Warning: Undefined array key 0 in /var/www/tgoop/function.php on line 65

Warning: Trying to access array offset on value of type null in /var/www/tgoop/function.php on line 65
- Telegram Web
Telegram Web
Forwarded from اندیشیدن
فلسفه چیست ‌چرا اهمیت دارد. بخش یازدهم، قسمت اول.

بهترین راه برای کسب دانش چیست؟

در بخش گذشته مساله شکاکیت را مورد مطالعه قرار دادیم و تلاش رنه دکارت برای پیدا کردن حقیقتی که غیر قابل شک است را بررسی کردیم. مقولاتی را که میتوانیم بدانیم بدون آنکه تجربه ای از آنها در ابتدا داشته باشیم. کسب تجربه ای از جهان بدون آنکه بدانیم آن تجربه به صورت دقیقی جهان را توصیف میکند.

دیدیم که استدلال دکارت در نشان دادن وجود عینی جهان به شکست منتهی شد.

منتها میشود استدلال کرد که وجود عینی جهان بهترین تبیین برای تجارب ذهنی ما از اطراف است. حتی اگر این استدلال که استدلالی قیاسی - استنتاجی نیست را قبول کنیم و باور به این داشته باشیم که جهان عینی وجود دارد، پرسشی که پیش میآید این است که دانش ما راجع به جهان تا چه اندازه دقیق است؟ آیا باورهای ما انعکاس درستی از چگونگی جهان است؟
و نیز بهترین راه برای کسب اطمینان از اینکه این باورها مطابق با آنگونه که جهان است، چه می‌باشد؟

بهترین راه برای کسب دانش چیست؟

برای پاسخ به این پرسش احتیاج به کاوشی در فلسفه تجربه گرائی ( Empiricism ) داریم.

میدانیم که دکارت یک منطق گرا ( Rationalist ) بود. او میپنداشت بعضی از باورها پیشینی ( A priori ) هستند. این باورها قابلیت توجیه شدن بدون احتیاج به و یا قبل از ادراکات حسی هستند.

از طرف دیگر تجربه گرایان باور به این دارند که قادر به کسب دانش بدون داشتن ادراکی حسی نیستیم. نه تنها تجربه گرائی بهترین راه برای کسب دانش است، بلکه تنها راه آن است.

اولین تجربه گرا فیلسوف انگلیسی جان لاک است. او در کتاب سال ۱۶۸۹ خود به نام رساله در باب فهم بشری
( An essay considering human understanding )
پیش نهاد میکند که انسان‌ها هنگام تولد مانند یک بوم نقاشی تازه هستند که هیچ شکلی به روی ذهن آنها نقش نبسته است. ( Tabula rasa ).
به دنیا آمده ایم بدون آنکه ایده ای در ذهن داشته باشیم. شکل گرفتن ایده ها در ذهن هنگامی به وقوع میپیوندد که تجربه و ادراکی حسی داسته باشیم.

منظور از لاک از ایده چیزی مانند الهام نیست. برای لاک هر چیزی که در ذهن میتواند وجود داشته باشد یک ایده است. باورها، احساسات، افکار، ... از انواع ایده در نظر لاک است.

مطابق با فلسفه لاک از دو طریق ایده ها شکل میگیرند:

۱- از طریق حس کردن ( Sensation )

۲- از راه تأمل ( Reflection )

از طریق احساس ایده های ساده ای در ذهن نقش می‌بندد، مانند:
گرما، سختی ( Solidity )، شکل و مزه.

از طریق تأمل ایده های مانند ادراک، شک و استدلال در ذهن شکل میگیرند. میشود از ترکیب این ایده ها به ایده های پیچیده تری دست یافت ولی انسان قابلیت خلق ایده های جدید از طریق ترکیب ایده های ساده که به وسیله احساس تولید میشود را ندارد.

در تحلیل نهائی مطابق فلسفه لاک هر آنچه که در ذهن نقش گرفته است از طریق احساس و تأمل کسب کرده ایم.
در بخش های گذشته دیدیم که تعریف دانش باوری است صادق که توجیه شده باشد

Knowledge is defined as Justified True Belief.

(راجع به ایراد ادموند گتیه به این تعریف در آینده صحبت خواهد شد.)
چون باور صادق توجیه شده مطابق با جهان است، برای تشخیص درست بودن دانش میبایستی پیدا کنیم که ایده ای که در ذهن داریم با چه دقتی با جهان مطابقت دارد.

به قول جان لاک، میخواهیم بدانیم که ایده هائی که در ذهن داریم همانند خواص ویا کیفیات اشیائی هستند که باعث تولید چنین ایده هائی در ذهن ما شده اند.

به عنوان مثال ایده من راجع به سختی یک جسم بوسیله دیدن یک جسم سخت در ذهن من شکل گرفت.
کیفیت سختی یک جسمی که آنرا مشاهده کردم در واقع مانند ایده ای است که آن جسم در ذهن من ایجاد کرده است.

به نظر می‌رسد که آن جسم و ایده آن جسم در ذهن من دارای کیفیت مشترکی هستند.

ادامه دارد...

کانال اندیشیدن

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni

.
Forwarded from اندیشیدن
فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد. بخش یازدهم، قسمت دوم.

بهترین راه برای کسب دانش چیست؟

در این قسمت به ادامه نظریه شناخت جان لاک میپردازیم.

در قسمت قبل اشاره به کیفیت سختی یک جسم شد و تطابق آن با ایده سختی در ذهن شد.
لاک به این کیفیت، کیفیت اصلی یا اولیه می‌گوید primary quality.
درمیان این کیفیات اصلی میتوان از گسترش، شکل، حرکت، سکون و تعداد نام برد. اینها کیفیات اشیاء هستند که مستقل از ادراک ما هستند، گو اینکه ذهنی وجود نداشته باشد که آنها را درک کند.

تعداد زیادی کیفیت وجود دارد که لاک آنها را کیفیات ثانویه secondary properties نام گذاشته است. ایده هائی که این کیفیات در ذهن تولید می‌کنند شبیه با کیفیات اصلی نیست.
به عنوان مثال ایده گرما. این ایده هنگامی که جسم گرمی را لمس میکنیم در ذهن ایجاد میشود. ولی چه چیزی که یک جسم را داغ میکند؟
از نظر علمی جسمی گرم است که ملکول های آن تحرکت زیادی دارند و به یکدیگر برخورد می‌کنند. هر اندازه سرعت تحرک آنها بیشتر باشد،‌ حرارت آن جسم بیشتر است.
هنگامی که یک جسم داغی را لمس میکنیم، حرکت این ملکول ها به پوست و سپس به اعصاب پوست منتقل میشود. سیگنال های الکتریکی تولید شده از طریق شبکه عصبی به مغز انتقال می‌یابد. این سیگنال هار پردازش می‌شوند و احساس گرما به ما دست می‌دهد.
این احساس گرما چگونه است؟ چه کیفیاتی را دارد؟ چنین تصور کنید که جسم داغی را لمس کرده اید. چه ایده ای در مغز شما شکل گرفته است؟ آیا این ایده شباهتی به تحرک ملکول ها دارد؟
آیا اگر به خاطر علم نبود میتوانستید حدس بزنید که با لمس کردن یک جسم داغ میتوانید به تحرک سریع تر ملکول های آن پی ببرید؟
به نظر نمیرسد. این موضوع به این علت است که ایده گرما به هیچ وجه شبیه کیفیت حرکت ملکول های جسم گرم نیست.
تنها چیزی که “گرم” است احساس و ایده گرما در مغز است. جسم “گرم” نیست. فقط تولید و ادراک گرما را در ذهن میکند.

پدیده رنگ را در نظر بگیرید. رنگ یک جسم به این علت تشخیص میدهیم که فرکانس های مشخص الکترومغناطیسی از آن منعکس میشود و به چشمان ما می‌رسد. تصویر معکوسی از آن به روی پرده شبکیه میافتد. پرده شبکیه دارای سلول های استوانه ای و نیز مخروطی شکل هستند که به طیف مشخصی از نور ( امواج الکترومغناطیسی ) حساس هستند. این طیف طول موجی بین ۷۰۰ نانومتر ( طول موج رنگ قرمز ) و ۴۰۰ نانومتر ( طول موج نور بنفش ) دارد. بعد از برخورد نور به این سلول ها، سیگنال های الکتریکی در آنها تولید میشود و از طریق دو رشته اعصاب بینائی به پشت مغز به ناحیه بینائی(Visual Cortex) می‌رسند و اطلاعات از ۳۰ نقطه دیگر مغز به این ناحیه منتقل میشود توجه کنید که هیچ نوری در این ناحیه وجود ندارد و فقط سیگنال های الکتریکی وجود دارد. مغز آغاز به پردازش این اطلاعات میکند و بعد از ۲۰۰ تا ۵۰۰ میلی ثانیه ادراک صورت می‌گیرد. چنانکه گفته شد در ناحیه بینائی مغز هیچ نوری وجود ندارد ولی چرا ما نور مبینیم؟ این موضوع احتیاج به نوشته دیگری دارد .

به هر حال پس از پردازش اطلاعات در مغز رنگ به ادراک در می‌آید.
به سیبی سرخ رنگ نگاه کنید. چه تجربه ای از این عمل به دست می آورید؟ چه کیفیتی این احساس دارد؟ آیا طول موج نور رسیده از این سیب به چشم چنین کیفیتی را دارد؟ خیر! فقط موج الکترومغناطیسی ای که طول موج های مشخصی دارند. آیا این سیب دارای کیفیت “سرخ” است؟ خیر! کیفیت دیدن رنگ قرمز در سیب به علت آرایش مولکولی پوست سیب است. این مولکول ها باعث جذب و انعکاس طول موج های خاصی از نور می‌شوند. تنها چیزی که دارای کیفیت رنگ قرمز است احساس آن در ذهن است. ایده رنگ بر ساخته ذهن است. هیچ چیزی در جهان قرمز یا سبز نیست.‌ هیچ چیزی در جهان دارای رنگ نیست. زنبور عسل گل سرخ را به نوع دیگری میبیند. چشم های یک زنبور عسل قادر به “دیدن” رنگ فرو سرخ با طول موجی حدود ۷۵۰ نانو متر است.
یک نانو متر یک میلیونیم میلیمتر است.
ادامه دارد...

کانال اندیشیدن

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni

.
Forwarded from اندیشیدن
فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد. بخش یازدهم، قسمت سوم.

ادامه از قسمت قبل.

البته علوم تجربی تعداد زیادی از کیفیات اصلی ای که جان لاک به آن اعتقاد داشت را باطل کرده است و آنها را در حیطه کیفیات ثانوی قرار داده است.
به عنوان مثال کیفیت سختی یک جسم. اجسام به نظر ما سخت می آیند گو اینکه آنها فضاهائی خالی هستند. حتی اتم هائی که این اجسام از آنها ساخته شده تقریبا خالی هستند. ما به اجسامی سخت میگوئیم که قابلیت عبور از یکدیگر را نداشته باشند. علت اینکه اجسام سخت از یکدیگر عبور نمیکنند، به علت اندرکنش اتم های آنها با یکدیگر است. اتم ها هیچ گاه یکدیگر را لمس نمیکنند. حتی در مکانیک کوانتوم ذراتی که یک اتم را میسازند مانند الکترون‌ها و پروتن ها و نوترون ها سخت نیستند. آنها تابع های احتمالی موج هستند. Probabilistic wave functions
آنها فقط هنگامی که اندازه گیری می‌شوند کیفیاتی مانند سرعت و مکان را نشان می‌دهند و حتی در این حالت فقط یک مقدار مشخص در زمانی مشخص به آنها تعلق می‌گیرد که تابعی از اصل عدم قطعیت هایزنبرگ است.
بنابراین اگر فکر میکنیم که ادراک ما از جهان صحیح به نظر می‌رسد، چنین ادراکی نمیتواند واقعی باشد.

اما در سال‌های ۱۷۴۰ میلادی فیلسوف تجربه گرای اسکاتلندی دیوید هیوم پرسش عمیق تری را راجع به درستی شناخت ما از جهان در کتاب رساله ای در باره طبیعت انسانی مطرح کرد. David Hume: A Treaties of Human Nature
هیوم در این کتاب محتویات ذهن انسان را به دو بخش احساسات impressions و تفکر thoughts تقسیم کرد.
احساسات آن مقوله هائی است که بسیار واضح و زنده هستند مانند احساس عطر گل سرخ یا احساس شنیدن یک صدا.
یک فکر به وضوح و زنده بودن یک احساس نیست. یک فکر میتواند به خاطر آوردن عطر گل سرخی باشد. حتی اگر پس از بوئیدن و احساس عطر گل سرخ مدت کوتاهی بگذرد، تنها خاطره و حافظه ای از آن در ذهن باقی می‌ماند.
هیوم می‌گوید که ایده های ما نسبت به یکدیگر به سه طریق ربط پیدا می‌کنند.

۱- شباهت و یا همانندی resemblance
۲- مجاورت و نزدیکی. دارای نزدیکی مکانی و زمانی. contiguity
۳- علت و معلول بودن. cause and effect

اگر ایده ای در ذهن در باره دو جسم شباهت و همانندی با یکدیگر داشته باشند، به این نتیجه میرسیم که این دو جسم در جهان واقع شبیه و همانند یکدیگر هستند.
اگر ایده ای در ذهن مجاورت زمانی و مکانی با یکدیگر داشته باشند، به این نتیجه میرسیم که دو جسمی که باعث چنین ایده ای در ذهن شده اند در جهان واقع دارای نزدیکی زمانی و مکانی هستند.
اگر ایده ای در ذهن باعث شود که به این نتیجه برسیم که دو پدیده رابطه علت و معلولی با یکدیگر دارند، به این نتیجه میرسیم که این دو جسمی که باعث چنین پدیده ای در ذهن شده اند در عالم واقع نیز در رابطهٔ علت و معلولی با یکدیگرند.

هیوم بر این عقیده بود که دانش ما راجع به ارتباط بین دو ایده میتواند صحیح باشد. به عنوان مثال، میتوان دانست که ایده عدد ۲ چگونه ارتباطی با عدد ۱ دارد. بنابراین باور هیوم این بود که ایده های ما راجع به ریاضیات و هندسه پایه های محکمی دارند.
ولی دانش ما راجع به حقیقت امر matter of fact در جهان واقع مشمول شک هستند. هیوم معتقد بود که علت وجود شک در دانش ما راجع به حقیقت امر این است که ما از رابطه دو پدیده چنین نتیجه میگیریم که آنها در رابطه علت و معلولی با یکدیگر هستند. ما از طریق روابط عِلّی ( علت و معلولی ) دانش راجع به حقیقت امر کسب میکنیم.
این موضوع به نظر صحیح می‌آید. برای کسب هر دانشی که کسب کرده ایم، اعتماد کاملی به فرض وجود رابطه عِلّی ما بین پدیده ها داشته ایم. به عنوان مثال تار های صوتی باعث میشود که صدا تولید شود و یا ارتعاش پرده صماخ باعث شنیدن صوت میگردد.
ولی هیوم استدلال میکند که دانش ما راجع به رابطه ای عِلّی مابین دو پدیده فاقد بنیان استواری است.
برای اینکه بدانیم دو پدیده مانند پدیده الف و ب دارای رابطه ای عِلّی با یکدیگر هستند مییبایستی بدانیم که یک ارتباط لازم و ضروری مابین این دو پدیده وجود دارد. به این ترتیب که هرگاه در آینده پدیده الف روی دهد، پدیده ب به دنبال آن نیز روی خواهد داد.
بشر با چنین دانشی به دنیا نمی‌آید. هیوم به عنوان یک تجربه گرا معتقد به این بود که بشر هنگام تولد فاقد هرگونه دانشی است. اگر حتی او در این مورد اشتباه هم کرده باشد، بشر هیچگاه با دانش “ رابطه لازم و ضروری “ مابین دو پدیده متولد نشده است. حتی دانش اینکه من اگر دو دست خود را به یکدیگر بزنم و صدائی از آن بوجود بیاید، بر اثر تجربه کسب شده است.

ادامه دارد...

کانال اندیشیدن

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni

.
Forwarded from اندیشیدن
فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد. بخش یازدهم، قسمت چهارم.

ادامه از قسمت سوم.

در تحلیل نهائی هیچگونه احساس مستقیمی که به رابطه “علت و معلول” ختم شود که دو مقوله لزوماً در ارتباط با یکدیگر هستند را نداریم.
پیشنهاد هیوم این بود که ما رابطه عِلّی را به این ترتیب استنتاج میکنیم که هرگاه یکی رخ دهد دیگری نیز اتفاق میافتد به شرط آنکه مشاهده کنیم که این دو اتفاق چنین شرایطی را دارا باشند:

۱- تداوم (continuity) ارتباط بدون انقطاع دو مقوله
۲- اولویت در زمان. یک مقوله قبل از دیگری اتفاق میافتد
۳- آنها در رابطه با یکدیگر اتفاق میافتد. با هم اتفاق میافتند (constant conjunction)

به نظر می‌رسد که هیوم درست میگفت. هنگامی که شاهد دو اتفاق را بدون انقطاع و پشت سر هم هستیم ونیز یکی بلافاصله بعد از دیگری، ما ارتباطی عِلّی بین این دو اتفاق استنتاج میکنیم.
اگر همیشه شاهد اتفاق ب بعد از اتفاق الف باشیم، ما به این نتیجه می سیم که ب همیشه بعد از الف اتفاق میافتد و بنابراین رابطه علت و معلولی بین این دو بر قرار است. هیوم استدلال میکند که ما فقط به علت عادت ویا رسم و نه با استدلال این ارتباط علت و معلولی را بر قرار میکنیم. چیزی را که ما به آن علت میگوئیم در واقع علت نیست. واقعه و عینیتی است که آنچنان در تصور ما در رابطه با اتفاق دیگر اتفاق افتاده است که برای ما تصور یکی بدون دیگری ممکن نیست. هیوم چنین استدلال کرد که شرایط ذکر شده در بالا ضمانت کافی برای برقراری رابطه عِلّی ما بین دو پدیده نیست.
به عنوان مثال روز و شب را در نظر بگیریم. آنها هر سه شرط تداوم، اولویت در زمان و در رابطه با یکدیگر اتفاق افتادن را دارا هستند. روز همیشه بعد از شب رخ می‌دهد. ولی نه روز باعث آمدن شب است و نه شب باعث آمدن روز.
ساعت مچی من هر شب ساعت یازده مقارن با خستگی من است. ولی ساعت من باعث خستگی من نیست.
در قسمت های قبل این به چنین مغالطه منطقی اشاره شده است. همبستگی دو پدیده دلیلی بر رابطه عِلّی مابین دو پدیده نیست. .Correlation does not entail causation

به نظر می‌رسد که تمامی استدلال ها ما برای اثبات علیت، مغالطه ای بیش نبوده و بر اساس مغالطه ذکر شده در بالا بوده است.
به بیان دیگر برای داشتن شناخت رابطه عِلّی مابین دو پدیده میبایستی از آینده آگاهی داشته باشیم. به این ترتیب که در گذشته، حال و آینده هرگاه الف اتفاق میافتد ب نیز اتفاق میافتد. البته ما قادر به دیدن آینده نیستیم. از کجا میدانیم که بار دیگر اگر الف اتفاق افتاد ب نیز اتفاق میافتد؟
ما ارتباط از نوع “لازم” مابین این دو پدیده را نمیتوانیم بدانیم و بنابراین نمیتوانیم ادعا کنیم که این دو پدیده در ارتباط عِلّی با یکدیگر هستند.
به علت اینکه دانستن رابطه ای عِلّی مابین پدیده ها اساس شناخت ما از جهان است، قابلیت های ما در شناخت از جهان به شدت نزول میکند.
برای حل این معضل، ممکن است که دست به دامن استدلال استقرائی شویم. اگر همیشه شاهد این بوده ایم که هرگاه الف اتفاق افتاده ب نیز اتفاق افتاده است، میشود استدلال کرد که در آینده نیز چنین اتفاق خواهد افتاد. این موضوع به نظر قابل قبول می‌آید.
ولی هیوم این نکته را یادآوری میکند که گو اینکه میشود از استدلال استقرائی برای این موضوع استفاده کرد، میبایستی نشان دهیم که استدلال استقرائی قابل اطمینان است. به این ترتیب که نتیجه یک استدلال استقرائی قوی به طور معمول واقعیت دارد. تمامی استدلال استقرائی بر این فرض استوار است که آینده شبیه به گذشته است. میبایستی نشان داد که برای قبول نتیجه یک استدلال استقرائی چنین فرضی قابل اطمینان است.

ممکن است وسوسه شویم که بخواهیم چنین چیزی را اثبات کنیم. به عنوان مثال من هرگاه به حالت تشویق کف میزنم، همیشه صدائی میشنوم. بنابراین من نتیجه میگیرم که اگر بار دیگر کف بزنم باز صدائی خواهم شنید. من این کار را میکنم و صدائی میشنوم. نتیجه: آینده شبیه به گذشته است. برای اطمینان چند بار این کار را تکرار میکنم. نتیجه همان است. بنابراین نتیجه میگیرم که آینده همیشه مانند گذشته است. بنابراین استقرا قابل اطمینان است.

اشتباه من در اینجا چیست؟ من پی اثبات چه چیزی هستم؟ که استقرا قابل اطمینان است. ولی چه نوع استدلالی را اقامه کرده ام؟ یک استدلال استقرائی برای اثبات استقرا! من با فرض اینکه آینده شبیه به گذشته است به این نتیجه رسیده ام که آینده شبیه گذشته است! این یک دور باطل است. من موضوعی که میخواهم ثابت کنم را با فرض کردن درستی آن موضوع ثابت میکنم!

ولی به نظر می‌رسد که راهی برای اثبات قابل اطمینان بودن استقرا وجود ندارد. بنا براین فقط میشود فرض کرد که استقرا قابل اطمینان است.

👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
Forwarded from اندیشیدن
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆

میبایستی فرض کرد که آینده شبیه به گذشته است. ولی هر گاه چنین فرضی را بکنیم نمیتوان ادعای دانستن آنرا داشت.
به این علت که باوری را نمیتوانیم موجه بدانیم هر گاه آنرا فرض کنیم.

یاد آور میشوم که تعریف کلاسیک دانش چنین است: دانش باور صادقی است که حقانیت آن توجیه شده باشد.
Knowledge is Justified True Belief.

بنابراین نمیدانیم که استقرا قابل اطمینان است. اگر این موضوع را ندانیم نمیتوانیم علیت را بدانیم و اگر علیت را ندانیم، نمیتوانیم دانشی راجع به جهان کسب کنیم.

این موضوع “مشکل استقرا از نظر هیوم” نام گرفته است. Hume’s problem of induction
واز نظر فیلسوف های معتبری مسئله ای غیرقابل حل است.

ادامه دارد...

کانال اندیشیدن.


https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni

.
Forwarded from اندیشیدن
فلسفه چیست و ‌چرا اهمیت دارد. بخش یازدهم، قسمت پنجم.

ادامه از قسمت چهارم.

البته راه هائی برای جواب به این معضل که فراگیری دانش را به وسیله تجربه گرائی به خطر می‌اندازد وجود دارد.

یکی از آنها ایده آلیسم (پنداره گرائی؟) است. ایده آلیسم جرج بارکلی یکی از آنهاست. بارکلی در کتاب “ رساله ای در اصول دانش بشری (A Treaties Concerning the Principles of Human Knowledge) که درسال ۱۷۱۰ انتشار یافت، در واکنش به اینکه باور ما در باره عدم تقارن مابین ذهن - subject، با عین - object (موضوع مادی ای که در دست داریم و ذهنیتی از آن در ما شکل گرفته است) بارکلی چنین ادعا کرد که ذهنیت ما – ایده در ذهن ما، همانا عینیت است. بنابراین تمامی چیزهائی که وجود دارند فقط ایده ها هستند. به همین علت است که به او ایده‌آلیست میگویند. او چنین عقیده داشت که بودن همانا ادراک است.
To be is to be perceived

بارکلی چنین استدلال می‌کرد که هنگامی که به عنوان مثال هرگاه من به شئی ای که دارای رنگ‌های مختلفی است نگاه میکنم، تمامی ادراک من، احساسی است که از آن شئی دارم. ولی تنها چیزی که ساختمان و رنگ‌های آن شکل را دارا می‌باشد، تجربهٔ شخصی من است، ایده من از آن شئی است. بنابراین آن جسم فقط و فقط ایده من از آن جسم است.

چنانکه مشاهده میشود، قبول و یا باور به ایده‌آلیسم بارکلی بسیار سخت است. که هیچ ماده ای در عینیت وجود ندارد و فقط ایده ها وجود دارند؟ ولی این ایده ها از کجا می‌آیند؟ اگر بودن همانا ادراک است، بنابراین اجسام فقط هنگامی می‌توانند وجود داشته باشند که به آنها نگاه کنیم! ممکن است یک کودک چنین چیزی را باور کند ولی به عنوان یک انسان بالغ آیا چنین باوری منطقی است؟
برای حل این مسئله، بارکلی پای خداوند را به عنوان بخش لازمی از این فرضیه به میان میکشد.
تمامی اشیاء در تمامی زمان ها وجود دارند به این علت که آنها ابتدا بوسیله خداوند ادراک می‌شوند. ایده هائی که ما از این اشیا داریم بوسیله خداوند در ما بوجود آمده است.
اگر به دنبال بنیان و اساس دانش هستیم، با فلسفه بارکلی ره به جائی نخواهیم برد. فلسفه بارکلی متکی بر دانش وجود خداوند است و این موضوع بسیار چالش برانگیز تر از دانش راجع به جهان است.
هرگاه اگر فرضیه ای دچار چالش شود و تنها و بهترین جواب ما این باشد که “کار، کار خداست” قبول کره ایم که این فرضیه کارآئی ندارد.

راه حل دیگری برای پاسخ به چالشی که تجربه گرایان مطرح کرده اند، پاسخی است که امانوئل کانت فیلسوف قرن هجدهم به آن داده است. در کتاب “ نقد عقل محض “ Critique of Pure Reason کانت سعی در پیدا کردن راهی میانه مابین منطقیون Rationalists مانند دکارت و تجربه گرایان empiricists مانند هیوم و جان لاک است.
ایده کانت سنتزی است مابین عقاید منطقیون و تجربه گرایان که با تشخیص شدت و ضعف هردو ایده، ترکیبی از آنها را بوجود می‌آورد.
به عنوان مثال: هیوم دانش را به دو بخش تقسیم میکند.
دانش مابین ارتباط بین ایده ها و دیگری مسائل واقعی .(matters of fact)
تقسیم بندی ای که مورد قبول منطقیون نیز میباشد.
از نظر هیوم دانش مابین ارتباط ایده ها از جمله دانشی است که ما در ریاضیات و هندسه مانند قضیه فیثاغورس و دیگر مقولاتی که بنا به تعریف صادق هستند میاشند، مانند تمامی مجرد ها در حالت ازدواج نیستند.
در اینجاست که ما به مقولاتی دست میابیم که لزوماً صادق هستند که به آنها تحلیلی (analytic) میگوئیم.
از طرف دیگر مسائل واقعی (دانش از جهان) مقوله هائی هستند که از طریق تجربه بدست میآیند. سگ ها واق واق می‌کنند. از نظر هیوم این نوع دانش، دانشی ترکیبی (synthetic) است. تمامی دانش های ترکیبی شرطی هستند به این معنا که ممکن است صادق نباشند.
اما کانت استدلال میکند که هیوم نوع دیگری از دانش را تشخیص نداد و آن دانش ترکیبی پیشینی است (synthetic a priori). این نوع دانش بر خلاف دانش تحلیلی پیشینی (analytic a priori) که لزوما صادق هستند ولی چیز زیادی از جهان به ما نمیگویند بجز چیزهائی بدیهی مانند اینکه افراد مجرد در حالت ازدواج نیستند، اما دانش تحلیلی پیشینی راجع به جهان واقعیتی سودمند را بیان میکند، به گونه ای که جهان وجود دارد. منتها فرق بزرگ در اینجاست که این دانش ترکیبی پیشینی بدون احتیاج به تجربه حسی صادق هستند. کانت عقیده داشت که حقایق راجع به ریاضیات و هندسه از این نوع دانش هستند.
قضیه فیثاغورث راجع به جهان (در اینجا تمامی مثلث های قائم‌الزاویه) دانش به ما می‌دهد. این دانش نیازی به تجربه عینی به این ترتیب که اضلاع تعداد زیادی مثلث قائم‌الزاویه را اندازه بگیریم ندارد.

👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
Forwarded from اندیشیدن
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆

کانت بر این باور بود که میشود مشکل استقرا و علیت را که هیوم طرح کرد و در قسمت چهارم مطرح شد را حل کرد.

به این ترتیب که دریافت که “هر اتفاقی می افتد دارای علتی است (اصل علیت)” درواقع دانش ترکیبی ای پیشینی است. دانشی که میتوانیم راجع به جهان بدون نیازی به تجربه داشته باشیم.
بنابراین دانش داشتن به اصل علیت به نظر امکان پذیر می‌آید. بر این اساس میتوان از شک گرائی هیوم احتراز کرد.
حل این موضوع شناخت علمی جهان را ممکن کرد.

البته این موضوع پرسشی را به این ترتیب مطرح میکند که کدام یک از دانشهای ترکیبی پیشینی صادق و کدام یک کذب هستند.

علوم مدرن حتی راجع به این گفته کانت شک ایجاد کرده است.
مکانیک کوانتوم نشان داده است که جمله کانت که “تمامی رویدادها علت و یا عللی دارند” در واقع کذب است. رویداد هائی هستند که در سطح کوانتمی اتفاق میافتند و بدون علت هستند.
شاید بشود گفته کانت را به این ترتیب تغییر داد که تمامی رویداد ها دراندازه های متوسطی که روزانه شاهد آن هستیم علت و عللی دارند. ولی باز این موضوع نمیتواند کاملا صحیح باشد زیرا که ممکن است شاهد رویداد های کوانتمی در سطحی بالاتر(اجسامی بسیار بزرگتر از ذرات اتمی و بنیادی) باشیم و نیز اینکه این موضوع به نظر نمیرسد که میتواند از نوع دانش ترکیبی پیشینی باشد. واقعیتی که بدون استفاده از حس کسب شده باشد. و این بدین علت است که علم باعث شناخت چنین موضوعی شده است.


ادامه دارد...

کانال اندیشیدن.

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni

.
فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد؟ بخش یازدهم، قسمت ششم.
ادامه از قسمت پنجم.
بهترین راه برای کسب دانش چیست؟

ولی کانت هنگامی که دریافت فرقی مابین پدیدار (phenomena) (آنچه که در ذهن آشکار میشود) و شیئی فی نفسه (آنچه که به صورت عینی موجود است noumena ) وجود دارد، شکاکیت دیگری را برانگیخت.
جهان اشیای فی نفسه جهانی است به واقع وجود دارد که کاملا مستقل از ادراک ما است. جهان ‌پدیدارها جهانی است که به ازطریق حس های چندگانه ما ادراک می‌شوند. کانت می‌گوید که ما جهان پدیدارها را به خوبی می‌شناسیم. ولی هیچگاه قادر به شناخت جهان اشیای فی نفسه نیستیم. ما هیچگاه نمیتوانیم به واقعیات جهان فی نفسه به صورتی مستقل از حس های چندگانه خود پی ببریم. به این ترتیب که ما به جهان فی نفسه نگاه میکنیم بطوریکه به نظر می‌رسد آنرا از طریق عینکی رنگی به چشم داریم درک میکنیم؛ چیزی که بخش مهمی از ساختمان حس های چندگانه ما می‌باشد. به قول کانت مغز ما هنگام ادراک جهان خارج اشیای درک شده را دسته بندی میکند. هر چیزی را که ما تجربه میکنیم در یک دسته بندی خاص ادراک قرار می‌دهد.
این دسته بندی ها به قرار زیر هستند:
۱- کمیت: مانند واحد بودن، جمع بودن، تمامیت داشتن.
۲- کیفیت: مانند واقعیت، نفی، محدودیت.
۳- ارتباط: مانند ذاتی بودن، زیست، علت و معلول، اجتماع.
۴- قید: مانند امکان و عدم امکان، وجود و عدم وجود، ضرورت و احتمال ویا شرطی بودن.
ادراک ما از جهان خارج از طریق این دسته بندی ها آنچنان است که جهان این گونه به نظر ما می‌رسد. در حالیکه جهان بدین گونه که به نظر ما می‌رسد نیست. همچنانکه با زدن یک عینک سبز رنگ به چشم، جهان به نظر سبز می‌آید در حالیکه چنین نیست، دسته بندی هائی که در بالا ذکر شد نیز جهان را به نوع دیگری بر ما پدیدار میکند. کانت می‌گوید حقیقتِ جهان هستی هیچگاه در دسترس ما نیست.

واکنش های مختلفی در طول سال‌های متمادی به این نظر کانت شده است. یکی از مهم‌ترین آنها، که مثال هائی هم راجع به آن زده شده است، این است که نشان می‌دهد تجربه ما مطابق آنگونه که جهان کار میکند نیست. به عنوان مثال ایده حرارت چیزی که ما از طریق لامسه احساس میکنیم، با چیزی که باعث آن میشود نیست. زیرا حرارت نتیجه حرکات ملکولی است. میدانیم که درک سختی یک جسم، مطابق آنچه که در یک جسم وجود دارد نیست. در صد بسیار بالائی از یک جسم فضائی خالی است. حتی ممکن است گفته شود که مکانیک کوانتم ثابت میکند که دسته بندی ها ذکر شده، ما را مجبور به ادراک جهان از نوعی میکند که مطابق آنچه که جهان کار میکند نباشد. گو اینکه میدانیم ماده در اساس چیزی جز تابع موج شرودینگر نیست، و اینکه اتم ها نمی‌توانند دارای مکانی دقیق و هم هنگام دارای ممنتوم (تکانه ؟) دقیقی باشند ( اصل عدم قطعیت هایزنبرگ )، به این نتیجه میرسیم که جهان به طریقی که ما آنرا ادراک میکنیم کار نمیکند.
اگر ما جهان را تنها از طریق تجربه درک میکنیم و میشناسیم و نیز اینکه تجربه ما نشان نمیدهد که جهان به چه طریقی کار میکند، از کجا میدانیم که حرارت نتیجه حرکات ملکولی است؟ و نیز اجسام سخت تقریبا فضائی خالی هستند؟ و ماده چیزی جز تابع موجی بیش نیست؟ ما این ها میدانیم زیرا علم به ما این را می‌گوید. توانائی علم در این است که تجربه گرایان، منطقیون و کسانی که به عقاید کانت باور دارند در باره علم توافق دارند؛ که تجربیات ما از جهان دقیق نیستند؛ که این تجربیات می‌توانند ما را گمراه کنند و می‌توانند به نتایج اشتباه منجر شوند.

ادامه دارد...

کانال اندیشیدن.

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni

.
فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد؟ بخش یازدهم، قسمت هفتم و پایان بخش یازدهم.

ادامه از قسمت ششم.

بهترین راه برای کسب دانش چیست؟

در قسمت ششم به این نتیجه رسیدیم که تجربیات ما از جهان دقیق نیستند و می‌توانند به نتایجی اشتباه منجر شوند.
این تجربیات می‌توانند جهان را به گونه ای پدیدار کنند به وجهی که حقیقت جهان آنگونه نباشد.
حواس چندگانه ما و تجربیاتی که آنها بوجود می‌آورند میتواند بسیار دور از حقیقت باشد. این واقعیت که ما جهان را به گونه خاصی تجربه میکنیم آنگونه نیست كه جهان مطابق تجربه ما باشد. این موضوع در مورد تجربه کسان دیگری که مانند ما چنین چیزی را تجربه کرده اند نیز صادق است.

ولی روش علمی به گونه ای ساخته شده است که ما را در مقابل چنین تجارب غیر واقعی
و نتایج آن محافظت کند.

برای اینکه نظریه ای علمی که نشان دهنده چگونگی جهان است قابل قبول باشد، نه تنها میبایستی که مشاهدات صحیحی را پیش بینی کند، بلکه میبایستی حاوی توضیحی ساده، گسترده و محافظه کارانه باشد.

البته یک نظریه ممکن است که اشتباه باشد و اگر چنین باشد نمیتوان آنرا دانش نامید. ولی هرگاه چنین نظریه ای صادق باشد و بهترین توضیح را در مورد پدیده ای به دست دهد، میتوان ادعا کرد که ما درمورد آن پدیده خاص دانش داریم. چنانکه بارها در بخش های گذشته آمده
Knowledge is Justified True Belief
دانش باور صادقی است که حقانیت آن توجیه شده باشد. (باوری که خارج از شک های معقول است.)

با قبول چنین شیوه ای علم به ما میتواند نشان دهد که جهان چگونه است و چگونه کار میکند. گو اینکه نتوانیم ادراکی مطابق آنچه که علم به ما می‌آموزد داشته باشیم ( به علت محدودیت های حواس چندگانه مان ) ولی می‌توانیم جهان را آنطوری که هست با پذیرش فرضیه های کافی راجع به طبیعت آن بشناسیم.

حال میتوانیم پاسخی محدود به این پرسش که چگونه میتوان بهترین راه برای کسب دانش را داشت بدهیم. اگر میخواهیم راجع به جهان پدیدارها دانشی کسب کنیم، (جهانی را که تجربه میکنیم)، میتوان ادعا کرد که اغلب اوقات تجربه ما گواینکه ناقص است میتواند چنین پاسخی باشد. چنین دانشی به این علت قابل استفاده است که در درجه اول ما در جهان پدیدارها زندگی میکنیم. ولی هیچگاه نباید از نظر دور داشت که ادراک ما از جهان میتواند ما را به بی‌راهه بکشاند و هیچگاه نمیخواهیم دچار این توهم شویم که این ادراک ما نمایانگر چگونگی بودن جهان است.

برای دقیق ترین شناخت جهان می‌بایستی که به علم ( فلسفه طبیعی ) و روش علمی مراجعه کرد.

قابل توجه است که با رد کردن این ایدهٔ رنه دکارت که دانش میبایستی یقین کامل باشد، واینکه میدانیم دانش راجع به جهان میتواند از طریق استدلال به روش بهترین تبیین که به استدلال ربایشی نیز معروف است ( inference to the best explanation ویا abductive reasoning که در بخش هشتم این نوشتار به صورتی مفصل راجع به آن توضیح داده شده است ) به دست آید، میشود ادعا کرد این راه به نظر فیلسوفان عملگرا مانند جان دوئی که در بخش نهم، قسمت چهارم راجع به آن توضیح داده شد، بسیار نزدیک باشد.

ولی چنانکه قبلا گفته شد، دانش راجع به جهان تنها دانشی نیست که میخواهیم راجع به آن بدانیم. میخواهیم دانش راجع به دین و دانش راجع به متافیزیک را نیز بدانیم. دراین موارد علم به ما کمکی نمیتواند بکند. به همین خاطر میبایستی به فلسفیدن ادامه داد.

ولی قبل از این موضوع، باید توضیح مهم دیگری را داد. در تمامی این بخش، توضیح این بود که میشود ادعا کرد
Knowledge is Justified True Belief.

دانش باوری ( راجع به جهان ) است که حقانیت آن توجیه شده باشد.
ولی میدانیم که چالشی بزرگ در مقابل چنین تعریفی از دانش قرار گرفته است. در بخش های دیگر به این چالش می پردازیم.

پایان بخش یازدهم.

ادامه دارد...

کانال اندیشیدن

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni
.
ا
طراحی هوشمند و استدلال طراح ساعت ساز

برای اولین بار ویلیام پیلی تئولوژیست بریتانیائی در کتابی به عنوان تئولوژی طبیعی استدلال ساعت ساز را در سال ۱۸۱۲ مطرح کرد.
این استدلال به استدلال تیلیولاجیکال نیز معروف است

Teleological Argument

در این استدلال چنین عنوان میشود که اگر شما در مرغزاری در حال قدم زدن هستید و به ساعتی که روی زمین افتاده است بر بخورید، به علت پیچیدگی ساعت پیش خود فکر نخواهید کرد که این ساعت به صورت خود به خود در آنجا به وجود آمده است. این ساعت میبایستی یک طراح هوشمند داشته باشد.
از طریق یک مقایسه و تشابه به این نتیجه میرسد که حیات و نیز جهان با آن پیچیدگیش نیز میبایستی طراحی هوشمند داشته باشد.
انواع مختلف این استدلال داده شده است ولی استدلال ساعت ساز از همه آنها معروف تر است.
تِز اصلی این استدلال این است که پیچیدگی احتیاج به یک طراح هوشمند دارد.

چه ایراداتی بر این استدلال وارد است؟

ایراد اصلی این استدلال به مغالطه ای باز میگردد به نام مغالطه اشتباه تشابه

False analogy fallacy

فرض بر این گرفته میشود چون دو چیز در یک یا چند جزء شبیه به هم هستند بنابراین در اجزاء دیگری نیز شبیه به هم خواهند بود که این اشتباه است.

۱- ساعت پیچیده است
۲- ساعت یک طراحی داشته است
۳- جهان پیچیده است
۴- بنا براین جهان یک طراحی داشته است.

در اینجا از اینکه جهان و ساعت هر دو پیچیده هستند به هیچ وجه نمی شود نتیجه گرفت که جهان هم طراح داشته باشد.

مغالطه اشتباه در تشابه .

اگر این منطق درست میبود من میتوانستم این ادعا را نیز بکنم.

۱- ساعت پیچیده است
۲- ساعت در قرن پانزدهم اختراع شد
۳- جهان پیچیده است
۴- بنا براین جهان نیز در قرن پانزدهم اختراع شد!

ایراد منطقی دیگر در این استدلال مغالطه علت اشتباه است

False cause fallacy

در این مغالطه رخ دادن دو رویداد همزمان با علیت خلط میشود. در حالیکه چنین نیست.

Correlation is not causation

در استدلال ساعت ساز رابطه پیچیدگی با طراح درک میشود و این نتیجه اشتباه گرفته میشود که یکی معلول دیگری است.

به عنوان اشتباه بودن همزمانی دو رویداد و نتیجه گیری اشتباه از آن میتوان این استدلال را انجام داد:

از سال ۱۸٠٠ میلادی تا به امروز تعداد دزدان و دزدی های دریائی کاهش پیدا کرده است.
در طی همین مدت متوسط درجه حرارت زمین رو به افزایش بوده است.

نتیجه گیری اشتباه:
سرد بودن زمین در گذشته به علت وجود تعداد کثیری از دزدان دریائی بوده است.

یکی دیگر از بزرگترین اشتباهات در طراح ساعت ساز چشم پوشیدن از انتخاب طبیعی است.
این استدلال فراموش کرده است که دگر گشت ( فرگشت ) بوسیله انتخاب طبیعی نشان داده است که این پروسه باعث بوجود آمدن انواع پیچیده ای در کره زمین می‌شوند.

علت اینکه میدانیم که یک ساعت طراحی داشته است این نیست که ساعت پیچیده است، بلکه به این علت است که ما میدانیم که ساعت طراحی شده است. هزار ها و میلیون ها ساعت توسط طراحان طرح و ساخته شده است. در حالیکه هیچ ساعتی بدون طراح تا به حال ساخته نشده است.
در حالیکه تا به حال دیده نشده که هیچ حیاتی به وسیله یک طراح بوجود آمده باشد.
و حال آنکه می‌بینیم که طبیعت در جلوی چشم ما میلیون ها حیات را بوجود می آورد.

چهارمین ایراد منطقی طراح ساعت ساز مغالطه مورد خاص است.
در این مغالطه یک استثناء بر علیه قاعده بوجود می آوریم بدون این که توجیهی منطقی برای آن داشته باشیم

Special pleading fallacy

۱- ساعت پیچیده است
۲- ساعت یک طراح دارد
۳- جهان پیچیده است
۴- بنابراین جهان یک طراح دارد
۵- طراح پیچیده است
بنابراین طراح یک طراح داشته است
۶- طراح آن طراح پیچیده است
۷- بنابراین طراح آن طراحی که طراح دوم را خلق کرده میبایستی طراحی داشته باشد

این استدلال را تا ابد میشود ادامه داد.

Self-refuting fallacy

این مغالطه هنگامی رخ میدهد که نتیجه یک استدلال گزاره های استدلال را رد میکند.

در استدلال طراح هوشمند ابتدا فرض میشود که یک ساعت که پیچیده است با طبیعت ( که به صورت غیر مستقیم فرض میشود که ساده و رخداد های آن اتفاقی است ) بسیار فرق دارد.
سپس ادعا میشود که چون جهان بسیار پیچیده و دارای نظم است، بنا براین میبایستی که طراحی هوشمند داشته باشد.
در اینجا به جهان دو کیفیت متضاد نسبت داده میشود.

استدلال طراح هوشمند نمی‌تواند ادعا کند که فقط یک طراح وجود دارد. بلکه از آن میشود نیز نتیجه گرفت که جهان چندین طراح دارد.

👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆

آیا اگر هنگامی که ساعتی را در یک مرغزار پیدا کردید، یک کفش را نیز پیدا کنید، آیا شما میتوایند استدلال کنید که ساعت ساز کفش را نیز طراحی کرده است؟
البته که نه!
مطابق این تشبیه، حیات میبایستی طراح خود را داشته باشد، خورشید میبایستی طراح خود را داشته باشد، و هر چیزی دیگری در جهان میباستی طراح خود را داشته باشد.

این نشان میدهد که جهان براساس طراحی هوشمند میتوانسته طراحان بسیاری را داشته باشد.
استدلال طراح ساعت ساز طوری استدلال میشود گو اینکه طراح ساعت، یک ساعت را از هیچ بوجود آورده است. در در حالی که میدانیم چنین چیزی نیست.
تنها چیزی که استدلال طراحی هوشمند میتواند در صورت درست بودن استدلال ( که ابطال این استدلال را نشان داده ایم) ادعا کند این است که طراحی وجود داشته است. این به هیچ وجه به معنی تئیسم ( خدای متشخص انسانوار ادیان ابراهیمی ) نخواهد بود.

استدلال طراح هوشمند و یا خدای ساعت ساز( در اینجا هر دو معادل هم گرفته شده ) و یا

Teleological Argument

چنانکه نشان داده شد استدلال ضعیفی برای اثبات وجود خدا است.

کانال اندیشیدن

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni

.
مطالعه و مقایسه دو ویروس آنفلوآنزا و ویروس کرونا نشان میدهد که نرخ شیوع R0 ویروس SARS-CoV-2 ( ویروس کرونا )از آنفلوآنزا بسیار بالاتر است. و نیز میدانیم که در طول سال ویروس آنفلوآنزا جهش ژنی میکند. واکسن های آنفلوآنزا براساس ویروس سال پیش ساخته شده اند و به همین علت تاثیر کمتری دارند. بطور متوسط تاثیر آنها حدود ۵٠ درصد است. تفاوتهای زیادی بین ویروس آنفلوآنزا و 2-SARS-CoV وجود دارد چنانکه گفته شد تفاوت های زیادی مابین این دو ویروس وجود دارد.
آنفلوآنزا سالهاست که باعث مرگ و میر میشود. بدترین نوع آن آنفلوآنزای اسپانیائی بود که در اواخر جنگ اول جهانی در جهان شیوع پیدا کرد. حدود ۱٠٠ میلیون نفر به آن مبتلا شدند و گویا چیزی در حدود ۵٠ میلیون نفر به خاطر آن جان باختند.
این ویروس به قرن ۲۱ پس از جهش های فراوانی رسیده است. به علت رعایت بهداشت و نیز کم شدن مرگ و میر در اثر جهش های فراوان، مرگ و میر از آنفلوآنزا بسیار کمتر شده است.
ناگفته نماند که ویروس آنفلوآنزا بسیار قبل تر از جنگ جهانی اول نیز وجود داشت. منتها به علت جهش ژنی بسیار خطرناکتر شد.
اطلاعات به خاطر جدید بودن ویروس سارز ـ کو ـ ۲ هنوز کم است و ویروس شناسان هنوز قادر به پیش بینی جهش های آینده این ویروس نیستند. تا به حال هر جهشی که رخ داده، میشود گفت که خطرناک تر از ویروس قبلی بوده است و واریانت دلتا تا به حال نشان داده که از واریانت های قبلی هم نرخ شیوع و هم مرگ و میر بالاتری دارد.
جهش های دیگر بدون تردید اتفاق خواهد افتاد. منتها هنوز نمیدانیم که جهش بعدی که به صورت غالب در آمده باشد قوی تر از دلتا خواهد بود ویا ضعیف تر.
نیز میدانیم که چند نوع جهش مختلف همزمان و در یک و یا چند کشور میتوانند وجود داشته باشند. یک ویروس سارز کو ـ ۲ میتواند در بدن با ربودن سیستم تکثیر سلولی به میلیون ها ویروس تبدیل شود. در این این تکثیر گاهی اشتباه در کپی شدن ژن اتفاق میافتد و نوع جدیدی از ویروس بوجود میآید.
برای کاهش چنین پدیده ای میبایستی تا حدود ۸٠ درصد مردم واکسینه شوند( ایمنی گله ای ) تا احتمال جهش ژنی کمتر گردد.
باید بیشتر مواظب بود و استفاده از ماسک، رعایت فاصله اجتماعی و بالا نگاه داشتن سیستم ایمنی بدن از واجبات است.
حتی کسانی که هر دو دوز واکسن را زده اند میبایستی موارد بالا را رعایت کنند. امکان دوباره بیمار شدن توسط این ویروس وجود دارد.
امیدواری این است واریانت بعدی نرخ شیوع و مرگ و میر کمتری داشته باشد.

کانال اندیشیدن

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni

.
باید منطق مشترکی باشد تا افراد بتوانند با یک دیگر صحبت کنند. مسیحی، مسلمان، یهودی، زرتشتی، بودائی، آتئیست، ندانم گرا،...

به عنوان مثال یک مسیحی هنگام بحث با یک مسلمان نمیتواند از انجیل آیه بیاورد و آنرا حقیقت بنامد و بر اساس آن استدلال کند. زیرا مسلمان به او خواهد گفت انجیل تحریف شده است.
همین استدلال را یک مسیحی در مورد قرآن میتواند انجام دهد و بگوید که از نظر او آیات قرآن نشان از حقیقت ندارند.

پس چه باید کرد؟ آیا راهی هست که بشود بدون ارجاع به پیش فرضی و یا کتابی بتوان دیالوگی بر قرار کرد؟

آن را ۲۵٠٠ سال پیش ارسطو بنا نهاد.

سه قانون که به نام قوانین تفکر نام گرفته اند.
ارسطو این قوانین را به شرح زیر نوشت و خواست او این بود که هر گاه در هنگام یک دیالوگ متوجه شدید که طرف مقابل خلاف این قوانین صحبت و استدلال میکند، از او عذر بخواهید و به او بگوئید که دیگر قادر به ادامه دیالوگ نیستید.

اما قوانین تفکر بسیار ساده و بدیهی هستند ولی هم هنگام قابل اثبات نیستند.

۱- قانون تناقض
برای تمام گزاره های الف، امکان ندارد که هم الف و هم نقیض الف حقیقت داشته باشد.
۲- قانون منع میانی یا شق سؤم
یا الف حقیقت دارد و یا ندارد. شق سومی نمیتواند وجود داشته باشد.
۳- قانون تطابق
یک گزاره الف با خودش همیشه در انطباق و تطابق است.

البته منطق از زمان ارسطو پیشرفت های زیادی کرده و کسانی مانند برتراند راسل و آلفرد نرث وایتهد در پیشرفت آن کمک های شایانی کرده اند.

این حداقل هائی است که گفتگو را خارج از یک منبع خارجی مانند کتب مقدس ممکن میکند.

البته شروط دیگری هم وجود دارند مانند دانستن مغالطات و احتراز از آنها هنگام دیالوگ. دانستن انواع استدلالات صحیح.

مبحث چندین بخشی " فلسفه چیست و چرا اهمیت دارد" به انواع استدلالات با دادن مثال هائی به این موضوع مهم پرداخته است.

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni
.
میدانیم که شیوع ویروس ها به صورت تابع نمائی صورت می گیرد. در واریانت دلتا هر یک نفر میتواند تا ۹ نفر را مبتلا کند و هریک از آن ۹ نفر، ۹ نفر دیگر یعنی در کل ۸۱ نفر را مبتلا کند.
برای اینکه مثالی زده باشم تا شیوع ویروس سارز ـ کو ـ۲ قابل تجسم باشد، فرض میکنیم که این ویروس فقط دو نفر دیگر را مبتلا میکند.

حال این مثال را در نظر بگیرید. شخصی به شما پیشنهاد می کند که من به شما امروز یک میلیون دلار میدهم. یا اینکه امروز به شما یک پنی ( یک صدم دلار ) میدهم و فردا آنرا دوبرابر میکنم و هر روز مقدار قبل را دو برابر میکنم به مدت یک ماه.شما کدامیک از این دو را انتخاب میکنید؟
$0.01. روز اول
$0.02. روز دوم
...
$0.64 روز هفتم.

....

مجاب شدید؟
ادامه میدهم.
$5.12 روز دهم
.....

$163.84. روز پانزدهم
.....
$5,242.88 روز بیستم
......

$167,772.16 روز بیست و پنجم
...
$671,088.64. روز بیست و هفتم

$1,342,177.28 روز بیست و هشتم

$5,368,709.12. روز سی ام.

بنابراین در پایان یک ماه بیش از ۵ میلیون دلار طرف به شما بدهکار میشود.
این فقط با در نظر گرفتن دوبرابر گرفتن نرخ رشد است.
در ویروس این نرخ رشد تا ۹ برابر است.


در افسانه ها آمده است وقتی مخترع شطرنج این بازی را به پادشاه هند عرضه کرد، پادشاه هند بسیار شیفته و علاقه مند به این بازی جذاب شد و به مخترع شطرنج گفت: به عنوان پاداش، هر چه دوست دارد می تواند از او بخواهد!
مخترع شطرنج گفت: "من چیز زیادی نمی خواهم (البته به زودی خواهیم داد که او واقعاً چیز زیادی می خواسته!)، فقط به ازای خانه اول شطرنج 1 دانه گندم، به ازای خانه دوم شطرنج 2 دانه گندم، به ازای خانه سوم شطرنج 4 دانه گندم، به ازای خانه چهارم شطرنج 8 دانه گندم، به ازای خانه پنجم شطرنج 16 دانه گندم و به همین ترتیب تا خانه شصت و چهارم، به ازای هر خانه، دو برابر تعداد گندم خانه قبلی اَش گندم کنار بگذارید و سپس مجموع همه ی این گندم ها را به بنده ی حقیر بدهید. "
پادشاه که به هیچ وجه فکر نمی کرد گندم طلب کرده ی مخترع شطرنج، مقدار قابل توجهی شود با حالتی تمسخرآمیز خطاب به او گفت: "من به تو گفتم هر پاداشی که دوست داری از من بخواه و گمان می کردم الآن مقدار زیادی طلا و جواهر بخواهی؛ اما تو فقط همین مقدار ناچیز گندم را از من خواستی؟!" سپس رو به یکی از نوکرانش کرد و گفت: "یک کیسه گندم به این شخص بدهید تا پی کارش برود!"
مخترع شطرنج گفت: "شاهنشاها، اگر اجازه بفرمایید مقدار دقیق این گندم ها حساب شود و بعد هدیه مرا بدهید. آخر ممکن است یک کیسه گندم شما از آن چیزی که من خواستم بیشتر شود و من نمی خواهم مدیون شما شوم. "
به هر حال پادشاه هند قبول کرد و چون خودش از ریاضیات چیزی سر در نمی آورد  این مسئولیت را به حکما و حسابگران دربارش سپرد. آن ها پس از چند روز محاسبه، وقتی مقدار دقیق گندم ها را حساب کردند، با شگفتی نزد پادشاه آمدند و گفتند: "شاهنشاها، با عرض شرمندگی، شما هیچ گاه نمی توانید مقدار گندمی را که مخترع شطرنج، درخواست کرده به او بدهید؛ چرا که برای این کار سرزمین هند که هیچ، اگر کل سطح قابل کشت کره زمین را هم گندم بکارید صدها سال طول خواهد کشید تا به گندم مورد درخواست او برسید! "
در این هنگام، پادشاه به ضعف و نادانی خود پی برد و فهمید اولاً قدرت و ثروت او نامحدود و خیلی زیاد نیست، ثانیاً متوجه شد تا وقتی که مسأله ای را به طور کامل حل نکرده و از پاسخ آن آگاه نیست، سؤال کننده را تحقیر نکند و ادعایی نداشته باشد.

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni
.
اثر دانینگ - کرو گر Dunning - Kruger ( سو گیری شناختی ) چرا بی کفایت ترین و ابله ترین انسان‌ها هیچ گونه شکی نسبت به باورهای خود نمیکنند.

مشکل دنیا این است که احمق های متعصب کاملا به خود یقین دارند، در حالیکه دانایان، سرشار از شک و تردیدند.
برتراند راسل - از بزرگترین فیلسوفان تحلیلی

به دنبال کسانی باشید که به دنبال حقیقت هستند. ولی از دست کسانی که توهم این را دارند که حقیقت در دست آنهاست فرار کنید
واسلاو هاول - نویسنده، نمایشنامه نویس، مبارز آزادی خواه، آخرین رئیس جمهور کشور چکسلواکی قبل از تقسیم به دو کشور.

در سال ۱۹۹۵ مک‌آرتور ویلر وارد بانکی در شهر پیتسبورگ ایالت پنسیلوانیای آمریکا شد و برای دزدی به سراغ یکی از گیشه های بانک رفت. او نه ماسکی برای پوشاندن چهره خود داشت یا حتی چیزی که کمی چهره او را تغییر دهد. اسلحه کشید و کارمند بانک را تهدید کرد. او این کار را در مقابل تمامی افراد و کارمندان حاضر در بانک انجام داد. سپس با کیسه ای پر از پول هنگام خروج از بانک جلوی دوربین های امنیتی بانک ظاهر شد و با درآوردن شکلک هائی از بانک خارج شد. او به این کار بسنده نکرد وبلافاصله پس از دزدی از بانک اول، وارد بانک دیگری شد و همین کار را تکرار کرد.
چند ساعت بعد پلیس با نگاه کردن به نوار های ضبط شده دوربین ها او را شناسائی کرد و به خانه او رفت و اورا دستگیر کرد. او که دچار شُک شدیدی شده بود به پلیس گفت “من که چهره خود را به آبلیمو آغشته کرده بودم!”
پلیس از این گفته ویلر کاملا گیج شده بود.
ویلر باور به این داشت که آغشته کردن چهره به آبلیمو باعث نامرئی شدن او میشود! او شنیده بود که در قدیم برای نوشتن نامه ای اگر به جای جوهر از آبلیمو استفاده شود (در نگاه اول به نظر میآید که چیزی روی آن نامه نوشته نشده است) این نامه نامرئی خواهد بود و بعد دریافت کننده نامه با قرار دادن نامه روی شعله ضعیفی نوشته های نامه که به رنگ قهوه ای به خاطر اکسید شدن اسید سیتریک آبلیمو در آمده است را بخواند. البته ویلر بخش دوم که به علت حرارت نوشته ها ظاهر می‌شوند را نمی دانست.
باور به اینکه راجع به موضوعی چیزی میدانیم در حالی که به واقع نمیدانیم به اثر ویا سمپتوم داونینگ - کروگر معروف شده است.
دو استاد روانشناسی به نام های دیوید دانینگ و جاستین کروگر بعد از شنیدن دزدی های ویلر، تعدادی آزمایش ترتیب دادند تا دریابند که آیا باور ویلر به نامرئی شدن توسط آبلیمو نوعی سو گیری شناختی است یا نه.
سو گیری شناختی به ما اجازه می‌دهد که خود را مجاب به باوری کنیم گو اینکه واقعیت چیز دیگری است.
سو گیری شناختی ما را در مقابل واقعیات محافظت میکند. این سو گیری های شناختی احتیاج به فکر کردن اندکی دارد و باعث میشود که تصمیمی را به سرعت بگیریم، گواینکه این تصمیم بر اساس واقعیت نباشد.
این سوگیری شناختی در اطراف ما بسیار مشاهده میشود. شخصی که یک پاراگراف از ویکی پیدیا را خوانده به ناگاه خود را متخصص در آن رشته میداند. به عنوان مثال در یکی از مناظره های انتخاباتی ریاست جمهوری اخیر، یکی از نامزدهای پست ریاست جمهوری که ادعای داشتن دکترای اقتصاد با نمره ۱۹.۵ داشت ادعا کرد که با برداشتن چند صفر از پول ملی، ریال را به یکی از قوی ترین ارز های جهان تبدیل میکند! کسانی مانند میلتون فریدمن، پُل کروگمن، فردریش هایک، آمارتیا سن،... که برندگان جایزه نوبل در اقتصاد هستند قادر به گفتن چنین ادعائی نیستند.
دانینگ و کروگر آزمایشات بسیاری روی دانشجویان، کارمندان و مدیران و مهندسان سازمان های مختلف انجام دادند و نتیجه را به صورت شکل زیر گزارش دادند. در این نمودار محور افقی نشان‌دهنده مقدار دانش و کفایت و محور عمودی نشان‌دهنده ضریب اطمینان از باور به درستی معلومات شخص است.
شخصی که راجع به موضوعی هیچ چیزی نمیداند، قاعدتا هیچ گونه اطمینانی از باور خود ندارد و این را این نمودار نشان می‌دهد. اما اگر این شخص دچار توهم دانائی باشد با خواندن یک پاراگراف راجع به موضوعی ناگهان اطمینان صد در صدی به دانش نداشته اش پیدا میکند. این نمودار به خوبی این ارتباط را نشان می دهد.
هرگاه شخصی با کوشش فراوان در پی یاد گرفتن مطلبی است می‌بینیم که هر اندازه دانش او بالاتر می‌رود اطمینان او به درست بودن دانشش کم و کمتر میشود تا اینکه شخص دانش و تجربه ای بسیار بیشتر و بیشتری کسب می‌کند و آهسته آهسته اطمینان خود از دانشش بیشتر و بیشتر میشود. شخصی که به واقع از نظر دانش و تجربه شناخته شده و متخصص است اطمینان نسبتا زیادی به دانش خود دارد ولی این اطمینان هیچگاه مانند اطمینان آن شخص متوهم و ابله صد در صد نیست و آماده است که باور خود را هرگاه با واقعیات جدید در تناقض دید آنرا تغییر دهد.
در متن دیگری راجع به سوگیری شناختی نوشته ام که میتوانید آنرا در لینک زیر پیدا کنید.
https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni/419

کانال اندیشیدن
اثر دانینگ ـ کروگر
.
نتایج و درسهايی که از اثر دانینگ - کروگر میتوان گرفت

لینک متن اصلی:

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni/515

۱- اشخاص بی کفایت و نادان خود را دست بالا میگیرند و در باره دانش نداشته خود غلو میکنند.

۲- امکان ندارد که بشود به آنها فهماند که نادان و بی کفایت هستند.
اگر شخصی قادر به دانستن و استفاده از استدلال منطقی نباشد، ما قادر به فهماندن بلاهت آنها با برپائی یک استدلال منطقی نیستیم. حتما تا به حال مشاهده کرده اید که در گفتگو ها و جدل های شبکه های اجتماعی بشود شخصی را مجاب کرد که ابله است ( نه به عنوان یک توهین، بلکه یک توصیف ) و راجع به موضوع مورد بحث چیزی نمیداند.

۳- تنها راه مقابله با اثر و سمپتم دانینگ - کروگر فراگیری بیشتر دانش در موضوعی خاص است. با بالا بردن سطح دانش و کفایت خود میتوان به این نقطه رسید که شخص در ابتدا قبول خواهد کرد که راجع به موضوع مورد بحث دانش کافی ندارد. هم هنگام لازم است که به خود و دیگران تواضع و فروتنی بیاموزیم. لازم به یادآوری این نکته است که قبول کنیم که همه ما کم و بیش در معرض اثر دانینگ - کروگر هستیم و میبایستی همیشه از خود این سؤال را بپرسیم که چگونه میشود از تحت تاثیر قرار گرفتن و دچار شدن به این اثر جلوگیری کرد.


میتوان از راه های زیر از دچار شدن به این سمپتم تا حد زیادی جلوگیری کرد:

۱- خردمند کسی است که قادر شود که بگوید نمیداند، ویا مطمئن نیست ویا اینکه اقرار کند که اشتباه کرده است. تواضع فضیلت است و یقین کامل داشتن نشانه ای است از جهل.

۲-دانش خود را توسعه دهیم، خود را تعلیم دهیم و کنجکاو باشیم. هر چقدر بیشتر راجع به موضوعی دانش داشته باشیم،‌ کمتر در مقابل غیر واقعی بودن مطلبی تسلیم پذیر خواهیم بود.

۳- مواظب سو گیری و تائید شناختی باشیم. مردم به طور معمول به دنبال اطلاعاتی هستند که باورها و عقاید شخصی شان را تائید می‌کند. برای واقع‌ گرا بودن و پرهیز از خیالبافی، استدلال هر دو طرف را میبایستی مورد نقد و توجه قرار داد و‌سپس عقاید خود را شکل دهیم. حتی بهتر است به دنبال مدارکی باشیم که باورهای ما را رد می‌کنند. در این مورد میتوانید به ابطال پذیری، علم و شبه علم در همین کانال مراجعه فرمائید. لینک مطلب:

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni/310


۴- هنگام استدلال از جنگ و دعوا میبایستی احتراز کنیم و از به کاربردن کلمات رکیک و توهین آمیز خودداری نمائیم. از طرفی دیگر، به طرف مقابل با احترام برخورد کنیم و به او به آهستگی بفهمانیم که در پی کمک به او برای درک بیشتر موضوع هستیم. برای درک موضوعی بهتر است که هر دو باهم در جستجوی واقعیت باشیم.

۵- همیشه قبول کنیم که میتوانیم در اشتباه باشیم. تصدیق کنیم که میتوانیم زیر تاثیر سمپتم دانینگ - کروگر باشیم.

کانال اندیشیدن

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni

.
استدلال ساعت ساز:

این استدلال ابتدا توسط ویلیام پیلی که یک تئولوژین بریتانیائی بؤد در سال ۱۸٠۲ در کتاب Natural Theology آورده شد که به استدلال خدای ساعت ساز معروف است. این استدلال که بسیار هم توسط باورمندان به طراحی هوشمند تکرار شده است از چندین مغالطه منطقی رنج میبرد.
پیلی در این استدلال بیان میکند که پیچیدگی احتیاج به طراح دارد.
او این استدلال را به این ترتیب اقامه کرد:
اگر شما در یک جنگل در حال قدم زدن هستید و به ساعتی که رو زمین افتاده است بر بخورید شما این فرض را نمیکنید که این کاملا به صؤرت شانس بوجود آمده است. به خاطر اینکه اجزاء این ساعت به صورتی بسیار منظم در کنار هم قرار گرفته اند و نیز مکانیزمی پیچیده باعث کار کردن آن میشود. بنابراین به این نتیجه میرسید که یک طراح هوشمند آنرا ساخته است.
با استفاده از یک قیاس به این نتیجه میرسد که گیتی و حیات بسیار پیچیده تر از یک ساعت است و بنابراین یک طراح بسیار هوشمند آنرا ساخته است. انواع دیگری از این نوع استدلال نیز داده شده اند ولی اولین و معروف ترین آن خدای ساعت ساز ویلیام پیلی است.
اولین مغالطه این استدلال مغالطه قیاس مع الفارق است. در این مغالطه استدلال میشود چون دو چیز در یک موردی شباهت دارند آنها در بقیه موارد نیز شبیه به هم هستند.
یک ساعت پیچیده است
ساعت یک طراح هوشمند دارد
گیتی پیچیده است
بنابراین گیتی میبایستی یک طراح هوشمند داشته باشد.
چون ساعت و گیتی در مورد پیچیدگی شبیه هستند بنابراین در مورد دیگر یعنی طراحی هم شبیه به هم هستند.
اگر به این طریق استدلال کنیم میتوانیم استدلال زیر را نیز انجام دهیم:
ساعت پیچیده است
ساعت در قرن پانزدهم میلادی اختراع شد
گیتی پیچیده است
بنابراین گیتی در قرن پانزدهم میلادی اختراع شده است!
مغالطه دوم به نام مغالطه علیتِ اشتباه است. به این ترتیب که پیچیدگی و نظم فقط معلول یک طراح هوشمند میتواند باشد.
این استدلال کاملا اشتباه است. زیرا این استدلال همبستگی ( correlation ) را با علیت یکسان میداند. چون همبستگی ای مابین پیچیدگی و طراح وجود دارد نتیجه میگیرد که اولی لزوما منتج به دومی میشود.
این مثال به خوبی این استدلال مغالطه آمیز را رد میکند:
درجه حرارت زمین در طول چند قرن گذشته درحال افزایش بوده است.
در همین مدت از تعداد دزدیهای دریائی کاسته شده. بنابراین دزدی دریائی باعث سرد شدن کره زمین میگردد و نیز اینکه ادعای گرمایش زمین در طول سالها کذب است.
یک همبستگی مابین گرمایش زمین و تعداد دزدی های وجود دارد ولی این دلیلی موجهی برای این نمی‌شود که یکی باعث دیگری شود.
ایراد دیگر استدلال خدای ساعت ساز این است که به راحتی نظریه دگرگشت به علت انتخاب طبیعی را فراموش میکند. بدون اینکه بخواهیم وارد جزئیات نظریه دگرگشت به علت انتخاب طبیعی شویم میدانیم که دگرگشت که یک فرایند ناخودآگاه است باعث بوجود آمدن تعداد بسیار زیادی انواع جانداران شده است. این موضوع را به صورت یک واقعیت میدانیم که بدون نیاز به یک طراح هوشمند چنین فرایندی در طبیعت رخ می‌دهد.
حقیقت ماجرا این است علت اینکه میدانیم که یک ساعت طراحی شده است هیچ ربطی به پیچیدگی آن ندارد بلکه به این علت است که میدانیم که میلیون ها ساعت تا به حال به علت طراحی ساخته شده اند و هیچ ساعتی بدون یک طراح ساخته نشده است. بر عکس، میدانیم که هیچ نمونه ای از اینکه یک طراح هوشمند بتواند یک موجود را خلق کند دیده نشده است، در حالیکه میلیون ها مثال وجود دارد که چگونه انتخاب طبیعی باعث بوجود آمدن انواع پیچیده موجودات شده است.
چهارمین مغالطه خدای ساعت ساز استفاده از مغالطه یک طرفه ((special pleading fallacy است که خود را نقض میکند. گزاره اصلی استدلال خدای ساعت ساز که پیچیدگی گیتی احتیاج به یک طراح دارد و آن طراح خداوند است. اگر این استدلال را ادامه دهیم به جائی میرسیم که خداوند نیز چون بسیار پیچیده است، او نیز احتیاج به طراح دارد و این استدلال تا بی نهایت ادامه دارد. اما طرفداران استدلال ساعت ساز میگویند که خداوند موردی “خاص” است و بدون توجیهی استثناء قائل می‌شوند.

👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆

ایراد های دیگری نیز به استدلال خدای ساعت ساز وجود دارد. به عنوان مثال این مفهوم را به هیچ وجهی نمیرساند که فقط یک طراح هوشمند وجود دارد. بلکه میتواند چندین طراح هوشمند در طراحی گیتی و حیات وجود داشته باشد.
اگر هنگامی که ساعتی را در جنگل پیدا کردیم، چیز دیگری مثلا یک لنگه کفش نیز پیدا کنیم آیا فرض میکنیم که یک ساعت ساز آنرا ساخته؟ البته که خیر. فرض میکنیم که یک کفاش آنرا ساخته است. بنابر این قیاس میتوان گفت که حیات یک سازنده حیات دارد، خورشید یک سازنده خورشید دارد، ماه یک سازنده ماه دارد،... این مفهوم را میرساند که چندین طراح و سازنده برای خلق آنها وجود دارد.
البته یک خالق میتواند چندین چیز را خلق کند ولی تا جائی که چنین گواه و مدرکی برای این ادعا نشان داده نشود، چنین استدلالی معیوب است.
ایراد دیگر اینکه این استدلال چنین وانمود میکند که ساعت ساز ساعت را از هیچ ساخته است که کاملا کذب است. یک ساعت مانند تمامی چیز هائی که ساخته می‌شوند از جابجائی ماده و انرژی ساخته شده است. چون این استدلال در مقام مقایسه یک ساعت با گیتی درآمده است بنابراین میبایستی قبول کند که مواد و انرژی اولیه برای ساختن گیتی میبایستی از قبل وجود داشته باشد و طراح فقط با جابجائی آنها موفق به این کار شده است.
حتی اگر این استدلال معیوب را قبول کنیم چنین استدلالی این معنی را نمیدهد که یک دین خاصی راستین است.
دیگر اینکه این استدلال نشانی از خدای ادیان ابراهیمی بدست نمیدهد. زیرا در این ادیان خداوند واحد، قادر مطلق، متعال، ابدی، دانای مطلق و نیز خیر مطلق است. در این استدلال هیچ نشانی از صفات ذکر شده خداوند موجود نیست.
استدلال خدای ساعت ساز استدلالی به شدت معیوب است. منتها رد شدن این استدلال بدین معنی نیست که خدائی وجود ندارد. بلکه اعلام میکند که این استدلال موجه نیست و میبایستی استدلال محکمتری برای وجود خداوند آورد.

کانال اندیشیدن

https://www.tgoop.com/darmoeedmohseni

.
اندیشیدن pinned «“Those who believe without reason cannot be convinced by reason.” — James Randi کسانی که باوری را بدون دلیل قبول کرده اند را نمی توان با استدلال متقاعد کرد. جیمز رندی. سو گیری شناختی قابل تصحیح با برهان و مدرک نیست. آهنی را که موریانه بخورد نتوان برد…»
2025/01/04 14:56:34
Back to Top
HTML Embed Code: