tgoop.com/dandanNegaar/2298
Last Update:
🔺 دندانپزشک گوجهفروش
خاطرهای از اولین روزهای کاری دکتر مجید میری
سالها پیش در حومه شهر مشهد در جایی مطب داشتم که عملا قطب کشاورزی و گوجهکاری بود. صبح اونجا بودم و عصر توی یک کلینیک درست و درمون خرجم رو در میاوردم. اس و پاس مطلق بودم و مطب فقط برای امتیاز بود. یک تویوتا وانت زیر پام داشتم که باهاش رفت و آمد میکردم.
یک روز یک دختر خانم اومد برای استخدام بهعنوان نرس. مادرش سرکارگر بود و سی چهل نفر آدم داشت که مزارع و صیفیکاریها رو برای بذر پاشی و علفکشی و جمع کردن گوجه به کنترات بر میداشتند. دختر هم زیر دست مادرش بود! منتهی هوس کرده بود که بره دنبال کار باکلاسی مثل آمپولزنی و دستیاری که شوهر خوبی گیرش بیاد.
چند روز اول دو نفری مینشستیم خیره به هم و از آرزوهامون میگفتیم.
یک روز برگشت رو به من و گفت: دکتر تو که خیلی بدبخت و بیپولی! یک هفته ست اینجام فقط ده تا دندون کشیدی شده هزار تومن. این که نشد رسم زندگی.
گفتم: خب میگی چیکار کنم؟ خندید: تو همچین وانتباری زیر پاته اونوقت میگی چیکار کنم؟ بیا صبح زود ماشین رو بذار سر زمین گوجهکاری. مادرم با دختراش پونصد کیلو برات بار کنن وقتی بر میگردی شهر بفروش به مغازه دارا.
هر چی سبک سنگین کردم دیدم فکر بدی نیس! از فردا صبح دستیارم مینشست کنارم و صبح زود میرفتیم سر صیفی کاری. ماشین رو میذاشتم همونجا و پیاده از تو مزارع برمیگشتیم مطب. یک چایی میخوردیم و دو سه نفر رو معاینه میکردم و ظهر دوباره برمیگشتیم ماشین رو میبردم باسکول و عصر هواخنکا قبل از رفتن به کلینیک بارو میرسوندم دست مشتری.
هرچی زمان میگذشت محصول زیادتر و قیمت میامد پایین. مجبور بودم ماشین رو بیشتر بار بزنم. یک روز صبح عجله ای روی مانتو سفیدش سریع یک چادر نماز گلمنگلی کشید تخت سرش و گفت دکی جان بریم که تا شب این ماشین بار نمیشه. ظهر رفتیم باسکول هزار و دویست کیلو وزن بار بود. کف ماشین خوابیده بود. توی مسیری که برمیگشتیم بذارمش خونه یکهو گشت پلیس راه ماشینو نگه داشت. افسر اومد پایین و برگه ی باسکول رو خواست. گفت اضافه بار داری ماشین باید بره پارکینگ. توی فاز التماس بودم که یکهو دستیارم بدون چادر با مانتوی سفید و سرخاب مالیده پرید پایین و داد زد: چی خبره جناب سروان ایشون دکتر مجید دندانپزشک شهرک هستن و منم دستیارشون. الان داریم میریم مطب.
سروان خندید و گفت: اگه دکتر هستن پس این بار گوجه چیه؟
دستیارم جواب داد: شما مثل اینکه مجردی خانوم نداری که وادارت کنه برا رب گیری.
جناب سروان هم بدش نمیامد به چخچخ کردن. خلاصه گیر داد من دندون درد دارم باید الان بریم یک کاری برام انجام بده.
چاره ای نداشتم نشستم پشت فرمون گفتم: بفرمایید سوار بشین تا بریم مطب. تا آقاهه اومد سوار بشه دستیاره فریاد زد:کجا؟! نکنه میخوای کنار زن نامحرم بشینی؟ یا با ماشین گشت بیا یا بپر عقب وانت....
خلاصه اون روز گذشت و چند ماه بعد یک روز جناب سروان با یک پیرزن ریزه میزه اومدن مطب و خیلی مودب نشستن تو انتظار. معاینه کردم و برای هفته بعد وقت گذاشتم. اما هیچوقت اون خانوم برای درمان نیامد مطبم. همونجور که دستیارم دیگه نیومد. البته تازمانی که توی اون منطقه بودم گهگاه با جناب سروان میومد دیدنم تا ایتکه باردار شد و بعد به اصرار منتقل شدن تهران تا شناسنامه بچه اولشون از پایتخت صادر بشه...
@DandanNegasr | شعر، داستان، عکس و خاطرات دندانپزشکی
BY دندان نگار
Share with your friend now:
tgoop.com/dandanNegaar/2298