گل عزیز است . . .
🦋🌼
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
🦋🌼
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
برف همان زَر بود که میبارید.
هر پَر برف هزار دانهٔ گندم بود،
یک هندوانه بود،
یک مُشت زیره بود.
چهل گل غوره.
نه تنها برای مردم زمین که برای همهٔ اهل بیابان، برفْ نان بود.
نان بود که میبارید
و چه خوش میبارید.
_جای خالی سلوچ
#محمود_دولتآبادی
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
هر پَر برف هزار دانهٔ گندم بود،
یک هندوانه بود،
یک مُشت زیره بود.
چهل گل غوره.
نه تنها برای مردم زمین که برای همهٔ اهل بیابان، برفْ نان بود.
نان بود که میبارید
و چه خوش میبارید.
_جای خالی سلوچ
#محمود_دولتآبادی
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
زین قدم وین عقل رو بیزار شو
چشم غیبی جوی و برخوردار شو
#حضرت_مولانا💙
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
چشم غیبی جوی و برخوردار شو
#حضرت_مولانا💙
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
.
عروج اهل تصوف
روح بعضى یک روز در آسمانها بماند و گرد آسمانها طواف کند، و آنگاه به قالب آید و روح بعضى دو روز بماند و روح بعضى سه روز و روح بعضى زیاده ازین بماند تا به ده روز و بیست روز و چهل روز ممکن است که در آسمانها بمانند؛
شیخ ما میفرمود که روح من سیزده روز در آسمانها بماند، آنگاه به قالب آمد و قالب درین سیزده روز همچون مرده افتاده بود و هیچ خبر نداشت و دیگران که حاضر بودند گفتند که سیزده روز است قالب تو اینچنین افتاده است.
و عزیزى دیگر میفرمود که روح من بیست روز بماند آنگاه به قالب آمد و عزیزى دیگر میفرمود که روح من چهل روز بماند آنگاه به قالب آمد.
و هرچه درین چهل روز دیده بود، جمله در یاد او بود . . .
_الإنسان الکامل
شیخ عزیزالدین نسفى
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
عروج اهل تصوف
روح بعضى یک روز در آسمانها بماند و گرد آسمانها طواف کند، و آنگاه به قالب آید و روح بعضى دو روز بماند و روح بعضى سه روز و روح بعضى زیاده ازین بماند تا به ده روز و بیست روز و چهل روز ممکن است که در آسمانها بمانند؛
شیخ ما میفرمود که روح من سیزده روز در آسمانها بماند، آنگاه به قالب آمد و قالب درین سیزده روز همچون مرده افتاده بود و هیچ خبر نداشت و دیگران که حاضر بودند گفتند که سیزده روز است قالب تو اینچنین افتاده است.
و عزیزى دیگر میفرمود که روح من بیست روز بماند آنگاه به قالب آمد و عزیزى دیگر میفرمود که روح من چهل روز بماند آنگاه به قالب آمد.
و هرچه درین چهل روز دیده بود، جمله در یاد او بود . . .
_الإنسان الکامل
شیخ عزیزالدین نسفى
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
.
خاطرهها
گاه و بیگاه میآیند
کنارم می نشینند
میخندند
گریه میکنند
اما پیر نمیشوند
#محمدرضا_عبدالملکیان
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
خاطرهها
گاه و بیگاه میآیند
کنارم می نشینند
میخندند
گریه میکنند
اما پیر نمیشوند
#محمدرضا_عبدالملکیان
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پدیده نوری زیبا در کوههای آلپ زیر تابش خورشید😍
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
داستانک
. خاطرهها گاه و بیگاه میآیند کنارم می نشینند میخندند گریه میکنند اما پیر نمیشوند #محمدرضا_عبدالملکیان C᭄❁࿇༅══════┅─ ღداسٺانڪღ @daastaanak ┄┅✿░⃟…
.
«شاید تصور کنی که تو را فراموش کردهام امّا من پروندهای قطور از خاطرات تو و خندههای بیاد ماندنیت دارم.»
از نامههای #فدریکو_گارسیا_لورکا
به آنا ماریا
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
«شاید تصور کنی که تو را فراموش کردهام امّا من پروندهای قطور از خاطرات تو و خندههای بیاد ماندنیت دارم.»
از نامههای #فدریکو_گارسیا_لورکا
به آنا ماریا
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
.
_مارگوت برگمن تو رو دوست داشت؟
_ بله.
_پس اگه این طور بود چرا سعی کرد خودش رو بکشه؟
_واسه اینکه خانوادهاش نمیذاشتن با من ازدواج بکنه.
_احمق بوده! میدونی اگه من جای اون بودم به جای کشتنِ خودم چکار میکردم؟ به دوستداشتن ادامه میدادم!
_شور زندگی (زندگی ونگوگ)
#ایروینگ_استون
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
_مارگوت برگمن تو رو دوست داشت؟
_ بله.
_پس اگه این طور بود چرا سعی کرد خودش رو بکشه؟
_واسه اینکه خانوادهاش نمیذاشتن با من ازدواج بکنه.
_احمق بوده! میدونی اگه من جای اون بودم به جای کشتنِ خودم چکار میکردم؟ به دوستداشتن ادامه میدادم!
_شور زندگی (زندگی ونگوگ)
#ایروینگ_استون
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
طبیعت زیبای مازندران لفور سوادکوه🍃
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
فیلم كوتاهه مصری «جفت دیگر» که تنها 4 دقیقه طول می کشد، برنده جایزه بهترین فیلم کوتاه جشنواره فیلم مصر شد.
این فیلم توسط سارا روزیک کارگردان 20 ساله بر اساس داستانی از گاندی ساخته شده است.
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
این فیلم توسط سارا روزیک کارگردان 20 ساله بر اساس داستانی از گاندی ساخته شده است.
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
.
برای ساختن چرخ، محورها را به هم وصل میکنیم؛
اما این فضای تهی میان چرخ است
که باعث چرخش آن میشود.
از گل کوزهای میسازیم؛
اما این خالیِ درون کوزه است
که آب را درون خود جای میدهد.
از چوب خانهای بنا میکنیم؛
اما این فضای خالی درون خانه است
که برای زندگی سودمند است.
مشغول هستیایم؛
در حالی که این نیستی است که به کار میآید.
_تائوت چینگ
#لائوتزو
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
برای ساختن چرخ، محورها را به هم وصل میکنیم؛
اما این فضای تهی میان چرخ است
که باعث چرخش آن میشود.
از گل کوزهای میسازیم؛
اما این خالیِ درون کوزه است
که آب را درون خود جای میدهد.
از چوب خانهای بنا میکنیم؛
اما این فضای خالی درون خانه است
که برای زندگی سودمند است.
مشغول هستیایم؛
در حالی که این نیستی است که به کار میآید.
_تائوت چینگ
#لائوتزو
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
به از این چه شادمانی
که تو جانی و جهانی
چه غمست عاشقان را
که جهان بقا ندارد
#مولانا🍃
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
که تو جانی و جهانی
چه غمست عاشقان را
که جهان بقا ندارد
#مولانا🍃
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
.
فکر میکرد که از این پس چنان هنرنمایی خواهد کرد و چنان داد خود را از تار خواهد گرفت و چنان شوری از آن برخواهد آورد که خودش هم تابش را نیاورد و بیاختیار به گریه بیفتد.
نمیدانست چرا به گریه بیفتد ولی ته دلش آرزو میکرد که آنقدر خوب بنوازد که به گریه بیفتد. حتم داشت فقط وقتی که از صدای ساز خودش به گریه بیفتد، خوب نواخته . . .
_سهتار
#جلالآلاحمد
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
فکر میکرد که از این پس چنان هنرنمایی خواهد کرد و چنان داد خود را از تار خواهد گرفت و چنان شوری از آن برخواهد آورد که خودش هم تابش را نیاورد و بیاختیار به گریه بیفتد.
نمیدانست چرا به گریه بیفتد ولی ته دلش آرزو میکرد که آنقدر خوب بنوازد که به گریه بیفتد. حتم داشت فقط وقتی که از صدای ساز خودش به گریه بیفتد، خوب نواخته . . .
_سهتار
#جلالآلاحمد
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
.
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم، که در سیاهی یک گور بینشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی . . .
#فروغ
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
رفتم که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم
در لابلای دامن شبرنگ زندگی
رفتم، که در سیاهی یک گور بینشان
فارغ شوم ز کشمکش و جنگ زندگی . . .
#فروغ
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
داستانک
C᭄❁࿇༅══════┅─ ღداسٺانڪღ @daastaanak ┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تغییر رنگ عجیب و استتار هشتپا
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
.
گدای نابینا
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو نوشته شده بود: من کور هستم لطفا کمک کنید.
روزنامهنگار خلاقی از کنار او میگذشت، نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آنروز، روزنامهنگار به آن محل برگشت، و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است.
مرد کور از صدای قدمهای او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته، بگوید که بر روی آن چه نوشته است؟
روزنامهنگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد: بهار نزدیک است، ولی من نمیتوانم آن را ببینم.
#ناشناس
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
گدای نابینا
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو نوشته شده بود: من کور هستم لطفا کمک کنید.
روزنامهنگار خلاقی از کنار او میگذشت، نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آنروز، روزنامهنگار به آن محل برگشت، و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است.
مرد کور از صدای قدمهای او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته، بگوید که بر روی آن چه نوشته است؟
روزنامهنگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد: بهار نزدیک است، ولی من نمیتوانم آن را ببینم.
#ناشناس
C᭄❁࿇༅══════┅─
ღداسٺانڪღ
@daastaanak
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
بررسی درس پنجم فارسی دهم:
زوال حكومت ١٢٠ ساله مغولها در ایران از یک روستا شروع شد.
۱۲۰ سال مغولها هرچه خواستند در ایران کردند، جنایتی نبود که از آن چشم پوشیده باشد.
از کشتن ۱۰۰هزار نفر در یک روز گرفته تا تجاوز و غارت برخی از قبایل.
مغولها پس از فتح ایران ساکن خراسان شدند و چون بیابانگرد بودند، در شهرها زندگی نمیکردند.
مغولها همه گونه حقی داشتند، مجاز بودند هرکه را خواستند بکشند، به هرکه خواستند تجاوز کنند
و هر چه را خواستند غارت کنند.
ایرانیان برایشان برده نبودند، "احشام بودند"در تاریخ دورهٔ مغول چنان یأسی میان مردم ایران وجود داشت که حتی در برابر کشتن خودشان هم مقاومت نمیکردند.
*ابن اثیر مینویسد:*
یک مغول درصحرایی به ۱۷ نفر رسید و خواست همه را با طناب ببندد و بکشد هیچکس جرات نکرد مقاومت کند جز یک نفر که همان یک نفر
او را کشت...!
داستان
از *روستای باشتین*
و دو برادر که همسایه بودند شروع میشود:
چند مغول بیابانگرد به خانهٔ این دو میروند و زنان و دخترانشان را طلب میکنند برخلاف رویه عادی ۱۲۰ سال قبلش دو برادر مقاومت میکنند و مغولان را میکشند.
مردم باشتین اول میترسند ولی مرد شجاعی بنام عبدالرزاق دعوت به ایستادگی میکند.
خبر به قریههای اطراف میرسد حاکم سبزوار مامورانی را میفرستد تا دو برادر را دستگیر کنند عبدالرزاق با کمک مردم روستا ماموران را نیز میکشد.
در نهایت حاکم سبزوار سپاهی چندصد نفره را به باشتین میفرستد، ولی حالا خیلیها جرأت مقاومت پیدا میکنند.
عبدالرزاق فرمانده قیام میشود در چند روستا، مردم مغولان را میکشند و خبرهای "مغولکشی" کمکم زیاد میشود.
عبدالرزاق نام *سربداران* را بر سپاهیان از جان گذشتهاش میگذارد. فوج فوج مردمانِ بستوه آمده از ستم مغولها به باشتین میروند تا به عبدالرزاق بپیوندند و در برابر سپاه ارغونشاه
(حاکم سبزوار) بایستند.
عبدالرزاق بر ارغونشاه پیروز میشود و سبزوار
فتح میگردد و پس از ۱۲۰ سال ایرانیان بر مغولها فائق میشوند.
طغای تیمور ایلخان مغول یک ایلچی مغول را میفرستد تا سربداران از او اطاعت کنند سربداران
او را هم میکشند و به جنگ طغای میروند و او را شکست میدهند و این نقطهٔ پایان ایلخانان مغول است.
*سیف فرغانی*
که از
*شعرا و مشایخ قرن هفتم و هشتم هجری بود*
این قصیده را خطاب به سپاهیان مغول
سروده است:
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
*آنکس که اسب داشت غبارش فرو نشست*
*بادِ سُم خران شما نیز بگذرد*
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
*در مملکت که غرش شیران گذشت و رفت*
*این عوعو سگان شما نیز بگذرد.*
زوال حكومت ١٢٠ ساله مغولها در ایران از یک روستا شروع شد.
۱۲۰ سال مغولها هرچه خواستند در ایران کردند، جنایتی نبود که از آن چشم پوشیده باشد.
از کشتن ۱۰۰هزار نفر در یک روز گرفته تا تجاوز و غارت برخی از قبایل.
مغولها پس از فتح ایران ساکن خراسان شدند و چون بیابانگرد بودند، در شهرها زندگی نمیکردند.
مغولها همه گونه حقی داشتند، مجاز بودند هرکه را خواستند بکشند، به هرکه خواستند تجاوز کنند
و هر چه را خواستند غارت کنند.
ایرانیان برایشان برده نبودند، "احشام بودند"در تاریخ دورهٔ مغول چنان یأسی میان مردم ایران وجود داشت که حتی در برابر کشتن خودشان هم مقاومت نمیکردند.
*ابن اثیر مینویسد:*
یک مغول درصحرایی به ۱۷ نفر رسید و خواست همه را با طناب ببندد و بکشد هیچکس جرات نکرد مقاومت کند جز یک نفر که همان یک نفر
او را کشت...!
داستان
از *روستای باشتین*
و دو برادر که همسایه بودند شروع میشود:
چند مغول بیابانگرد به خانهٔ این دو میروند و زنان و دخترانشان را طلب میکنند برخلاف رویه عادی ۱۲۰ سال قبلش دو برادر مقاومت میکنند و مغولان را میکشند.
مردم باشتین اول میترسند ولی مرد شجاعی بنام عبدالرزاق دعوت به ایستادگی میکند.
خبر به قریههای اطراف میرسد حاکم سبزوار مامورانی را میفرستد تا دو برادر را دستگیر کنند عبدالرزاق با کمک مردم روستا ماموران را نیز میکشد.
در نهایت حاکم سبزوار سپاهی چندصد نفره را به باشتین میفرستد، ولی حالا خیلیها جرأت مقاومت پیدا میکنند.
عبدالرزاق فرمانده قیام میشود در چند روستا، مردم مغولان را میکشند و خبرهای "مغولکشی" کمکم زیاد میشود.
عبدالرزاق نام *سربداران* را بر سپاهیان از جان گذشتهاش میگذارد. فوج فوج مردمانِ بستوه آمده از ستم مغولها به باشتین میروند تا به عبدالرزاق بپیوندند و در برابر سپاه ارغونشاه
(حاکم سبزوار) بایستند.
عبدالرزاق بر ارغونشاه پیروز میشود و سبزوار
فتح میگردد و پس از ۱۲۰ سال ایرانیان بر مغولها فائق میشوند.
طغای تیمور ایلخان مغول یک ایلچی مغول را میفرستد تا سربداران از او اطاعت کنند سربداران
او را هم میکشند و به جنگ طغای میروند و او را شکست میدهند و این نقطهٔ پایان ایلخانان مغول است.
*سیف فرغانی*
که از
*شعرا و مشایخ قرن هفتم و هشتم هجری بود*
این قصیده را خطاب به سپاهیان مغول
سروده است:
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
*آنکس که اسب داشت غبارش فرو نشست*
*بادِ سُم خران شما نیز بگذرد*
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
*در مملکت که غرش شیران گذشت و رفت*
*این عوعو سگان شما نیز بگذرد.*