمی‌گویند؛ مگر کسی که (خدای) رحمان به او اجازه دهد، و (اگر اجازه دهد،) سخنی درست و به‌حق می‌گوید.


#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#گزیده_ای_از_کتاب


موقعی که بدبختم ، فکر می کنم خوشم  نمی آمد که به دنیا نیایم ،زیرا هیچ چیز از نیستی بدتر نیست.  برایت تکرار می کنم من از درد نمی ترسم.درد با ما دنیا می آید و رشد می کند و همچنان که به داشتن دو بازو و دو پا عادت داریم به درد خو می کنیم.
#نامه_به_کودکی_که_هرگز_زاده_نشد
#اوریانا_فالاچی
ص.۷

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#نغمه_های_سعدی

#باب_پنجم (در عشق و جوانی)

🍃حکایت ۵

يكی را از متعلمان كمال بهجتی بود و تیب لهجتی و معلم از آنجا كه حس بشريت است با حسن بشری او معاملتی داشت. زجر و توبیخی که بر کودکان کردی در حق وی روا نداشتی و وقتی که به خلوتش دريافتی گفتی

🔸نه آنچنان به تو مشغولم اى بهشتى روى
🔹كه ياد خويشتنم در ضمير مى آيد
🔸ز ديدنت نتوانم كه ديده در بندم
🔹و گر معاینه بينم كه تير مى آيد

🔹 و گر مقابله بینم که تیر می آید

باری پسر گفت چنان كه در آداب درس من نظری می فرمايی در آداب نفسم نيز تامل فرمای تا اگر در اخلاق من ناپسندی بينی كه مرا آن پسند همی نمايد بر آنم مطلع فرمايی تا به تبديل آن سعی كنم. گفت ای پسر اين سخن از ديگری پرس كه آن نظر كه مرا با تو است جز هنر نمی بينم.

🔸چشم بد انديش كه بر كنده باد
🔹عيب نمايد هنرش در نظر
🔸ور هنرى دارى و هفتاد عيب
🔹دوست نبيند بجز آن يک هنر


@book_tips 🐞
🌿🦋🌿🕊📚🕊🌿🦋🌿
           
              📌#یادآوری_مطالعه_گروهی   

هشتمین روز مطالعه
📕 #مردی_که_می_خندد
#ویکتور_هوگو 
🔁  #جواد_محیی


#تعداد_صفحات_کتاب :  ۶۴۶
#تعداد_صفحات_فایل: ۵۱۳

سهم مطالعه هر روز کتاب: ۱۵صفحه
مطالعه فایل هر روز:   ۱۲ صفحه
شروع: ۱۴۰۳/۱۰/۲۶
پایان: ۱۴۰۳/۱۲/۱۰

🗓 امروز دوم بهمن ماه
🗒 صفحات کتاب  :  ۱۰۰ تا ۱۱۵
📁صفحات فایل الکترونیکی : ۸۳ تا ۹۵


دانلود فایل pdf

🔻🔻🔻
https://www.tgoop.com/booktipsgroup

@book_tips 🐞📚

🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊
🍃🌺🍃

#گزیده_ای_از_کتاب

دکتر به سخن ادامه داد :
جنایات خود را به دریا افکنیم این جنایات بردوش ما سنگـینی میکند و در اثر سنگینی آن کشتی در آب فرو می رود. دیگر اندیشه رهائی از غرق شدن را از خود دور سازیم به فکر نجات ابدی باشیم. ای تیره بختانی که صدای مرا میشنوید آخرین جنایت ما، جنایتی که یک ساعت بیش مرتکب شده ایم ما را هلاک میسازد. بیشرمی محض است که با ارتکاب جنایت امید رهائی از ورطهٔ هلاک داشته باشیم. ظلم بركودكان ظلم برخداست.
البته من هم اذعان دارم که لازم بود برکشتی نشسته و راه فرار را در پیش گیریم ولی هلاکت ما نیز قطعی بود نتیجه اعمال ما به صورت طوفان و ظلمات دامنگیرمان شد .

#مردی_که_می_خندد
#ویکتور_هوگو
ص.۱۱۲

@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت هفدهم

از رأی تجدیدنظر کردم. می‌خواستم زمان بخرم. من اعتقام رو به عدالت از دست داده بودم. حالا که قانون و دادگاه و قاضی دست به دست هم داده بودن تا خونه‌ام رو خراب کنند، چرا من باید نقش آدم معتقد به قانون رو بازی می‌کردم. منم شده بودم مثل اونا؛ خشک و بی‌روح؛ منجمد و سرد مثل یک تیکه یخ. درست شده بودم مثل قایق شکسته‌ای که داشتم فرو می‌رفتم به اعماق دریا، تو شیکم کوسه، نهنگ ولی دیگه می‌خواستم تا اون وقتی که برام ممکنه روی آب بمونم و دست و پا بزنم.

این‌قدر دادگاه رفته بودم که شده بودم یک نیمچه وکیل. وکیلی که برا خودش وکالت می‌کرد. می‌دونستم که دیر یا زود یک کاغذ دیگه برام ابلاغ میشه و رأی اول رو تایید می‌کنه. چند ماهی گذشت و خبری نشد. سری به دادگاه تجدیدنظر زدم. خنده‌دار نیست؟ من رفته بودم که بپرسم چرا زودتر تیر خلاص رو بهم نمی‌زنند.

فهمیدم که چند ماهی است دو تا قاضی اون شعبه بازنشسته شده‌اند و پرونده‌ها هی داره روی هم تلنبار میشه. بازم ماجرای من داشت کش می‌اومد. دوست نداشتم زود کَلَک قصه کنده بشه. همه رو ظالم می‌دیدم. دیگه از اخبار بد و رنج دیگرون مثل سابق متأثر نمی‌شدم. عاقبت چشمم  روشن شد به جمال حکم قطعی. رأی تایید شد و کارم به آخر رسید.

حالا هشت سال بود که از خریدن اون خونه  گذشته بود، خونه‌ای که در اون آرامش از من گرفته شده بود. باز رفتم سراغ خانوم اعتباری. زنم رو هم بردم؛ چون چاره‌ای نداشتم. پول من دست اون بود. باز حرفای تکرای؛ از من خواهش و تمنا که لااقل پول من رو جوری بدهد که بتونم با اون سر پناهی تهیه کنم و از اون انکار که ندارم.

زنم شروع کرد به التماس کردن و این بیشتر اعصاب من رو خورد کرد. مثل اینکه اومده بودم  گدایی؛ گدایی پولی که حقم بود. من تو تاری  گرفتار شده بودم که همین خانوم برام بافته بود. عنکبوت زندگی من این زن بود. می‌گفت که از ماجرای سر راهی بودنش بی‌اطلاعه. دروغ می‌گفت. مگه میشه که با اون همه نشونه و علامت، با اون پدر و مادری که هیچ شباهتی  بهش نداشتند و تک بچه بودن و فراری بودن همیشگی از فامیل نفهمه که از بدن اون زنی که مادر خطابش می‌کرده پا به این دنیا نگذاشته؟

من باید بار نداری و دست خالی شوهرش رو به دوش می‌کشیدم؟ خودم رو یک نادون فریب خورده احساس می‌کردم که اعتباری و ناصریان تونستند ازم خوب سواری بگیرند. آخرین باری که رفتم خونه اون خانوم مثل یک بمب در حال انفجار بودم. می‌خواستم فریاد بزنم و هوار بکشم. دیدم جز آبروریزی فایده‌ای نداره. به بن‌بست بدی خورده بودم. اون زن می‌خواست خونه خود را بر روی خرابی خونه من آباد کنه که کرد.

دیگه کاری نداشت که چه بر سر من میاد. می‌دونید! تو این دنیا هر کی به فکر خودشه. کمتر آدمی رو دیدم که به نتیجه آتشی که روشن می‌کنه فکر کنه. اون می‌خواد خودش رو گرم کنه؛یا می‌خواد از تاریکی در بیاد، دیگه کاری نداره که چوبی که با اون شعله آتیش درست کرده تیر سقف چه بیچاره‌ایه.

من چکار می تونستم بکنم وقتی قیمت زمین و ساختمون تو این هشت سال هفت برابر شده بود. من خونه رو خریدم به نه میلیون تومن و حالا شده بود دور و بر هفتاد میلیون تومن. اگه همون پول رو که داده بودم پس می‌گرفتم، دیگه جز این که برم مستاجری چاره‌ای برام نمی‌موند. شده بودم یک فلک زده واقعی...

ادامه دارد...


#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان

@book_tips 🐞
Forwarded from تبادل لیستی جت ممبر
📢همراه باشید با برترین کانال های تلگرام📢

🔵رایگان ممبراتو افزایش بده
@tabadole_jetmember

استخدام محقق و پژوهشگر
@on_24_24

آموزشگاه طبی سید
@samsadeghitebeslami

کانال طب ایرانی
@iranian_teb

خودشناسی ، درمانگری
@reiki4444

معجزه شمع تراپی
@donyaooojoon

واردات و فروش
@amir_gudarzi

مشاور کنکور دهه هشتادی ها
@bahar_konkour

کتابخانه صوتی
@omidearasbaran1

تکست کلیپ انگیزشی
@FullAndrewP4K

جذب فراوانی با شکرگزاری
@fatemesadatmousavi3

دوره و رازهای پولسازی
@Maya_Mind

آموزش زبان انگلیسی همه رایگان
@English_points_New

سوالات تست کامپیوتر ICDL
@Azsefr_beyek_test

کانال طبی عیون الحکمه
@oyoon_hekmat

آموزش کسب و کار
@Azsefr_beyek

دنیای واپیپر و پروفایل
@wallsprofile

نسخه های درمانی با گیاهان دارویی
@banoooakbari

کتابخانه صوتی و پی دی اف تاپ بوک
@Top_books7

شبی چند دقیقه کتاب بخوانیم
@book_tips

🔴رایگان ممبراتو افزایش بده
@tabadole_jetmember
____
جهت شرکت در تبادلات و رزرو تبلیغات 👇
🆔@jetmember_admin
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🍃🌺🍃

سوره حجر - ۹۹

وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ

و تا زمانی که مرگ سراغت بیاید، پروردگارت را پرستش کن.

#کلام_پروردگار
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#نغمه_های_سعدی

#باب_پنجم (در عشق و جوانی)

🍃حکایت ۶

شبی ياد دارم كه ياری عزيز از در درآمد. چنان بی خود از جای برخواستم كه چراغم به آستين كشته شد.

سرى طَيفُ مَن يَجلو بطلعته الدُجى
شگفت آمد از بختم كه اين دولت از كجا

بنشست و عتاب آغاز كرد كه مرا در حال بديدی چراغ بكشتی به چه معنی گفتم به دو معنی يكی آنكه گمان بردم كه آفتاب برآمد و ديگر آنكه اين بيتم به خاطر بود.

🔸چون گرانى به پيش شمع آيد
🔹خيزش اندر ميان جمع بكش
🔸ور شكر خنده اى است شيرين لب
🔹آستينش بگير و شمع بكش


@book_tips 🐞
🌿🦋🌿🕊📚🕊🌿🦋🌿
           
              📌#یادآوری_مطالعه_گروهی   

نهمین روز مطالعه
📕 #مردی_که_می_خندد
#ویکتور_هوگو 
🔁  #جواد_محیی


#تعداد_صفحات_کتاب :  ۶۴۶
#تعداد_صفحات_فایل: ۵۱۳

سهم مطالعه هر روز کتاب: ۱۵صفحه
مطالعه فایل هر روز:   ۱۲ صفحه
شروع: ۱۴۰۳/۱۰/۲۶
پایان: ۱۴۰۳/۱۲/۱۰

🗓 امروز سوم بهمن ماه
🗒 صفحات کتاب  :  ۱۱۵ تا ۱۳۰
📁صفحات فایل الکترونیکی : ۹۵ تا ۱۰۷


دانلود فایل pdf

🔻🔻🔻
https://www.tgoop.com/booktipsgroup

@book_tips 🐞📚

🕊🌿🦋🌿📚🌿🦋🌿🕊
Book_tips
🌿🦋🌿🕊📚🕊🌿🦋🌿                           📌#یادآوری_مطالعه_گروهی    نهمین روز مطالعه 📕 #مردی_که_می_خندد #ویکتور_هوگو  🔁  #جواد_محیی #تعداد_صفحات_کتاب :  ۶۴۶ #تعداد_صفحات_فایل: ۵۱۳ سهم مطالعه هر روز کتاب: ۱۵صفحه مطالعه فایل هر روز:   ۱۲ صفحه شروع:…
🍃🌺🍃
#گزیده_ای_از_کتاب

اگر کودک پس از ما زنده ماند به کمکش بشتابیم و اگر قبل از ما جان سپرد سعی کنیم تا بخشایش او را جلب کنیم. بار گناهان خود را سبکتر سازیم و وجدان خود را آزاد نمائیم. بکوشیم روح ما در برابر خدا غرق دریای معصیت نباشد؛ این چنین غرق شدن موحش‌تر است. نگذاریم تن ما نصیب ماهیان دریا و ارواح ما به دست دیوان سپرده شود.

به خود رحم کنید. می‌گویم به زانو در آئید. توبه و پشیمانی زورقی است که هرگز غرق نمی‌شود. می‌گویید قطب‌نما نداریم؟ اشتباه می‌کنید، می‌توانید به دعا متوسل شوید.

این گرگ‌ها بره شدند. در ساعات خطرناک چنین تغییرات روحی نادر نیست. وقتی تاریکی گور چهره می‌نماید، ایمان آوردن کار مشکلی است و بی‌ایمانی غیرممکن.

#مردی_که_می_خندد
#ویکتور_هوگو
ص.۱۱۳
@book_tips 🐞
🍃🌺🍃
#داستان_کوتاه
#فلک قسمت هیجدهم

پس از کلی حرف مفت زدن که دنیا ارزش نداره و مال دنیا به کسی وفا نکرده و از این حرفای دلخوش‌کننده، بالاخره خانم اعتباری حاضر شد اصل پول من رو بده: "به جون دو تا بچم که نباشم خار به کف پاشون بره؛ ندارم بیشتر از این بدم. این رو هم قرض می‌کنیم از فامیل و بانک و قرض‌الحسنه و هرجا که بتونیم. به خدا نداریم. کور شم اگه دروغ بگم".

شوهرش که داشت با سبیلاش ور می‌رفت گفت: "شما باید تو محضر یک تعهد بدید که دیگه دنبال بقیه پول و این جور حرفا نباشید. می‌خوایم قال قضیه کنده بشه".

داشتند من رو مثل گوسفند می‌بردند برای سلاخی. می‌خواستند قبل از این که سَرم رو ببُرند، یه خورده علف و یک مشت آب بریزند جلوم. از این همه نامردی و شارلاتانی حالم داشت به هم می‌خورد. بلند شدم و با ناراحتی و عصبانیت گفتم: "ته مرام شمایید. یکیتون می‌بُره اون یکی می‌دوزه. ناصریان به خونه رسید و حالا داره مُرده‌خوری می‌کنه. تو هم خانوم، از جیب من درآوردی و نو نوار شدی. فقط من موندم بی‌کلاه و بی‌گناه. اگه رو پیشونیم نوشته که بمیرم، چرا با دست خودم طناب اعدامم رو ببافم؟"

با اوقات تلخی بیرون اومدم. زنم گفت: "حالا می‌خوای چیکار کنی؟ دیدی آخر عمریه خونه به دوش شدیم. دیدی چطور مایه مسخره دوست و آشنا شدیم" و باز زد به گریه.

دیگه می‌خواستم نگذارم حالا که گوشتم رو خورده بودند، استخونم رو دور بریزند. باید یک کاری می‌کردم. قبلنا می‌گفتند دزد سر گردنه، حالام دست کمی از سر گردنه نداره، فقط به جای تفنگ و باروت کاغذ و سند بلند می‌کنند و آدم رو لخت و عور می‌فرستند به امان خدا.

دیدم که موضوع آسون نیست. با این که دل خوشی از وکیل جماعت نداشتم مجبور بودم برم سراغ یک وکیل دیگه. پرس‌وجو کردم، دختر خواهرم شما رو معرفی کرد. گفت که تو دانشگاه استادش بودید. گفتم یک وکیلی می‌خوام که سواد و تجربه رو با هم داشته باشه. الان برا همین پیش شما اومدم. من نمی‌دونم که شما چیکار برای من می‌تونید انجام بدید. من پول زیادی هم ندارم به شما بدم. نمی‌دونم چرا بعضی وکیلا تا رقم و مبلغ قرارداد به گوششون می‌خوره چشمشون برق می‌زنه. مثل اینکه غنیمت گیر آورده باشن آویزون می‌شند به آدم.

می‌دونید! لباس حسابی و دک و پوز یا حرفای سطح بالا زدن برا آدم شخصیت نمیاره، آدمیزاده و قلبش، روحش، اون نگاهی که به دیگرون داره. زندگیم بد نیست ولی پول گنده که بعضی وکلا می‌خوان روندارم بهتون بدم. یعنی در توان من نیست "...

ادامه دارد...


#دکتر_علی_رادان
#حقوقدان_و_استاد_دانشگاه_اصفهان

@book_tips 🐞
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
2025/02/05 17:17:22
Back to Top
HTML Embed Code: